۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'سياسي' به 'سیاسی') |
جز (جایگزینی متن - 'براي' به 'برای') |
||
خط ۴۳: | خط ۴۳: | ||
پس از گذشت دوران كودكى، به تحصيل در مدارس دولتى تا كلاس ششم نظام قديم پرداخته و پس از آن با تشويق جدى و پىگير مرحوم والد، تحصيلات علوم دينى خود را در حوزه علميه نجف اشرف آغاز كردم؛ چرا كه مدتى از رحلت برادر بزرگم مرحوم شيخ محمد على طبسى در تهران مىگذشت و چون فرزند ديگرى كه جاى او را پركند نداشت، تلاش فراوان مىكرد تا مرا به سلك روحانیت درآورد. بدين جهت از دوران كودكى و نوجوانى كه همراه پدرم پيش از اذان صبح به حرم [[علی بن ابیطالب(ع)، امام اول|امیرالمؤمنین(ع)]] مىرفتم در بين راه او نمازهاى مستحبى مىخواند و من نيز احساس مىكردم كه اين حالت معنوى و عرفانى كه او داشت در من در حال شكل گرفتن است زيرا من نيز به توصيه وى وادار مىشدم به برخى اذكار و اوراد در بين راه بپردازم. | پس از گذشت دوران كودكى، به تحصيل در مدارس دولتى تا كلاس ششم نظام قديم پرداخته و پس از آن با تشويق جدى و پىگير مرحوم والد، تحصيلات علوم دينى خود را در حوزه علميه نجف اشرف آغاز كردم؛ چرا كه مدتى از رحلت برادر بزرگم مرحوم شيخ محمد على طبسى در تهران مىگذشت و چون فرزند ديگرى كه جاى او را پركند نداشت، تلاش فراوان مىكرد تا مرا به سلك روحانیت درآورد. بدين جهت از دوران كودكى و نوجوانى كه همراه پدرم پيش از اذان صبح به حرم [[علی بن ابیطالب(ع)، امام اول|امیرالمؤمنین(ع)]] مىرفتم در بين راه او نمازهاى مستحبى مىخواند و من نيز احساس مىكردم كه اين حالت معنوى و عرفانى كه او داشت در من در حال شكل گرفتن است زيرا من نيز به توصيه وى وادار مىشدم به برخى اذكار و اوراد در بين راه بپردازم. | ||
يادم هست كه گاهى بر اثر كم خوابى، سجاده پدرم را كه مىبايست براى نماز جماعت ايشان در رواق مطهر [[امام على(ع)]] پهن مىكردم و براى ايشان تكبير مىگفتم، زير سر گذاشته و در كنار قبر [[حلی، حسن بن یوسف|علامه حلى]] در راهرو به خواب مىرفتم. پدرم به مناسبتهاى گوناگون از محاسن ورود به حوزه علميه و قرار گرفتن در رديف علماء و اينكه ملائكه و فرشتگان زير پاى جوينده علم و دانش بالهاى خود را مىگسترانند، بنده را بسيار تشويق مىفرمود. تا اينكه در سال 46ش، بدست مبارکشان، در روز اول فروردين معمم شدم. چند سالى كه در حوزه علميه نجف اشرف بودم، از استادان محترم و عالىقدرى بهره جستم كه از جمله اولين آنها، مرحوم پدرم بود كه وى را به حق استادى بزرگ و مربى شايسته و دلسوز يافتم كه در تمام مقاطع سنى، يار و پدرى مهربان | يادم هست كه گاهى بر اثر كم خوابى، سجاده پدرم را كه مىبايست براى نماز جماعت ايشان در رواق مطهر [[امام على(ع)]] پهن مىكردم و براى ايشان تكبير مىگفتم، زير سر گذاشته و در كنار قبر [[حلی، حسن بن یوسف|علامه حلى]] در راهرو به خواب مىرفتم. پدرم به مناسبتهاى گوناگون از محاسن ورود به حوزه علميه و قرار گرفتن در رديف علماء و اينكه ملائكه و فرشتگان زير پاى جوينده علم و دانش بالهاى خود را مىگسترانند، بنده را بسيار تشويق مىفرمود. تا اينكه در سال 46ش، بدست مبارکشان، در روز اول فروردين معمم شدم. چند سالى كه در حوزه علميه نجف اشرف بودم، از استادان محترم و عالىقدرى بهره جستم كه از جمله اولين آنها، مرحوم پدرم بود كه وى را به حق استادى بزرگ و مربى شايسته و دلسوز يافتم كه در تمام مقاطع سنى، يار و پدرى مهربان برایم بود. او با اينكه اشتغالات علمى، تألیفى، درسى، تدريسى و مراجعات مردمى فراوانى داشت، اما هرگز فرصتها را از دست نداده و شبانه روز وقت خود را در اختيار من قرار داده بود. حتى آخرين لحظات عمر مبارکش زير نظر او بوده و از خوان علم، معرفت و اخلاق و صفات حميدهاش پيوسته بهره مىجستم. | ||
