پرش به محتوا

رسالة الطير ابن سينا: تفاوت میان نسخه‌ها

هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۱۳ نوامبر ۲۰۱۸
جز
جایگزینی متن - 'مى‌كردند' به 'می‌كردند'
جز (جایگزینی متن - 'نويسنده' به 'نویسنده')
جز (جایگزینی متن - 'مى‌كردند' به 'می‌كردند')
خط ۴۲: خط ۴۲:
اگر فرشته‌اى از كار زشت اجتناب كند و اگر بهايم مرتكب قبيحى شوند نبايد تعجّب كنيد چون فرشته آلت فساد ندارد و بهايم هم آلت عقل ندارند بلكه از كار آدمى تعجّب كنيد كه با وجود قوّه شهوت آنرا منقاد عقل مى‌سازد چنين انسانى از فرشته هم برتر است و برعكس اگر آدمى عقل را اسير شهوت و هواهاى نفسانى سازد وى از حيوان هم پست‌تر است زيرا حيوان عقل ندارد در حاليكه چنين آدمى داراى قوّه عقلانى مى‌باشد.
اگر فرشته‌اى از كار زشت اجتناب كند و اگر بهايم مرتكب قبيحى شوند نبايد تعجّب كنيد چون فرشته آلت فساد ندارد و بهايم هم آلت عقل ندارند بلكه از كار آدمى تعجّب كنيد كه با وجود قوّه شهوت آنرا منقاد عقل مى‌سازد چنين انسانى از فرشته هم برتر است و برعكس اگر آدمى عقل را اسير شهوت و هواهاى نفسانى سازد وى از حيوان هم پست‌تر است زيرا حيوان عقل ندارد در حاليكه چنين آدمى داراى قوّه عقلانى مى‌باشد.


[[ابن‌سینا، حسین بن عبدالله|شيخ الرئيس]] بعد از تمهيد مقدّمات به داستان پرندگان مى‌پردازد كه مضمون آن چنين است كه گروهى از صيّادان براى صيد بيرون آمده و دامهاى مختلفى پهن كردند علوفه بر روى آن پاشيدند و خودشان‌نيز پنهان شده و منتظر آمدن صيد بودند و من در ميان مرغان بودم چون ما را ديدند با آواز خوش ما را صدا زدند و ما هم چون نعمت و آسايش زيادى ديديم بدون هيچ شك و ريبى در آنجا فرود آمديم ولى به يكباره در دام صيادان گرفتار شديم هر قدر براى آزادى خود كوشش مى‌كرديم به نتيجه‌اى نمى‌رسيديم و بند دام‌ها بر اندام و اعضاى ما سخت‌تر مى‌شد مدتى در فكر رهايى از قفس بوديم ولى ديرى نپاييد كه همگى نااميد ومأيوس شديم بالاخره هريك به گوشه‌اى خزيديم و بعد از مدتى چنان با محيط خوى گرفتيم كه اصلا پرنده بودن خودمان را فراموش كرديم. روزى از ميان بندهاى قفس بيرون را نگاه مى‌كرديم عدّه‌اى از مرغان را ديديم كه پر و بال‌خود را از قفس بيرون كشيده و با زحمت فراوان پرواز مى‌كردند چون پاى آنها نيز اسير دامها بود لذا نه به‌طور كلى آزاد بودند و نه اسير.در اين ميان وقتى آنها را نظاره كردم گذشته و اصل خود را به ياد آوردم كه من هم روزگارى پرنده بودم و مثل آنها پرواز مى‌كردم پس اكنون چگونه خود را به اسارت الفت داده و با قفس خوى گرفته‌ام؟
[[ابن‌سینا، حسین بن عبدالله|شيخ الرئيس]] بعد از تمهيد مقدّمات به داستان پرندگان مى‌پردازد كه مضمون آن چنين است كه گروهى از صيّادان براى صيد بيرون آمده و دامهاى مختلفى پهن كردند علوفه بر روى آن پاشيدند و خودشان‌نيز پنهان شده و منتظر آمدن صيد بودند و من در ميان مرغان بودم چون ما را ديدند با آواز خوش ما را صدا زدند و ما هم چون نعمت و آسايش زيادى ديديم بدون هيچ شك و ريبى در آنجا فرود آمديم ولى به يكباره در دام صيادان گرفتار شديم هر قدر براى آزادى خود كوشش مى‌كرديم به نتيجه‌اى نمى‌رسيديم و بند دام‌ها بر اندام و اعضاى ما سخت‌تر مى‌شد مدتى در فكر رهايى از قفس بوديم ولى ديرى نپاييد كه همگى نااميد ومأيوس شديم بالاخره هريك به گوشه‌اى خزيديم و بعد از مدتى چنان با محيط خوى گرفتيم كه اصلا پرنده بودن خودمان را فراموش كرديم. روزى از ميان بندهاى قفس بيرون را نگاه مى‌كرديم عدّه‌اى از مرغان را ديديم كه پر و بال‌خود را از قفس بيرون كشيده و با زحمت فراوان پرواز می‌كردند چون پاى آنها نيز اسير دامها بود لذا نه به‌طور كلى آزاد بودند و نه اسير.در اين ميان وقتى آنها را نظاره كردم گذشته و اصل خود را به ياد آوردم كه من هم روزگارى پرنده بودم و مثل آنها پرواز مى‌كردم پس اكنون چگونه خود را به اسارت الفت داده و با قفس خوى گرفته‌ام؟


در اينحالت اندوه عجيبى تمام وجودم را دربرگرفت به طورى كه نزدیک بود از آن غصّه هلاك شوم، با گريه و زارى آنها را صدا زدم تا راه آزادى از قفس را به من نشان بدهند آنها ابتداء از من وحشت كردند چون صداى صيادان در ذهن آنها تداعى شده بود ولى با سوگندهاى فراوانى كه من خوردم بالاخره به طرف من آمدند و با كمك و يارى آنها از قفس خلاصى يافتم بعد از رهايى به آنها گفتم كه اين بند را از پاى من باز كنيد تا من راحت پرواز كنم آنها درجواب گفتند كه اگر اينكار در توان ما بود اوّل بند از پاى خود باز مى‌كرديم و شما هم از طبيبى كه خود بيمار است دارو طلب نكنيد چون فايده‌اى نمى‌دهد. پرندگان همگى براى رهايى از بند پرواز مى‌كنند و در ميان راه منظره‌هاى زيبايى را مشاهده مى‌كنند ولى اين بار به هيچ يك از آنها اعتناء نمى‌كنند چون قبلا مزه تلخ اسارت را چشيده بودند بعد از مدّتى به سر كوهى مى‌رسند وقتى نگاه مى‌كنند هشت كوه ديگر مى‌بينند كه در نهايت عظمت و بلندى است به طورى كه چشم از ديدن انتهاى آن عاجز مى‌ماند. دوستان گفتند كه فرود آمدن در اينجا جايز نيست بايد طىّ طريق كرد تا به سر منزل مقصود رسيد چون ممكن است صيّادانى در كمين ما باشند بالاخره با رنج و زحمت زيادى خود را به بالاى كوه هفتم رسانديم بعضى از دوستان گفتند كه اكنون وقت استراحت است و ما ديگر نمى‌توانيم پرواز كنيم لذا مدّت كوتاهى آنجا رحل اقامت گزيديم بوستان و آبادى حيرت انگيزى را مشاهده نموديم ولى آواز برآمد كه اكنون وقت استراحت نيست و همانا توقّف در اينجا عمر ضايع كردن است چون احتمال دارد صيادان در تعقيب ما باشند لذا به سرعت پرواز كرديم و چون به كوه هشتم رسيديم مرغانى ديديم كه در ظرافت و لطافت و حسن كمال و بهاء، منحصر بفرد بودند وقتى گرفتارى خود را بر آنها عرضه داشتيم گفتند كه پشت اين كوه شهرى است كه پادشاه آنجا حاجت هر مظلومى را برآورده مى‌سازد لذا با شور و شعف زيادى خود را به قصر پادشاه رسانديم چون آنها ما را به حضور ملك راه دادند جمال و جلال پادشاه بر ما ظهور كرد و ما بيهوش و مدهوش افتاديم.بعد از هوشيارى پادشاه فرمود كه حلّ گرفتارى شما به دست آن كسى است كه شما را گرفتار نموده است لذا من رسولى پيش آنان مى‌فرستم تا بند از پاى شما باز كرده و شما از بدى برهاند. پس همراه فرستاده پادشاه برگشتيم، دوستان درباره جمال و بهاى پادشاه از من سؤال كردند و من در نهايت زيبايى و جمال وى را توصيف كرده و ستودم ولى متأسفانه دوستان بر من خرده گرفته و زبان به ملامت گشودند و مرا به معالجه طبّى سفارش نمودند افسوس كه سخنان من در نزد اينان ضايع گشت و بى‌اثر ماند و من از خداوند متعال استعانت جسته و از چنين مردم نادانى، بيزارى مى‌جويم اين خلاصه داستانى بود كه بوعلى از زبان پرندگان به رشته تحرير درآورده است بعد از بوعلى شارحانى پيدا شدند و نكات حكمى و عرفانى رساله را تأويل و تفسير نمودند.
در اينحالت اندوه عجيبى تمام وجودم را دربرگرفت به طورى كه نزدیک بود از آن غصّه هلاك شوم، با گريه و زارى آنها را صدا زدم تا راه آزادى از قفس را به من نشان بدهند آنها ابتداء از من وحشت كردند چون صداى صيادان در ذهن آنها تداعى شده بود ولى با سوگندهاى فراوانى كه من خوردم بالاخره به طرف من آمدند و با كمك و يارى آنها از قفس خلاصى يافتم بعد از رهايى به آنها گفتم كه اين بند را از پاى من باز كنيد تا من راحت پرواز كنم آنها درجواب گفتند كه اگر اينكار در توان ما بود اوّل بند از پاى خود باز مى‌كرديم و شما هم از طبيبى كه خود بيمار است دارو طلب نكنيد چون فايده‌اى نمى‌دهد. پرندگان همگى براى رهايى از بند پرواز مى‌كنند و در ميان راه منظره‌هاى زيبايى را مشاهده مى‌كنند ولى اين بار به هيچ يك از آنها اعتناء نمى‌كنند چون قبلا مزه تلخ اسارت را چشيده بودند بعد از مدّتى به سر كوهى مى‌رسند وقتى نگاه مى‌كنند هشت كوه ديگر مى‌بينند كه در نهايت عظمت و بلندى است به طورى كه چشم از ديدن انتهاى آن عاجز مى‌ماند. دوستان گفتند كه فرود آمدن در اينجا جايز نيست بايد طىّ طريق كرد تا به سر منزل مقصود رسيد چون ممكن است صيّادانى در كمين ما باشند بالاخره با رنج و زحمت زيادى خود را به بالاى كوه هفتم رسانديم بعضى از دوستان گفتند كه اكنون وقت استراحت است و ما ديگر نمى‌توانيم پرواز كنيم لذا مدّت كوتاهى آنجا رحل اقامت گزيديم بوستان و آبادى حيرت انگيزى را مشاهده نموديم ولى آواز برآمد كه اكنون وقت استراحت نيست و همانا توقّف در اينجا عمر ضايع كردن است چون احتمال دارد صيادان در تعقيب ما باشند لذا به سرعت پرواز كرديم و چون به كوه هشتم رسيديم مرغانى ديديم كه در ظرافت و لطافت و حسن كمال و بهاء، منحصر بفرد بودند وقتى گرفتارى خود را بر آنها عرضه داشتيم گفتند كه پشت اين كوه شهرى است كه پادشاه آنجا حاجت هر مظلومى را برآورده مى‌سازد لذا با شور و شعف زيادى خود را به قصر پادشاه رسانديم چون آنها ما را به حضور ملك راه دادند جمال و جلال پادشاه بر ما ظهور كرد و ما بيهوش و مدهوش افتاديم.بعد از هوشيارى پادشاه فرمود كه حلّ گرفتارى شما به دست آن كسى است كه شما را گرفتار نموده است لذا من رسولى پيش آنان مى‌فرستم تا بند از پاى شما باز كرده و شما از بدى برهاند. پس همراه فرستاده پادشاه برگشتيم، دوستان درباره جمال و بهاى پادشاه از من سؤال كردند و من در نهايت زيبايى و جمال وى را توصيف كرده و ستودم ولى متأسفانه دوستان بر من خرده گرفته و زبان به ملامت گشودند و مرا به معالجه طبّى سفارش نمودند افسوس كه سخنان من در نزد اينان ضايع گشت و بى‌اثر ماند و من از خداوند متعال استعانت جسته و از چنين مردم نادانى، بيزارى مى‌جويم اين خلاصه داستانى بود كه بوعلى از زبان پرندگان به رشته تحرير درآورده است بعد از بوعلى شارحانى پيدا شدند و نكات حكمى و عرفانى رساله را تأويل و تفسير نمودند.
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش