پرش به محتوا

ابن ملکا، هبةالله بن علی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'است<ref>' به 'است.<ref>'
جز (جایگزینی متن - '==پانویس== <references />' به '==پانویس== <references/>')
جز (جایگزینی متن - 'است<ref>' به 'است.<ref>')
خط ۴۳: خط ۴۳:


==در خدمت پادشاهان==
==در خدمت پادشاهان==
او از میان ملوک و پادشاهان به خدمت سلطان محمد بن ملک شاه (498-‌511‍) و پسرش سلطان محمود (511-‌525‍) و سلطان مسعود (548-‌547‍) درآمد و از میان خلفا، المسترشدبالله عباسی (512-‌529‍) را خدمت نمود و هنگامی که در سال 529، بین او و سلطان مسعود جنگ درگرفت، ابوالبرکات به اسیری گرفته شد، سپس آزاد گردید. ابن ابی‌اصیبعه از خدمت او به المستنجدبالله خبر داده است<ref>ر.ک: همان، ص236</ref>.
او از میان ملوک و پادشاهان به خدمت سلطان محمد بن ملک شاه (498-‌511‍) و پسرش سلطان محمود (511-‌525‍) و سلطان مسعود (548-‌547‍) درآمد و از میان خلفا، المسترشدبالله عباسی (512-‌529‍) را خدمت نمود و هنگامی که در سال 529، بین او و سلطان مسعود جنگ درگرفت، ابوالبرکات به اسیری گرفته شد، سپس آزاد گردید. ابن ابی‌اصیبعه از خدمت او به المستنجدبالله خبر داده است.<ref>ر.ک: همان، ص236</ref>.


[[بیهقی، محمد بن حسین|بیهقی]] درباره او نوشته: او فیلسوف عراقین (کوفه و بصره) و کسی بود که ادعا داشت به درجه ارسطو رسیده است. دارای طبع ظریفی بود و آثار فراوانی دارد مثل کتاب المعتبر و کتاب النفس و التفسير و... نود سال شمسی عمر کرد. به جذام دچار شد و خود را معالجه کرد و صحت یافت. در آخر عمرش نابینا شد. سلطان محمد بن ملک شاه او را به سوء علاج و سوء تدبیر متهم کرد و مدتی به زندان انداخت. در سال 547، سلطان مسعود بن محمد بن ملک شاه، پس از آنکه شیری به وی حمله کرد، به قولنج دچار شد و ابوالبرکات را از بغداد به همدان خواند. چون مردم از زنده ماندن سلطان ناامید شدند، ابوالبرکات بر جانش ترسید و چاشتگاهان از دنیا رفت و سلطان مسعود هم، عصر همان روز جان سپرد. تابوت ابوالبرکات به‌همراه حجاج به بغداد حمل شد<ref>ر.ک: همان، ص237</ref>.
[[بیهقی، محمد بن حسین|بیهقی]] درباره او نوشته: او فیلسوف عراقین (کوفه و بصره) و کسی بود که ادعا داشت به درجه ارسطو رسیده است. دارای طبع ظریفی بود و آثار فراوانی دارد مثل کتاب المعتبر و کتاب النفس و التفسير و... نود سال شمسی عمر کرد. به جذام دچار شد و خود را معالجه کرد و صحت یافت. در آخر عمرش نابینا شد. سلطان محمد بن ملک شاه او را به سوء علاج و سوء تدبیر متهم کرد و مدتی به زندان انداخت. در سال 547، سلطان مسعود بن محمد بن ملک شاه، پس از آنکه شیری به وی حمله کرد، به قولنج دچار شد و ابوالبرکات را از بغداد به همدان خواند. چون مردم از زنده ماندن سلطان ناامید شدند، ابوالبرکات بر جانش ترسید و چاشتگاهان از دنیا رفت و سلطان مسعود هم، عصر همان روز جان سپرد. تابوت ابوالبرکات به‌همراه حجاج به بغداد حمل شد<ref>ر.ک: همان، ص237</ref>.
خط ۵۸: خط ۵۸:
شیخ ابوالحسن سعید بن هبة‌الله: به نقل [[شهرزوری، محمد بن محمود|شهرزوری]]، بااینکه شیخ، یهودیان را به شاگردی نمی‌پذیرفت، اما به علت سؤال و جوابی که بین شیخ و ابوالبرکات درگرفت و شیخ به لیاقت وی واقف شد، او را به شاگردی قبول کرد و وی از شاگردان خاص شیخ شد<ref>ر.ک: همان، ص235-236</ref>.
شیخ ابوالحسن سعید بن هبة‌الله: به نقل [[شهرزوری، محمد بن محمود|شهرزوری]]، بااینکه شیخ، یهودیان را به شاگردی نمی‌پذیرفت، اما به علت سؤال و جوابی که بین شیخ و ابوالبرکات درگرفت و شیخ به لیاقت وی واقف شد، او را به شاگردی قبول کرد و وی از شاگردان خاص شیخ شد<ref>ر.ک: همان، ص235-236</ref>.


ابوالبرکات، کتاب «التلخيص النظامي» را بر او قرائت کرده و ظاهرا این امر در سی سالگی ابوالبرکات بوده است<ref>ر.ک: همان، ص237</ref>.
ابوالبرکات، کتاب «التلخيص النظامي» را بر او قرائت کرده و ظاهرا این امر در سی سالگی ابوالبرکات بوده است.<ref>ر.ک: همان، ص237</ref>.


==شاگردان==
==شاگردان==
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش