پرش به محتوا

ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - '؛ن' به '؛ ن'
جز (جایگزینی متن - '؛م' به '؛ م')
جز (جایگزینی متن - '؛ن' به '؛ ن')
خط ۶۱: خط ۶۱:
ابوالفرج اصفهانى در 284ق تولد يافت (خطيب، 400/11)، اما در منابع كهن به محل تولد او اشاره‌اى نشده است.
ابوالفرج اصفهانى در 284ق تولد يافت (خطيب، 400/11)، اما در منابع كهن به محل تولد او اشاره‌اى نشده است.


تنوخى او را معروف به اصفهانى خوانده (نك‍: نشوار،، 18/1، الفرج، 356/1؛نيز نك‍: خطيب، 398/11) و ثعالبى او را «اصفهانى الاصل» معرفى كرده است (109/3) و ديگران چيزى بر آن نيفزوده‌اند. با اينهمه در سدۀ اخير همه بر آن اتفاق دارند كه وى در اصفهان زاده شده است.
تنوخى او را معروف به اصفهانى خوانده (نك‍: نشوار،، 18/1، الفرج، 356/1؛ نيز نك‍: خطيب، 398/11) و ثعالبى او را «اصفهانى الاصل» معرفى كرده است (109/3) و ديگران چيزى بر آن نيفزوده‌اند. با اينهمه در سدۀ اخير همه بر آن اتفاق دارند كه وى در اصفهان زاده شده است.


ظاهرا طاش كوپرى زاده نخستين كسى است كه چنين نظرى ابراز كرده (211/1)، آنگاه خاور شناسان، چون نيكلسون (ص 347)، عبدالجليل (ص 207) و نالينو (نك‍: 2 lE)، همچنين نویسندگان عرب، چون [[زرکلی، خیرالدین|زركلى]] (278/4)، امين (240/1) و صقر (ص «الف») همه آن را تكرار كرده‌اند. شايد ظاهر سخن [[ابن حزم، علی بن احمد|ابن حزم]] اين نظر را تأييد كند، زيرا او هنگام بر شمردن اعقاب مروان بن حكم مى‌گوید: او در اصفهان و مصر بازماندگانى دارد كه از آن جمله است: صاحب اغانى، ابوالفرج اصفهانى (107/1)؛ اما بررسى احوال خاندان ابوالفرج اين احتمال را بسيار ضعيف مى‌كند.
ظاهرا طاش كوپرى زاده نخستين كسى است كه چنين نظرى ابراز كرده (211/1)، آنگاه خاور شناسان، چون نيكلسون (ص 347)، عبدالجليل (ص 207) و نالينو (نك‍: 2 lE)، همچنين نویسندگان عرب، چون [[زرکلی، خیرالدین|زركلى]] (278/4)، امين (240/1) و صقر (ص «الف») همه آن را تكرار كرده‌اند. شايد ظاهر سخن [[ابن حزم، علی بن احمد|ابن حزم]] اين نظر را تأييد كند، زيرا او هنگام بر شمردن اعقاب مروان بن حكم مى‌گوید: او در اصفهان و مصر بازماندگانى دارد كه از آن جمله است: صاحب اغانى، ابوالفرج اصفهانى (107/1)؛ اما بررسى احوال خاندان ابوالفرج اين احتمال را بسيار ضعيف مى‌كند.
خط ۷۱: خط ۷۱:
از سوى ديگر، وى با بزرگان علوى و هاشمى بسيار نزدیک بوده، چنانكه خود گفته است: اين بزرگان در منزل او گرد مى‌آمدند (مقاتل، 698). با اينهمه، در هيچ جا به نظر نرسيده كه از اين خانواده، كسى جز ابوالفرج به تشيع گراييده باشد و بعيد نيست كه سبب دوستى آنان با علویان آن روزگار، كينۀ مشتركى بوده باشد كه از عباسيان در دل داشته‌اند. ابوالفرج بارها از طريق عمویش حسن، از نيايش محمد رواياتى نقل كرده است. علاوه بر اين دو تن، از پسر عمویش احمد، دوبار (الاغانى، 396/16، 119/18) و از عموى پدرش عبدالعزيز نيز 10 بار روايت كرده است (نك‍: خلف الله، 40). اين روايات، گاه از طريق عبدالعزيز، به مشاهيرى چون رياشى، ثعلب، احمد بن حارث خرّاز و زبير بن بكار مى‌رسد (همو، 39). از آنجا كه بنابر قول [[ابن حزم، علی بن احمد|ابن حزم]] مى‌دانيم كه حسن و عبدالعزيز و اصولا همۀ اين خاندان در سامره مى‌زيسته‌اند، ناچار حضور ابوالفرج در سامره محتمل‌تر به نظر مى‌رسد، تا در اصفهان.
از سوى ديگر، وى با بزرگان علوى و هاشمى بسيار نزدیک بوده، چنانكه خود گفته است: اين بزرگان در منزل او گرد مى‌آمدند (مقاتل، 698). با اينهمه، در هيچ جا به نظر نرسيده كه از اين خانواده، كسى جز ابوالفرج به تشيع گراييده باشد و بعيد نيست كه سبب دوستى آنان با علویان آن روزگار، كينۀ مشتركى بوده باشد كه از عباسيان در دل داشته‌اند. ابوالفرج بارها از طريق عمویش حسن، از نيايش محمد رواياتى نقل كرده است. علاوه بر اين دو تن، از پسر عمویش احمد، دوبار (الاغانى، 396/16، 119/18) و از عموى پدرش عبدالعزيز نيز 10 بار روايت كرده است (نك‍: خلف الله، 40). اين روايات، گاه از طريق عبدالعزيز، به مشاهيرى چون رياشى، ثعلب، احمد بن حارث خرّاز و زبير بن بكار مى‌رسد (همو، 39). از آنجا كه بنابر قول [[ابن حزم، علی بن احمد|ابن حزم]] مى‌دانيم كه حسن و عبدالعزيز و اصولا همۀ اين خاندان در سامره مى‌زيسته‌اند، ناچار حضور ابوالفرج در سامره محتمل‌تر به نظر مى‌رسد، تا در اصفهان.


ابوالفرج از طريق مادر، به خاندان بزرگ ابن ثوابه (ه‍. م) وابسته بود. او از نياى مادريش يحيى بن محمد بن ثوابه بارها نام برده (نك‍:خلف الله، 43) و از کتابش رواياتى نقل كرده است (مثلاًالاغانى، 103/9). ابوالفرج در شرح حال بحترى نيز از قول عباس بن احمد بن محمد بن ثوابه ماجرايى را كه در آن بحترى پدرش احمد بن ثوابه راهجا گفته بود، آورده است (همان، 44/21-45)؛ اما شايد خویشاوندى با او موجب شده است كه از ذكر هجاهاى بحترى چشم بپوشد و باز شايد به همين جهت باشد كه در باب شعر بحترى گوید: در همۀ انواع شعر، جز هجا زبردست است (همان، 37/21؛نيز نك‍: خلف الله، 46).
ابوالفرج از طريق مادر، به خاندان بزرگ ابن ثوابه (ه‍. م) وابسته بود. او از نياى مادريش يحيى بن محمد بن ثوابه بارها نام برده (نك‍:خلف الله، 43) و از کتابش رواياتى نقل كرده است (مثلاًالاغانى، 103/9). ابوالفرج در شرح حال بحترى نيز از قول عباس بن احمد بن محمد بن ثوابه ماجرايى را كه در آن بحترى پدرش احمد بن ثوابه راهجا گفته بود، آورده است (همان، 44/21-45)؛ اما شايد خویشاوندى با او موجب شده است كه از ذكر هجاهاى بحترى چشم بپوشد و باز شايد به همين جهت باشد كه در باب شعر بحترى گوید: در همۀ انواع شعر، جز هجا زبردست است (همان، 37/21؛ نيز نك‍: خلف الله، 46).


