۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'ميگويى' به 'میگویی') |
جز (جایگزینی متن - 'چهرهاش' به 'چهرهاش') |
||
خط ۴۲: | خط ۴۲: | ||
#: ت- شامل معجزات و كارهاى شگفت انگيز امام(ع) مىباشد. | #: ت- شامل معجزات و كارهاى شگفت انگيز امام(ع) مىباشد. | ||
#:ث- در مستجاب شدن دعاى امام(ع) است، ثابت بنانى میگويد: من و گروهى از عباد بصره از قبيل ايوب سجستانى و صالح مرى و عتبه الغلام و حبيب فارسى و مالك بن دينار به حج رفتيم، همين كه داخل مكه شديم ديديم مردم از نظر آب در مضيقه هستند و از شدت تشنگى ناراحتند، چون باران كم باريده بود. | #:ث- در مستجاب شدن دعاى امام(ع) است، ثابت بنانى میگويد: من و گروهى از عباد بصره از قبيل ايوب سجستانى و صالح مرى و عتبه الغلام و حبيب فارسى و مالك بن دينار به حج رفتيم، همين كه داخل مكه شديم ديديم مردم از نظر آب در مضيقه هستند و از شدت تشنگى ناراحتند، چون باران كم باريده بود. | ||
#:مردم متوسل به ما شدند و تقاضاى طلب باران نمودند رفتيم، به جانب كعبه پس از طواف با تضرع و زارى از خدا درخواست باران نموديم؛ ولى دعاى ما اجابت نشد، در همين ميان جوانى كه اندوه ناراحتى غم در | #:مردم متوسل به ما شدند و تقاضاى طلب باران نمودند رفتيم، به جانب كعبه پس از طواف با تضرع و زارى از خدا درخواست باران نموديم؛ ولى دعاى ما اجابت نشد، در همين ميان جوانى كه اندوه ناراحتى غم در چهرهاش آشكارا ديده ميشد، وارد شد و طوافى نمود، سپس روى به ما آورده فرمود: مالك بن دينار و ثابت بنانى و ايوب سجستانى و صالح مرى و عتبه الغلام و حبيب فارسى و يا سعد يا عمر يا صالح اعمى، رابعه، سعدانه، يا جعفر بن سليمان، عرض كرديم، بله اى جوان؟ | ||
#: فرمود يك نفر از شما را خدا دوست نمیداشت؟ گفتيم ما دعا كرديم بر خداست كه اجابت نمايد، روى به جانب كعبه نموده و از آن جا به سجده رفت. | #: فرمود يك نفر از شما را خدا دوست نمیداشت؟ گفتيم ما دعا كرديم بر خداست كه اجابت نمايد، روى به جانب كعبه نموده و از آن جا به سجده رفت. | ||
#:در سجده میگفت الهى تو را به علاقهاى كه به من دارى اينها را از باران سيراب كن، هنوز دعایش تمام نشده بود كه باران چون دهانه مشك باريدن گرفت، گفتم جوان از كجا فهميدى تو را دوست دارد؟ جواب داد اگر مرا دوست نميداشت، به خانهاش دعوت نمیكرد، چون دعوت كرده، فهميدم مرا دوست دارد. به همين جهت او را به علاقهاش قسم دادم از پيش ما رفت و اين شعر را خواند{{شعر}} | #:در سجده میگفت الهى تو را به علاقهاى كه به من دارى اينها را از باران سيراب كن، هنوز دعایش تمام نشده بود كه باران چون دهانه مشك باريدن گرفت، گفتم جوان از كجا فهميدى تو را دوست دارد؟ جواب داد اگر مرا دوست نميداشت، به خانهاش دعوت نمیكرد، چون دعوت كرده، فهميدم مرا دوست دارد. به همين جهت او را به علاقهاش قسم دادم از پيش ما رفت و اين شعر را خواند{{شعر}} |
ویرایش