۰
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴۶: | خط ۴۶: | ||
نويسنده، مطالب كتاب را در قالبى توصيفى و داستانى با انتخاب عناوينى، كه گاه چندان هم گويا نيست، نوشته است. | نويسنده، مطالب كتاب را در قالبى توصيفى و داستانى با انتخاب عناوينى، كه گاه چندان هم گويا نيست، نوشته است. | ||
«نگارنده كوشيده تا موضعگيرى لجوجانه و مبارزه غير منطقى تندروهاى سلفىمسلك را در قالبى جديد براى حقپويان به تصوير در آورد. البته اسامى موجود در اين داستان - به جهت مصالحى - مستعار است» | «نگارنده كوشيده تا موضعگيرى لجوجانه و مبارزه غير منطقى تندروهاى سلفىمسلك را در قالبى جديد براى حقپويان به تصوير در آورد. البته اسامى موجود در اين داستان - به جهت مصالحى - مستعار است» <ref>مقدمه، ص9-8</ref>. | ||
== گزارش محتوا == | == گزارش محتوا == | ||
نويسنده در مقدمه كتاب، وهابيان سلفىمسلك را نمونه بارز تندروها و افراطيون در عصر حاضر دانسته است كه با اتهام شرك و بدعت و كفر خودساخته، همه مسلمانان، جز خود را كافر و مشرك مىدانند و به مبارزه با عقايد مسلمانان پرداختهاند. آنان بهويژه به مبارزه آشكار و پنهان با عقايد برگرفته از اهلبيت(ع) - كه توسط شيعيان پاس داشته مىشود - برخاستهاند... آنان در اين صحنه، «عرض خود برده، زحمت ما مىدارند» و بنا بر مثل معروف كه «عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد»، سبب توجه عموم مسلمانان حتى خود وهابيان جوان، بهسوى مكتب حياتبخش تشيع و گرايش بهسوى مكتب اهلبيت(ع) گرديدهاند | نويسنده در مقدمه كتاب، وهابيان سلفىمسلك را نمونه بارز تندروها و افراطيون در عصر حاضر دانسته است كه با اتهام شرك و بدعت و كفر خودساخته، همه مسلمانان، جز خود را كافر و مشرك مىدانند و به مبارزه با عقايد مسلمانان پرداختهاند. آنان بهويژه به مبارزه آشكار و پنهان با عقايد برگرفته از اهلبيت(ع) - كه توسط شيعيان پاس داشته مىشود - برخاستهاند... آنان در اين صحنه، «عرض خود برده، زحمت ما مىدارند» و بنا بر مثل معروف كه «عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد»، سبب توجه عموم مسلمانان حتى خود وهابيان جوان، بهسوى مكتب حياتبخش تشيع و گرايش بهسوى مكتب اهلبيت(ع) گرديدهاند <ref>مقدمه، ص8</ref>. | ||
سفر مؤلف با توصيف روحيات مردم در سالن انتظار فرودگاه آغاز شده است: «مردم گروهگروه با چهرههاى متفاوت، پير و جوان، شاد و غمگين، شهرى و روستايى وارد سالن انتظار مىشدند؛ اما در گوشهاى از سالن، عدهاى با شكل و شمايل خاصى دور هم جمع شده بودند، شور و شوق فراوانى در چشمان آنان موج مىزد. لحظهشمارى مىكردند تا زمان پرواز اعلام شود. لحظهها بهكندى مىگذشت، اما سرانجام انتظار به پايان رسيد و با اعلام شماره پرواز، همه مسافران با شتاب خود را به هواپيما نزديك كردند. هركس سعى مىكرد از ديگرى پيشى بگيرد. از بس كه مشتاق بودند، در كوتاهترين زمان ممكن، وارد هواپيما شدند و روى صندلىهاى خود قرار گرفتند» | سفر مؤلف با توصيف روحيات مردم در سالن انتظار فرودگاه آغاز شده است: «مردم گروهگروه با چهرههاى متفاوت، پير و جوان، شاد و غمگين، شهرى و روستايى وارد سالن انتظار مىشدند؛ اما در گوشهاى از سالن، عدهاى با شكل و شمايل خاصى دور هم جمع شده بودند، شور و شوق فراوانى در چشمان آنان موج مىزد. لحظهشمارى مىكردند تا زمان پرواز اعلام شود. لحظهها بهكندى مىگذشت، اما سرانجام انتظار به پايان رسيد و با اعلام شماره پرواز، همه مسافران با شتاب خود را به هواپيما نزديك كردند. هركس سعى مىكرد از ديگرى پيشى بگيرد. از بس كه مشتاق بودند، در كوتاهترين زمان ممكن، وارد هواپيما شدند و روى صندلىهاى خود قرار گرفتند» <ref>متن كتاب، ص11</ref>. | ||