چنانكه اشاره شد، اين دو خاندان در سامره و گاه در بغداد مى‌زيسته‌اند، بنا بر اين تولد ابوالفرج در اصفهان بسيار غريب مى‌نمايد، مگر اينكه بپنداريم پدر و مادرش، زمانى چند اصفهان رفته‌اند و ابوالفرج در آنجا به دنيا آمده است. ظاهرا موضوعى كه همگان را به اصفهانى بودن او معتقد مى‌كند، نسبت «اصفهانى» اوست. اما گویى اين لفظ به صورت نوعى لقب بر اكثر افراد خاندان او اطلاق مى‌شده است: پدرش حسين، عمویش حسن (ابوالفرج، همان، 27/9)، پسر عمویش احمد (همان، 396/16، 119/18) و جدش محمد (مقاتل، همانجا) همه اصفهانى خوانده شده‌اند (نيز نك‍: خلف الله، 22-23، 94-96).
چنانكه اشاره شد، اين دو خاندان در سامره و گاه در بغداد مى‌زيسته‌اند، بنا بر اين تولد ابوالفرج در اصفهان بسيار غريب مى‌نمايد، مگر اينكه بپنداريم پدر و مادرش، زمانى چند اصفهان رفته‌اند و ابوالفرج در آنجا به دنيا آمده است. ظاهرا موضوعى كه همگان را به اصفهانى بودن او معتقد مى‌كند، نسبت «اصفهانى» اوست. اما گویى اين لفظ به صورت نوعى لقب بر اكثر افراد خاندان او اطلاق مى‌شده است: پدرش حسين، عمویش حسن (ابوالفرج، همان، 27/9)، پسر عمویش احمد (همان، 396/16، 119/18) و جدش محمد (مقاتل، همانجا) همه اصفهانى خوانده شده‌اند (نيز نك‍: خلف الله، 22-23، 94-96).
خط ۱۱۴: خط ۱۱۴:
راست است كه ابوالفرج با مردانى بسيار جدى و دانشمند چون طبرى و صولى و [[ابن‌انباری، عبدالرحمن بن محمد|ابن انبارى]] آشنايى داشته و در مقاتل از محدثان و راویان بزرگ كوفى روايت كرده است، اما آنچه در روح او بيش از هر چيز اثر گذاشته، همانا شخصيت استادانى چون جحظه و نفطویه و فرزندان منجم بوده است.
راست است كه ابوالفرج با مردانى بسيار جدى و دانشمند چون طبرى و صولى و [[ابن‌انباری، عبدالرحمن بن محمد|ابن انبارى]] آشنايى داشته و در مقاتل از محدثان و راویان بزرگ كوفى روايت كرده است، اما آنچه در روح او بيش از هر چيز اثر گذاشته، همانا شخصيت استادانى چون جحظه و نفطویه و فرزندان منجم بوده است.


علاوه بر روايات بسيار متعددى كه ابوالفرج از جحظه نقل كرده، حكايتى نيز ميان آن دو رفته كه خطيب آورده است: ابوالفرج در مجلسى حضور داشت كه در آن مدرك بن محمد شاعر، جحظه را هجا گفت و چون خبر به جحظه رسيد، در 2 بيت از ابوالفرج گله كرد كه چرا بنابر آيين دوستى، از او دفاع نكرده است. ابوالفرج در 4 بيت، به او اطمينان داد كه از ارادتمندان وى است (299/11؛نيز نك‍: ياقوت، همان، 122/-123؛قفطى، 252/2-253). بديهى است كه اين دوستى در شخصيت ابوالفرج تأثير عميق گذاشته است.
علاوه بر روايات بسيار متعددى كه ابوالفرج از جحظه نقل كرده، حكايتى نيز ميان آن دو رفته كه خطيب آورده است: ابوالفرج در مجلسى حضور داشت كه در آن مدرك بن محمد شاعر، جحظه را هجا گفت و چون خبر به جحظه رسيد، در 2 بيت از ابوالفرج گله كرد كه چرا بنابر آيين دوستى، از او دفاع نكرده است. ابوالفرج در 4 بيت، به او اطمينان داد كه از ارادتمندان وى است (299/11؛ نيز نك‍: ياقوت، همان، 122/-123؛قفطى، 252/2-253). بديهى است كه اين دوستى در شخصيت ابوالفرج تأثير عميق گذاشته است.


از استادان ابوالفرج كه بگذريم، وى را دوستان و همنشينانى بود كه غالبا از بزرگان روزگار بودند، اما تنها جاهايى كه ابوالفرج را در كنارشان مى‌بينيم، همانا مجالس عشرت است. از ميان اين همنشينان، حسن بن محمد مهلبى، وزير معز الدوله (وزارت: 339-352 ق) از همه مشهورتر است. مهلبى وزيرى زيرك و سخت كوش و مقتدر و پر هيبت بود، اما همۀ اوقات فراغ خود را در محافل باده‌نوشى و نكته‌پردازى و شعر خوانى مى‌گذارد و در اين كار زياده روى مى‌كرد (ياقوت، همان، 133/9).
از استادان ابوالفرج كه بگذريم، وى را دوستان و همنشينانى بود كه غالبا از بزرگان روزگار بودند، اما تنها جاهايى كه ابوالفرج را در كنارشان مى‌بينيم، همانا مجالس عشرت است. از ميان اين همنشينان، حسن بن محمد مهلبى، وزير معز الدوله (وزارت: 339-352 ق) از همه مشهورتر است. مهلبى وزيرى زيرك و سخت كوش و مقتدر و پر هيبت بود، اما همۀ اوقات فراغ خود را در محافل باده‌نوشى و نكته‌پردازى و شعر خوانى مى‌گذارد و در اين كار زياده روى مى‌كرد (ياقوت، همان، 133/9).


ابوالفرج اصفهانى تنها در مجالس خلوت مهلبى حضور داشت و سخت به او نزدیک بود؛ او را مدح بسيار مى‌گفت و از نديمانش به شمار مى‌آمد (ثعالبى، 109/3؛ياقوت، ادبا، 100/13-101، به نقل از صابى). تنوخى بارها ديده است كه وزير به او و جهنى، جايزه‌هاى 5000 درهمى مى‌بخشيده است (نشوار، 74/1). از روابط ميان اين دو، چند «مجلس» نقل كرده‌اند: يك مجلس ماجراى خوراك خوردن ابوالفرج بر سر سفرۀ وزير است (نك‍: ياقوت، همان، 102/13-103)؛ در مجلسى ديگر ابوالفرج، جهنى را كه چندى محتسب بصره بود و گاه سخن به گزاف مى‌گفت، به استهزاء مى‌گيرد و شرمسار مى‌سازد (همان، 123/13-124)؛آخرين مجلس آن است كه ياقوت از قول هلال صابى نقل كرده است. در اين مجلس، مهلبى كه مست باده بوده است، به ابوالفرج مى‌گوید: مى‌دانم كه تو مرا هجو مى‌كنى. سپس وادارش مى‌سازد كه شعرى در هجو او بسرايد. ابوالفرج ناچار مصرعى مى‌سرايد و مهلبى در معنايى بس زشت‌تر، آن را تكميل مى‌كند (همان، 108/13-109؛نيز نك‍: ابن ظافر، 70).
ابوالفرج اصفهانى تنها در مجالس خلوت مهلبى حضور داشت و سخت به او نزدیک بود؛ او را مدح بسيار مى‌گفت و از نديمانش به شمار مى‌آمد (ثعالبى، 109/3؛ياقوت، ادبا، 100/13-101، به نقل از صابى). تنوخى بارها ديده است كه وزير به او و جهنى، جايزه‌هاى 5000 درهمى مى‌بخشيده است (نشوار، 74/1). از روابط ميان اين دو، چند «مجلس» نقل كرده‌اند: يك مجلس ماجراى خوراك خوردن ابوالفرج بر سر سفرۀ وزير است (نك‍: ياقوت، همان، 102/13-103)؛ در مجلسى ديگر ابوالفرج، جهنى را كه چندى محتسب بصره بود و گاه سخن به گزاف مى‌گفت، به استهزاء مى‌گيرد و شرمسار مى‌سازد (همان، 123/13-124)؛آخرين مجلس آن است كه ياقوت از قول هلال صابى نقل كرده است. در اين مجلس، مهلبى كه مست باده بوده است، به ابوالفرج مى‌گوید: مى‌دانم كه تو مرا هجو مى‌كنى. سپس وادارش مى‌سازد كه شعرى در هجو او بسرايد. ابوالفرج ناچار مصرعى مى‌سرايد و مهلبى در معنايى بس زشت‌تر، آن را تكميل مى‌كند (همان، 108/13-109؛ نيز نك‍: ابن ظافر، 70).


مهلبى، گویى برای آنكه دوست دانشمندش پيوسته به كار روايت و شعر و موسيقى مشغول باشد، هرگز شغلى جدى به او محول نكرد. ياقوت نيز تصريح مى‌كند كه مهلبى كارهاى ساده به او مى‌سپرد (همان، 105/13). اين روايات حكايت از دوستى استوار ميان آن دو دارد و به قول ياقوت تنها مرگ بود كه مى‌توانست ميانشان جدايى اندازد. به همين سبب ملاحظه مى‌شود كه تقريبا همۀ مدايح ابوالفرج (ثعالبى، 109/3-112: 7 قطعه، شامل 55 بيت) به اين وزير تقديم شده است. با اينهمه، بايد يادآور شد كه در هيچ يك از صحنه‌هاى غم انگيز و مفصلى كه دربارۀ مغضوب شدن وزير و مرگ او نقل كرده‌اند، خبرى از اين يار ديرينه نيست و وى هيچ شعرى در رثاى او نسروده است. مهلبى اندكى پيش از مرگ در 352ق به مأموريتى ناخواسته در عمان گسيل شد و سپس دشمنان او چندان نزد معز الدوله سعايت كردند كه معز الدوله بر وى سخت خشم گرفت (نك‍: [[ابن اثیر، علی بن محمد|ابن اثير]]، 546/8-547). در اينكه اين احوال سبب دورى گزيدن ابوالفرج از وى شده باشد، بايد تأمل كرد.
مهلبى، گویى برای آنكه دوست دانشمندش پيوسته به كار روايت و شعر و موسيقى مشغول باشد، هرگز شغلى جدى به او محول نكرد. ياقوت نيز تصريح مى‌كند كه مهلبى كارهاى ساده به او مى‌سپرد (همان، 105/13). اين روايات حكايت از دوستى استوار ميان آن دو دارد و به قول ياقوت تنها مرگ بود كه مى‌توانست ميانشان جدايى اندازد. به همين سبب ملاحظه مى‌شود كه تقريبا همۀ مدايح ابوالفرج (ثعالبى، 109/3-112: 7 قطعه، شامل 55 بيت) به اين وزير تقديم شده است. با اينهمه، بايد يادآور شد كه در هيچ يك از صحنه‌هاى غم انگيز و مفصلى كه دربارۀ مغضوب شدن وزير و مرگ او نقل كرده‌اند، خبرى از اين يار ديرينه نيست و وى هيچ شعرى در رثاى او نسروده است. مهلبى اندكى پيش از مرگ در 352ق به مأموريتى ناخواسته در عمان گسيل شد و سپس دشمنان او چندان نزد معز الدوله سعايت كردند كه معز الدوله بر وى سخت خشم گرفت (نك‍: [[ابن اثیر، علی بن محمد|ابن اثير]]، 546/8-547). در اينكه اين احوال سبب دورى گزيدن ابوالفرج از وى شده باشد، بايد تأمل كرد.
خط ۱۴۸: خط ۱۴۸:
نادرست بودن اين روايت، در همان 7 بيت آشكار است، زيرا سرايندۀ آن خود را در رديف ابن عميد مى‌انگارد (بيتهاى 1، 2) و سپس از ولايت يافتن و معزول شدن خود سخن مى‌گوید (بيت 6) و هيچ يك از اين احوال در مورد ابوالفرج صادق نيست. از آن گذشته ياقوت خود اضافه مى‌كند كه ابوحيان، اين اشعار را به نحو ديگرى روايت كرده است (همان، 111/13). سپس در احوال ابن عميد از قول او، شعر را به ابوالفرج على بن حسين بن هندو نسبت مى‌دهد. اين روايت به راستى در اخلاق الوزيرين ابوحيان (ص 421) آمده است، اما در آنجا، كاتب ركن الدوله كه ابن عميد را هجو گفته، ابوالفرج حمد بن محمد ([[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، 108/5: احمد بن محمد) است. اينك مى‌توان پنداشت كه اشتراك كنيۀ ابوالفرج موجب اختلاط در روايت هلال زنجانى شده و البته ابوالفرج اصفهانى را با اين عميد رابطه‌اى نبوده است.
نادرست بودن اين روايت، در همان 7 بيت آشكار است، زيرا سرايندۀ آن خود را در رديف ابن عميد مى‌انگارد (بيتهاى 1، 2) و سپس از ولايت يافتن و معزول شدن خود سخن مى‌گوید (بيت 6) و هيچ يك از اين احوال در مورد ابوالفرج صادق نيست. از آن گذشته ياقوت خود اضافه مى‌كند كه ابوحيان، اين اشعار را به نحو ديگرى روايت كرده است (همان، 111/13). سپس در احوال ابن عميد از قول او، شعر را به ابوالفرج على بن حسين بن هندو نسبت مى‌دهد. اين روايت به راستى در اخلاق الوزيرين ابوحيان (ص 421) آمده است، اما در آنجا، كاتب ركن الدوله كه ابن عميد را هجو گفته، ابوالفرج حمد بن محمد ([[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، 108/5: احمد بن محمد) است. اينك مى‌توان پنداشت كه اشتراك كنيۀ ابوالفرج موجب اختلاط در روايت هلال زنجانى شده و البته ابوالفرج اصفهانى را با اين عميد رابطه‌اى نبوده است.


آخرين كسى كه گویند ابوالفرج با وى از راه دور رابطه‌اى داشته، مستنصر، خليفۀ اندلسى است. [[خطيب بغدادى]] (398/11) و ياقوت (همان، 100/13) مى‌نویسند كه او بسيارى از کتابهايش را پنهانى نزد امویان اندلس مى‌فرستاد و جايزه‌هاى كلان دريافت مى‌داشت. اما از آن کتابها اندكى به شرق بازگشته است (نيز نك‍: [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، 308/3). [[ابن خلدون]] تقريبا دو سده پس از ياقوت، تصريح مى‌كند كه مستنصر (كه با ابوالفرج هم نسب بود) برای تهيۀ کتاب اغانى، 1000 دينار برای ابوالفرج ارسال داشت و او نيز نسخه‌اى از کتاب را، پيش از آنكه در عراق منتشر سازد، برایش فرستاد (4 (1) 317/؛نيز نك‍: مقرى، 72/3). شكعه نيز با استناد بر كلام مقرى تأكيد مى‌كند كه نسخۀ اصلى اغانى همان است كه برای مستنصر ارسال شده است (ص 327). اين سخن البته جاى تأمل بسيار دارد.
آخرين كسى كه گویند ابوالفرج با وى از راه دور رابطه‌اى داشته، مستنصر، خليفۀ اندلسى است. [[خطيب بغدادى]] (398/11) و ياقوت (همان، 100/13) مى‌نویسند كه او بسيارى از کتابهايش را پنهانى نزد امویان اندلس مى‌فرستاد و جايزه‌هاى كلان دريافت مى‌داشت. اما از آن کتابها اندكى به شرق بازگشته است (نيز نك‍: [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، 308/3). [[ابن خلدون]] تقريبا دو سده پس از ياقوت، تصريح مى‌كند كه مستنصر (كه با ابوالفرج هم نسب بود) برای تهيۀ کتاب اغانى، 1000 دينار برای ابوالفرج ارسال داشت و او نيز نسخه‌اى از کتاب را، پيش از آنكه در عراق منتشر سازد، برایش فرستاد (4 (1) 317/؛ نيز نك‍: مقرى، 72/3). شكعه نيز با استناد بر كلام مقرى تأكيد مى‌كند كه نسخۀ اصلى اغانى همان است كه برای مستنصر ارسال شده است (ص 327). اين سخن البته جاى تأمل بسيار دارد.


==شخصيت او==
==شخصيت او==
خط ۱۵۵: خط ۱۵۵:
آن ابوالفرجى كه در اغانى و کتابهاى ديگر آن روزگار باز شناخته مى‌شود، به هيچ روى به آن جوان جدى مؤمن مبارزى كه مقاتل را مى‌انگاشت، شباهت ندارد. او مردى ناهنجار و ژنده‌پوش است؛ موزه‌اش را هرگز نو نمى‌كند؛جامه‌اش را نمى‌شوید و به خوراك آزمند است (ياقوت، همان، 101/13-102، 107).
آن ابوالفرجى كه در اغانى و کتابهاى ديگر آن روزگار باز شناخته مى‌شود، به هيچ روى به آن جوان جدى مؤمن مبارزى كه مقاتل را مى‌انگاشت، شباهت ندارد. او مردى ناهنجار و ژنده‌پوش است؛ موزه‌اش را هرگز نو نمى‌كند؛جامه‌اش را نمى‌شوید و به خوراك آزمند است (ياقوت، همان، 101/13-102، 107).


ابوالفرج بى پرده و به سادگى تمام مجالسى را كه خود در آنها شركت داشته است، وصف مى‌كند: در مجلس وزير مهلبى كه به هجو وزير انجاميد او خود اعتراف مى‌كند كه چون هر دو مست باده بوده‌اند، چنين حالتى پيش آمده است. وى در ادب الغرباء حكايت مى‌كند كه در 355 ق، همراه شخص ديگرى، برای ديدن ترسايان و باده‌نوشى بر لب رود يزدگرد كه از كنار دير ثعالبى مى‌گذشت، به آن دير رفت. دخترى زيبا، دوست و همراه او را به كنار ديوارى خواند كه بر آن ابياتى در وصف زيبارویى نگاشته بودند. ابوالفرج كه حدس مى‌زد آن اشعار را بايستى همان دختر ترسا پرداخته و نوشته باشد، خود 5 بيت به همان مناسبت ساخت و برای دختر خواند (ص 34-36؛نيز نك‍: ياقوت، همان، 113/13-115).
ابوالفرج بى پرده و به سادگى تمام مجالسى را كه خود در آنها شركت داشته است، وصف مى‌كند: در مجلس وزير مهلبى كه به هجو وزير انجاميد او خود اعتراف مى‌كند كه چون هر دو مست باده بوده‌اند، چنين حالتى پيش آمده است. وى در ادب الغرباء حكايت مى‌كند كه در 355 ق، همراه شخص ديگرى، برای ديدن ترسايان و باده‌نوشى بر لب رود يزدگرد كه از كنار دير ثعالبى مى‌گذشت، به آن دير رفت. دخترى زيبا، دوست و همراه او را به كنار ديوارى خواند كه بر آن ابياتى در وصف زيبارویى نگاشته بودند. ابوالفرج كه حدس مى‌زد آن اشعار را بايستى همان دختر ترسا پرداخته و نوشته باشد، خود 5 بيت به همان مناسبت ساخت و برای دختر خواند (ص 34-36؛ نيز نك‍: ياقوت، همان، 113/13-115).


ابوالفرج با همان نثر شفاف و بى‌پيرايه، به دور از هر گونه پرده‌پوشى داستانى نقل مى‌كند كه از گوشه‌هاى مختلف زندگى و كژ آيينيهاى آن روزگار پرده برمى‌دارد. او و دوست و استادش جحظه به درجه‌اى از بى بند و بارى رسيده بودند كه ديگر چيزى را از كسى پنهان نمى‌كردند (همان، 83-86؛ياقوت، همان، 117/13-121).
ابوالفرج با همان نثر شفاف و بى‌پيرايه، به دور از هر گونه پرده‌پوشى داستانى نقل مى‌كند كه از گوشه‌هاى مختلف زندگى و كژ آيينيهاى آن روزگار پرده برمى‌دارد. او و دوست و استادش جحظه به درجه‌اى از بى بند و بارى رسيده بودند كه ديگر چيزى را از كسى پنهان نمى‌كردند (همان، 83-86؛ياقوت، همان، 117/13-121).
خط ۱۷۱: خط ۱۷۱:




[[خطيب بغدادى]] كه او را شاعر و راوى مطلع از انساب و سيره مى‌داند، از قول تنوخى، حوزۀ اطلاعات او را چنين وصف كرده است: هيچ كس را نديده‌ام كه به اندازۀ اين راوى شيعى، شعر و سروده و اخبار و آثار و احاديث مسند و نسب حفظ باشد (398/11-399). او علاوه بر اين، علوم ديگرى چون مغازى، لغت، نحو و خرافه را نيز مى‌دانست و از بسيارى از آيينهاى نديمى چون شناخت احوال پرندگان شكارى، بيطارى، اندكى پزشكى و نجوم و ديگر چيزها آگاهى داشت (همو، 399/11؛نيز نك‍: قفطى، 251/2؛[[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، 307/3). ذهبى نيز او را آياتى در معرفت اخبار و ايام و شعر و غنا و محاضرات مى‌داند و مى‌گوید كه او با حدثنا و اخبرنا عجايبى مى‌آورد (همانجا؛نيز نك‍:ابن حجر، 221/4). اما از اين ميان، در روايت اخبار و ادب بيشتر دست داشته (خطيب، 398/11) و اطلاعات ديگر او از حد دانش اهل ادب يا نديمان فراتر نمى‌رفته است و مثلاًداستان معالجۀ قولنج گربه‌اش را (نك‍: ياقوت، ادبا، 104/13-105)، نبايد بر دانش عميق و واقعى او در علم بيطارى حمل كرد. مجموعۀ بيست و چند کتابى كه به او نسبت داده‌اند، از دايرۀ ادب و شعر و غنا و اخبار مربوط به آنها خارج نيست.
[[خطيب بغدادى]] كه او را شاعر و راوى مطلع از انساب و سيره مى‌داند، از قول تنوخى، حوزۀ اطلاعات او را چنين وصف كرده است: هيچ كس را نديده‌ام كه به اندازۀ اين راوى شيعى، شعر و سروده و اخبار و آثار و احاديث مسند و نسب حفظ باشد (398/11-399). او علاوه بر اين، علوم ديگرى چون مغازى، لغت، نحو و خرافه را نيز مى‌دانست و از بسيارى از آيينهاى نديمى چون شناخت احوال پرندگان شكارى، بيطارى، اندكى پزشكى و نجوم و ديگر چيزها آگاهى داشت (همو، 399/11؛ نيز نك‍: قفطى، 251/2؛[[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، 307/3). ذهبى نيز او را آياتى در معرفت اخبار و ايام و شعر و غنا و محاضرات مى‌داند و مى‌گوید كه او با حدثنا و اخبرنا عجايبى مى‌آورد (همانجا؛ نيز نك‍:ابن حجر، 221/4). اما از اين ميان، در روايت اخبار و ادب بيشتر دست داشته (خطيب، 398/11) و اطلاعات ديگر او از حد دانش اهل ادب يا نديمان فراتر نمى‌رفته است و مثلاًداستان معالجۀ قولنج گربه‌اش را (نك‍: ياقوت، ادبا، 104/13-105)، نبايد بر دانش عميق و واقعى او در علم بيطارى حمل كرد. مجموعۀ بيست و چند کتابى كه به او نسبت داده‌اند، از دايرۀ ادب و شعر و غنا و اخبار مربوط به آنها خارج نيست.


تنها شايد بتوان گفت كه او علم انساب را جدى‌تر مى‌گرفته و در آن، همچون متخصص اين امر به تأليف دست مى‌زده است. سلسله‌هاى مفصّل تبارنامه كه او در اغانى و مقاتل به كار گرفته است، خود به تخصص او دلالت دارد. علاوه بر اين، يك جمهرة النسب و 4 کتاب ديگر در نسب قبايل بزرگ عرب به وى منسوب است (نك‍: بخش آثار در همين مقاله).
تنها شايد بتوان گفت كه او علم انساب را جدى‌تر مى‌گرفته و در آن، همچون متخصص اين امر به تأليف دست مى‌زده است. سلسله‌هاى مفصّل تبارنامه كه او در اغانى و مقاتل به كار گرفته است، خود به تخصص او دلالت دارد. علاوه بر اين، يك جمهرة النسب و 4 کتاب ديگر در نسب قبايل بزرگ عرب به وى منسوب است (نك‍: بخش آثار در همين مقاله).
خط ۱۷۹: خط ۱۷۹:
تخصص ديگر ابوالفرج، موسيقى بود. اما دانش او در اين زمينه، به دانش نظرى مختصر مى‌گرديد و ظاهرا نه آوازى خوش داشت و نه سازى مى‌نواخت. اطلاعات نظرى او از کتابهاى متعددى كه در اختيار داشت، به دست آمده بود؛آثار اسحاق موصلى؛آثار استادش جحظه از جمله اخبار ابى حشيشة كه آن را نزد همو خوانده بود؛کتابى كه ابوالفضل عباس بن احمد بن ثوابه به او داده بود (اغانى، 141/10) و انبوهى کتابهاى ديگر. اما او خود در آغاز اغانى به صراحت مى‌گوید: در بيان كيفيت سروده‌ها و ترانه‌ها منحصرا از شيوۀ اسحاق موصلى پيروى كرده‌ام، زيرا امروزه شيوۀ او معمول گرديده است، نه شيوۀ كسانى چون ابراهيم بن مهدى و مخارق و علّویه... (همان، 4/1-5). او نسبت به اين موسيقى‌دان بزرگ كه حدود يك سده و نيم پيش از او مى‌زيسته است، اعتقادى خاص داشت؛شرح حالى كه به او اختصاص داده (همان، 268/5 به بعد)، خود کتابى كه نسبتا مفصل است كه به 167 صفحه مى‌رسد. ابوالفرج در آغاز اين کتاب، برخلاف شيوۀ خود، به شرح فضائل و دانش و پارسايى و هنرمندى او پرداخته و او را يگانۀ همۀ دورانها معرفى كرده است (همان، 268/5-270)؛ اما در مقابل، از اينكه بر استاد ديگرش جحظه خرده بگيرد، ابايى نداشت و با آنكه کتابى در احوال و اخبار او تأليف كرده است، باز يك بار پس از دو روايت مى‌گوید: او را در کتاب الطنبوريين عادت بر اين است كه از اهل صناعت موسيقى به زشت‌ترين كلمات بدگویى كند، حال آنكه عكس اين عمل شايسته است (همان، 63/6).
تخصص ديگر ابوالفرج، موسيقى بود. اما دانش او در اين زمينه، به دانش نظرى مختصر مى‌گرديد و ظاهرا نه آوازى خوش داشت و نه سازى مى‌نواخت. اطلاعات نظرى او از کتابهاى متعددى كه در اختيار داشت، به دست آمده بود؛آثار اسحاق موصلى؛آثار استادش جحظه از جمله اخبار ابى حشيشة كه آن را نزد همو خوانده بود؛کتابى كه ابوالفضل عباس بن احمد بن ثوابه به او داده بود (اغانى، 141/10) و انبوهى کتابهاى ديگر. اما او خود در آغاز اغانى به صراحت مى‌گوید: در بيان كيفيت سروده‌ها و ترانه‌ها منحصرا از شيوۀ اسحاق موصلى پيروى كرده‌ام، زيرا امروزه شيوۀ او معمول گرديده است، نه شيوۀ كسانى چون ابراهيم بن مهدى و مخارق و علّویه... (همان، 4/1-5). او نسبت به اين موسيقى‌دان بزرگ كه حدود يك سده و نيم پيش از او مى‌زيسته است، اعتقادى خاص داشت؛شرح حالى كه به او اختصاص داده (همان، 268/5 به بعد)، خود کتابى كه نسبتا مفصل است كه به 167 صفحه مى‌رسد. ابوالفرج در آغاز اين کتاب، برخلاف شيوۀ خود، به شرح فضائل و دانش و پارسايى و هنرمندى او پرداخته و او را يگانۀ همۀ دورانها معرفى كرده است (همان، 268/5-270)؛ اما در مقابل، از اينكه بر استاد ديگرش جحظه خرده بگيرد، ابايى نداشت و با آنكه کتابى در احوال و اخبار او تأليف كرده است، باز يك بار پس از دو روايت مى‌گوید: او را در کتاب الطنبوريين عادت بر اين است كه از اهل صناعت موسيقى به زشت‌ترين كلمات بدگویى كند، حال آنكه عكس اين عمل شايسته است (همان، 63/6).


وى با استادان ديگرى چون حرمى بن ابى العلاء، ابراهيم ابن زرزور، ابوعيسى بن متوكل نيز مى‌توانست در بسيارى جاها با موسيقى و موسيقى دانان همساز گردد: در ميخانه‌ها، در مجالس اعيان، در خانۀ استادش نفطویه كه گویند كنيزكان آواز خوانش شهرت تمام داشته‌اند (زبيدى، 172؛نيز نك‍: خلف اللّه، 120-121)، در سراى آل منجم و به خصوص يحيى بن على بن منجم كه خود اهل موسيقى و شعر بود.حاصل اين اطلاعات، چندين کتاب به غير از اغانى بود-مثلا: ادب السماع-كه اينك از دست رفته است.
وى با استادان ديگرى چون حرمى بن ابى العلاء، ابراهيم ابن زرزور، ابوعيسى بن متوكل نيز مى‌توانست در بسيارى جاها با موسيقى و موسيقى دانان همساز گردد: در ميخانه‌ها، در مجالس اعيان، در خانۀ استادش نفطویه كه گویند كنيزكان آواز خوانش شهرت تمام داشته‌اند (زبيدى، 172؛ نيز نك‍: خلف اللّه، 120-121)، در سراى آل منجم و به خصوص يحيى بن على بن منجم كه خود اهل موسيقى و شعر بود.حاصل اين اطلاعات، چندين کتاب به غير از اغانى بود-مثلا: ادب السماع-كه اينك از دست رفته است.


==شاگردان او==
==شاگردان او==




ابوالفرج بى گمان شاگردان بسيار داشته، اما گویى كار تدريس پيشۀ او نبوده است. با اينهمه گاه كسانى را مى‌بينيم كه در محضر او کتاب معينى را خوانده‌اند، مثلاًشيخى اندلسى به نام ابوزكريا يحيى كه برای كسب علم به شرق آمده و به ابوالفرج پيوسته بود و تنوخى او را در مجلس ابوالفرج ديده است (ياقوت، ادبا، 129/13)، يا ابوالحسين اين دينار كه خود گفته همۀ کتاب اغانى را نزد ابوالفرج خوانده است (همان، 248/14) و نيز على بن ابراهيم دهكى (همان، 216/12-217). ديگر شاگردان او را [[خطيب بغدادى]] نام برده است: دارقطني، ابواسحاق طبرى، ابراهيم بن مخلد و محمد بن أبى الفوارس (398/11-399؛نيز نك‍: ذهبى، سير، 202/16).
ابوالفرج بى گمان شاگردان بسيار داشته، اما گویى كار تدريس پيشۀ او نبوده است. با اينهمه گاه كسانى را مى‌بينيم كه در محضر او کتاب معينى را خوانده‌اند، مثلاًشيخى اندلسى به نام ابوزكريا يحيى كه برای كسب علم به شرق آمده و به ابوالفرج پيوسته بود و تنوخى او را در مجلس ابوالفرج ديده است (ياقوت، ادبا، 129/13)، يا ابوالحسين اين دينار كه خود گفته همۀ کتاب اغانى را نزد ابوالفرج خوانده است (همان، 248/14) و نيز على بن ابراهيم دهكى (همان، 216/12-217). ديگر شاگردان او را [[خطيب بغدادى]] نام برده است: دارقطني، ابواسحاق طبرى، ابراهيم بن مخلد و محمد بن أبى الفوارس (398/11-399؛ نيز نك‍: ذهبى، سير، 202/16).


يكى ديگر از شاگردان يا راویان او كه نامش در منابع به اين عنوان نيامده، تنوخى، صاحب نشوار و الفرج بعد الشدة است. وى در کتاب اخير، 6 بار از اغانى و 43 بار از شخص ابوالفرج نقل قول كرده (نك‍: شالجى، 10/1) و در يك جا مى‌نویسد: در کتاب اغانى كه ابوالفرج اجازۀ روايتش را به من داده است... (الفرج، 383/4). شاگردان أبو الفرج، از شيوه‌هاى استاد خود كمتر تقليد كرده‌اند، مثلاًمى‌دانيم كه دارقطنى، در علوم قرآن و حديث تبحر يافت، نه در شعر مجون و غنا.
يكى ديگر از شاگردان يا راویان او كه نامش در منابع به اين عنوان نيامده، تنوخى، صاحب نشوار و الفرج بعد الشدة است. وى در کتاب اخير، 6 بار از اغانى و 43 بار از شخص ابوالفرج نقل قول كرده (نك‍: شالجى، 10/1) و در يك جا مى‌نویسد: در کتاب اغانى كه ابوالفرج اجازۀ روايتش را به من داده است... (الفرج، 383/4). شاگردان أبو الفرج، از شيوه‌هاى استاد خود كمتر تقليد كرده‌اند، مثلاًمى‌دانيم كه دارقطنى، در علوم قرآن و حديث تبحر يافت، نه در شعر مجون و غنا.
خط ۲۰۸: خط ۲۰۸:
[[بلاشر، رژیس|بلاشر]] معتقد است كه دربارۀ اسلوب ابوالفرج در نثر، سخنى جدى نمى‌توان گفت، زيرا همۀ آثار او و به خصوص بزرگ‌ترين آنها، اغانى سراپا نقل قول است و آنچه او خود به اين مجموعه افزوده، از سرفصلها، يا روابط ميان قطعات تجاوز نمى‌كند (ص 212-213). با اينهمه در لا به لاى روايات، گاه به قطعه‌هايى بسيار دلنشين و هوشمندانه دست مى‌يابيم كه مى‌توانند تصور نسبتا روشنى از اسلوب او در ذهن پديد آورند. از جملۀ اين نوشته‌ها مى‌توان به مقدمات کتابها، گفتارهاى انتقادى در اغانى و مقاتل، ستايشهايى كه مثلاًاز اسحاق موصلى و ابن معتز كرده، و داستانهايى كه در ادب الغرباء آورده است، اشاره كرد. در اين آثار ملاحظه مى‌شوده كه وى به هيچ وجه از معاصران قدرتمندش، صاحب و مهلبى و ابن عميد تأثير نپذيرفته، بلكه احساسات خود را به زبانى پاكيزه و شفاف، با صداقت و صميميتى كم نظير عرضه كرده است.
[[بلاشر، رژیس|بلاشر]] معتقد است كه دربارۀ اسلوب ابوالفرج در نثر، سخنى جدى نمى‌توان گفت، زيرا همۀ آثار او و به خصوص بزرگ‌ترين آنها، اغانى سراپا نقل قول است و آنچه او خود به اين مجموعه افزوده، از سرفصلها، يا روابط ميان قطعات تجاوز نمى‌كند (ص 212-213). با اينهمه در لا به لاى روايات، گاه به قطعه‌هايى بسيار دلنشين و هوشمندانه دست مى‌يابيم كه مى‌توانند تصور نسبتا روشنى از اسلوب او در ذهن پديد آورند. از جملۀ اين نوشته‌ها مى‌توان به مقدمات کتابها، گفتارهاى انتقادى در اغانى و مقاتل، ستايشهايى كه مثلاًاز اسحاق موصلى و ابن معتز كرده، و داستانهايى كه در ادب الغرباء آورده است، اشاره كرد. در اين آثار ملاحظه مى‌شوده كه وى به هيچ وجه از معاصران قدرتمندش، صاحب و مهلبى و ابن عميد تأثير نپذيرفته، بلكه احساسات خود را به زبانى پاكيزه و شفاف، با صداقت و صميميتى كم نظير عرضه كرده است.


ابوالفرج كه به شدت تحت تأثير سنت روشنفكرانۀ مؤلفان ادب است، پيوسته مى‌كوشد از ارائۀ آثار ثقيل به خواننده خوددارى كند و به عكس او را با حكايات نو به نو مشغول دارد، زيرا مى‌داند كه «در طبيعت آدميزاد، عشق انتقال از چيزى به چيز ديگر، و راحت جویى گذر از امر معهود و شناخته به نامعهود و نو، نهفته است»، زيرا «هر چيز كه اميد دست يافتن به آن مى‌رود، از آنچه حاصل است، بر جان شيرين‌تر مى‌نشيند» (الاغانى، 4/1؛نيز نك‍: [[بلاشر، رژیس|بلاشر]]، 211-212). با اينهمه او كار خود را سخت جدى مى‌گيرد و آثار خویش را كاملا عالمانه تلقى مى‌كند، به همين جهت، پيوسته روايات خود را به اسنادى استوار و راویانى مشهور، متقن مى‌گرداند (دربارۀ اسناد، او، نك‍: ه‍. د، الاغانى)، يا به کتابهايى چون آثار ثعلب، ابن اعرابى، ابوعمرو شيباني، ابن حبيب، سكرى و ديگران ارجاع مى‌دهد (نك‍: خلف اللّه، 196).
ابوالفرج كه به شدت تحت تأثير سنت روشنفكرانۀ مؤلفان ادب است، پيوسته مى‌كوشد از ارائۀ آثار ثقيل به خواننده خوددارى كند و به عكس او را با حكايات نو به نو مشغول دارد، زيرا مى‌داند كه «در طبيعت آدميزاد، عشق انتقال از چيزى به چيز ديگر، و راحت جویى گذر از امر معهود و شناخته به نامعهود و نو، نهفته است»، زيرا «هر چيز كه اميد دست يافتن به آن مى‌رود، از آنچه حاصل است، بر جان شيرين‌تر مى‌نشيند» (الاغانى، 4/1؛ نيز نك‍: [[بلاشر، رژیس|بلاشر]]، 211-212). با اينهمه او كار خود را سخت جدى مى‌گيرد و آثار خویش را كاملا عالمانه تلقى مى‌كند، به همين جهت، پيوسته روايات خود را به اسنادى استوار و راویانى مشهور، متقن مى‌گرداند (دربارۀ اسناد، او، نك‍: ه‍. د، الاغانى)، يا به کتابهايى چون آثار ثعلب، ابن اعرابى، ابوعمرو شيباني، ابن حبيب، سكرى و ديگران ارجاع مى‌دهد (نك‍: خلف اللّه، 196).


