۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'فارسى' به 'فارسی') |
جز (جایگزینی متن - ' ' به ' ') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۹۵: | خط ۹۵: | ||
به علاوه، چگونه سُليم درباره کتابش نهايت احتياط را به خرج مىدهد و با روحيه والاى «كتمان» و «اجتناب از شهرت» و «دقّت در ثبت مطالب»، مدّت شصت سال، بىوقفه به تأليف و تدوین کتابش همّت مىگمارد؛ امّا در بين آن همه اصحاب پيامبر(ص) و ائمه(ع)، هيچ كس را شايسته واگذارى اين امانت نمىبيند؛ بلكه بر اثر تصادف و اتّفاق، در شهر نوبندگان، به هنگام ملاقات با نوجوان چهارده سالهاى به نام ابان بن ابى عياش، به يك باره تصميم مىگيرد كه حاصل يك عمر تلاش طاقت فرساى خویش را در اختيار وى قرار دهد؟ مترجم در مقدمه خود، در اين باره چنين آورده است: | به علاوه، چگونه سُليم درباره کتابش نهايت احتياط را به خرج مىدهد و با روحيه والاى «كتمان» و «اجتناب از شهرت» و «دقّت در ثبت مطالب»، مدّت شصت سال، بىوقفه به تأليف و تدوین کتابش همّت مىگمارد؛ امّا در بين آن همه اصحاب پيامبر(ص) و ائمه(ع)، هيچ كس را شايسته واگذارى اين امانت نمىبيند؛ بلكه بر اثر تصادف و اتّفاق، در شهر نوبندگان، به هنگام ملاقات با نوجوان چهارده سالهاى به نام ابان بن ابى عياش، به يك باره تصميم مىگيرد كه حاصل يك عمر تلاش طاقت فرساى خویش را در اختيار وى قرار دهد؟ مترجم در مقدمه خود، در اين باره چنين آورده است: | ||
در شهر نوبندجان، سليم، با جوانى كه چهارده سال از عمرش مىگذشت و نامش ابان بود، ملاقات كرد. البته جنبه آشنايى بين سليم و ابان، برای ما معلوم نيست كه آيا فاميل بودهاند و يا سابقه دوستى داشتهاند يا يك اتّفاق و تصادف بوده است(!)؛ ولى به هر حال، سليم در خانه پدرى ابان بن ابىعياش اقامت كرد... ديرى نگذشت كه سليم، احساس كرد در سرزمين غربت، عمرش به پایان خود، نزدیک | در شهر نوبندجان، سليم، با جوانى كه چهارده سال از عمرش مىگذشت و نامش ابان بود، ملاقات كرد. البته جنبه آشنايى بين سليم و ابان، برای ما معلوم نيست كه آيا فاميل بودهاند و يا سابقه دوستى داشتهاند يا يك اتّفاق و تصادف بوده است(!)؛ ولى به هر حال، سليم در خانه پدرى ابان بن ابىعياش اقامت كرد... ديرى نگذشت كه سليم، احساس كرد در سرزمين غربت، عمرش به پایان خود، نزدیک مىشود و مهمترين مسئله برای او حفظ کتابش بود... سليم، نگران کتابى بود كه با تمام وجود، در راه تأليف و حفظ آن، فداكارى كرده بود و مطالب آن را به طور شفاهى از خود معصومان(ع) يا از اصحابشان گرفته بود؛ کتابى كه در بردارنده نكات و گوشههاى بسيار دقيقى از تاريخ اسلام بود و او در به دست آوردن آنها زحمت فراوان كشيده بود؛ کتابى كه در يك نگاه، مجموعهاى از معارف و تاريخ اسلام بود كه مىبايست به عنوان پايه تولّى و تبرّى تلقّى شود... | ||
مترجم در بحث «انتقال کتاب از ابان به ابن اُذَينۀ» چنين مىنویسد: | مترجم در بحث «انتقال کتاب از ابان به ابن اُذَينۀ» چنين مىنویسد: | ||
اتّفاق عجيبى كه در سال 138هجرى در 76 سالگى ابان [رخ داد]، اين بود كه يك شب، سليم را در عالم رؤيا ديد. سليم، نزدیکى مرگ او را خبر داد و گفت: «اى ابان! تو در اين روزها از دنيا مىروى. درباره امانت من، تقوا پيشه كن و آن را ضايع مكن و به وعدهاى كه به من در مورد كتمان آن دادهاى، عمل كن و آن را جز نزد مردى از شیعیان | اتّفاق عجيبى كه در سال 138هجرى در 76 سالگى ابان [رخ داد]، اين بود كه يك شب، سليم را در عالم رؤيا ديد. سليم، نزدیکى مرگ او را خبر داد و گفت: «اى ابان! تو در اين روزها از دنيا مىروى. درباره امانت من، تقوا پيشه كن و آن را ضايع مكن و به وعدهاى كه به من در مورد كتمان آن دادهاى، عمل كن و آن را جز نزد مردى از شیعیان [[امام على(ع)|اميرالمؤمنين(ع)]] كه صاحب دين و آبرو باشد، مسپار». اين خواب، از رؤياهاى صادقه بود؛ چه آن كه يك ماه از آن نگذشته بود كه ابان از دنيا رفت... صبح آن شب كه ابان، سليم را در خواب ديد، با ابن اذينه ملاقات كرد و رؤياى شب گذشته را و نيز اجمالى از تاريخچه کتاب را با او در ميان گذشت. سپس کتاب را رسماً به او تحویل داد و او هم مانند سليم، تمام کتاب را برای ابن اذينه قرائت كرد... بيش از يك ماه از تحویل کتاب سليم به ابن اذينه نگذشته بود كه ابان، در ماه رجب سال 138 هجرى در بصره از دنيا رفت. | ||
اولاً آنچه در اين جا مطرح شده است، مشابه آن چيزى است كه درباره سليم هم بيان گرديد. در آن جا درباره برخورد سليم با ابان و تسليم کتاب به وى، سخن از «يك اتّفاق يا تصادف» است و در اين جا هم، سخن از يك اتّفاق عجيب و رؤياى صادقه! | اولاً آنچه در اين جا مطرح شده است، مشابه آن چيزى است كه درباره سليم هم بيان گرديد. در آن جا درباره برخورد سليم با ابان و تسليم کتاب به وى، سخن از «يك اتّفاق يا تصادف» است و در اين جا هم، سخن از يك اتّفاق عجيب و رؤياى صادقه! |
ویرایش