۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'نويسنده' به 'نویسنده') |
جز (جایگزینی متن - 'مىكردند' به 'میكردند') |
||
خط ۲۱: | خط ۲۱: | ||
| سال نشر = 1383 ش | | سال نشر = 1383 ش | ||
| کد اتوماسیون = | | کد اتوماسیون =AUTOMATIONCODE01201AUTOMATIONCODE | ||
| چاپ =2 | | چاپ =2 | ||
| شابک =964-03-4992-5 | | شابک =964-03-4992-5 | ||
| تعداد جلد =1 | | تعداد جلد =1 | ||
| کتابخانۀ دیجیتال نور =13526 | | کتابخانۀ دیجیتال نور =13526 | ||
| کتابخوان همراه نور =01201 | |||
| کد پدیدآور = | | کد پدیدآور = | ||
| پس از = | | پس از = | ||
خط ۳۹: | خط ۴۰: | ||
==گزارش محتوا== | ==گزارش محتوا== | ||
حق تعالى چون مصوّر است اراده فرمود كه اصل مرا به صورت بازى بيافريند و من ابتداء در جايى زندگى مىكردم كه مرغان ديگرى هم آنجا بودند همۀ ما در كنار هم زندگى مىكرديم و زبان همديگر را خوب مىفهميديم روزى از روزها صيّادان قضا و قدر به منطقۀ ما آمدند و دامهاى زيادى پهن كردند و دانه ريختند و بالاخره مرا اسير نمودند پس از آنجا كه آشيانه من بود به جايى ديگر بردند و هر دو چشم مرا بستند و چهار بند مختلف بر من زدند و ده نفر بر من مأمور كردند پنجتاى آنها از پشت و پنجتاى آنها از جلو مرا همراهى | حق تعالى چون مصوّر است اراده فرمود كه اصل مرا به صورت بازى بيافريند و من ابتداء در جايى زندگى مىكردم كه مرغان ديگرى هم آنجا بودند همۀ ما در كنار هم زندگى مىكرديم و زبان همديگر را خوب مىفهميديم روزى از روزها صيّادان قضا و قدر به منطقۀ ما آمدند و دامهاى زيادى پهن كردند و دانه ريختند و بالاخره مرا اسير نمودند پس از آنجا كه آشيانه من بود به جايى ديگر بردند و هر دو چشم مرا بستند و چهار بند مختلف بر من زدند و ده نفر بر من مأمور كردند پنجتاى آنها از پشت و پنجتاى آنها از جلو مرا همراهى میكردند تا مرا به عالم تجريد بردند در آنجا همه دانستههاى من به باد فراموشى سپرده شد. | ||
در آن ديار هر روز مدّتى مرا بيرون آورده و مقدارى از چشمهاى مرا باز | در آن ديار هر روز مدّتى مرا بيرون آورده و مقدارى از چشمهاى مرا باز میكردند و من چيزهايى را مىديدم كه تاكنون نديده بودم تا اينكه روزى تمام چشم مرا باز كردند و من جهان را بدين صفتى كه هست مشاهده نمودم همواره به خود مىگفتم آيا مىشود كه اين موكّلان چهار بند مرا باز میكردند تا من از اين قيد و بندها فارغ شده و در هوا پرواز مىكردم؟تا بالاخره روزى موكّلان را از خود غافل ديدم از فرصت استفاده كرده به گوشهاى خزيدم و با بند لنگان به طرف صحرا حركت نمودم. | ||
در صحرا شخصى را ديدم كه به طرف من مىآمد، رفتم و در نهايت ادب و لطف به وى سلام كردم وى جواب سلام مرا داد چون به وى نگاه كردم ديدم محاسن و رنگ و بوى وى سرخ است فكر كردم جوان است، گفتم اى جوان از كجا مىآيى؟گفت اى فرزند اين نحوۀ خطاب تو اشتباه است من اوّلين فرزند آفرينشم تو مرا جوان مىخوانى؟ | در صحرا شخصى را ديدم كه به طرف من مىآمد، رفتم و در نهايت ادب و لطف به وى سلام كردم وى جواب سلام مرا داد چون به وى نگاه كردم ديدم محاسن و رنگ و بوى وى سرخ است فكر كردم جوان است، گفتم اى جوان از كجا مىآيى؟گفت اى فرزند اين نحوۀ خطاب تو اشتباه است من اوّلين فرزند آفرينشم تو مرا جوان مىخوانى؟ |
ویرایش