اما در بسيارى جاها گویى در نظر گویى در نظر او، نبايد تنها به واقعيت زندگى مردمان و حوادث تاريخى نگريست، بلكه ساختار افسانه‌گون يك روايت نيز در صورتى كه فريبنده و دل آویز باشد و ذوق هنرى ظريفان را اقناع كند، مى‌تواند مورد توجه قرار گيرد و بنابراین بايد از پشتوانۀ سندهايى استوار برخوردار باشد. مثالهايى كه در تأييد اين سخن مى‌توان آورد، بسيار است. مثلا، در مرگ ليلى اخيليه، روايت اصمعى را كه مى‌گوید: او هنگام بازگشت از نيشابور درگذشت، درست نمى‌داند، بلكه ترجيح مى‌دهد كه ليلى، همراه شوى خود بر ماهورى كه قبر عاشق دلسوخته‌اش توبه در آن بود، بگذرد و به رغم نكوهش شوى، عاشق را درود فرستند و از او بخواهد، همانگونه كه در شعرى وعده كرده است، از وراى گور نيز سلام او را پاسخ گوید. همان هنگام، پرواز جغدى وحشت‌زده، اشتر ليلى را مى‌رماند، چنانكه او از فراز هودج به زمين مى‌افتد و كنار عاشق ديرينه جان مى‌سپارد. ابوالفرج در دنبال اين افسانۀ باور نكردنى مى‌افزايد: اين است روايت صحيح در مرگ ليلى (همان، 244/11). مثال ديگر افسانه‌هاى شور انگيز ليلى و مجنون است كه در حدود سدۀ 2ق پديد آمد و سپس پيوسته بر حجم آنها افزوده شد، تا به دست ابوالفرج رسيد‌ ‎(همان، 1/2-96). بى گمان وى به هيچ يك از آنها به عنوان حادثه‌اى واقعى نمى‌نگرد، اما همه را با رغبتى تمام كه انگيزه‌اى جز عشق به داستان پردازى ندارد، با دقت بسيار نقل مى‌كند (نك‍: [[بلاشر، رژیس|بلاشر]]، 191). او مى‌داند كه افسانۀ پادشاهان يمن را يزيد بن مفرغ جعل كرده است (نك‍: ابوالفرج، همان، 255/18)، اما از ذكر آنها نيز خوددارى نمى‌كند.
اما در بسيارى جاها گویى در نظر گویى در نظر او، نبايد تنها به واقعيت زندگى مردمان و حوادث تاريخى نگريست، بلكه ساختار افسانه‌گون يك روايت نيز در صورتى كه فريبنده و دل آویز باشد و ذوق هنرى ظريفان را اقناع كند، مى‌تواند مورد توجه قرار گيرد و بنابراین بايد از پشتوانۀ سندهايى استوار برخوردار باشد. مثالهايى كه در تأييد اين سخن مى‌توان آورد، بسيار است. مثلا، در مرگ ليلى اخيليه، روايت اصمعى را كه مى‌گوید: او هنگام بازگشت از نيشابور درگذشت، درست نمى‌داند، بلكه ترجيح مى‌دهد كه ليلى، همراه شوى خود بر ماهورى كه قبر عاشق دلسوخته‌اش توبه در آن بود، بگذرد و به رغم نكوهش شوى، عاشق را درود فرستند و از او بخواهد، همانگونه كه در شعرى وعده كرده است، از وراى گور نيز سلام او را پاسخ گوید. همان هنگام، پرواز جغدى وحشت‌زده، اشتر ليلى را مى‌رماند، چنانكه او از فراز هودج به زمين مى‌افتد و كنار عاشق ديرينه جان مى‌سپارد. ابوالفرج در دنبال اين افسانۀ باور نكردنى مى‌افزايد: اين است روايت صحيح در مرگ ليلى (همان، 244/11). مثال ديگر افسانه‌هاى شور انگيز ليلى و مجنون است كه در حدود سدۀ 2ق پديد آمد و سپس پيوسته بر حجم آنها افزوده شد، تا به دست ابوالفرج رسيد‌ ‎(همان، 1/2-96). بى گمان وى به هيچ يك از آنها به عنوان حادثه‌اى واقعى نمى‌نگرد، اما همه را با رغبتى تمام كه انگيزه‌اى جز عشق به داستان پردازى ندارد، با دقت بسيار نقل مى‌كند (نك‍: [[بلاشر، رژیس|بلاشر]]، 191). او مى‌داند كه افسانۀ پادشاهان يمن را يزيد بن مفرغ جعل كرده است (نك‍: ابوالفرج، همان، 255/18)، اما از ذكر آنها نيز خوددارى نمى‌كند.
خط ۲۱۵: خط ۲۱۵:




سه كس كه با ابوالفرج روابطى داشته‌اند، سه تاريخ مختلف در مرگ او ياد كرده‌اند: شاگردش ابن ابى الفوارس گوید كه روز 14 ذيحجۀ 356 درگذشت و پيش از مرگ دچار اختلال حواس شد (خطيب، 400/11؛نيز نك‍: قفطى، 253/2). همين تاريخ را تقريبا همۀ نویسندگان بعدى پذيرفته‌اند (مثلاً[[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، 309/3؛ [[ابوالفداء، اسماعیل بن علی|ابوالفداء]]، 108/1؛ذهبى، ميزان، 123/3) و معاصران نيز بيشتر بر اين نظرند. تاريخ دوم، 357ق است كه ابونعيم آورده است. او خود مى‌نویسد كه ابوالفرج را در سنين كهنسالى وى در بغداد، ديده است (22/2). برخى ديگر نيز با ترديد اين سال را ذكر كرده‌اند (مثلا: [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، همانجا). تاريخ سوم، سال «سيصد و شصت و اندى» است كه دوستش [[ابن ندیم، محمد بن اسحاق|ابن نديم]] ذكر كرده (ص 128) و كمتر مورد توجه قرار گرفته است، اما از ديگر تاريخها صحيح‌تر به نظر مى‌رسد. نخستين بار ياقوت به اين نكته پى برده، اما خود اظهار نظر قاطعى نكرده است. وى از قول حاشيه‌نویسى كه ادب الغرباء ابوالفرج را در دست داشته، داستانى نقل كرده، از اين قرار كه ابوالفرج در آن کتاب گوید: در زمان قدرت معز الدوله، روى قصر او در شماسيه چيزى خوانده، سپس در سال 362ق به آن مكان بازگشته و اين بار ویرانى قصر را ديده است (ادبا، 95/13-96؛نيز نك‍: ادب، 88) و بدين سان، تاريخى كه [[ابن ندیم، محمد بن اسحاق|ابن نديم]] ذكر كرده است، محتمل‌تر مى‌گردد (دربارۀ تاريخ وفات او، نك‍: خلف الله، 16-21؛ منجد، -14).
سه كس كه با ابوالفرج روابطى داشته‌اند، سه تاريخ مختلف در مرگ او ياد كرده‌اند: شاگردش ابن ابى الفوارس گوید كه روز 14 ذيحجۀ 356 درگذشت و پيش از مرگ دچار اختلال حواس شد (خطيب، 400/11؛ نيز نك‍: قفطى، 253/2). همين تاريخ را تقريبا همۀ نویسندگان بعدى پذيرفته‌اند (مثلاً[[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، 309/3؛ [[ابوالفداء، اسماعیل بن علی|ابوالفداء]]، 108/1؛ذهبى، ميزان، 123/3) و معاصران نيز بيشتر بر اين نظرند. تاريخ دوم، 357ق است كه ابونعيم آورده است. او خود مى‌نویسد كه ابوالفرج را در سنين كهنسالى وى در بغداد، ديده است (22/2). برخى ديگر نيز با ترديد اين سال را ذكر كرده‌اند (مثلا: [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، همانجا). تاريخ سوم، سال «سيصد و شصت و اندى» است كه دوستش [[ابن ندیم، محمد بن اسحاق|ابن نديم]] ذكر كرده (ص 128) و كمتر مورد توجه قرار گرفته است، اما از ديگر تاريخها صحيح‌تر به نظر مى‌رسد. نخستين بار ياقوت به اين نكته پى برده، اما خود اظهار نظر قاطعى نكرده است. وى از قول حاشيه‌نویسى كه ادب الغرباء ابوالفرج را در دست داشته، داستانى نقل كرده، از اين قرار كه ابوالفرج در آن کتاب گوید: در زمان قدرت معز الدوله، روى قصر او در شماسيه چيزى خوانده، سپس در سال 362ق به آن مكان بازگشته و اين بار ویرانى قصر را ديده است (ادبا، 95/13-96؛ نيز نك‍: ادب، 88) و بدين سان، تاريخى كه [[ابن ندیم، محمد بن اسحاق|ابن نديم]] ذكر كرده است، محتمل‌تر مى‌گردد (دربارۀ تاريخ وفات او، نك‍: خلف الله، 16-21؛ منجد، -14).


==آثار==
==آثار==
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش