پرش به محتوا

باقلانی، محمد بن طیب: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'است<ref>' به 'است.<ref>'
جز (جایگزینی متن - 'مدارك ' به 'مدارک ')
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
جز (جایگزینی متن - 'است<ref>' به 'است.<ref>')
خط ۹۰: خط ۹۰:
به عقيدۀ او آنچه در بيان اعجاز قرآن از مردم خواسته شده است كه مثل آن را اگر بتوانند بياورند نظم قرآن است زيرا «كلام قديم» مثل ندارد و اين حروف و كلمات منظّم قرآنی «عبارت و حكايت و دلالت» از آن كلام قديم مى‌كند.اين كلام قديم همان است كه اشاعره به آن «كلام نفسى»گفته‌اند و الفاظ را عبارات و دلايل آن دانسته‌اند و اين خلاف مذهب [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] است كه حتى الفاظ و كلماتى را كه در مصاحف نوشته شده و مردم بر زبان جارى مى‌كنند قديم مى‌داند.به همين جهت بوده است كه امام ابوحامد اسفراينى از باقلاّنى بيزارى مى‌جسته است.
به عقيدۀ او آنچه در بيان اعجاز قرآن از مردم خواسته شده است كه مثل آن را اگر بتوانند بياورند نظم قرآن است زيرا «كلام قديم» مثل ندارد و اين حروف و كلمات منظّم قرآنی «عبارت و حكايت و دلالت» از آن كلام قديم مى‌كند.اين كلام قديم همان است كه اشاعره به آن «كلام نفسى»گفته‌اند و الفاظ را عبارات و دلايل آن دانسته‌اند و اين خلاف مذهب [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] است كه حتى الفاظ و كلماتى را كه در مصاحف نوشته شده و مردم بر زبان جارى مى‌كنند قديم مى‌داند.به همين جهت بوده است كه امام ابوحامد اسفراينى از باقلاّنى بيزارى مى‌جسته است.


ابوحيّان توحيدى نيز، كه معاصر باقلاّنى بوده، او را سخت نكوهش كرده است.ابوعبداللّه العارض، وزير ديلمى، در يكى از شبهاى انس، دربارۀ اهل كلام مى‌پرسد و عقيدۀ او را دربارۀ باقلاّنى مى‌خواهد.ابوحيان مى‌گويد: باقلاّنى مى‌پندارد كه سنّت را يارى مى‌دهد و معتزله را مجاب مى‌كند و حديث رسول صلّى‌اللّه‌عليه‌وآله‌و‌سلّم را نشر مى‌دهد، اما او به مذهب خرّميان و طريقه‌هاى ملحدان است<ref>ج 1، ص143</ref>اين گفتۀ ابوحيان بهتان صرف و دروغ محض است و تنها محملى كه دارد اين است كه باقلاّنى را عضد‌الدوله و پسرش و شايد به طور كلى آل بويه حمايت مى‌كرده است و او دل خوشى از اين خاندان نداشته و كتاب او در نكوهش و ذمّ ابن العميد و صاحب بن عبّاد معروف است.
ابوحيّان توحيدى نيز، كه معاصر باقلاّنى بوده، او را سخت نكوهش كرده است.ابوعبداللّه العارض، وزير ديلمى، در يكى از شبهاى انس، دربارۀ اهل كلام مى‌پرسد و عقيدۀ او را دربارۀ باقلاّنى مى‌خواهد.ابوحيان مى‌گويد: باقلاّنى مى‌پندارد كه سنّت را يارى مى‌دهد و معتزله را مجاب مى‌كند و حديث رسول صلّى‌اللّه‌عليه‌وآله‌و‌سلّم را نشر مى‌دهد، اما او به مذهب خرّميان و طريقه‌هاى ملحدان است.<ref>ج 1، ص143</ref>اين گفتۀ ابوحيان بهتان صرف و دروغ محض است و تنها محملى كه دارد اين است كه باقلاّنى را عضد‌الدوله و پسرش و شايد به طور كلى آل بويه حمايت مى‌كرده است و او دل خوشى از اين خاندان نداشته و كتاب او در نكوهش و ذمّ ابن العميد و صاحب بن عبّاد معروف است.


