۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'مي' به 'می') |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۱: | خط ۳۱: | ||
در ابتداى گفتار اول با این مطلب مواجه مىشویم كه «موضوع بحثى كه پيشنهاد كردهاند نهجالبلاغه است»، در صورتىكه در گفتارهاى اول و دوم از نهجالبلاغه خبرى نيست. در گفتار سوم هم كلام [[امام على(ع)|امیرالمؤمنين(ع)]] به عنوان مؤيد مطلب آمده است. | در ابتداى گفتار اول با این مطلب مواجه مىشویم كه «موضوع بحثى كه پيشنهاد كردهاند نهجالبلاغه است»، در صورتىكه در گفتارهاى اول و دوم از نهجالبلاغه خبرى نيست. در گفتار سوم هم كلام [[امام على(ع)|امیرالمؤمنين(ع)]] به عنوان مؤيد مطلب آمده است. | ||
قرآن كريم از انسان با عنوان «نفس» ياد مىكند و مىگوید: «و نفس و ما سویها». همانطور كه جلوه خورشيد در ابتداى سوره شمس به شعاع خورشيد ياد شده و شكوه و ظهور او «ضحيها» است، نفس نيز هنرش «ما سویها» است. و «سویها» يعنى انسانى كه قواى نفسانيش را در خود به تعادل رسانده است.<ref>ر.ک: متن کتاب، ص6 و 7</ref> | قرآن كريم از انسان با عنوان «نفس» ياد مىكند و مىگوید: «و نفس و ما سویها». همانطور كه جلوه خورشيد در ابتداى سوره شمس به شعاع خورشيد ياد شده و شكوه و ظهور او «ضحيها» است، نفس نيز هنرش «ما سویها» است. و «سویها» يعنى انسانى كه قواى نفسانيش را در خود به تعادل رسانده است.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/17158/1/6 ر.ک: متن کتاب، ص6 و 7]</ref> | ||
ايشان در ادامه مىگوید كه سرنوشت هر شخصى را خودش تعيين مىكند (داشتن اختيار). گاهى اشخاصى مرتبط با انسانهاى بزرگى بودند ولى نتوانستند سرنوشت شوم خود را تغيير دهند و در این امر به زن نوح و لوط مثال زده است.<ref>همان، ص15</ref> | ايشان در ادامه مىگوید كه سرنوشت هر شخصى را خودش تعيين مىكند (داشتن اختيار). گاهى اشخاصى مرتبط با انسانهاى بزرگى بودند ولى نتوانستند سرنوشت شوم خود را تغيير دهند و در این امر به زن نوح و لوط مثال زده است.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/17158/1/15 همان، ص15]</ref> | ||
وى در قسمتى از این گفتار متذكر مىشود كه آنهایى كه به پيامبران سنگ مىزدند اول «نبى» درونى خودشان كه همان عقل است را سنگسار كردهاند، سپس «نبى» بيرونى را سنگسار كرده و كشتهاند: ''' «قالو انا تطيرنا بكم لئن لم تنتهوا لنرجمنكم و لمیسنكم منا عذاب اليم» ''' سوره يس، آيه 18.<ref>همان، ص18</ref> | وى در قسمتى از این گفتار متذكر مىشود كه آنهایى كه به پيامبران سنگ مىزدند اول «نبى» درونى خودشان كه همان عقل است را سنگسار كردهاند، سپس «نبى» بيرونى را سنگسار كرده و كشتهاند: ''' «قالو انا تطيرنا بكم لئن لم تنتهوا لنرجمنكم و لمیسنكم منا عذاب اليم» ''' سوره يس، آيه 18.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/17158/1/18 همان، ص18]</ref> | ||
