۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
(لینک درون متنی) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۴: | خط ۳۴: | ||
در اين اثر، [[فیض کاشانی، محمد بن شاهمرتضی|فيض]]، از اسرار سربهمهر، بر وفاق اهل معنا سخن گفته و جاى جاى، به كلمات اولياء الله و عرفاى محقق استشهاد نموده و از نظريات علمى [[نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد|خواجه نصيرالدين طوسى]] و انديشههاى [[صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم|صدر المتألهين شيرازى]] و آراى عرفانى محىالدين بن عربى استفاده نموده است. اينك به بررسى مكنونات مهم كتاب مىپردازيم كه در شناخت انديشههاى [[فیض کاشانی، محمد بن شاهمرتضی|فيض]] نقش بسزايى را ايفا مىكند: | در اين اثر، [[فیض کاشانی، محمد بن شاهمرتضی|فيض]]، از اسرار سربهمهر، بر وفاق اهل معنا سخن گفته و جاى جاى، به كلمات اولياء الله و عرفاى محقق استشهاد نموده و از نظريات علمى [[نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد|خواجه نصيرالدين طوسى]] و انديشههاى [[صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم|صدر المتألهين شيرازى]] و آراى عرفانى محىالدين بن عربى استفاده نموده است. اينك به بررسى مكنونات مهم كتاب مىپردازيم كه در شناخت انديشههاى [[فیض کاشانی، محمد بن شاهمرتضی|فيض]] نقش بسزايى را ايفا مىكند: | ||
#جمع بين امتناع رؤيت و امكان آن: اكتناه حقيقت ميسور نيست، چرا كه او به همه چيز محيط است و ادراك چيزى بىاحاطه به آن صورت نمىپذيرد، اما به اعتبار تجلى در مظاهر اسماء و صفات در هر موجودى، رويى دارد و در هر مرآتى جلوهاى مىنمايد: '''«فاينما تولوا فثم وجه الله»''' و اين تجلى، شامل همه است، ولى خواص مىدانند كه چه مىبينند و لذا مىفرمايند: «ما رايتُ شيئاً الا و رايتُ اللهَ قبله و بعده و معه»، اما عوام نمىدانند كه چه مىبينند. | |||
#جمع بين ظهور و خفاى حق سبحانه: هستى او، پيداتر از هستى ساير اشياست، زيرا كه هستى او به خود پيداست، ولى هستى ساير اشياء به او هويداست. اشياى بىهستى، عدم محضند و مبدأ ادراك همه، هستى است؛ هم از جانب مُدَرك و هم از جانب مُدرِك و انسان هر چه ادراك مىكند، اول، هستى مُدرَك مىشود؛ اگرچه، از ادراكِ اين ادراك، غافل باشد و از غايت ظهور مخفى ماند. | |||
#جمع بين معانى وجود و اينكه عين حق سبحانه است: بدون شك هر چه غير هستى است، در هست شدن و هست بودن محتاج به هستى است و هستى، بهخود، هست؛ نه به هستى ديگر و هر چه محتاج است، نه حق است، پس حق، عين هستى است كه بهخود هست و همه چيزها، به او هستند و از اينجا سر معيت حق با اشياء ظاهر مىشود. | |||
#استغناى حق تعالى از ما سوا: مطلق، بىمقيد نمىباشد و مقيد، بىمطلق صورت نبندد، اما مقيد، محتاج است به مطلق و مطلق، مستغنى است از مقيد، پس استلزام از طرفين است و احتياج از يك طرف. مطلق، مستلزم مقيدى است از مقيدات بر سبيل بدليت، نه مستلزم مقيدى مخصوص. استغناى مطلق را مقيد به اعتبار ذات است والا اسماى الوهيت و تحقق نسبت ربوبيت بىمقيد صورت نبندد. در حديث قدسى آمده است كه: «كنت كنزاً مخفياً فاَجبتُ اَن اُعرف فخلقتُ الخلقَ لِكَى اُعرف»؛ جميل، از جمال خود آن زمان بهره يابد كه حُسن خود را در آئينه مشاهده كند. | |||
#معناى توحيد وجودى و تفاوت مراتب آن: اهل معرفت مىگويند: حقيقت وجود، اگرچه، در جميع موجودات ذهنى و خارجى يك معنى بيش نيست، اما او را مراتب متفاوت است و در هر مرتبه، او را اسماء و صفات و احكام و اعتبارات مخصوصه است كه در ساير مراتب نيست، چون مرتبه الوهيت و مرتبهى عبوديت و خلقيت، پس اطلاق اسماى مرتبه الوهيت بر مراتب كونيه، عين كفر و محض زندقه مىباشد. | |||
#جمع بين تنزيه و تشبيه: تنزيه حق از بعضى امور، به مقتضاى عقل عرفى و استحسان فكر عادى، تقييد آن جناب است به ما عداى آن امور، پس همچنانكه قائل به تشبيه بلاتنزيه، ناقص المعرفة است، همچنين قائل به تنزيه بلاتشبيه، ناقص المعرفة است، از آن جهت كه مقيِّد حق مطلق است و محدد حق غيرمحدود، پس به مقدار آن امور كه حق را از آن تنزيه كرده است، از معرفت تعينات نور و تنوعات ظهور او سبحانه، محروم و مهجور است و نمىداند كه تنزيه او از جسمانیات، تشبيه اوست به عقول و نفوس و تنزيه او از عقول و نفوس، تشبيه اوست به معانى مجرد از صُور عقليه و نفسيه. | |||
#مراتب احديت: احديت، داراى سه مرتبه است: اول، احديت ذات كه در آن مرتبه بههيچوجه كثرت را اعتبار و گنجايى نيست؛ دوم، احديت اسماء و صفات است؛ يعنى همهى اسماء و صفات با ذات يكى و در آن مستهلك است؛ سوم؛ احديت افعال و تأثيرات و مؤثرات است؛ يعنى آن ذات متعاليه است كه فى الحقيقه مصدر جميع افعال و مؤثر در منفعلات است و به حسب ترتيب، هر يكى را به حسب قابليات، بهسوى حضرت ذات مىكشاند. | |||
#كيفيت تعلق علم ازلى به اشياء: اهل معرفت مىگويند: حضرت ذو الجلال، در ازل الآزال، ذات خود را مىدانست و به همان دانستن، هر چه از آغاز آفرينش باز پرتو هستى بر آن الى ابد الآباد افتاده، در اين جهان يا در آن جهان، حتى المحسوسات، مجموع را مىدانست، زيرا كه ذات حق سبحانه به اعتبار مبدئيت، عبارت از تعين كلى است كه جامع جميع تعينات كليه و جزئيه، ازليه و ابديه است كه آن را تعين اول گويند، پس علم او به تعينات نامتناهى، عين علم او باشد به ذات. | |||
#اشاره به كليات موجودات و مراتب آنها: موجودات، منحصر در پنج است و آن را، «حضرات خمسه» مىخوانند: اول، حضرت ذات است كه در آن، بروز حق به ذات خود اوست و در اين حضرت، اعيان، بالكليه منتفىاند و آن را، «غيب مطلق» گويند كه از آن، هيچكس نمىتواند حكايت كند؛ دوم، حضرت اسماء است كه در آن، بروز حق به الوهيت است و در اين حضرت، اعيان، ثبوت علمى دارند؛ سوم، حضرت افعال است؛ يعنى عالم ارواح كه در آن، بروز حق به ربوبيت است؛ چهارم، حضرت مثال و خيال كه آن، جاى بروز حق به صور مختلفهى داله بر معانى و حقايق است؛ پنجم، حضرت حس و مشاهده است كه جاى بروز به صور متعينهى كونيه است. | |||
#اكمل افراد انسانى، پيامبر اكرم(ص) و اوصياى اثنا عشر هستند: اصل و منشأ و معاد و مبدأ همهى خلايق، حضرت حقيقة الحقائق است و آن حقيقت محمدى و نور احمدى است كه صورت حضرت واحد و اَحدى است و جامع جميع كمالات الهى و كيانى و واضع ميزان همهى مراتب اعتدالات ملكى و حيوانى و انسانى است. عالم و عالميان صور و اجزاء تفصيل او و آدم و آدميان مسخر براى تكميل او و اليه الاشارة بقوله(ص): «انا سيد ولد آدم» و بقوله: «آدم و من دونه تحت لوائى» و ميان او و حضرت حق هيچ واسطهاى نيست و مقصود از همهى افعال اوست. | |||
#دار وجود و ايجاد، ابدى است: فيض و قبول فيض، دائم است و هر قابلى كه به صفت وجود متصف شد، به وجودِ حق دايم، واجبالوجود گشت، پس عدم بر وى طارى نمىشود، ولى تعينات و ظهورات و نشآت بر وى طارى مىشود و اين مخالف آيهى كريمه'''«كل من عليها فان»''' نيست، زيرا كه متعلق فناء، تعين شخصيت است، نه متعين، پس وجود متعين بعد از زوال تعينى، در تعينى ديگر ظهور مىكند، اعم از آنكه برزخى باشد يا حشرى يا جنانى يا جهنمى و اين تجليات و ظهورات تا ابد الآبدين باقى است. | |||
#حقيقت انسان كامل: چون آدمى از صفات كونى به صفات حقانى مبدل شود و ديدهى بصيرتش به ذرور وحدت مكحل گردد، به جميع قوا و مشاعر در جميع محالى و مظاهر، مشاهده جمال حق و ادراك وجود مطلق كند و بالجمله، حق سبحانه در آينه دل انسان كامل كه خليفهى اوست تجلى مىكند و عكس انوار تجليات، از آئينه دل او بر عالم فايض مىگردد و به وصول آن فيض باقى مىماند و تا اين كامل در عالم باقى استمداد مىكند از حق تجليات ذاتيه و رحمت رحمانيه و رحيميه به واسطه اسماء و صفاتى كه اين موجودات مظاهر و محل استوارى آنهاست، پس بدين استمداد و فيضان تجليات محفوظ مىماند مادام كه اين انسان كامل، در وى است، پس معنايى از معناى باطن، به ظاهر بيرون نيايد، مگر به حكم او و هيچ چيز از ظاهر به باطن درنيايد، مگر به امر او. | |||
#تفاوت موجودات در مظهريت: موجودات خارجى، در صلاحيت مظهريت اسماء و صفات الهى متفاوتند، زيرا كه ايشان مظاهر اعيان ثابتهاند و اعيان ثابته، صور شئونات ذاتيه و شئونات، در اطلاق و كليت و جمعيت و مقابلات آنها مختلفند؛ بعضى، از آن قبيلند كه در كمال اطلاقند كه در مراتب تعينات، فوق آن، تعينى ديگر نيست؛ بعضى، در كمال جمعيتند و فضيلت كمال جمعيت، از خصايص كُمّل افراد انسانى است، چون انبياء و اولياء و ايشان نيز در اين فضيلت متفاوتند، زيرا كه اگرچه، همه در مظهريت همه اسماء متساويند، اما در برخى از آنها، احكام و آثار بعضى اسماء، ظاهرتر و غالبتر است و باقى اسماء، در تحت آن مغلوب و مندرج است، چون انبياى بنى اسرائيل و بعضى، چنان هستند كه ظهور اسماء و صفات در ايشان، بر سبيل اعتدال است، بدون غالبيت و مغلوبيت، چون نبى ما حضرت محمد مطصفى(ص). | |||
#تبيين معناى فناى فى الله: مراد به فناى عبددر حق، نه فناى ذات اوست، بلكه فناى جهت بشريت او، در جهت ربوبيت حق است؛ چه، هر بنده را جهتى از حضرت الهيه هست: '''«و لكلٍ وجهةٌ هو مُوَلّيها»''' و اين فناء، حاصل نمىشود مگر به توجّه تام به جناب حق مطلق تا جهت حقيقت غالب شود و جهت خلقيت مقهور گردد. | |||
== وضعيت كتاب == | == وضعيت كتاب == |
ویرایش