نويسنده، حركت كاروان جوانان براى زيارت حرم پيامبر(ص) و لحظه ورود به حرم را به زيبايى توصيف كرده است: « كاروان جوانان به طرف حرم نبوى به حركت درآمد. دلها در سينهها به تپش افتاد؛ لحظه به لحظه از شوق ديدار بر تپش آن افزوده مىشد. | نويسنده، حركت كاروان جوانان براى زيارت حرم پيامبر(ص) و لحظه ورود به حرم را به زيبايى توصيف كرده است: « كاروان جوانان به طرف حرم نبوى به حركت درآمد. دلها در سينهها به تپش افتاد؛ لحظه به لحظه از شوق ديدار بر تپش آن افزوده مىشد. | ||
{{شعر}} | |||
{{ب|''لحظه وصل چون شود نزديك''|2=''آتش شوق تيزتر گردد ''}} | |||
{پایان شعر}} | |||
ديگر حتى ثانيهها و دقايق بهكندى مىگذشت. هركسى در دل، شوقى، در ذهن، انديشهاى و در زبان، ذكرى داشت؛ در اين فكر بود كه از ميان انبوه نيازهاى مادى و معنوى، در اولين ملاقات با رسول خدا(ص) چه بخواهد و چه بگويد. در اين حال و هوا بودند كه صداى آقاى شهيدى آنان را به خود آورد: عزيزان، هماكنون در حضور رسول خداييم... بغض راه گلويش را بسته بود، هقهق گريه نگذاشت تا سخنش را ادامه دهد؛ اما آنچه را مىبايست بگويد همگان فهميدند...» | ديگر حتى ثانيهها و دقايق بهكندى مىگذشت. هركسى در دل، شوقى، در ذهن، انديشهاى و در زبان، ذكرى داشت؛ در اين فكر بود كه از ميان انبوه نيازهاى مادى و معنوى، در اولين ملاقات با رسول خدا(ص) چه بخواهد و چه بگويد. در اين حال و هوا بودند كه صداى آقاى شهيدى آنان را به خود آورد: عزيزان، هماكنون در حضور رسول خداييم... بغض راه گلويش را بسته بود، هقهق گريه نگذاشت تا سخنش را ادامه دهد؛ اما آنچه را مىبايست بگويد همگان فهميدند...» <ref>همان، ص19</ref>. | ||
«بهسوى بقيع»، تصويرى است از فضاى غمآلود بقيع كه خواننده را تحت تأثير قرار مىدهد: «سكوتى كاروان را فراگرفته بود. آنان آرامآرام و با ذكر «الله أكبر» و «لا إله إلا الله» و «سبحان الله» و... بهسوى قبرستان بقيع گام برمىداشتند. از ديدگان برخى از آنان اشك جارى بود؛ يا اشك غم بود كه از غربت شهر پيامبر(ص) و اهلبيت(ع) حكايت داشت و يا اشك شوق ديدار مزار امامان مظلوم بقيع(ع) و يا دلتنگى از گم بودن قبر فاطمه(ع)؛ خدا مىداند. هركس زمزمهاى داشت، تا آنكه كنار قبرستان بقيع رسيدند. شايد تصورى كه همگان از سفرهاى زيارتى خود داشتند، رفتن به مكانى مجلل با ساختمان و گنبد و بارگاه و خادم و... بود، اما حالا به پشت ديوارى از سنگ و نردههاى آهنى با درهاى بسته روبهرو شدند كه پر از قبرهاى بىقواره و سنگ و كلوخهايى بود كه از هر سو به چشم مىخورد...» | «بهسوى بقيع»، تصويرى است از فضاى غمآلود بقيع كه خواننده را تحت تأثير قرار مىدهد: «سكوتى كاروان را فراگرفته بود. آنان آرامآرام و با ذكر «الله أكبر» و «لا إله إلا الله» و «سبحان الله» و... بهسوى قبرستان بقيع گام برمىداشتند. از ديدگان برخى از آنان اشك جارى بود؛ يا اشك غم بود كه از غربت شهر پيامبر(ص) و اهلبيت(ع) حكايت داشت و يا اشك شوق ديدار مزار امامان مظلوم بقيع(ع) و يا دلتنگى از گم بودن قبر فاطمه(ع)؛ خدا مىداند. هركس زمزمهاى داشت، تا آنكه كنار قبرستان بقيع رسيدند. شايد تصورى كه همگان از سفرهاى زيارتى خود داشتند، رفتن به مكانى مجلل با ساختمان و گنبد و بارگاه و خادم و... بود، اما حالا به پشت ديوارى از سنگ و نردههاى آهنى با درهاى بسته روبهرو شدند كه پر از قبرهاى بىقواره و سنگ و كلوخهايى بود كه از هر سو به چشم مىخورد...» <ref>همان، ص41</ref>. | ||
ذكر داستان هدايت شدن دو وهابى از ديگر بخشهاى زيباى كتاب است. در بخشى از اين داستان مىخوانيم: «ابوخالد گفت: مدتها در حيرانى و سرگردانى عقيدتى بوديم. من خود را معلّق بين زمين و آسمان مىديدم و همچون صخرهپيمايى بودم كه ميخهاى صخرهاش يك به يك درآمده و تنها به يك ميخ بين زمين و آسمان بند است. راه صعود به بالا نداشتم، زير پايم نيز درهاى هولناك بود. بين شك و ترديد در عقيده دست و پا مىزدم... در يكى از جنگها كه به مقرّ نيروهاى شيعه حمله كرديم، به مقدارى از وسايل غنيمتى دست يافتيم؛ در ميان وسايل بهجامانده و غنيمتى آنان علاوه بر قرآن، كتاب «نهج البلاغة» و «صحيفه سجاديه على بن الحسين» را پيدا كرديم و چون ما پيش از اين، نام آن دو كتاب را از فداحسين شنيده بوديم، آنها را با خود به مقر آورديم. | ذكر داستان هدايت شدن دو وهابى از ديگر بخشهاى زيباى كتاب است. در بخشى از اين داستان مىخوانيم: «ابوخالد گفت: مدتها در حيرانى و سرگردانى عقيدتى بوديم. من خود را معلّق بين زمين و آسمان مىديدم و همچون صخرهپيمايى بودم كه ميخهاى صخرهاش يك به يك درآمده و تنها به يك ميخ بين زمين و آسمان بند است. راه صعود به بالا نداشتم، زير پايم نيز درهاى هولناك بود. بين شك و ترديد در عقيده دست و پا مىزدم... در يكى از جنگها كه به مقرّ نيروهاى شيعه حمله كرديم، به مقدارى از وسايل غنيمتى دست يافتيم؛ در ميان وسايل بهجامانده و غنيمتى آنان علاوه بر قرآن، كتاب «نهج البلاغة» و «صحيفه سجاديه على بن الحسين» را پيدا كرديم و چون ما پيش از اين، نام آن دو كتاب را از فداحسين شنيده بوديم، آنها را با خود به مقر آورديم. | ||
ابوزيد گفت: روزنهاى بهسوى روشنايى و راه نجاتى براى ما پيدا شد؛ بهدور از چشم همراهان دو نفرى به مطالعه «نهج البلاغة» پرداختيم و راه علاج بيمارىهاى درونى خود را در آن يافتيم. دنيايى جديد بهسوى ما گشوده شده بود. با سخنانى آشنا شده بوديم كه تا آن زمان به گوش ما نخورده بود... در ابتدا در شك و ترديد بوديم؛ اما وقتى سخنان محمد عبده - از عالمان ديار مصر - در شرح كلمات آن حضرت را مطالعه كرديم، شك و ترديد ما برطرف شد و به يقين رسيديم» | ابوزيد گفت: روزنهاى بهسوى روشنايى و راه نجاتى براى ما پيدا شد؛ بهدور از چشم همراهان دو نفرى به مطالعه «نهج البلاغة» پرداختيم و راه علاج بيمارىهاى درونى خود را در آن يافتيم. دنيايى جديد بهسوى ما گشوده شده بود. با سخنانى آشنا شده بوديم كه تا آن زمان به گوش ما نخورده بود... در ابتدا در شك و ترديد بوديم؛ اما وقتى سخنان محمد عبده - از عالمان ديار مصر - در شرح كلمات آن حضرت را مطالعه كرديم، شك و ترديد ما برطرف شد و به يقين رسيديم» <ref>ر.ك: همان، ص123-121</ref>. | ||
از جمله آخرين عبارات كتاب، تجربه زيباى روبهرو شدن با كعبه است: «هنگامى كه وارد بيتالله الحرام شدند، آقاى شهيدى گفت: سرها را بلند نماييد. يكباره همه چشمها مات و مبهوت به طرف كعبه دوخته شد؛ اما مگر اين لحظه قابل توصيف بود؛ بيشتر آنان با حالتى مدهوش براى سجد شكر بر روى زمين افتادند؛ حال و احساس خوشى به بعضىها دست داده بود كه آن حالت قابل وصف نبود. احساسى كه نمىتوان آن را به ديگران انتقال داد و توصيفش كرد. لحظاتى با اين احساس و تجربه معنوى گذشت، زمزمه «إلهي العفو» بر زبانها جارى بود، هر كسى در خلوت خود با خداى خود نجوايى داشت؛ هقهق گريه از هر گوشه وكنارى به گوش مىرسيد و...» | از جمله آخرين عبارات كتاب، تجربه زيباى روبهرو شدن با كعبه است: «هنگامى كه وارد بيتالله الحرام شدند، آقاى شهيدى گفت: سرها را بلند نماييد. يكباره همه چشمها مات و مبهوت به طرف كعبه دوخته شد؛ اما مگر اين لحظه قابل توصيف بود؛ بيشتر آنان با حالتى مدهوش براى سجد شكر بر روى زمين افتادند؛ حال و احساس خوشى به بعضىها دست داده بود كه آن حالت قابل وصف نبود. احساسى كه نمىتوان آن را به ديگران انتقال داد و توصيفش كرد. لحظاتى با اين احساس و تجربه معنوى گذشت، زمزمه «إلهي العفو» بر زبانها جارى بود، هر كسى در خلوت خود با خداى خود نجوايى داشت؛ هقهق گريه از هر گوشه وكنارى به گوش مىرسيد و...» <ref>همان، ص143</ref>. | ||
== وضعيت كتاب == | == وضعيت كتاب == |
ویرایش