== منصب قاضی‌القضاتی==
== منصب قاضی‌القضاتی==
خط ۱۳۰: خط ۱۳۰:
«دليل منعكس»، در صورت درست بودن اين اصطلاح، به اين معنى است كه ميان «دليل» و حكمى كه اثبات آن مطلوب است تلازم عقلى ضرورى از دو طرف(دليل و حكم) وجود داشته باشد كه در صورت نفى يكى نفى ديگرى و در صورت اثبات يكى اثبات ديگرى لازم آيد، اين گونه تلازم فقط ميان علت تامّه و معلول آن (در صورت قبول اصل عليّت) وجود دارد و مى‌دانيم كه اشاعره اصلا به اصل عليّت قايل نيستند و تتابع علت و معلول را «جريان عادة اللّه» مى‌دانند و، بنابر اين، چگونه مى‌توانند به «دلايل منعكسه» معتقد شوند؟باقلاّنى در كتاب التمهيد<ref>ص 38</ref> یكى از انواع استدلال را آن مى‌داند كه شىء داراى دو يا چند قسم باشد و، در صورت بطلان و ابطال يك و يا چند قسم، تنها باقيماندۀ صحيح باشد؛ مانند آنكه «عالم يا حادث است يا قديم» اگر حدوث آن ابطال شود قدمت آن صحيح است و اگر قدمت آن ابطال شود ناچار حدوث آن صحيح است.در اينجا سخن از وجوب اعتقاد به دليل يا مبانى دليل حدوث عالم نيست، همچنانكه در باب «اثبات حدوث عالم» نيز چنين مطلبى ديده نمى‌شود.
«دليل منعكس»، در صورت درست بودن اين اصطلاح، به اين معنى است كه ميان «دليل» و حكمى كه اثبات آن مطلوب است تلازم عقلى ضرورى از دو طرف(دليل و حكم) وجود داشته باشد كه در صورت نفى يكى نفى ديگرى و در صورت اثبات يكى اثبات ديگرى لازم آيد، اين گونه تلازم فقط ميان علت تامّه و معلول آن (در صورت قبول اصل عليّت) وجود دارد و مى‌دانيم كه اشاعره اصلا به اصل عليّت قايل نيستند و تتابع علت و معلول را «جريان عادة اللّه» مى‌دانند و، بنابر اين، چگونه مى‌توانند به «دلايل منعكسه» معتقد شوند؟باقلاّنى در كتاب التمهيد<ref>ص 38</ref> یكى از انواع استدلال را آن مى‌داند كه شىء داراى دو يا چند قسم باشد و، در صورت بطلان و ابطال يك و يا چند قسم، تنها باقيماندۀ صحيح باشد؛ مانند آنكه «عالم يا حادث است يا قديم» اگر حدوث آن ابطال شود قدمت آن صحيح است و اگر قدمت آن ابطال شود ناچار حدوث آن صحيح است.در اينجا سخن از وجوب اعتقاد به دليل يا مبانى دليل حدوث عالم نيست، همچنانكه در باب «اثبات حدوث عالم» نيز چنين مطلبى ديده نمى‌شود.


به هر حال، اگر قول [[ابن خلدون]] در انتساب اين سخن به باقلاّنى درست باشد، بايد در تأليفاتى از او باشد كه به دست ما نرسيده است.اما در كتب بعضى از اشاعرۀ افراطى، مانند عبدالقاهر بغدادى، نظير اين مطالب ديده مى‌شود، مانند تكفير نظّام و فلاسفه به جهت اعتقاد به انقسام جسم به اجزاى لايتناهى <ref>بغدادى، ص328</ref> و تكفير كسانى كه گفته‌اند هيولى در ازل خالى از اعراض بوده است<ref>همان، ص329</ref> و نظاير آن.
به هر حال، اگر قول [[ابن خلدون]] در انتساب اين سخن به باقلاّنى درست باشد، بايد در تأليفاتى از او باشد كه به دست ما نرسيده است.اما در كتب بعضى از اشاعرۀ افراطى، مانند عبدالقاهر بغدادى، نظير اين مطالب ديده مى‌شود، مانند تكفير نظّام و فلاسفه به جهت اعتقاد به انقسام جسم به اجزاى لايتناهى <ref>بغدادى، ص328</ref> و تكفير كسانى كه گفته‌اند هيولى در ازل خالى از اعراض بوده است.<ref>همان، ص329</ref> و نظاير آن.


به همين جهت است كه غزالى كتاب فيصل التفرقة بين الاسلام و الزندقة را تأليف كرد كه در آن به كسانى كه عجولانه به تكفير اشخاص مى‌پردازند مى‌تازد و آنان را به جهل منسوب مى‌سازد <ref>ص 197</ref> و مى‌گويد:در كجا از رسول اللّه صلّى‌اللّه‌عليه‌وآله‌و‌سلّم نقل شده است كه او يك عرب بيابانى را احضار فرموده و گفته باشد:دليل بر حدوث عالم اين است كه عالم خالى از اعراض نيست و هر چه خالى از اعراض نباشد حادث است؟
به همين جهت است كه غزالى كتاب فيصل التفرقة بين الاسلام و الزندقة را تأليف كرد كه در آن به كسانى كه عجولانه به تكفير اشخاص مى‌پردازند مى‌تازد و آنان را به جهل منسوب مى‌سازد <ref>ص 197</ref> و مى‌گويد:در كجا از رسول اللّه صلّى‌اللّه‌عليه‌وآله‌و‌سلّم نقل شده است كه او يك عرب بيابانى را احضار فرموده و گفته باشد:دليل بر حدوث عالم اين است كه عالم خالى از اعراض نيست و هر چه خالى از اعراض نباشد حادث است؟
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش