۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'فارسی عربي' به 'فارسی عربی') |
جز (جایگزینی متن - 'مید' به 'مید') |
||
خط ۴۸: | خط ۴۸: | ||
نویسنده در ابتدای متن کتاب درباره موضوع کتاب چنین مینویسد: «و بعد فإنا أردنا في هذه المقالة أولا ذكر الأصل المشهور من الحكماء و هو أن «الواحد لا يصدر عنه إلا الواحد» و ذكر بعض الفروع المتفرعة عليه و هي أيضا أصول لفروع أخر و بيان أن أكثر المسائل الحكمية يمكن أن يتفرع عليه ثم ذكر بعض الأصول و الآراء الحقّة التي اعتمد عليها أرسطوطاليس و سائر القدماء على غاية الإيجاز و الاختصار و سمينا الأصل الأوّل أصلا أصيلا ليحصل التمييز بينه و بين سائر الأصول عند الذكر جعلتها تذكرة لنفسي و لمن أراد اللّه أن ينتفع بها و اللّه المعين و به أستعين»؛ یعنی مراد ما از نگارش این کتاب ذکر قاعده الواحد و برخی از فروعاتی است که بر آن متفرع میگردد... و این اصل را اصل اصیل نامیدم که از سایر اصول متمایز گردد...<ref>[https://www.noorlib.ir/View/fa/Book/BookView/Image/17934/2/25 ر.ک: متن کتاب، ص25]</ref>. | نویسنده در ابتدای متن کتاب درباره موضوع کتاب چنین مینویسد: «و بعد فإنا أردنا في هذه المقالة أولا ذكر الأصل المشهور من الحكماء و هو أن «الواحد لا يصدر عنه إلا الواحد» و ذكر بعض الفروع المتفرعة عليه و هي أيضا أصول لفروع أخر و بيان أن أكثر المسائل الحكمية يمكن أن يتفرع عليه ثم ذكر بعض الأصول و الآراء الحقّة التي اعتمد عليها أرسطوطاليس و سائر القدماء على غاية الإيجاز و الاختصار و سمينا الأصل الأوّل أصلا أصيلا ليحصل التمييز بينه و بين سائر الأصول عند الذكر جعلتها تذكرة لنفسي و لمن أراد اللّه أن ينتفع بها و اللّه المعين و به أستعين»؛ یعنی مراد ما از نگارش این کتاب ذکر قاعده الواحد و برخی از فروعاتی است که بر آن متفرع میگردد... و این اصل را اصل اصیل نامیدم که از سایر اصول متمایز گردد...<ref>[https://www.noorlib.ir/View/fa/Book/BookView/Image/17934/2/25 ر.ک: متن کتاب، ص25]</ref>. | ||
[[واحد تبریزی، رجبعلی|ملارجبعلی تبریزی]] یکی از فیلسوفان شناختهشده مکتب فلسفی اصفهان است. وی بهعنوان یک فیلسوف تنزیهی با دغدغههای کلامی، هیچیک از مبانی، آراء و ادله فلسفه ملاصدرا را نمیتوانست بپذیرد و سعی در ردّ آنها داشت؛ چراکه حکمت متعالیه صدرایی را منافی آیات و روایات | [[واحد تبریزی، رجبعلی|ملارجبعلی تبریزی]] یکی از فیلسوفان شناختهشده مکتب فلسفی اصفهان است. وی بهعنوان یک فیلسوف تنزیهی با دغدغههای کلامی، هیچیک از مبانی، آراء و ادله فلسفه ملاصدرا را نمیتوانست بپذیرد و سعی در ردّ آنها داشت؛ چراکه حکمت متعالیه صدرایی را منافی آیات و روایات میدانست. از جمله این مسائل، مسئله وجود ذهنی بود. در واقع [[واحد تبریزی، رجبعلی|حکیم رجبعلی تبریزی]] یکی از منکران سرسخت قول به نظریه وجود ذهنی است که در رساله اصول آصفیه خود اشکالاتی بر آن وارد نموده است<ref>[https://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/57136/63 ر.ک: کرباسیزاده اصفهانی، علی؛ کوهرنگ بهشتی، فریده؛ جوانمردی، سنا، ص63]</ref>. | ||
