پرش به محتوا

الأصل الأصیل (اصول آصفیه): تفاوت میان نسخه‌ها

لینک درون متنی
بدون خلاصۀ ویرایش
(لینک درون متنی)
خط ۴۰: خط ۴۰:
}}  
}}  


'''الأصل الأصيل (اصول آصفیه)'''، اثر ملا رجبعلی تبریزی (از فیلسوفان مکتب اصفهان)، کتابی است فلسفی، به زبان عربی، در یک جلد که به تصحیح و تحقیق عزیز جوان‎پور هروی و حسن اکبری بیرق رسیده و همان‎ها مقدمه فارسی‎ای بر آن نوشته‎اند. نویسنده در این اثر به بیان قاعده الواحد و فروعات آن پرداخته. اساسا رجبعلی تبریزی منتقد آرای فلسفه ملاصدرا است.
'''الأصل الأصيل (اصول آصفیه)'''، اثر [[واحد تبریزی، رجب‌علی|ملا رجبعلی تبریزی]] (از فیلسوفان مکتب اصفهان)، کتابی است فلسفی، به زبان عربی، در یک جلد که به تصحیح و تحقیق [[جوان پور هروي، عزيز|عزیز جوان‎پور هروی]] و [[اکبري بيرق، حسن|حسن اکبری بیرق]] رسیده و همان‎ها مقدمه فارسی‎ای بر آن نوشته‎اند. نویسنده در این اثر به بیان قاعده الواحد و فروعات آن پرداخته. اساسا [[واحد تبریزی، رجب‌علی|رجبعلی تبریزی]] منتقد آرای فلسفه [[صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم|ملاصدرا]] است.


==ساختار==
==ساختار==
کتاب، دارای پیشگفتار دکتر مهدی محقق (رئیس انجمن مفاخر فرهنگی وقت)، پیشگفتار مصحح، متن رساله، خاتمه و مقدمه هرمان لندنت (به زبان انگلیسی) است.
کتاب، دارای پیشگفتار دکتر [[محقق، مهدی|مهدی محقق]] (رئیس انجمن مفاخر فرهنگی وقت)، پیشگفتار مصحح، متن رساله، خاتمه و مقدمه هرمان لندنت (به زبان انگلیسی) است.


==گزارش محتوا==
==گزارش محتوا==
نویسنده در ابتدای متن کتاب درباره موضوع کتاب چنین می‎نویسد: «و بعد فإنا أردنا في هذه المقالة أولا ذكر الأصل المشهور من الحكماء و هو أن «الواحد لا يصدر عنه إلا الواحد» و ذكر بعض الفروع المتفرعة عليه و هي أيضا أصول لفروع أخر و بيان أن أكثر المسائل الحكمية يمكن أن يتفرع عليه ثم ذكر بعض الأصول و الآراء الحقّة التي اعتمد عليها أرسطوطاليس و سائر القدماء على غاية الإيجاز و الاختصار و سمينا الأصل الأوّل أصلا أصيلا ليحصل التمييز بينه و بين سائر الأصول عند الذكر جعلتها تذكرة لنفسي و لمن أراد اللّه أن ينتفع بها و اللّه المعين و به أستعين»؛ یعنی مراد ما از نگارش این کتاب ذکر قاعده الواحد و برخی از فروعاتی است که بر آن متفرع می‎گردد... و این اصل را اصل اصیل نامیدم که از سایر اصول متمایز گردد...<ref>ر.ک: متن کتاب، ص25</ref>.
نویسنده در ابتدای متن کتاب درباره موضوع کتاب چنین می‎نویسد: «و بعد فإنا أردنا في هذه المقالة أولا ذكر الأصل المشهور من الحكماء و هو أن «الواحد لا يصدر عنه إلا الواحد» و ذكر بعض الفروع المتفرعة عليه و هي أيضا أصول لفروع أخر و بيان أن أكثر المسائل الحكمية يمكن أن يتفرع عليه ثم ذكر بعض الأصول و الآراء الحقّة التي اعتمد عليها أرسطوطاليس و سائر القدماء على غاية الإيجاز و الاختصار و سمينا الأصل الأوّل أصلا أصيلا ليحصل التمييز بينه و بين سائر الأصول عند الذكر جعلتها تذكرة لنفسي و لمن أراد اللّه أن ينتفع بها و اللّه المعين و به أستعين»؛ یعنی مراد ما از نگارش این کتاب ذکر قاعده الواحد و برخی از فروعاتی است که بر آن متفرع می‎گردد... و این اصل را اصل اصیل نامیدم که از سایر اصول متمایز گردد...<ref>ر.ک: متن کتاب، ص25</ref>.


ملارجبعلی تبریزی یکی از فیلسوفان شناخته‎شده‎ مکتب فلسفی اصفهان است. وی به‎عنوان یک فیلسوف تنزیهی با دغدغه‎های کلامی، هیچ‎یک از مبانی، آراء و ادله‎ فلسفه‎ ملاصدرا را نمی‎توانست بپذیرد و سعی در ردّ آ‎نها داشت؛ چراکه حکمت متعالیه‎ صدرایی را منافی آیات و روایات می‎دانست. از جمله‎ این مسائل، مسئله‎ وجود ذهنی بود. در واقع حکیم رجبعلی تبریزی یکی از منکران سرسخت قول به نظریه‎ وجود ذهنی است که در رساله‎ اصول آصفیه خود اشکالاتی بر آن وارد نموده است<ref>ر.ک: کرباسی‎زاده اصفهانی، علی؛ کوهرنگ بهشتی، فریده؛ جوانمردی، سنا، ص63</ref>.
[[واحد تبریزی، رجب‌علی|ملارجبعلی تبریزی]] یکی از فیلسوفان شناخته‎شده‎ مکتب فلسفی اصفهان است. وی به‎عنوان یک فیلسوف تنزیهی با دغدغه‎های کلامی، هیچ‎یک از مبانی، آراء و ادله‎ فلسفه‎ ملاصدرا را نمی‎توانست بپذیرد و سعی در ردّ آ‎نها داشت؛ چراکه حکمت متعالیه‎ صدرایی را منافی آیات و روایات می‎دانست. از جمله‎ این مسائل، مسئله‎ وجود ذهنی بود. در واقع [[واحد تبریزی، رجب‌علی|حکیم رجبعلی تبریزی]] یکی از منکران سرسخت قول به نظریه‎ وجود ذهنی است که در رساله‎ اصول آصفیه خود اشکالاتی بر آن وارد نموده است<ref>ر.ک: کرباسی‎زاده اصفهانی، علی؛ کوهرنگ بهشتی، فریده؛ جوانمردی، سنا، ص63</ref>.


این رساله، به تجزیه و تحلیل آراء و عقاید گرایش‎ها و جریانات مربوط بـه نـاقدان حکمت متعالیه و مخالفان اندیشه صدرایی‎ در‎ حیطه اصل اساسی این مکتب، یعنی«اصالت وجـود» اختصاص دارد. در طـیّ‎ این نوشته، سه جریان اصلی مورد بررسی و ارزیابی و نقد قرار گرفته است:
این رساله، به تجزیه و تحلیل آراء و عقاید گرایش‎ها و جریانات مربوط بـه نـاقدان حکمت متعالیه و مخالفان اندیشه صدرایی‎ در‎ حیطه اصل اساسی این مکتب، یعنی«اصالت وجـود» اختصاص دارد. در طـیّ‎ این نوشته، سه جریان اصلی مورد بررسی و ارزیابی و نقد قرار گرفته است:
# قـول بـه اصالت‎ ماهیت‎ و وجود ‎(در طول یکدیگر): مکتب ملا رجبعلی تبریزی و تابعانش؛  
# قـول بـه اصالت‎ ماهیت‎ و وجود ‎(در طول یکدیگر): مکتب [[واحد تبریزی، رجب‌علی|ملا رجبعلی تبریزی]] و تابعانش؛  
# قول به اصـالت مـاهیت‎ و وجـود ‎(در عرض یکدیگر): مکتب شیخ احمد احسایی؛
# قول به اصـالت مـاهیت‎ و وجـود ‎(در عرض یکدیگر): مکتب [[احسائی، احمد بن زین‌الدین|شیخ احمد احسایی]]؛
# قول به اصالت ماهیت و اعتباریت وجود: مکتب قاضی سـعید‎ قـمی‎ و حائری مازندرانی (مؤلف حکمت بوعلی)<ref>ر.ک: رحیمیان، سعید؛ ص27</ref>.
# قول به اصالت ماهیت و اعتباریت وجود: مکتب قاضی سـعید‎ قـمی‎ و [[حائری مازندرانی، محمدصالح|حائری مازندرانی]] (مؤلف [[حکمت بوعلی سینا|حکمت بوعلی]])<ref>ر.ک: رحیمیان، سعید؛ ص27</ref>.
 
از اولین پیشگامان قول بـه اصـالت ماهیت، در دوره پس از [[صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم|صدرالمتألهین]]، [[واحد تبریزی، رجب‌علی|ملا رجبعلی تبریزی]] است که از اتباع مشائیان و تلامیذ حکیم [[میرفندرسکی، ابوالقاسم|مـیرفـندرسکی]] بشمار می‎رود. وی‎ کـه‎ حـدودا سی سـال پس از [[صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم|صـدرالمـتألهین]] زیست، شاگردانی همچون پیرزاده و قاضی سـعید قـمی و ملا عباس مولوی پروراند. او علاوه بر اختلاف در‎ مبانی‎ فلسفی با [[صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم|صدرالمتألهین]] (در‎ مباحث‎ اصالت وجود، اشتراک مـعنوی وجـود و...)، در نفی وجود ذهنی و حرکت جـوهری و دیـگر فـروع فلسفی نیز بـا او اخـتلاف دارد. وی در رساله اصول آصفیه چـنین آورده اسـت:


از اولین پیشگامان قول بـه اصـالت ماهیت، در دوره پس از صدرالمتألهین، ملا رجبعلی تبریزی است که از اتباع مشائیان و تلامیذ حکیم مـیرفـندرسکی بشمار می‎رود. وی‎ کـه‎ حـدودا سی سـال پس از صـدرالمـتألهین زیست، شاگردانی همچون پیرزاده و قاضی سـعید قـمی و ملا عباس مولوی پروراند. او علاوه بر اختلاف در‎ مبانی‎ فلسفی با صدرالمتألهین (در‎ مباحث‎ اصالت وجود، اشتراک مـعنوی وجـود و...)، در نفی وجود ذهنی و حرکت جـوهری و دیـگر فـروع فلسفی نیز بـا او اخـتلاف دارد. وی در رساله اصول آصفیه چـنین آورده اسـت:
«أصل آخر: اعلم أن الماهية من حـيث هـي ليست إلا هـي...  
«أصل آخر: اعلم أن الماهية من حـيث هـي ليست إلا هـي...  
فـرع: إذا كـانت‎ الماهية‎ من حيث هـي هي ليست إلا هي فالماهية الموجودة في الخارج، إما أن يكون ماهية فقط في الخارج ماهية فقط في الخارج أو يكون ماهية مـع وجـود في الخارج، فإن كانت في الخـارج مـاهية فـقط‎ فـلا‎ تـكون موجودة‎، لأن الماهية مـن حـيث هي هي ليست إلا هي كما عرفت و قد فرضناها موجودة، هذا خلف و إن لم يكن‎ في الخارج ماهية فقط، بل يكون مـاهية مـع وجـود، فيلزم أن يكون‎ الوجود‎ في‎ الخارج مع المـاهية لا بـمعنی أن يـكون مـوجودا فـي الخـارج حتی يلزم التسلسل في الوجود، بل بمعنی ‎‎أنه‎ وجود في الخارج لما عرفت من أن مبدأ الاشتقاق لا يمكن أن يكون‎ مشتقا‎ أبدا‎ و بذلك ثبت أن الماهية الموجودة في الخارج يتصف بـالوجود في الخارج لا في الذهن».
فـرع: إذا كـانت‎ الماهية‎ من حيث هـي هي ليست إلا هي فالماهية الموجودة في الخارج، إما أن يكون ماهية فقط في الخارج ماهية فقط في الخارج أو يكون ماهية مـع وجـود في الخارج، فإن كانت في الخـارج مـاهية فـقط‎ فـلا‎ تـكون موجودة‎، لأن الماهية مـن حـيث هي هي ليست إلا هي كما عرفت و قد فرضناها موجودة، هذا خلف و إن لم يكن‎ في الخارج ماهية فقط، بل يكون مـاهية مـع وجـود، فيلزم أن يكون‎ الوجود‎ في‎ الخارج مع المـاهية لا بـمعنی أن يـكون مـوجودا فـي الخـارج حتی يلزم التسلسل في الوجود، بل بمعنی ‎‎أنه‎ وجود في الخارج لما عرفت من أن مبدأ الاشتقاق لا يمكن أن يكون‎ مشتقا‎ أبدا‎ و بذلك ثبت أن الماهية الموجودة في الخارج يتصف بـالوجود في الخارج لا في الذهن».
ایشان ابتدا در صدد اثبات تحقق ماهیت در خارج به‎نحو تحقق معروض‎ برای عارض خود (یعنی‎ وجود‎) است؛ البته نه بدان نحو که مـاهیت مـن حیث هی را در خارج موجود بداند. وی استدلال می‎کند که ماهیت موجوده در خارج، یا صرف ماهیت است و یا ماهیت مقارن و توأم‎ با وجود در خارج. شق اول، صحیح نیست؛ چراکه صرف مـاهیت اقـتضای وجود ندارد و الاّ خلف لازم آید. اما اگر در خارج ماهیت با وجود باشد، پس وجود و ماهیت هر‎ دو‎ در خارج تحقق واقعی دارند و به دو تحقق متحققند که یـکی مـعروض و ملزوم است و دیگری لازم و عارض و الاّ حـمل یـکی بر دیگری (نظیر الإنسان موجود) غلط خواهد بود. از این‎ حیث‎ وجود را به‎منزله عارض و لازم ماهیت (مانند لزوم حرارت برای وجود آتش) دانسته است. وی سپس مـی‎گوید: «پس لازم اسـت که وجود در خارج هـمراه بـا ماهیت باشد‎، البته‎ نه بدین معنی که در خارج همراه با ماهیت باشد؛ البته نه بدین معنی که در خارج موجود مستقل باشد، تا آنکه تسلسل در وجود لازم آید (مراد اشکال‎ شیخ‎ اشـراق‎ بـر اصالت وجود است)، بلکه‎ بدین‎ معنی‎ که در خارج، وجود (مبدأ اشتقاق) متحقق باشد (نه موجود که مشتق است). لهذا ثابت شد که ماهیت موجوده در خارج‎ به‎ حیث‎ مصاحبت وجود در خـارج مـتحقق می‎شود. فرق‎ بین‎ این قول و قول به دو اصل مستقل (نظیر قول احسایی) آن است که قائلان به دو اصل، وجـود و ماهیت‎ را‎ در‎ عرض یکدیگر مجعول می‎دانند و ایشان وجود را لازم منضمّ به‎ ماهیت و فـرع آن مـی‎دانند<ref>ر.ک: رحیمیان، سعید، ص30-32</ref>.
 
ایشان ابتدا در صدد اثبات تحقق ماهیت در خارج به‎نحو تحقق معروض‎ برای عارض خود (یعنی‎ وجود‎) است؛ البته نه بدان نحو که مـاهیت مـن حیث هی را در خارج موجود بداند. وی استدلال می‎کند که ماهیت موجوده در خارج، یا صرف ماهیت است و یا ماهیت مقارن و توأم‎ با وجود در خارج. شق اول، صحیح نیست؛ چراکه صرف مـاهیت اقـتضای وجود ندارد و الاّ خلف لازم آید. اما اگر در خارج ماهیت با وجود باشد، پس وجود و ماهیت هر‎ دو‎ در خارج تحقق واقعی دارند و به دو تحقق متحققند که یـکی مـعروض و ملزوم است و دیگری لازم و عارض و الاّ حـمل یـکی بر دیگری (نظیر الإنسان موجود) غلط خواهد بود. از این‎ حیث‎ وجود را به‎منزله عارض و لازم ماهیت (مانند لزوم حرارت برای وجود آتش) دانسته است. وی سپس مـی‎گوید: «پس لازم اسـت که وجود در خارج هـمراه بـا ماهیت باشد‎، البته‎ نه بدین معنی که در خارج همراه با ماهیت باشد؛ البته نه بدین معنی که در خارج موجود مستقل باشد، تا آنکه تسلسل در وجود لازم آید (مراد اشکال‎ [[سهروردی، یحیی بن حبش|شیخ‎ اشـراق]]‎ بـر اصالت وجود است)، بلکه‎ بدین‎ معنی‎ که در خارج، وجود (مبدأ اشتقاق) متحقق باشد (نه موجود که مشتق است). لهذا ثابت شد که ماهیت موجوده در خارج‎ به‎ حیث‎ مصاحبت وجود در خـارج مـتحقق می‎شود. فرق‎ بین‎ این قول و قول به دو اصل مستقل (نظیر قول [[احسائی، احمد بن زین‌الدین|احسایی]]) آن است که قائلان به دو اصل، وجـود و ماهیت‎ را‎ در‎ عرض یکدیگر مجعول می‎دانند و ایشان وجود را لازم منضمّ به‎ ماهیت و فـرع آن مـی‎دانند<ref>ر.ک: رحیمیان، سعید، ص30-32</ref>.


تبریزی، قائل به اشتراک لفظی وجود و موجود میان واجب و ممکن است و در «الأصل الأصيل» نیز درباره اشتراک لفظی وجود سخن گفته و آن را از فروعات قاعده الواحد قرار داده؛ او معتقد است خداوند ممکن نیست که به وجود عام بدیهی که بر اشیا حمل می‎شود، متصف شود؛ زیرا خداوند فاعل چنین وجودی است و فاعل شیء نمی‎تواند قابل همان شیء نیز باشد. با این بیان، وجه فساد گفتار متأخرین مبنی بر اشتراک معنوی وجود میان واجب و ممکن روشن می‎شود<ref>ر.ک: غفاری، ابوالحسن، ص59</ref>.
تبریزی، قائل به اشتراک لفظی وجود و موجود میان واجب و ممکن است و در «الأصل الأصيل» نیز درباره اشتراک لفظی وجود سخن گفته و آن را از فروعات قاعده الواحد قرار داده؛ او معتقد است خداوند ممکن نیست که به وجود عام بدیهی که بر اشیا حمل می‎شود، متصف شود؛ زیرا خداوند فاعل چنین وجودی است و فاعل شیء نمی‎تواند قابل همان شیء نیز باشد. با این بیان، وجه فساد گفتار متأخرین مبنی بر اشتراک معنوی وجود میان واجب و ممکن روشن می‎شود<ref>ر.ک: غفاری، ابوالحسن، ص59</ref>.


«بحث اوصاف واجب الوجـود در اندیشـه ملا رجبعلـی تـبریـزی در واقـع در ادامه مبحـث اشتراک لفظی‎ وجود‎ مطرح‎ است؛ به‎طوری‎که او استدلال نخست در اشتراک لفظی وجـود را درباره اوصاف‎ نیز‎ جاری و ساری می‎داند. او در مسئله صـفات واجـب تعـالی نیـز بـا بـیشتر‎ حـکما‎ و متکلمان، مخالفت کرده و اطـلاق صـفاتی همچـون علـم و قـدرت را بـر واجب، به معنایی که بر‎ ممکنات‎ اطلاق می‎شـود، جـایز نمـی‎دانـد، سـخن مـلا رجبعلـی تبریزی درباره صفات حق‎ تـعالی‎ در واقـع‎ به انکار اوصاف الهی انجامیده. به باور او، صـفات واجب، نه عین ذات است و نه‎ زاید‎ بر ذات، بلکه اساسا خدا منزه از هـر صـفت اسـت و مـوصوف هـیچ‎ صفتی - خواه‎ وجود یا عـلم و قـدرت و... ـ واقع نمی‎شود؛ بـدین ترتیـب او به‎گونه‎ای از الهیات‎ معتقد‎ شده‎ که می‎توان آن را الهیات تنزیهی یا سلبی نامید. تبریـزی در‎ این‎ مسئله نیز به‎شـدت تـحت تأثیر آن دسته از روایاتی قـرار گـرفتـه کـه در آنهـا صـفات‎ از‎ خدا سلب شده است. او برای ادعای خود دو دلیل اصلی اقامه‎ کرده‎ است؛  
«بحث اوصاف واجب الوجـود در اندیشـه [[واحد تبریزی، رجب‌علی|ملا رجبعلـی تـبریـزی]] در واقـع در ادامه مبحـث اشتراک لفظی‎ وجود‎ مطرح‎ است؛ به‎طوری‎که او استدلال نخست در اشتراک لفظی وجـود را درباره اوصاف‎ نیز‎ جاری و ساری می‎داند. او در مسئله صـفات واجـب تعـالی نیـز بـا بـیشتر‎ حـکما‎ و متکلمان، مخالفت کرده و اطـلاق صـفاتی همچـون علـم و قـدرت را بـر واجب، به معنایی که بر‎ ممکنات‎ اطلاق می‎شـود، جـایز نمـی‎دانـد، سـخن [[واحد تبریزی، رجب‌علی|مـلا رجبعلـی تبریزی]] درباره صفات حق‎ تـعالی‎ در واقـع‎ به انکار اوصاف الهی انجامیده. به باور او، صـفات واجب، نه عین ذات است و نه‎ زاید‎ بر ذات، بلکه اساسا خدا منزه از هـر صـفت اسـت و مـوصوف هـیچ‎ صفتی - خواه‎ وجود یا عـلم و قـدرت و... ـ واقع نمی‎شود؛ بـدین ترتیـب او به‎گونه‎ای از الهیات‎ معتقد‎ شده‎ که می‎توان آن را الهیات تنزیهی یا سلبی نامید. تبریـزی در‎ این‎ مسئله نیز به‎شـدت تـحت تأثیر آن دسته از روایاتی قـرار گـرفتـه کـه در آنهـا صـفات‎ از‎ خدا سلب شده است. او برای ادعای خود دو دلیل اصلی اقامه‎ کرده‎ است؛  
 
او در دلیل نخست، هر‎ نوع‎ اتحاد‎ در واجـب - ‎خـواه اتحـاد چنـد صـفت بـا‎ همدیگر‎ یا اتحاد صـفات بـا ذات - ‎را نفی می‎کند و می‎گوید: دو چیز‎ نمی‎تواند یک چیز باشد؛ زیرا‎ هر‎ دو - ‎مثلا‎ دو‎ صفت‎ یا ذات و یک صفت - ‎یا موجودند‎ یا‎ یکی موجود است و دیگری موجـود نیسـت، ماننـد اینکـه بـگـوییم ذات مـوجود است، ولی صفات موجود نیستند؛ یا هیچ‎کدام‎ موجود نیستند، بلکـه امـر‎ سـومی‎ آنها را موجود کرده است‎. اگر‎ هـر دو موجود باشند، در این صورت در واقع اتحادی رخ نداده است، بلکه‎ دو‎ موجود بـوده‎انـد و اکـنون نیز‎ موجودند‎. بازگشت‎ این سخن بـه‎ ایـن‎ است که آنها در واقع‎ دو‎ موجودند، نه یک وجود و اگـر یـکـی ‎مـوجـود بـوده و دیگـری موجود نباشد، در این صورت‎ نیز‎ اتحاد معنا ندارد؛ زیرا اتحاد بـین‎ امـر‎ مـوجود و معـدوم‎ نامعقول‎ است‎ و اگر هیچ‎کدام موجود‎ نباشند، باز اتحاد معنا ندارد، بلکه در واقـع هــر دو از بین گرفته‎اند و امر سومی‎ پدید‎ آمده است. پس در همه شـقوق‎، اتحـاد‎ محـال‎ اســت‎.  
او در دلیل نخست، هر‎ نوع‎ اتحاد‎ در واجـب - ‎خـواه اتحـاد چنـد صـفت بـا‎ همدیگر‎ یا اتحاد صـفات بـا ذات - ‎را نفی می‎کند و می‎گوید: دو چیز‎ نمی‎تواند یک چیز باشد؛ زیرا‎ هر‎ دو - ‎مثلا‎ دو‎ صفت‎ یا ذات و یک صفت - ‎یا موجودند‎ یا‎ یکی موجود است و دیگری موجـود نیسـت، ماننـد اینکـه بـگـوییم ذات مـوجود است، ولی صفات موجود نیستند؛ یا هیچ‎کدام‎ موجود نیستند، بلکـه امـر‎ سـومی‎ آنها را موجود کرده است‎. اگر‎ هـر دو موجود باشند، در این صورت در واقع اتحادی رخ نداده است، بلکه‎ دو‎ موجود بـوده‎انـد و اکـنون نیز‎ موجودند‎. بازگشت‎ این سخن بـه‎ ایـن‎ است که آنها در واقع‎ دو‎ موجودند، نه یک وجود و اگـر یـکـی ‎مـوجـود بـوده و دیگـری موجود نباشد، در این صورت‎ نیز‎ اتحاد معنا ندارد؛ زیرا اتحاد بـین‎ امـر‎ مـوجود و معـدوم‎ نامعقول‎ است‎ و اگر هیچ‎کدام موجود‎ نباشند، باز اتحاد معنا ندارد، بلکه در واقـع هــر دو از بین گرفته‎اند و امر سومی‎ پدید‎ آمده است. پس در همه شـقوق‎، اتحـاد‎ محـال‎ اســت‎.  
وقتی‎ اتحاد، محال شـد‎، نـتیجه‎ می‎گیریم که صفت نمی‎تواند عین ذات باشد. تبریزی ادعا می‎کند این دلیل، دلیل‎ مشهور‎ حکماست»<ref>ر.ک: همان، ص66-67</ref>.
وقتی‎ اتحاد، محال شـد‎، نـتیجه‎ می‎گیریم که صفت نمی‎تواند عین ذات باشد. تبریزی ادعا می‎کند این دلیل، دلیل‎ مشهور‎ حکماست»<ref>ر.ک: همان، ص66-67</ref>.


خط ۷۱: خط ۷۶:
ارجاعات در پاورقی ذکر شده است.
ارجاعات در پاورقی ذکر شده است.


در مقدمه کتاب از غلامحسین ابراهیمی دینانی و غلامرضا اعوانی و مهدی محقق تشکر شده است<ref>ر.ک: مقدمه کتاب، ص31</ref>.
در مقدمه کتاب از [[ابراهیمی دینانی، غلامحسین|غلامحسین ابراهیمی دینانی]] و [[اعوانی، غلامرضا|غلامرضا اعوانی]] و [[محقق، مهدی|مهدی محقق]] تشکر شده است<ref>ر.ک: مقدمه کتاب، ص31</ref>.


==پانویس==
==پانویس==
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش