۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' {{' به '{{') |
جز (جایگزینی متن - 'اهل بيت' به 'اهلبيت') |
||
خط ۳۳: | خط ۳۳: | ||
#:در مجموع، شايد بهترين سوغات سفر حج، «سفرنامه» باشد كه خاطرات شيرين ايّام ديدار از دو حرم را همواره زنده نگاه مىدارد، هم براى خود زائر، هم براى ديگران. سفرنامهاى كه مىخوانيد، به حج سال 1374ش، مربوط مىشود؛ نه فقط نقلِ روزانه حوادث و ديدارها و مشاهدات در اماكن است، نه تجزيه و تحليل مناسك و اسرار و رموز حج، نه گزارشى رسمى از اين سفر، بلكه تلفيقى از همه اينهاست؛ ازاينرو، قلم گاهى در عمق پيش مىرود، گاهى در سطح و طول. گاهى روى جزئيّات، درنگى بيش از حدّ معمول دارد، گاهى از قضايايى بهسرعت مىگذرد. مىكوشد در كنار همه نگرشها و يادها، حج اين سال را نيز، تا حدّى گزارش دهد<ref>ر.ک: مقدمه كتاب، ص9-12</ref>اين خاطرات از تاريخ 30 فروردين 1374ش، آغاز شده و در 26 ارديبهشت همان سال پايان يافته است<ref>ر.ک: همان، ص15 و 170</ref> | #:در مجموع، شايد بهترين سوغات سفر حج، «سفرنامه» باشد كه خاطرات شيرين ايّام ديدار از دو حرم را همواره زنده نگاه مىدارد، هم براى خود زائر، هم براى ديگران. سفرنامهاى كه مىخوانيد، به حج سال 1374ش، مربوط مىشود؛ نه فقط نقلِ روزانه حوادث و ديدارها و مشاهدات در اماكن است، نه تجزيه و تحليل مناسك و اسرار و رموز حج، نه گزارشى رسمى از اين سفر، بلكه تلفيقى از همه اينهاست؛ ازاينرو، قلم گاهى در عمق پيش مىرود، گاهى در سطح و طول. گاهى روى جزئيّات، درنگى بيش از حدّ معمول دارد، گاهى از قضايايى بهسرعت مىگذرد. مىكوشد در كنار همه نگرشها و يادها، حج اين سال را نيز، تا حدّى گزارش دهد<ref>ر.ک: مقدمه كتاب، ص9-12</ref>اين خاطرات از تاريخ 30 فروردين 1374ش، آغاز شده و در 26 ارديبهشت همان سال پايان يافته است<ref>ر.ک: همان، ص15 و 170</ref> | ||
#فرودگاه مهرآباد، اولين سكوى پرواز حاجى بهسوى خانه خدا نيست. پيش از آن، زائر از سكوى دل پرواز مىكند و به «بيتاللَّه» مىرسد. قدم گذاشتن به «سالن حجاج» نيز، اولين چيزى نيست كه احساس معنوى انسان را نسبت به حج برمىانگيزد. مسئله ريشه در چندين ماه قبل، بلكه چندين سال قبل دارد. قديمها اينگونه نبود، ولى در سالهاى اخير، بهويژه پس از پيروزى انقلاب، آنقدر شوق ديدار خانه خدا و تعداد متقاضيان اين سفر الهى زياد شد كه ناچار شدند ثبت نام و نوبت و انتظار و فيش حج و اولويتبندىِ ثبتنامكردهها را پيش بكشند...<ref>ر.ک: متن كتاب، ص15</ref> | #فرودگاه مهرآباد، اولين سكوى پرواز حاجى بهسوى خانه خدا نيست. پيش از آن، زائر از سكوى دل پرواز مىكند و به «بيتاللَّه» مىرسد. قدم گذاشتن به «سالن حجاج» نيز، اولين چيزى نيست كه احساس معنوى انسان را نسبت به حج برمىانگيزد. مسئله ريشه در چندين ماه قبل، بلكه چندين سال قبل دارد. قديمها اينگونه نبود، ولى در سالهاى اخير، بهويژه پس از پيروزى انقلاب، آنقدر شوق ديدار خانه خدا و تعداد متقاضيان اين سفر الهى زياد شد كه ناچار شدند ثبت نام و نوبت و انتظار و فيش حج و اولويتبندىِ ثبتنامكردهها را پيش بكشند...<ref>ر.ک: متن كتاب، ص15</ref> | ||
#در بازگشت به محلّ اقامت، از كنار بقيع گذشتم و نگاهى به اين وادى خاموش كردم. مظلوميّت جاودانه اهلبيت(ع) در نظرم تجديد شد. پيش خود گفتم كه اين غربت را بايد بسرايم. قبلا نيز در سالهاى گذشته دو شعر در اينباره با نام «مدينه» و | #در بازگشت به محلّ اقامت، از كنار بقيع گذشتم و نگاهى به اين وادى خاموش كردم. مظلوميّت جاودانه اهلبيت(ع) در نظرم تجديد شد. پيش خود گفتم كه اين غربت را بايد بسرايم. قبلا نيز در سالهاى گذشته دو شعر در اينباره با نام «مدينه» و «اهلبيت آفتاب» گفته بودم، ولى دردى نيست كه پايان پذيرد. در همين دو سه روزى كه آمدهايم، حال و هواى مدينه و غربت ائمّه بقيع، در ذهنم بوده است. بقيع، به وضع فعلىاش، يك معركه بزرگ است. صحنهاى از درگيرى سنّت و بدعت است. اينان، ساختن مرقد و بوسيدن قبر و احترام به مزار شهيد را بدعت مىدانند و خود را پيرو سنّت مىشمارند! امّا... مگر رسول خدا(ص) مقدّسات را نمىبوسيد؟! مگر به زيارت امر نمىكرد؟! مگر قرآن به «مودّتِ ذيالقربى» فرمان نداده است؟!... نتيجه آن احساس و تأمّلات، سرودن اين قطعه شد: | ||
{{شعر}}{{ب|''ماييم و نواى عاشقانه''|2=''ماييم و دل پر از بهانه ''}}{{ب|''ماييم و دل و بهانه يار''|2=''ماييم و صفاى خانه يار ''}}{{ب|''ماييم و شرار و سوز سينه''|2=''تنهايى و غربت مدينه''}}{{ب|''ماييم و دلى كه پر ز داغ است''|2=''شبهاى بقيع، بىچراغ است ''}}{{ب|''در شهر نبى كه پرفريب است''|2=''ذريّه مصطفى غريب است ''}}{{ب|''از بام و درِ مدينه پيداست''|2=''مظلومه اهلبيت، زهراست ''}}{{ب|''طوفان غم و بلا كه خيزد''|2=''دل سوزد و ديده اشك ريزد''}}{{ب|''اى فاطمه! اى كه بهترينى''|2=''بر خاتم انبيا، نگينى''}}{{ب|''از عشق تو گشته عالمى مست''|2=''بى عشق تو، هرچه راه، بنبست ''}}{{ب|''اى مادر يازده ستاره''|2=''اى دل ز غم تو پاره پاره ''}}{{ب|''ما مهر تو را به سينه داريم''|2=''عمرى است غم مدينه داريم ''}}{{ب|''ما چشم به راه آفتابيم''|2=''مديون دعاى مستجابيم''}}{{ب|''خورشيد حضور، چون برآيد''|2=''فصل غم و غربتت سرآيد'' <ref>ر.ک: همان، ص39-41</ref>}}{{پایان شعر}} | {{شعر}}{{ب|''ماييم و نواى عاشقانه''|2=''ماييم و دل پر از بهانه ''}}{{ب|''ماييم و دل و بهانه يار''|2=''ماييم و صفاى خانه يار ''}}{{ب|''ماييم و شرار و سوز سينه''|2=''تنهايى و غربت مدينه''}}{{ب|''ماييم و دلى كه پر ز داغ است''|2=''شبهاى بقيع، بىچراغ است ''}}{{ب|''در شهر نبى كه پرفريب است''|2=''ذريّه مصطفى غريب است ''}}{{ب|''از بام و درِ مدينه پيداست''|2=''مظلومه اهلبيت، زهراست ''}}{{ب|''طوفان غم و بلا كه خيزد''|2=''دل سوزد و ديده اشك ريزد''}}{{ب|''اى فاطمه! اى كه بهترينى''|2=''بر خاتم انبيا، نگينى''}}{{ب|''از عشق تو گشته عالمى مست''|2=''بى عشق تو، هرچه راه، بنبست ''}}{{ب|''اى مادر يازده ستاره''|2=''اى دل ز غم تو پاره پاره ''}}{{ب|''ما مهر تو را به سينه داريم''|2=''عمرى است غم مدينه داريم ''}}{{ب|''ما چشم به راه آفتابيم''|2=''مديون دعاى مستجابيم''}}{{ب|''خورشيد حضور، چون برآيد''|2=''فصل غم و غربتت سرآيد'' <ref>ر.ک: همان، ص39-41</ref>}}{{پایان شعر}} | ||
#فروتنى و خاکسارى و كبرزدايى، از درسهاى عظيم اين سفر و فريضه است. اين درس، از همان آغاز پوشيدن جامه احرام، در گوش دل و جان خوانده مىشود، تا طواف و سعى و هروله و حضور در عرفات و منا و مشعر و رمى جمرات و حلق موى سر و... اگر لباسهاى عادى نشان تشخّص است، اينجا دو جامه احرام، آن را از انسان مىگيرد و همه مثل هم مىشوند. اگر «خودمحورى» نشانه تكبّر و خودبزرگبينى است، اينجا خود را در «جمع» فانى ساختن و قطرهوار به دريا پيوستن و خود را نديدن و مطرح نكردن در كار است و خاکى بودن و خاکى زيستن. سعى بين صفا و مروه گامى ديگر در اين راه است و «هروله»، تكاندن خود از غرورها و كبرهاست... بناست كه حاجى همچو ابراهيم خليل، در اينجا بتشكنى كند و شيطان را رجم و سنگسار كند؛ امّا بت او، همان «نفس» است و شيطانش همان «خود». وقتى حجّ حاجى تمام است كه توانسته باشد نفسانيّات را در «مذبح ايمان» ذبح كند و «خود» را در قربانگاه منا، زير پا بنهد و تيغ بر حلق «نفس امّاره» بگذارد... | #فروتنى و خاکسارى و كبرزدايى، از درسهاى عظيم اين سفر و فريضه است. اين درس، از همان آغاز پوشيدن جامه احرام، در گوش دل و جان خوانده مىشود، تا طواف و سعى و هروله و حضور در عرفات و منا و مشعر و رمى جمرات و حلق موى سر و... اگر لباسهاى عادى نشان تشخّص است، اينجا دو جامه احرام، آن را از انسان مىگيرد و همه مثل هم مىشوند. اگر «خودمحورى» نشانه تكبّر و خودبزرگبينى است، اينجا خود را در «جمع» فانى ساختن و قطرهوار به دريا پيوستن و خود را نديدن و مطرح نكردن در كار است و خاکى بودن و خاکى زيستن. سعى بين صفا و مروه گامى ديگر در اين راه است و «هروله»، تكاندن خود از غرورها و كبرهاست... بناست كه حاجى همچو ابراهيم خليل، در اينجا بتشكنى كند و شيطان را رجم و سنگسار كند؛ امّا بت او، همان «نفس» است و شيطانش همان «خود». وقتى حجّ حاجى تمام است كه توانسته باشد نفسانيّات را در «مذبح ايمان» ذبح كند و «خود» را در قربانگاه منا، زير پا بنهد و تيغ بر حلق «نفس امّاره» بگذارد... |
ویرایش