پرش به محتوا

دیوان قصاید میرزا جعفر ریاض همدانی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۱: خط ۴۱:
محقق کتاب، در مقدمه کوتاهی که بر این اثر نوشته، در معرفی آن و کاری که روی آن انجام داده چنین می‎نویسد: «این کتاب یکی از شاهکارهای ادبی زبان فارسی است و خود کتاب بهترین معرف شاعر است و لطف قریحه او را در شعر و سعه اطّلاع او را در تاریخ و ادبیات فارسى و عربى و رسوخ او را در علوم ریاضى و نجوم و سایر علوم عقلى می‎رساند.  
محقق کتاب، در مقدمه کوتاهی که بر این اثر نوشته، در معرفی آن و کاری که روی آن انجام داده چنین می‎نویسد: «این کتاب یکی از شاهکارهای ادبی زبان فارسی است و خود کتاب بهترین معرف شاعر است و لطف قریحه او را در شعر و سعه اطّلاع او را در تاریخ و ادبیات فارسى و عربى و رسوخ او را در علوم ریاضى و نجوم و سایر علوم عقلى می‎رساند.  
شعرش در غیر مواردى که براى اظهار فضیلت یا به‎غرض دیگر الفاظ‍‎ غریب فارسى یا عربى استعمال کرده در نهایت عذوبت و سهولت و انسجام است که گاهى شعر فرخى و رشید وطواط‍‎ را به‎خاطر می‎آورد؛ چنان‎که تغزّل این قصیده:
شعرش در غیر مواردى که براى اظهار فضیلت یا به‎غرض دیگر الفاظ‍‎ غریب فارسى یا عربى استعمال کرده در نهایت عذوبت و سهولت و انسجام است که گاهى شعر فرخى و رشید وطواط‍‎ را به‎خاطر می‎آورد؛ چنان‎که تغزّل این قصیده:
«دوش از درم درآمد مست آن نگار و خرّم»
{{شعر}}
{{ب|''دوش از درم درآمد مست آن نگار و خرّم''|2='' ''}}
{{پایان شعر}}
 
‎و تغزل این قصیده:
‎و تغزل این قصیده:
«ويحك‎ اى پیک ‎‎خجسته‎قدم فرخ‎فال»
{{شعر}}
{{ب|''ويحك‎ اى پیک ‎‎خجسته‎قدم فرخ‎فال''|2='' ''}}
{{پایان شعر}}
‎براى اثبات این مدعى کافى است و از این‎گونه قطعات در اثناى قصاید خود چه در تغزل و چه در مدیح یا وصف حال بسیار دارد.
‎براى اثبات این مدعى کافى است و از این‎گونه قطعات در اثناى قصاید خود چه در تغزل و چه در مدیح یا وصف حال بسیار دارد.
اشعارى که در مقابل قصاید معروف فارسى سروده، هرگاه با نظایر خود از قصاید قدما مقایسه کنیم، پایه و مایه ریاض در شاعرى به‎خوبى بر ما مکشوف می‎شود؛ از آن جمله این قصیده:
اشعارى که در مقابل قصاید معروف فارسى سروده، هرگاه با نظایر خود از قصاید قدما مقایسه کنیم، پایه و مایه ریاض در شاعرى به‎خوبى بر ما مکشوف می‎شود؛ از آن جمله این قصیده:
'''هنر رساند گویند مرد را به مراد       چو من به دهر هنرمند نامراد مباد'''
{{شعر}}
{{ب|''هنر رساند گویند مرد را به مراد''|2='' چو من به دهر هنرمند نامراد مباد''}}
{{پایان شعر}}
در مقابل ظهیر فاریابى و این قصیده:
در مقابل ظهیر فاریابى و این قصیده:
'''شبى تارى چو روى آهریمن       ز ظلمت بر سر گیتى نهنبن'''
{{شعر}}
{{ب|''شبى تارى چو روى آهریمن''|2='' ز ظلمت بر سر گیتى نهنبن''}}
{{پایان شعر}}
در مقابل منوچهرى و این قصیده:
در مقابل منوچهرى و این قصیده:
'''چون گشت نگون‎سار بر زمین         رخشنده‎خور از چرخ چارمین'''
