۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' ' به ' ') |
جز (جایگزینی متن - 'يك' به 'یک') |
||
خط ۴۳: | خط ۴۳: | ||
«بهسوى بقيع»، تصویرى است از فضاى غمآلود بقيع كه خواننده را تحت تأثير قرار مىدهد: «سكوتى كاروان را فراگرفته بود. آنان آرامآرام و با ذكر «الله أكبر» و «لا إله إلا الله» و «سبحان الله» و... بهسوى قبرستان بقيع گام برمىداشتند. از ديدگان برخى از آنان اشك جارى بود؛ يا اشك غم بود كه از غربت شهر پيامبر(ص) و اهلبيت(ع) حكايت داشت و يا اشك شوق ديدار مزار امامان مظلوم بقيع(ع) و يا دلتنگى از گم بودن قبر فاطمه(ع)؛ خدا مىداند. هركس زمزمهاى داشت، تا آنكه كنار قبرستان بقيع رسيدند. شايد تصورى كه همگان از سفرهاى زيارتى خود داشتند، رفتن به مكانى مجلل با ساختمان و گنبد و بارگاه و خادم و... بود، اما حالا به پشت ديوارى از سنگ و نردههاى آهنى با درهاى بسته روبهرو شدند كه پر از قبرهاى بىقواره و سنگ و كلوخهايى بود كه از هر سو به چشم مىخورد...».<ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/41|همان، ص41]]</ref> | «بهسوى بقيع»، تصویرى است از فضاى غمآلود بقيع كه خواننده را تحت تأثير قرار مىدهد: «سكوتى كاروان را فراگرفته بود. آنان آرامآرام و با ذكر «الله أكبر» و «لا إله إلا الله» و «سبحان الله» و... بهسوى قبرستان بقيع گام برمىداشتند. از ديدگان برخى از آنان اشك جارى بود؛ يا اشك غم بود كه از غربت شهر پيامبر(ص) و اهلبيت(ع) حكايت داشت و يا اشك شوق ديدار مزار امامان مظلوم بقيع(ع) و يا دلتنگى از گم بودن قبر فاطمه(ع)؛ خدا مىداند. هركس زمزمهاى داشت، تا آنكه كنار قبرستان بقيع رسيدند. شايد تصورى كه همگان از سفرهاى زيارتى خود داشتند، رفتن به مكانى مجلل با ساختمان و گنبد و بارگاه و خادم و... بود، اما حالا به پشت ديوارى از سنگ و نردههاى آهنى با درهاى بسته روبهرو شدند كه پر از قبرهاى بىقواره و سنگ و كلوخهايى بود كه از هر سو به چشم مىخورد...».<ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/41|همان، ص41]]</ref> | ||
ذكر داستان هدايت شدن دو وهابى از ديگر بخشهاى زيباى کتاب است. در بخشى از اين داستان مىخوانيم: «ابوخالد گفت: مدتها در حيرانى و سرگردانى عقيدتى بوديم. من خود را معلّق بين زمين و آسمان مىديدم و همچون صخرهپيمايى بودم كه ميخهاى صخرهاش | ذكر داستان هدايت شدن دو وهابى از ديگر بخشهاى زيباى کتاب است. در بخشى از اين داستان مىخوانيم: «ابوخالد گفت: مدتها در حيرانى و سرگردانى عقيدتى بوديم. من خود را معلّق بين زمين و آسمان مىديدم و همچون صخرهپيمايى بودم كه ميخهاى صخرهاش یک به یک درآمده و تنها به یک ميخ بين زمين و آسمان بند است. راه صعود به بالا نداشتم، زير پايم نيز درهاى هولناك بود. بين شك و ترديد در عقيده دست و پا مىزدم... در یکى از جنگها كه به مقرّ نيروهاى شيعه حمله كرديم، به مقدارى از وسايل غنيمتى دست يافتيم؛ در ميان وسايل بهجامانده و غنيمتى آنان علاوه بر قرآن، کتاب «نهجالبلاغة» و «صحيفه سجاديه على بن الحسين» را پيدا كرديم و چون ما پيش از اين، نام آن دو کتاب را از فداحسين شنيده بوديم، آنها را با خود به مقر آورديم. | ||
ابوزيد گفت: روزنهاى بهسوى روشنايى و راه نجاتى برای ما پيدا شد؛ بهدور از چشم همراهان دو نفرى به مطالعه «نهجالبلاغة» پرداختيم و راه علاج بيمارىهاى درونى خود را در آن يافتيم. دنيايى جديد بهسوى ما گشوده شده بود. با سخنانى آشنا شده بوديم كه تا آن زمان به گوش ما نخورده بود... در ابتدا در شك و ترديد بوديم؛ اما وقتى سخنان محمد عبده - از عالمان ديار مصر - در شرح كلمات آن حضرت را مطالعه كرديم، شك و ترديد ما برطرف شد و به يقين رسيديم».<ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/123|ر.ک: همان، ص123]]-[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/121|121]]</ref> | ابوزيد گفت: روزنهاى بهسوى روشنايى و راه نجاتى برای ما پيدا شد؛ بهدور از چشم همراهان دو نفرى به مطالعه «نهجالبلاغة» پرداختيم و راه علاج بيمارىهاى درونى خود را در آن يافتيم. دنيايى جديد بهسوى ما گشوده شده بود. با سخنانى آشنا شده بوديم كه تا آن زمان به گوش ما نخورده بود... در ابتدا در شك و ترديد بوديم؛ اما وقتى سخنان محمد عبده - از عالمان ديار مصر - در شرح كلمات آن حضرت را مطالعه كرديم، شك و ترديد ما برطرف شد و به يقين رسيديم».<ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/123|ر.ک: همان، ص123]]-[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/121|121]]</ref> | ||
از جمله آخرين عبارات کتاب، تجربه زيباى روبهرو شدن با كعبه است: «هنگامى كه وارد بيتالله الحرام شدند، آقاى شهيدى گفت: سرها را بلند نماييد. | از جمله آخرين عبارات کتاب، تجربه زيباى روبهرو شدن با كعبه است: «هنگامى كه وارد بيتالله الحرام شدند، آقاى شهيدى گفت: سرها را بلند نماييد. یکباره همه چشمها مات و مبهوت به طرف كعبه دوخته شد؛ اما مگر اين لحظه قابل توصيف بود؛ بيشتر آنان با حالتى مدهوش برای سجد شكر بر روى زمين افتادند؛ حال و احساس خوشى به بعضىها دست داده بود كه آن حالت قابل وصف نبود. احساسى كه نمىتوان آن را به ديگران انتقال داد و توصيفش كرد. لحظاتى با اين احساس و تجربه معنوى گذشت، زمزمه «إلهي العفو» بر زبانها جارى بود، هر كسى در خلوت خود با خداى خود نجوايى داشت؛ هقهق گريه از هر گوشه وكنارى به گوش مىرسيد و...».<ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/143|همان، ص143]]</ref> | ||
==وضعيت کتاب== | ==وضعيت کتاب== |
ویرایش