۶۱٬۱۸۹
ویرایش
جز (جایگزینی متن - '== منابع == ' به '==منابع مقاله== ') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
جز (جایگزینی متن - '' به '') |
||
خط ۵۶: | خط ۵۶: | ||
در ویراستاری خاطرات این جگر گوشهگان نوجوان و جوان به گونهای که خواندن نوشتار روان شود کار شده است تا کمتر دارای دست انداز باشد اما بیشترانعکاس حرف دل این دانش آموزان مد نظر بوده است نه ویراستاری ادبی نوشتار آنان. | در ویراستاری خاطرات این جگر گوشهگان نوجوان و جوان به گونهای که خواندن نوشتار روان شود کار شده است تا کمتر دارای دست انداز باشد اما بیشترانعکاس حرف دل این دانش آموزان مد نظر بوده است نه ویراستاری ادبی نوشتار آنان. | ||
آن چه نگارنده را وادار به این کار نمود خاطرات پر فراز و نشیب روزگار کودکیام بود که عفریت جنگ ابلهانه صدام حسین از خانه و کاشانه آوارهمان کرده بود. در اين روزهاي دم کرده و پرشرجي پس از جشن نوروز، در بندر عباس، جنوبيترين منطقه ايران هنگامی كه در انديشهي انجام يك فعاليت ماندگار بودم، به یاد يكي از آموزگاران دبستان افتادم. آن آموزگار آقاي مرادي نام داشت. نمیدانم هم اکنون در کجای ایران و در چه سن و سالی هستند، اما آرزویم این است در هر كجا که هستند تندرست و شادکام باشند و دیگر این که آرزومندم این برگ سبز دانش آموز دیروز به گونهای به دست پر مهر ایشان برسد. تا در پندار خود از فاصلهي دور، درود فرستاده و بر دستان پر مهرشان بوسه بزنم. میخواهم به ايشان بگويم، شما تا همیشه در یاد و خاطر من و هم کلاسیها جا دارید و فراموش نمیکنم با چه وسواسی تلاش داشتید به ما دانش آموزان دبستان بیاموزید تا با اندیشه سازندگی در کارزار اجتماع کوشا باشیم. میخواهم بگويم كه امروز و در این سن و سالی که از دانش شما توشه برگرفتم و به پیروی از رهنمودهای شما با نسل جدیدی دانش آموز و دانشجو سرکار دارم بغض بر گلويم پنجه در انداخته و اشك در چشمانم حلقه زده و میخواهم از شما انسان ارزشمند سپاسگزار باشم. | آن چه نگارنده را وادار به این کار نمود خاطرات پر فراز و نشیب روزگار کودکیام بود که عفریت جنگ ابلهانه صدام حسین از خانه و کاشانه آوارهمان کرده بود. در اين روزهاي دم کرده و پرشرجي پس از جشن نوروز، در بندر عباس، جنوبيترين منطقه ايران هنگامی كه در انديشهي انجام يك فعاليت ماندگار بودم، به یاد يكي از آموزگاران دبستان افتادم. آن آموزگار آقاي مرادي نام داشت. نمیدانم هم اکنون در کجای ایران و در چه سن و سالی هستند، اما آرزویم این است در هر كجا که هستند تندرست و شادکام باشند و دیگر این که آرزومندم این برگ سبز دانش آموز دیروز به گونهای به دست پر مهر ایشان برسد. تا در پندار خود از فاصلهي دور، درود فرستاده و بر دستان پر مهرشان بوسه بزنم. میخواهم به ايشان بگويم، شما تا همیشه در یاد و خاطر من و هم کلاسیها جا دارید و فراموش نمیکنم با چه وسواسی تلاش داشتید به ما دانش آموزان دبستان بیاموزید تا با اندیشه سازندگی در کارزار اجتماع کوشا باشیم. میخواهم بگويم كه امروز و در این سن و سالی که از دانش شما توشه برگرفتم و به پیروی از رهنمودهای شما با نسل جدیدی دانش آموز و دانشجو سرکار دارم بغض بر گلويم پنجه در انداخته و اشك در چشمانم حلقه زده و میخواهم از شما انسان ارزشمند سپاسگزار باشم. هيچگاه از يادنمیبرم روزگار تلختر از زهر جنگ ابلهانه صدام حسین با کشورمان را، كه مجبور شدیم با خانواده به نورآباد ممسني كوچ کنیم و پندهای شما کلید گوشم شد و در سرماي زمستان به عنوان دانش آموزی جنگ زده، در چادر به همراه ايلات و عشاير درس خواندم. هميشه یاد آن روزها آویزهي خاطر من است و یاد و صفای شما نگین انگشتر روزهای نوجوانی من بوده است. بزرگواری شما هست و تا همیشه در کاکل خاطر این دانش آموز دیروز شماست که گفتهاند: "العلم فی الصغر کل نقش فی الحجر" (دانشی که از کودکی بیاموزی همچون نگارهای کنده شده بر سنگ است). آن روزگار به دلیل سن کم با خود میاندیشیدم چطور كودكي نازپرورده شهرستانی خواهد توانست در یک روستای دورافتاده و در سرماي شديد زمستان درس بخواند. اما راهی نبود. جنگ زده بودیم و میبایست تحمل کرد تا پوزه دشمن را برادران رزمجو به گل بمالند. | ||
دوست دارم آموزگار پايهي دوم خودم را هم ببينم و با بوسهاي گرم بر دستان پر مهرش سپاسگزار تلاش و زحمات ایشان باشم. چرا كه در سایهي تلاش و با صمیمیت به گونهي یک پدر دلسوز، طعم حقيقت را به من چشاندند و به نقطهای در کنج کلاس خیره بودند و رو به من و دانش آموزان هم کلاسی با سخنانی گرم و دلنشین گفتند: "زندگی سردي و گرمی و بالا و پائین دارد اما کسانی که خود را برای مبارزه با ناملایمات آبدیده میکنند و در تلاش برای بهتر کردن آن هستند، پیروز کارزار زندگی خواهند بود و چه خوش گفت سخنوری که گفته است: "خاطرات را بايد به يادها سپرد. شايد روزي بادي بوزد و بوي تلخ و شيرين آن را به مشام ما برساند. آن وقت است كه يا اشك در چشمانمان حلقه میزند و يا از شوق و ذوق فراوان لبخندي كوچك گوشهي لبمان را به بالا میبرد و ما را در ياد آن روزها غوطهور میسازد". | دوست دارم آموزگار پايهي دوم خودم را هم ببينم و با بوسهاي گرم بر دستان پر مهرش سپاسگزار تلاش و زحمات ایشان باشم. چرا كه در سایهي تلاش و با صمیمیت به گونهي یک پدر دلسوز، طعم حقيقت را به من چشاندند و به نقطهای در کنج کلاس خیره بودند و رو به من و دانش آموزان هم کلاسی با سخنانی گرم و دلنشین گفتند: "زندگی سردي و گرمی و بالا و پائین دارد اما کسانی که خود را برای مبارزه با ناملایمات آبدیده میکنند و در تلاش برای بهتر کردن آن هستند، پیروز کارزار زندگی خواهند بود و چه خوش گفت سخنوری که گفته است: "خاطرات را بايد به يادها سپرد. شايد روزي بادي بوزد و بوي تلخ و شيرين آن را به مشام ما برساند. آن وقت است كه يا اشك در چشمانمان حلقه میزند و يا از شوق و ذوق فراوان لبخندي كوچك گوشهي لبمان را به بالا میبرد و ما را در ياد آن روزها غوطهور میسازد". |
ویرایش