{{شعر}}
{{ب|''چون گشت نگون‎سار بر زمین''|2='' رخشنده‎خور از چرخ چارمین''}}
{{پایان شعر}}
در مقابل انورى و این قصیده:
در مقابل انورى و این قصیده:
'''ببین گردش چرخ نیلوفرى را         نگر کید مهر و مه و مشترى را'''
{{شعر}}
{{ب|''ببین گردش چرخ نیلوفرى را''|2='' نگر کید مهر و مه و مشترى را''}}
{{پایان شعر}}
در مقابل ناصرخسرو گفته؛ هریک‎ از اینها در باب خود کم‎نظیر است. ‎خلاصه این دیوان یک‎ بنیان ادبى است بسیار نفیس و مفید که حیف بود اگر از میان می‎رفت. چیزى که هست شاعر چون ادبیات دو زبان فارسى و تازى را خوب می‎دانسته، لغاتى از هر دو زبان در اشعارش آمده که فهم معانى آنها براى بسیارى از خوانندگان جز به یارى فرهنگ‎ها میسّر نمی‎شود و نیز چون اسامى تقسیمات فلکى و ستارگان ثابت و سیار را در شعر خود بسیار آورده، کسانی که اطّلاع کافى از نجوم نداشته باشند، فهم بسیارى از این اشعار بر آنها دشوار می‎شود؛ بنابراین مرا چنین به نظر رسید که نخست تقسیمات فلکى را که در این دیوان متفرق است، همه را در یک ‎جا جمع کنم و توضیح کافى راجع به آنها بدهم و سپس فرهنگ مختصرى براى لغات فارسى و تازى این کتاب بنویسم تا خوانندگان را استفاده از این کتاب آسان شود و چون بهره‎مندى از اشعار عربى این کتاب مخصوص به ادباست و آنها خود نیازمند به فرهنگ نیستند یا اگر باشند وسائل آن فراهم دارند، راجع به قصاید عربى این کتاب که این قسمت هم در باب خود عالى و ممتاز است، خوضى نشد و از لغات و ترکیبات آن چیزى ننوشتم. اینک‎ صورت تقسیمات فلکى و فرهنگ غریب این دیوان ضمیمه است که در آخر کتاب طبع شود»<ref>مقدمه محقق، صفحات د تا ز</ref>.
در مقابل ناصرخسرو گفته؛ هریک‎ از اینها در باب خود کم‎نظیر است. ‎خلاصه این دیوان یک‎ بنیان ادبى است بسیار نفیس و مفید که حیف بود اگر از میان می‎رفت. چیزى که هست شاعر چون ادبیات دو زبان فارسى و تازى را خوب می‎دانسته، لغاتى از هر دو زبان در اشعارش آمده که فهم معانى آنها براى بسیارى از خوانندگان جز به یارى فرهنگ‎ها میسّر نمی‎شود و نیز چون اسامى تقسیمات فلکى و ستارگان ثابت و سیار را در شعر خود بسیار آورده، کسانی که اطّلاع کافى از نجوم نداشته باشند، فهم بسیارى از این اشعار بر آنها دشوار می‎شود؛ بنابراین مرا چنین به نظر رسید که نخست تقسیمات فلکى را که در این دیوان متفرق است، همه را در یک ‎جا جمع کنم و توضیح کافى راجع به آنها بدهم و سپس فرهنگ مختصرى براى لغات فارسى و تازى این کتاب بنویسم تا خوانندگان را استفاده از این کتاب آسان شود و چون بهره‎مندى از اشعار عربى این کتاب مخصوص به ادباست و آنها خود نیازمند به فرهنگ نیستند یا اگر باشند وسائل آن فراهم دارند، راجع به قصاید عربى این کتاب که این قسمت هم در باب خود عالى و ممتاز است، خوضى نشد و از لغات و ترکیبات آن چیزى ننوشتم. اینک‎ صورت تقسیمات فلکى و فرهنگ غریب این دیوان ضمیمه است که در آخر کتاب طبع شود»<ref>مقدمه محقق، صفحات د تا ز</ref>.