ايشان هر روز صبح، پس از برگشتن از حرم مطهر اميرالمومنان(ع) از من مىخواستند تا قرآن مجيد را نزد او بخوانم و سپس به شرح و تفسير برخى از آيات و كلمات آن كه در خور فهم بود مىپرداخت. در اولين گام، پس از فراگرفتن قرآن كريم مرا به احكام و مسائل آشنا ساخته و آنها را از «حاشيه بر طريق النجاة» كه در حقيقت رساله عمليه پدرم بود، | ايشان هر روز صبح، پس از برگشتن از حرم مطهر اميرالمومنان(ع) از من مىخواستند تا قرآن مجيد را نزد او بخوانم و سپس به شرح و تفسير برخى از آيات و كلمات آن كه در خور فهم بود مىپرداخت. در اولين گام، پس از فراگرفتن قرآن كريم مرا به احكام و مسائل آشنا ساخته و آنها را از «حاشيه بر طريق النجاة» كه در حقيقت رساله عمليه پدرم بود، برایم مىخواند و سپس برخى كتابهاى «جامع المقدمات» از قبيل «امثله»، «شرح امثله»، «عوامل جرجانى»، «[[شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام (تحقیق بقال)|شرايع الاسلام]]» و «شرح باب حادى عشر» را نزد او خواندم و پس از مدتى كه به دنبال يك استاد خصوصى برایم بود، سرانجام با استاد ديگرى به نام حجتالاسلام حاج شيخ حسين كشميرى(ره) آشنا شده و بنا به توصيه و سفارش پدرم، كتابهاى ديگرى از «جامع المقدمات» از قبيل «كتاب المنطق» و «شرح النموذج» و سپس مقدارى از «حاشيه ملا عبدالله» را در نزد او خواندم و استاد سوم و چهارم اينجانب، در مقدمات و ادبيات عرب مرحوم حجتالاسلام حاج آقاى حجتى بروجردى بود كه جلد اول «شرح ابن عقيل» را نزد او خوانده و همچنين مرحوم حجتالاسلام آقاى شيخ [[مدرس افغانی، محمد علی|محمدعلى مدرس افغانى]] كه بخشى از «سيوطى» را نزد او خواندم. پنجمين استادى كه در نجف اشرف داشتم، جناب حجتالاسلام آقاى سيد مرتضى قائنى (سلمه الله) بود كه با عدهاى از دوستان، مقدارى از شرح لمعه را در نزدش تلمذ نمودم. | ||
پس از مدتى كه از تحصيلاتم گذشت، ملاحظه كردم كه منزل مرحوم پدرم بسيار پررفت و آمد است. اينجا بود كه براى اولين بار به محيط مدارس علمى رفته و در مدرسه خليلى با يكى از دوستان به نام شيخ ابوالقاسم نظرپور هم حجره شدم. پس از مدتى به علت كوچك بودن حجره، به توصيه پدرم و به سفارش مرحوم آيتالله زاده كفايى به مدرسه مرحوم آخوند بزرگ كه در آن روز تازه تجديد بنا شده بود، راه يافتم. اما ديرى نگذشت كه تصميم جدى گرفته و با پدر و مادرم مسئله رفتن به حوزه علميه قم را مطرح كردم تا با خيالى آسوده و دور از خويشان، به تحصيل ادامه دهم. اما آنها صلاح دانستند كه فعلا به تحصيلات ادامه داده و رفتن به قم را به سالهاى بعد موكول كنم. اما ديرى نگذشت كه در اوايل ماه ذىالقعده سال 1350 توسط عوامل بعثى دستگير شده و پيش از هجرت عمومى سال 1350 به همراه گروهى از علماء و روحانیون به ايران فرستاده شديم. از سال 1350ش كه وارد قم شدم، به ادامه تحصيل پرداخته و از محضر اساتيد بزرگوارى در سطوح مختلف بهره بردم كه عبارتند از حجج اسلام و آيات عظام: | پس از مدتى كه از تحصيلاتم گذشت، ملاحظه كردم كه منزل مرحوم پدرم بسيار پررفت و آمد است. اينجا بود كه براى اولين بار به محيط مدارس علمى رفته و در مدرسه خليلى با يكى از دوستان به نام شيخ ابوالقاسم نظرپور هم حجره شدم. پس از مدتى به علت كوچك بودن حجره، به توصيه پدرم و به سفارش مرحوم آيتالله زاده كفايى به مدرسه مرحوم آخوند بزرگ كه در آن روز تازه تجديد بنا شده بود، راه يافتم. اما ديرى نگذشت كه تصميم جدى گرفته و با پدر و مادرم مسئله رفتن به حوزه علميه قم را مطرح كردم تا با خيالى آسوده و دور از خويشان، به تحصيل ادامه دهم. اما آنها صلاح دانستند كه فعلا به تحصيلات ادامه داده و رفتن به قم را به سالهاى بعد موكول كنم. اما ديرى نگذشت كه در اوايل ماه ذىالقعده سال 1350 توسط عوامل بعثى دستگير شده و پيش از هجرت عمومى سال 1350 به همراه گروهى از علماء و روحانیون به ايران فرستاده شديم. از سال 1350ش كه وارد قم شدم، به ادامه تحصيل پرداخته و از محضر اساتيد بزرگوارى در سطوح مختلف بهره بردم كه عبارتند از حجج اسلام و آيات عظام: |
ویرایش