۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'هه' به 'هه') |
جز (جایگزینی متن - 'یر' به 'یر') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۳۶: | خط ۳۶: | ||
مطالب این کتاب ضمن دوازده مقاله مطرح شده است و نویسنده در آن به تطور تاریخ فلسفه اسلامی از تأثیر از یونان و اسکندریه تا آغاز نگرش منظم فلسفی در قرن سوم و سپس شکلگیری فرهنگها و مکاتب نوافلاطونی و... تا انتشار فرهنگ فلسفی در قرن چهارم و از آنجا تا گسترش تصوف و حکمت مشاء و مکاتب فلسفی پس از بوعلی و پسازآن دوران واپسگرایی کلامی در فلسفه اسلامی و در نهایت، گرایش متجددان (افرادی مانند جمالالدین اسدآبادی و محمد عبده و اقبال و... و مکاتبی مانند پوزیتیویسم و...) در فلسفه اسلامی بحث کرده است. در دیباچه این کتاب مطرح میشود که فلسفه اسلامی، حتی در قرن بیستم میلادی، از جهت روح و نگرش اساساً قرون وسطایی است و همچنان به این قرون وسطایی بودن خود ادامه میدهد. در نتیجه از زمان توماس آکویناس و راجر بیکن تاکنون، این اندیشه فقط تا آنجا در غرب مورد عنایت بوده است که محققان توانستهاند ارتباط مستقیم یا غیرمستقیم آن را با بسط و تکامل فلسفه اروپایی یا کلام مسیحی نشان دهند. اخیراً محققان غربی کوششهایی برای کنار نهادن این معیار و پرداختن به فلسفه اسلامی بهعنوان نحوه تفکری که فینفسه شایان اهمیت است بهکاربردهاند ولی حاصل این کوششها در مقام مقایسه با دستاوردهای محققان در زمینههای مجاور این حوزه، مانند تطور اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ملل اسلامی، ناچیز بوده است. از سوى دیگر، مىبینیم که فلسفه در غرب، از قرن هفدهم میلادى به بعد، راه کاملاً نوى در پیش گرفته است. مدام کوششهای تازهاى به کار مىرود تا جهانبینى منسجمى براى انسان امروزى بنیان نهاده شود که در آن نقش اندیشه باستانى (یونانى) و قرون وسطایى (هم اسلامى و هم لاتینى) بهتدریج یا نادیده گرفته مىشود یا ناچیز به شمار مىآید. بعلاوه، از زمانى که متون مصحح یونانى فراهم شده است، نقشى که فلسفه اسلامى در حفظ و انتقال اندیشه یونانى در فاصله سالهای 184 تا 596/ 800 تا 1200 داشته بیشتر اعتبار خود را در نزد محققان غربى از دست داده است. انکار نمىتوان کرد که نظام فکریى که ملتهای مسلمان بر مبناى آن جهان را تعبیر و تفسیر کردهاند و هنوز هم تعبیر و تفسیر مىکنند براى دستاندرکاران مطالعه فرهنگ بشرى شایان توجه است. علاوه بر آن تنظیم و تنسیق انتزاعىتر آن بهصورت الهیات یا مابعدالطبیعه نیز خالى از ارزش حقیقى نیست، زیرا باید به خاطر داشت که فلسفه یونانى که منشأ تفکر امروزى غرب است نقش قاطعى در تنسیق فلسفه اسلامى ایفا کرده است و حالآنکه این فلسفه در فرهنگهای دیگر، از قبیل فرهنگ هندى یا فرهنگ چینى تقریباً هیچ تأثیرى نداشته است. همین ملاحظه تنها کافى است که پیوستگیهای نزدیک میان دو اندیشه اسلامى و غربى را آشکار کند.<ref>دیباچه چاپ اول، ص1-2</ref> | مطالب این کتاب ضمن دوازده مقاله مطرح شده است و نویسنده در آن به تطور تاریخ فلسفه اسلامی از تأثیر از یونان و اسکندریه تا آغاز نگرش منظم فلسفی در قرن سوم و سپس شکلگیری فرهنگها و مکاتب نوافلاطونی و... تا انتشار فرهنگ فلسفی در قرن چهارم و از آنجا تا گسترش تصوف و حکمت مشاء و مکاتب فلسفی پس از بوعلی و پسازآن دوران واپسگرایی کلامی در فلسفه اسلامی و در نهایت، گرایش متجددان (افرادی مانند جمالالدین اسدآبادی و محمد عبده و اقبال و... و مکاتبی مانند پوزیتیویسم و...) در فلسفه اسلامی بحث کرده است. در دیباچه این کتاب مطرح میشود که فلسفه اسلامی، حتی در قرن بیستم میلادی، از جهت روح و نگرش اساساً قرون وسطایی است و همچنان به این قرون وسطایی بودن خود ادامه میدهد. در نتیجه از زمان توماس آکویناس و راجر بیکن تاکنون، این اندیشه فقط تا آنجا در غرب مورد عنایت بوده است که محققان توانستهاند ارتباط مستقیم یا غیرمستقیم آن را با بسط و تکامل فلسفه اروپایی یا کلام مسیحی نشان دهند. اخیراً محققان غربی کوششهایی برای کنار نهادن این معیار و پرداختن به فلسفه اسلامی بهعنوان نحوه تفکری که فینفسه شایان اهمیت است بهکاربردهاند ولی حاصل این کوششها در مقام مقایسه با دستاوردهای محققان در زمینههای مجاور این حوزه، مانند تطور اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ملل اسلامی، ناچیز بوده است. از سوى دیگر، مىبینیم که فلسفه در غرب، از قرن هفدهم میلادى به بعد، راه کاملاً نوى در پیش گرفته است. مدام کوششهای تازهاى به کار مىرود تا جهانبینى منسجمى براى انسان امروزى بنیان نهاده شود که در آن نقش اندیشه باستانى (یونانى) و قرون وسطایى (هم اسلامى و هم لاتینى) بهتدریج یا نادیده گرفته مىشود یا ناچیز به شمار مىآید. بعلاوه، از زمانى که متون مصحح یونانى فراهم شده است، نقشى که فلسفه اسلامى در حفظ و انتقال اندیشه یونانى در فاصله سالهای 184 تا 596/ 800 تا 1200 داشته بیشتر اعتبار خود را در نزد محققان غربى از دست داده است. انکار نمىتوان کرد که نظام فکریى که ملتهای مسلمان بر مبناى آن جهان را تعبیر و تفسیر کردهاند و هنوز هم تعبیر و تفسیر مىکنند براى دستاندرکاران مطالعه فرهنگ بشرى شایان توجه است. علاوه بر آن تنظیم و تنسیق انتزاعىتر آن بهصورت الهیات یا مابعدالطبیعه نیز خالى از ارزش حقیقى نیست، زیرا باید به خاطر داشت که فلسفه یونانى که منشأ تفکر امروزى غرب است نقش قاطعى در تنسیق فلسفه اسلامى ایفا کرده است و حالآنکه این فلسفه در فرهنگهای دیگر، از قبیل فرهنگ هندى یا فرهنگ چینى تقریباً هیچ تأثیرى نداشته است. همین ملاحظه تنها کافى است که پیوستگیهای نزدیک میان دو اندیشه اسلامى و غربى را آشکار کند.<ref>دیباچه چاپ اول، ص1-2</ref> | ||
[[فخری، ماجد|ماجد فخری]] در دیباچه چاپ اول، به معرفی آثار متعددی که درباره تاریخ فلسفه اسلامی و سیر تطور آن نوشته شده میپردازد و موارد مهمی که در این راستا نوشته شده را ذکر میکند و در ادامه درباره اینکه چرا کوششی برای نوشتن تاریخ عمومی فلسفه اسلامی به کار | [[فخری، ماجد|ماجد فخری]] در دیباچه چاپ اول، به معرفی آثار متعددی که درباره تاریخ فلسفه اسلامی و سیر تطور آن نوشته شده میپردازد و موارد مهمی که در این راستا نوشته شده را ذکر میکند و در ادامه درباره اینکه چرا کوششی برای نوشتن تاریخ عمومی فلسفه اسلامی به کار نمیرود و همچنین کار خودش در این کتاب مینویسد: یک دلیل اینکه چرا کوششى براى نوشتن تاریخ عمومى فلسفه اسلامى به کار نمىرود احتمالاً این است که پیش از دست زدن به چنین کارى باید در انتظار تصحیح و تحلیل انتقادى بخش عظیمى از مواد و مصالح مربوط به این موضوع بود. به عقیده من این دلیل علیالاصول درست است. ولى باید گفت که مقدار معتنابهای از این مواد و مصالح، چه بهصورت تصحیح انتقادى خوب و چه بهصورت نسخههاى خطى، عجالة آماده است و مقابله این دو مىتواند کار استنباط را تا اندازهاى به صحت نزدیک کند. بعلاوه، نوشتن یک تاریخ عمومى که دید جامعى از کل زمینه موردنظر را به محققان بدهد شرط مقدم پیشرفت در این زمینه است، زیرا در غیر این صورت تعیین حوزههایى که در آنها تحقیق بیشترى باید صورت گیرد یا خلأهایى که باید پر شود متعذر است. | ||
سرانجام باید به این نکته اشاره کنیم که نوشتن تاریخ فلسفه، برخلاف نقل وقایع فلسفى به ترتیب تاریخى، باید، علاوه بر روایت صرف وقایع و ارائه فهرست نام مؤلفان یا توضیح و تشریح مفاهیم، مشتمل بر مقدار زیادى تفسیر و تقویم باشد؛ بدون چنین تفسیر و تقویمى، حرکت پویاى عقل در کوشش براى فهم کنه جهان به نحوى شامل و منسجم، بهدشواری قابلادراک تواند بود. نویسندهاى که به چنین کارى اهتمام مىکند بررسى مجدد حوزههایى را که دیگران پیش از او مطالعه کردهاند مفید خواهد یافت. طبیعى است که من در این مهم که احتمال لغزش در آن بسیار است سعى کردهام حتیالامکان از دیگر محققان استفاده کنم. | سرانجام باید به این نکته اشاره کنیم که نوشتن تاریخ فلسفه، برخلاف نقل وقایع فلسفى به ترتیب تاریخى، باید، علاوه بر روایت صرف وقایع و ارائه فهرست نام مؤلفان یا توضیح و تشریح مفاهیم، مشتمل بر مقدار زیادى تفسیر و تقویم باشد؛ بدون چنین تفسیر و تقویمى، حرکت پویاى عقل در کوشش براى فهم کنه جهان به نحوى شامل و منسجم، بهدشواری قابلادراک تواند بود. نویسندهاى که به چنین کارى اهتمام مىکند بررسى مجدد حوزههایى را که دیگران پیش از او مطالعه کردهاند مفید خواهد یافت. طبیعى است که من در این مهم که احتمال لغزش در آن بسیار است سعى کردهام حتیالامکان از دیگر محققان استفاده کنم. |
ویرایش