از اشعار اوست:
از اشعار اوست:
'''ابر گوهربار باز از طرف هامون       می‎رسد با دامنى پردرّ مکنون'''
 
'''گشته چونان کآذر بر زین زره‎پوش     تا زند بر لشکر بهمن شبیخون'''
{{شعر}}
'''تاخت بر صحرا یکى وز ترک‎تازش       خاک‎ دشت از خون بهمن گشت گلگون'''
{{ب|''ابر گوهربار باز از طرف هامون''|2='' می‎رسد با دامنى پردرّ مکنون''}}
'''گر نه کشته گشته بهمن از چه باشد       کبک‎ و آهو را سُم و منقار در خون'''
{{ب|''گشته چونان کآذر بر زین زره‎پوش''|2=''تا زند بر لشکر بهمن شبیخون''}}
'''چون رسید آوازه فتحش به گلشن       سر کشید از سرفرازى سرو موزون'''
{{ب|''تاخت بر صحرا یکى وز ترک‎تازش ''|2='' خاک‎ دشت از خون بهمن گشت گلگون''}}
'''ژاله در بزم نشاط‍‎ افشاند لؤلؤ       لاله در جام شراب افکند افیون'''
{{ب|''گر نه کشته گشته بهمن از چه باشد''|2='' کبک‎ و آهو را سُم و منقار در خون''}}
'''بست موسیقار بر منقار بلبل       تا سراید راز عشق از پرده بیرُون'''
{{ب|''چون رسید آوازه فتحش به گلشن''|2=''سر کشید از سرفرازى سرو موزون''}}
'''از سماع بانگ مرغ و نکهت گل     باد را شد در طرب حالت دگرگون'''
{{ب|''ژاله در بزم نشاط‍‎ افشاند لؤلؤ''|2=''لاله در جام شراب افکند افیون''}}
'''فرش کوه از خزّ و سنجاب است منسوج     خاک‎ دشت از عنبر و بان است معجون'''
{{ب|''بست موسیقار بر منقار بلبل''|2=''تا سراید راز عشق از پرده بیرُون''}}
'''تا ببینى خلعت خاره است خارا       تا بپویى کسوت خاک ا‎ست اکسون'''
{{ب|''از سماع بانگ مرغ و نکهت گل''|2=''باد را شد در طرب حالت دگرگون''}}
'''گل مگر لیلى است کاندر مقدم وى       سوده سر با صد تکسّر بید مجنون'''
{{ب|''فرش کوه از خزّ و سنجاب است منسوج''|2=''خاک‎ دشت از عنبر و بان است معجون''}}
'''چون ندید آبى به کانون کرد آتش       رخ نهان ز افسردگى در کن کانون'''
{{ب|''تا ببینى خلعت خاره است خارا''|2='' تا بپویى کسوت خاک ا‎ست اکسون''}}
'''حور اگر خواهى یکى بنگر به بستان       خلد اگر جویى یکى بگذر به هامون'''
{{ب|''گل مگر لیلى است کاندر مقدم وى''|2=''سوده سر با صد تکسّر بید مجنون''}}
'''سبزه کرم پیله را ماند که از وى       شد بساط‍‎ دشت یکسر لاد و برنون'''
{{ب|''چون ندید آبى به کانون کرد آتش''|2=''رخ نهان ز افسردگى در کن کانون''}}
'''شخ مگر بازارگان شد زانکه در بر       چیده بر بالاى هم کالاى کلیون'''
{{ب|''حور اگر خواهى یکى بنگر به بستان''|2='' خلد اگر جویى یکى بگذر به هامون''}}
'''مرغ شد پازندخوان بر شاخ تا شد     آذرستان باغ و باد آذر همایون'''
{{ب|''سبزه کرم پیله را ماند که از وى''|2=''شد بساط‍‎ دشت یکسر لاد و برنون''}}
'''شد هوا از عکس لاله سُرخ‎خیمه       تا درخت از برگ شد چون سبز استون'''
{{ب|''شخ مگر بازارگان شد زانکه در بر''|2=''چیده بر بالاى هم کالاى کلیون''}}
'''باده را تاک‎ از پى پختن ضمان شد     ویژه ایدون کز شکوفه یافت ارمون'''
{{ب|''مرغ شد پازندخوان بر شاخ تا شد''|2=''آذرستان باغ و باد آذر همایون''}}
'''باد چون تعویذخوان هر دم به گلشن       می‎دمد پیرامن ازهار افسون'''
{{ب|''شد هوا از عکس لاله سُرخ‎خیمه''|2='' تا درخت از برگ شد چون سبز استون''}}
'''آن‎چنان کز دست دستور سخى‎دل       می‎بریزد ز ابر نیسان دُر همیدون'''
{{ب|''باده را تاک‎ از پى پختن ضمان شد''|2=''ویژه ایدون کز شکوفه یافت ارمون''}}
'''سرور اهل کرم کز طبع رادش       می‎رسد دود دل دریا به گردون'''
{{ب|''باد چون تعویذخوان هر دم به گلشن''|2=''می‎دمد پیرامن ازهار افسون''}}
'''گر بسنجد عشرى از محصول جودش       بشکند گردون گردان را فرسطون'''
{{ب|''آن‎چنان کز دست دستور سخى‎دل''|2=''می‎بریزد ز ابر نیسان دُر همیدون''}}
'''در ازل فرّ و بها زو یافت گیتى       تا ابد در دست جود اوست مرهون'''
{{ب|''سرور اهل کرم کز طبع رادش ''|2=''می‎رسد دود دل دریا به گردون''}}
'''در دغا بازیچه خواند رزم قارن       در سخا بی‎قدر داند گنج قارون'''
{{ب|''گر بسنجد عشرى از محصول جودش ''|2=''بشکند گردون گردان را فرسطون''}}
'''گر بدیدى لمعه اشراق فضلش       از حسد بگداختى در خم فلاطون'''
{{ب|''در ازل فرّ و بها زو یافت گیتى''|2=''تا ابد در دست جود اوست مرهون''}}
'''منکران حشر را شد شبهه محکم       تا ز فرّش شد چو جنّت ربع مسکون'''
{{ب|''در دغا بازیچه خواند رزم قارن''|2=''در سخا بی‎قدر داند گنج قارون''}}
'''دست او در پاس ملّت دست موسى       رأى او در حفظ‍‎ دولت رأى هارون'''
{{ب|''گر بدیدى لمعه اشراق فضلش ''|2=''از حسد بگداختى در خم فلاطون''}}
'''پاس او حضى است گیتى را که در وى         نیست دزد فتنه را یاراى راهون'''
{{ب|''منکران حشر را شد شبهه محکم''|2='' تا ز فرّش شد چو جنّت ربع مسکون''}}
'''بر سر فرماندهان دهر دارد       خاک‎ پایش رتبه تاج فریدون'''
{{ب|''دست او در پاس ملّت دست موسى''|2=''رأى او در حفظ‍‎ دولت رأى هارون''}}
'''مهرش اندر تربیت در کام افعى       داده زهر جان‎گزا را طبع اپیون'''
{{ب|''پاس او حضى است گیتى را که در وى''|2=''نیست دزد فتنه را یاراى راهون''}}
'''با پناه او چه باک‎ ار دهر فتّان       با علوّ او چه غم گردون اگر دون'''
{{ب|''بر سر فرماندهان دهر دارد''|2=''خاک‎ پایش رتبه تاج فریدون''}}
'''چون به دفع خصم شاه از خطّه رى       خیمه افرازد همى بر طرف جیحون'''
{{ب|''مهرش اندر تربیت در کام افعى''|2=''داده زهر جان‎گزا را طبع اپیون''}}
'''موج لشکر آرد از سیحون به جیحون       دجله خون راند از جیحون به سیحون'''
{{ب|''با پناه او چه باک‎ ار دهر فتّان''|2='' با علوّ او چه غم گردون اگر دون''}}
'''تفته گردد روى دشت از برق نیزه       گفته گردد پشت خاک‎ از سمّ‎ ارغون'''
{{ب|''چون به دفع خصم شاه از خطّه رى''|2=''خیمه افرازد همى بر طرف جیحون''}}
'''ایمنى را گشت تاریخى ز عهدش       تازه گیتى را زهى تاریخ میمون'''
{{ب|''موج لشکر آرد از سیحون به جیحون''|2=''دجله خون راند از جیحون به سیحون''}}
'''در مدیحش شاعران و نکته‎سنجان       من وراء الحُجب عميانا ينادون'''
{{ب|''تفته گردد روى دشت از برق نیزه''|2=''گفته گردد پشت خاک‎ از سمّ‎ ارغون''}}
'''گه فلک‎ گاهى ملک‎ خوانند او را       قد تعالى شأنه عمّا يقولُون'''
{{ب|''ایمنى را گشت تاریخى ز عهدش''|2='' تازه گیتى را زهى تاریخ میمون''}}
'''نیست او یزدان ولى باشد منزّه       همچو یزدان ذاتش از چند و چه و چون'''
{{ب|''در مدیحش شاعران و نکته‎سنجان''|2=''من وراء الحُجب عميانا ينادون''}}
'''اى فنون فضل را ذات تو مطلع       اى رسوم عدل را رأى تو قانون'''
{{ب|''گه فلک‎ گاهى ملک‎ خوانند او را''|2=''قد تعالى شأنه عمّا يقولُون''}}
'''طبع گوهرزات با جود است توأم       رأى ملک‎آرات با عدل است مقرون'''
{{ب|''نیست او یزدان ولى باشد منزّه''|2=''همچو یزدان ذاتش از چند و چه و چون''}}
'''نور مجد از جبهه بخت تو ساطع         سرّ عزّ در مخزن طبع تو مخزون'''
{{ب|''اى فنون فضل را ذات تو مطلع ''|2=''اى رسوم عدل را رأى تو قانون''}}
'''نکته افضال را ذات تو برهان         نقطه اجلال را جاه تو بَرهون'''
{{ب|''طبع گوهرزات با جود است توأم''|2=''رأى ملک‎آرات با عدل است مقرون''}}
'''تا مرصّع سطح راغ از ابر نیسان       تا ملمّع صحن باغ از باد کانون'''
{{ب|''نور مجد از جبهه بخت تو ساطع ''|2='' سرّ عزّ در مخزن طبع تو مخزون''}}
'''خامه مدح تو شکربار نى‎سان       سینه خصم تو پرآذر چو کانون'''<ref>ر.ک: کتاب، ص146-149</ref>.
{{ب|''نکته افضال را ذات تو برهان ''|2=''نقطه اجلال را جاه تو بَرهون''}}
{{ب|''تا مرصّع سطح راغ از ابر نیسان ''|2=''تا ملمّع صحن باغ از باد کانون''}}
{{ب|''خامه مدح تو شکربار نى‎سان ''|2='' سینه خصم تو پرآذر چو کانون''}}{{پایان شعر}}<ref>ر.ک: کتاب، ص146-149</ref>.


==وضعیت کتاب==
==وضعیت کتاب==
خط ۱۲۴: خط ۱۳۹:
[[رده:زبانها و ادبیات ایرانی]]
[[رده:زبانها و ادبیات ایرانی]]


[[رده:قربانی-باقی زاده]]
[[رده: 25 شهریور الی 24 مهر]]
 
[[رده:سال97-25شهریور الی24 مهر]]
[[رده:سال97-25شهریور الی24 مهر]]
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش