۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'نويسنده' به 'نویسنده') |
جز (جایگزینی متن - 'نشيني' به 'نشینی') |
||
خط ۵۷: | خط ۵۷: | ||
آزادگى و وارستگى مولانا از هر سطر نامه، ساطع است. حتى در عنوانها از حد عرف تجاوز نمىكند. اگر خواهشى دارد منت نمىپذيرد، بلكه به نوعى منت مىنهد: «نانى كه به چنين درويشى دادى باز مستان، دو نيم مكن، كه آن درويش نان بسيار يابد و ليكن تو چنان درويش نيابى»(نامه هفتاد و چهارم). | آزادگى و وارستگى مولانا از هر سطر نامه، ساطع است. حتى در عنوانها از حد عرف تجاوز نمىكند. اگر خواهشى دارد منت نمىپذيرد، بلكه به نوعى منت مىنهد: «نانى كه به چنين درويشى دادى باز مستان، دو نيم مكن، كه آن درويش نان بسيار يابد و ليكن تو چنان درويش نيابى»(نامه هفتاد و چهارم). | ||
در حقيقت نيز منت نهادن جا دارد، چون خواجه، توفيق آن يافته است كه سبب خير شود و اجرش را صد چندان از حق بگيرد. مولانا، در نامههايش، بيشتر، لحن نصحيت پدرانه اختيار مىكند و گاهى زبان تذكر و تنبيه عرفانى و بهندرت توبيخ و سرزنش و حتى تهديد؛ حتى در نامهاى ظاهراً خطاب به فخرالدين على صاحب عطا، از دولتمردان پرسابقه و بادوام دولت سلجوقيان، درباره اجحافى كه بر درويشان رفته مىنويسد: «جماعتى، از جهل و بىاعتقادى، درويشان را كه طالب اللهاند مىرنجانند از رندى و بىباكى، و به خدمت شما مىآيند و باژگونه جهودانه مىگريند و شكايت مىكنند... توقع است كه به نوعى ديگر تفحص فرمايد و به زبان و دست ديگر يارى دهد درويشان را و مظلومان را، تا آن دود به آسمان نرود و فتنهها نينگيزد. درويشان را آن زبان نيست و آن دل نيست كه با آن رندان جهودطبع، مقابله كنند در مكر و حيله و باژگونه تشنيعى زنند، سر ديگران بشكنند و دستار ديگران برند و سر برهنه و سربسته پيش شما آيند و منافقان ديگر را به گواهى آرند» و در پايان، به قهر و تهديد مىافزايد: «اگر مىرويم از شهر و زحمت مىبريم، نمىگذارند و اگر | در حقيقت نيز منت نهادن جا دارد، چون خواجه، توفيق آن يافته است كه سبب خير شود و اجرش را صد چندان از حق بگيرد. مولانا، در نامههايش، بيشتر، لحن نصحيت پدرانه اختيار مىكند و گاهى زبان تذكر و تنبيه عرفانى و بهندرت توبيخ و سرزنش و حتى تهديد؛ حتى در نامهاى ظاهراً خطاب به فخرالدين على صاحب عطا، از دولتمردان پرسابقه و بادوام دولت سلجوقيان، درباره اجحافى كه بر درويشان رفته مىنويسد: «جماعتى، از جهل و بىاعتقادى، درويشان را كه طالب اللهاند مىرنجانند از رندى و بىباكى، و به خدمت شما مىآيند و باژگونه جهودانه مىگريند و شكايت مىكنند... توقع است كه به نوعى ديگر تفحص فرمايد و به زبان و دست ديگر يارى دهد درويشان را و مظلومان را، تا آن دود به آسمان نرود و فتنهها نينگيزد. درويشان را آن زبان نيست و آن دل نيست كه با آن رندان جهودطبع، مقابله كنند در مكر و حيله و باژگونه تشنيعى زنند، سر ديگران بشكنند و دستار ديگران برند و سر برهنه و سربسته پيش شما آيند و منافقان ديگر را به گواهى آرند» و در پايان، به قهر و تهديد مىافزايد: «اگر مىرويم از شهر و زحمت مىبريم، نمىگذارند و اگر مىنشینیم، اين دو سه درويش از ما نمىسكلند تا ما در فرو بنديم. ما را طاقت اين ظلم نماند؛ باقى، رأى شماست(نامه پنجاه و دوم). | ||
مولانا، در جايى كه پاى حرمت مردان خدا در ميان است، بىگذشت و بىمداراست؛ نمونهاش نامهاى كه به سلطان ولد در سفارش رعايت حال عروس خود، فاطمه خاتون، دختر صلاحالدين زركوب كه او را به صفت «شاهزاده ما و روشنايى دل و ديده ما و همه عالم كه امروز در حواله و حباله آن فرزند است» وصف مىكند، هويداست و طرفه اينكه براى حفظ حرمت و فاصله پدر - فرزندى و مختل نساختن صلح و صفاى خانوادگى و نفى اين توهم كه از جانب خاتون گله و شكايتى رفته باشد، به تأكيد مىگويد: «و الله الذى لا اله الا هو كه هيچ گلهاى نكردهاند و پيغام نكردهاند، نه به ايماء، نه اشارت، نه تعريض الاّ بىگفتِ خلق و اشارت ايشان چند روز است كه از صداى عالمِ جان و وراى عالمِ صورت، صورتِ بىصورت به هوشم مىآيد و مرا مىخَلَد، ندانم كه حكايت حال است يا قال؟(نامه ششم). | مولانا، در جايى كه پاى حرمت مردان خدا در ميان است، بىگذشت و بىمداراست؛ نمونهاش نامهاى كه به سلطان ولد در سفارش رعايت حال عروس خود، فاطمه خاتون، دختر صلاحالدين زركوب كه او را به صفت «شاهزاده ما و روشنايى دل و ديده ما و همه عالم كه امروز در حواله و حباله آن فرزند است» وصف مىكند، هويداست و طرفه اينكه براى حفظ حرمت و فاصله پدر - فرزندى و مختل نساختن صلح و صفاى خانوادگى و نفى اين توهم كه از جانب خاتون گله و شكايتى رفته باشد، به تأكيد مىگويد: «و الله الذى لا اله الا هو كه هيچ گلهاى نكردهاند و پيغام نكردهاند، نه به ايماء، نه اشارت، نه تعريض الاّ بىگفتِ خلق و اشارت ايشان چند روز است كه از صداى عالمِ جان و وراى عالمِ صورت، صورتِ بىصورت به هوشم مىآيد و مرا مىخَلَد، ندانم كه حكايت حال است يا قال؟(نامه ششم). |
ویرایش