در پایان این گفتار به قول ابنعربى درباره حضرت ابراهيم و ذبح كردن پسرش اسماعيل اشاره دارد و مىگوید كه ابراهيم وقتى كه كارد را بر گلوى اسماعيل مىكشد، در حقيقت كارد بر تمام روابط خود با اسماعيل مىكشد.<ref>همان، ص22</ref> | در پایان این گفتار به قول ابنعربى درباره حضرت ابراهيم و ذبح كردن پسرش اسماعيل اشاره دارد و مىگوید كه ابراهيم وقتى كه كارد را بر گلوى اسماعيل مىكشد، در حقيقت كارد بر تمام روابط خود با اسماعيل مىكشد.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/17158/1/22 همان، ص22]</ref> | ||
در گفتار دوم، مؤلف به این مطلب اشاره كرده كه قلب انسان دو حالت دارد: حالت «اقبال» و حالت «ادبار». و این دو حالت امرى فطريست كه خداوند در نهاد انسان قرار داده است.<ref>همان، ص28</ref>به عبارت خيلى صريح خداوند مىگوید: «من عقل را چنان ساختهام كه آنچه را من مىپسندم و تصديق مىكنم بپسندد و تصديق كند و آنچه را من نمىپسندم و رد مىكنم او هم نپسندد و رد كند.<ref>همان، ص29</ref> | در گفتار دوم، مؤلف به این مطلب اشاره كرده كه قلب انسان دو حالت دارد: حالت «اقبال» و حالت «ادبار». و این دو حالت امرى فطريست كه خداوند در نهاد انسان قرار داده است.<ref>همان، ص28</ref>به عبارت خيلى صريح خداوند مىگوید: «من عقل را چنان ساختهام كه آنچه را من مىپسندم و تصديق مىكنم بپسندد و تصديق كند و آنچه را من نمىپسندم و رد مىكنم او هم نپسندد و رد كند.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/17158/1/29 همان، ص29]</ref> | ||
يعنى عقل انسان آنچنان ساخته شده است كه خداوند مىگوید: «قلت له اقبل فاقبل» اگر قلب اقبال دارد برای این است كه من به او گفتهام كه اقبال كند و همینطور در مورد ادبار. خداوند مىفرمايد: «من عقل را چنان ساختهام كه آنچه را كه من مىپسندم و تصديق مىكنم بپسندند و تصديق كند و آنچه را كه من نمىپسندم و رد مىكنم، او هم نپسندد و رد كند».<ref>همان، ص29</ref> | يعنى عقل انسان آنچنان ساخته شده است كه خداوند مىگوید: «قلت له اقبل فاقبل» اگر قلب اقبال دارد برای این است كه من به او گفتهام كه اقبال كند و همینطور در مورد ادبار. خداوند مىفرمايد: «من عقل را چنان ساختهام كه آنچه را كه من مىپسندم و تصديق مىكنم بپسندند و تصديق كند و آنچه را كه من نمىپسندم و رد مىكنم، او هم نپسندد و رد كند».<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/17158/1/29 همان، ص29]</ref> | ||
ايشان در ادامه این گفتار مىگوید كه مقدمه یک نظام طاغوتى مثل نظام فرعونى، قوم فرعون بودند. انسان نبايد تابع محيط باشد؛ زيرا اساس اخلاق در اسلام تكيه بر عقل است و در جايى اگر كسى تابع محيط شد، مانند: قوم فرعون كه تابع فرعون شدند خداوند به آن قوم لعنت فرستاده زيرا آنان زيربار استخفاف رفتند. و در قرآن از آنان تعبير به فاسقين شده است.<ref>همان، ص31</ref>و مىگوید كه فرعون عامل اصلى انحراف نيست بلكه عامل دوم است. تنها هنگامى فرعون به فرعونيت مىرسد كه انسان «عاصى» شود. «قدرت امپرياليزم» در «عدم تقواى» انسان است و ضعف تقواى انسان باعث قدرتمند شدن فرعونها مىشود.<ref>همان، ص34 و 35</ref>در این قسمت مؤلف مىخواهد قدرت ايمان متكى به عقل را گوشزد كند. در پایان این بخش هشت سوال مطرح شده است. | ايشان در ادامه این گفتار مىگوید كه مقدمه یک نظام طاغوتى مثل نظام فرعونى، قوم فرعون بودند. انسان نبايد تابع محيط باشد؛ زيرا اساس اخلاق در اسلام تكيه بر عقل است و در جايى اگر كسى تابع محيط شد، مانند: قوم فرعون كه تابع فرعون شدند خداوند به آن قوم لعنت فرستاده زيرا آنان زيربار استخفاف رفتند. و در قرآن از آنان تعبير به فاسقين شده است.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/17158/1/31 همان، ص31]</ref>و مىگوید كه فرعون عامل اصلى انحراف نيست بلكه عامل دوم است. تنها هنگامى فرعون به فرعونيت مىرسد كه انسان «عاصى» شود. «قدرت امپرياليزم» در «عدم تقواى» انسان است و ضعف تقواى انسان باعث قدرتمند شدن فرعونها مىشود.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/17158/1/34 همان، ص34 و 35]</ref>در این قسمت مؤلف مىخواهد قدرت ايمان متكى به عقل را گوشزد كند. در پایان این بخش هشت سوال مطرح شده است. | ||
ايشان در بخش پایانى کتاب يعنى گفتار سوم هشت سوال كه موضوع آن اخلاق فردى و اجتماعى است را جواب مىدهد. | ايشان در بخش پایانى کتاب يعنى گفتار سوم هشت سوال كه موضوع آن اخلاق فردى و اجتماعى است را جواب مىدهد. | ||
سوال هشم از این گفتار درباره راههاى عملى برای كسب تقوى و تهذيب است. ايشان تنها راه برای كسب تقوى و تهذيب را عاقبتانديشى مىداند.<ref>همان، ص63</ref>و به آيه ''' «العاقبة للمتقين» ''' استناد مىكند كه كار متقين عاقبت دارد و فقط متقى كارش نتيجه دارد و كارش زاينده است.<ref>همان، ص67</ref> | سوال هشم از این گفتار درباره راههاى عملى برای كسب تقوى و تهذيب است. ايشان تنها راه برای كسب تقوى و تهذيب را عاقبتانديشى مىداند.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/17158/1/63 همان، ص63]</ref>و به آيه ''' «العاقبة للمتقين» ''' استناد مىكند كه كار متقين عاقبت دارد و فقط متقى كارش نتيجه دارد و كارش زاينده است.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/17158/1/67 همان، ص67]</ref> | ||
==وضعيت کتاب== | ==وضعيت کتاب== | ||
خط ۵۹: | خط ۵۹: | ||
متن کتاب. | متن کتاب. | ||
== وابستهها == | |||
{{وابستهها}} | |||
[[اخلاق اسلامی (دستغیب)]] | |||
[[اخلاق اسلامی (محفوظی)]] | |||
[[اخلاق اسلامی در نهجالبلاغه (خطبه متقین)]] | |||
[[اخلاق اسلامی (سادات)]] | |||
[[اخلاق اسلامی (دیلمی و آذربایجانی) ]] | |||
[[اخلاق اسلامي]] | |||
[[اخلاق اسلامى]] | |||
[[اخلاق اسلامی در نهج البلاغه (خطبه متقین)]] | |||
[[دروس اخلاق اسلامی]] | |||
[[كاوشی نو در اخلاق اسلامی و شئون حکمت عملی]] | |||
[[راه ما در اصول، فروع و اخلاق اسلامی]] | |||
خط ۶۶: | خط ۹۱: | ||
[[رده:اخلاق اسلامی]] | [[رده:اخلاق اسلامی]] | ||
[[رده:آثار کلی اخلاق قرن 1 – 14]] | [[رده:آثار کلی اخلاق قرن 1 – 14]] | ||
[[رده:25 آبان الی 24 آذر(97)]] |
ویرایش