این رساله، به تجزیه و تحلیل آراء و عقاید گرایشها و جریانات مربوط بـه نـاقدان حکمت متعالیه و مخالفان اندیشه صدرایی در حیطه اصل اساسی این مکتب، یعنی«اصالت وجـود» اختصاص دارد. در طـیّ این نوشته، سه جریان اصلی مورد بررسی و ارزیابی و نقد قرار گرفته است: | این رساله، به تجزیه و تحلیل آراء و عقاید گرایشها و جریانات مربوط بـه نـاقدان حکمت متعالیه و مخالفان اندیشه صدرایی در حیطه اصل اساسی این مکتب، یعنی«اصالت وجـود» اختصاص دارد. در طـیّ این نوشته، سه جریان اصلی مورد بررسی و ارزیابی و نقد قرار گرفته است: | ||
خط ۶۱: | خط ۶۱: | ||
فـرع: إذا كـانت الماهية من حيث هـي هي ليست إلا هي فالماهية الموجودة في الخارج، إما أن يكون ماهية فقط في الخارج ماهية فقط في الخارج أو يكون ماهية مـع وجـود في الخارج، فإن كانت في الخـارج مـاهية فـقط فـلا تـكون موجودة، لأن الماهية مـن حـيث هي هي ليست إلا هي كما عرفت و قد فرضناها موجودة، هذا خلف و إن لم يكن في الخارج ماهية فقط، بل يكون مـاهية مـع وجـود، فيلزم أن يكون الوجود في الخارج مع المـاهية لا بـمعنی أن يـكون مـوجودا فـي الخـارج حتی يلزم التسلسل في الوجود، بل بمعنی أنه وجود في الخارج لما عرفت من أن مبدأ الاشتقاق لا يمكن أن يكون مشتقا أبدا و بذلك ثبت أن الماهية الموجودة في الخارج يتصف بـالوجود في الخارج لا في الذهن». | فـرع: إذا كـانت الماهية من حيث هـي هي ليست إلا هي فالماهية الموجودة في الخارج، إما أن يكون ماهية فقط في الخارج ماهية فقط في الخارج أو يكون ماهية مـع وجـود في الخارج، فإن كانت في الخـارج مـاهية فـقط فـلا تـكون موجودة، لأن الماهية مـن حـيث هي هي ليست إلا هي كما عرفت و قد فرضناها موجودة، هذا خلف و إن لم يكن في الخارج ماهية فقط، بل يكون مـاهية مـع وجـود، فيلزم أن يكون الوجود في الخارج مع المـاهية لا بـمعنی أن يـكون مـوجودا فـي الخـارج حتی يلزم التسلسل في الوجود، بل بمعنی أنه وجود في الخارج لما عرفت من أن مبدأ الاشتقاق لا يمكن أن يكون مشتقا أبدا و بذلك ثبت أن الماهية الموجودة في الخارج يتصف بـالوجود في الخارج لا في الذهن». | ||
ایشان ابتدا در صدد اثبات تحقق ماهیت در خارج بهنحو تحقق معروض برای عارض خود (یعنی وجود) است؛ البته نه بدان نحو که مـاهیت مـن حیث هی را در خارج موجود بداند. وی استدلال میکند که ماهیت موجوده در خارج، یا صرف ماهیت است و یا ماهیت مقارن و توأم با وجود در خارج. شق اول، صحیح نیست؛ چراکه صرف مـاهیت اقـتضای وجود ندارد و الاّ خلف لازم آید. اما اگر در خارج ماهیت با وجود باشد، پس وجود و ماهیت هر دو در خارج تحقق واقعی دارند و به دو تحقق متحققند که یـکی مـعروض و ملزوم است و دیگری لازم و عارض و الاّ حـمل یـکی بر دیگری (نظیر الإنسان موجود) غلط خواهد بود. از این حیث وجود را بهمنزله عارض و لازم ماهیت (مانند لزوم حرارت برای وجود آتش) دانسته است. وی سپس مـیگوید: «پس لازم اسـت که وجود در خارج هـمراه بـا ماهیت باشد، البته نه بدین معنی که در خارج همراه با ماهیت باشد؛ البته نه بدین معنی که در خارج موجود مستقل باشد، تا آنکه تسلسل در وجود لازم آید (مراد اشکال [[سهروردی، یحیی بن حبش|شیخ اشـراق]] بـر اصالت وجود است)، بلکه بدین معنی که در خارج، وجود (مبدأ اشتقاق) متحقق باشد (نه موجود که مشتق است). لهذا ثابت شد که ماهیت موجوده در خارج به حیث مصاحبت وجود در خـارج مـتحقق میشود. فرق بین این قول و قول به دو اصل مستقل (نظیر قول [[احسائی، احمد بن زینالدین|احسایی]]) آن است که قائلان به دو اصل، وجـود و ماهیت را در عرض یکدیگر مجعول | ایشان ابتدا در صدد اثبات تحقق ماهیت در خارج بهنحو تحقق معروض برای عارض خود (یعنی وجود) است؛ البته نه بدان نحو که مـاهیت مـن حیث هی را در خارج موجود بداند. وی استدلال میکند که ماهیت موجوده در خارج، یا صرف ماهیت است و یا ماهیت مقارن و توأم با وجود در خارج. شق اول، صحیح نیست؛ چراکه صرف مـاهیت اقـتضای وجود ندارد و الاّ خلف لازم آید. اما اگر در خارج ماهیت با وجود باشد، پس وجود و ماهیت هر دو در خارج تحقق واقعی دارند و به دو تحقق متحققند که یـکی مـعروض و ملزوم است و دیگری لازم و عارض و الاّ حـمل یـکی بر دیگری (نظیر الإنسان موجود) غلط خواهد بود. از این حیث وجود را بهمنزله عارض و لازم ماهیت (مانند لزوم حرارت برای وجود آتش) دانسته است. وی سپس مـیگوید: «پس لازم اسـت که وجود در خارج هـمراه بـا ماهیت باشد، البته نه بدین معنی که در خارج همراه با ماهیت باشد؛ البته نه بدین معنی که در خارج موجود مستقل باشد، تا آنکه تسلسل در وجود لازم آید (مراد اشکال [[سهروردی، یحیی بن حبش|شیخ اشـراق]] بـر اصالت وجود است)، بلکه بدین معنی که در خارج، وجود (مبدأ اشتقاق) متحقق باشد (نه موجود که مشتق است). لهذا ثابت شد که ماهیت موجوده در خارج به حیث مصاحبت وجود در خـارج مـتحقق میشود. فرق بین این قول و قول به دو اصل مستقل (نظیر قول [[احسائی، احمد بن زینالدین|احسایی]]) آن است که قائلان به دو اصل، وجـود و ماهیت را در عرض یکدیگر مجعول میدانند و ایشان وجود را لازم منضمّ به ماهیت و فـرع آن مـیدانند<ref>[https://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/1560/30 ر.ک: رحیمیان، سعید، ص30-32]</ref>. | ||
تبریزی، قائل به اشتراک لفظی وجود و موجود میان واجب و ممکن است و در «الأصل الأصيل» نیز درباره اشتراک لفظی وجود سخن گفته و آن را از فروعات قاعده الواحد قرار داده؛ او معتقد است خداوند ممکن نیست که به وجود عام بدیهی که بر اشیا حمل میشود، متصف شود؛ زیرا خداوند فاعل چنین وجودی است و فاعل شیء نمیتواند قابل همان شیء نیز باشد. با این بیان، وجه فساد گفتار متأخرین مبنی بر اشتراک معنوی وجود میان واجب و ممکن روشن میشود<ref>[https://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/64041/59 ر.ک: غفاری، ابوالحسن، ص59]</ref>. | تبریزی، قائل به اشتراک لفظی وجود و موجود میان واجب و ممکن است و در «الأصل الأصيل» نیز درباره اشتراک لفظی وجود سخن گفته و آن را از فروعات قاعده الواحد قرار داده؛ او معتقد است خداوند ممکن نیست که به وجود عام بدیهی که بر اشیا حمل میشود، متصف شود؛ زیرا خداوند فاعل چنین وجودی است و فاعل شیء نمیتواند قابل همان شیء نیز باشد. با این بیان، وجه فساد گفتار متأخرین مبنی بر اشتراک معنوی وجود میان واجب و ممکن روشن میشود<ref>[https://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/64041/59 ر.ک: غفاری، ابوالحسن، ص59]</ref>. | ||
«بحث اوصاف واجب الوجـود در اندیشـه [[واحد تبریزی، رجبعلی|ملا رجبعلـی تـبریـزی]] در واقـع در ادامه مبحـث اشتراک لفظی وجود مطرح است؛ بهطوریکه او استدلال نخست در اشتراک لفظی وجـود را درباره اوصاف نیز جاری و ساری | «بحث اوصاف واجب الوجـود در اندیشـه [[واحد تبریزی، رجبعلی|ملا رجبعلـی تـبریـزی]] در واقـع در ادامه مبحـث اشتراک لفظی وجود مطرح است؛ بهطوریکه او استدلال نخست در اشتراک لفظی وجـود را درباره اوصاف نیز جاری و ساری میداند. او در مسئله صـفات واجـب تعـالی نیـز بـا بـیشتر حـکما و متکلمان، مخالفت کرده و اطـلاق صـفاتی همچـون علـم و قـدرت را بـر واجب، به معنایی که بر ممکنات اطلاق میشـود، جـایز نمـیدانـد، سـخن [[واحد تبریزی، رجبعلی|مـلا رجبعلـی تبریزی]] درباره صفات حق تـعالی در واقـع به انکار اوصاف الهی انجامیده. به باور او، صـفات واجب، نه عین ذات است و نه زاید بر ذات، بلکه اساسا خدا منزه از هـر صـفت اسـت و مـوصوف هـیچ صفتی - خواه وجود یا عـلم و قـدرت و... ـ واقع نمیشود؛ بـدین ترتیـب او بهگونهای از الهیات معتقد شده که میتوان آن را الهیات تنزیهی یا سلبی نامید. تبریـزی در این مسئله نیز بهشـدت تـحت تأثیر آن دسته از روایاتی قـرار گـرفتـه کـه در آنهـا صـفات از خدا سلب شده است. او برای ادعای خود دو دلیل اصلی اقامه کرده است؛ | ||
او در دلیل نخست، هر نوع اتحاد در واجـب - خـواه اتحـاد چنـد صـفت بـا همدیگر یا اتحاد صـفات بـا ذات - را نفی میکند و میگوید: دو چیز نمیتواند یک چیز باشد؛ زیرا هر دو - مثلا دو صفت یا ذات و یک صفت - یا موجودند یا یکی موجود است و دیگری موجـود نیسـت، ماننـد اینکـه بـگـوییم ذات مـوجود است، ولی صفات موجود نیستند؛ یا هیچکدام موجود نیستند، بلکـه امـر سـومی آنها را موجود کرده است. اگر هـر دو موجود باشند، در این صورت در واقع اتحادی رخ نداده است، بلکه دو موجود بـودهانـد و اکـنون نیز موجودند. بازگشت این سخن بـه ایـن است که آنها در واقع دو موجودند، نه یک وجود و اگـر یـکـی مـوجـود بـوده و دیگـری موجود نباشد، در این صورت نیز اتحاد معنا ندارد؛ زیرا اتحاد بـین امـر مـوجود و معـدوم نامعقول است و اگر هیچکدام موجود نباشند، باز اتحاد معنا ندارد، بلکه در واقـع هــر دو از بین گرفتهاند و امر سومی پدید آمده است. پس در همه شـقوق، اتحـاد محـال اســت. | او در دلیل نخست، هر نوع اتحاد در واجـب - خـواه اتحـاد چنـد صـفت بـا همدیگر یا اتحاد صـفات بـا ذات - را نفی میکند و میگوید: دو چیز نمیتواند یک چیز باشد؛ زیرا هر دو - مثلا دو صفت یا ذات و یک صفت - یا موجودند یا یکی موجود است و دیگری موجـود نیسـت، ماننـد اینکـه بـگـوییم ذات مـوجود است، ولی صفات موجود نیستند؛ یا هیچکدام موجود نیستند، بلکـه امـر سـومی آنها را موجود کرده است. اگر هـر دو موجود باشند، در این صورت در واقع اتحادی رخ نداده است، بلکه دو موجود بـودهانـد و اکـنون نیز موجودند. بازگشت این سخن بـه ایـن است که آنها در واقع دو موجودند، نه یک وجود و اگـر یـکـی مـوجـود بـوده و دیگـری موجود نباشد، در این صورت نیز اتحاد معنا ندارد؛ زیرا اتحاد بـین امـر مـوجود و معـدوم نامعقول است و اگر هیچکدام موجود نباشند، باز اتحاد معنا ندارد، بلکه در واقـع هــر دو از بین گرفتهاند و امر سومی پدید آمده است. پس در همه شـقوق، اتحـاد محـال اســت. |
ویرایش