پرش به محتوا

شرح نظم الدر (شرح قصيده تائيه كبراى ابن فارض): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵۸: خط ۵۸:
كتاب با ساختار زير تنظيم شده است:
كتاب با ساختار زير تنظيم شده است:


1. مقدمه مصحح؛
#مقدمه مصحح؛
 
#متن اصلى؛
2. متن اصلى؛
#:#مقدمه مؤلف؛
 
#:#شرح نظم الدر؛
2. 1. مقدمه مؤلف؛
#ترجمه فارسى قصيده تائيه كبرى؛
 
#فهرست‌ها.
2. 2. شرح نظم الدر؛
 
3. ترجمه فارسى قصيده تائيه كبرى؛
 
4. فهرست‌ها.


متن اصلى كتاب، شرح ترتيبى است و بر اساس قصيده تائيه ابن فارض سامان يافته است و طبقه‌بندى خاصى ندارد، جز آنكه مؤلف در آغاز، مقدمه‌اى مشتمل بر يك «اصل» و چهارده «وصل» ذكر كرده است.
متن اصلى كتاب، شرح ترتيبى است و بر اساس قصيده تائيه ابن فارض سامان يافته است و طبقه‌بندى خاصى ندارد، جز آنكه مؤلف در آغاز، مقدمه‌اى مشتمل بر يك «اصل» و چهارده «وصل» ذكر كرده است.
خط ۹۱: خط ۸۶:
خلاصه، قصه عشق در «شرح نظم الدر»، به زبان تمثيل و به روايت صائن‌الدين متأثر از [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]]، با بيانى روان و آسان چنين است:
خلاصه، قصه عشق در «شرح نظم الدر»، به زبان تمثيل و به روايت صائن‌الدين متأثر از [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]]، با بيانى روان و آسان چنين است:


1. حقيقت مطلق عشق در ازل، از تميز عاشقى و معشوقى منزه بود، ليكن از انگيزش عشقى حركتى خورد از خود به خود، خيمه‌هاى نمود را از بود بيرون زد، صحراى ظهور از شهرستان بطون ممتاز گشت و دبدبه عاشقى و معشوقى برآمد<ref>شرح نظم الدر، ص 15</ref>  
#حقيقت مطلق عشق در ازل، از تميز عاشقى و معشوقى منزه بود، ليكن از انگيزش عشقى حركتى خورد از خود به خود، خيمه‌هاى نمود را از بود بيرون زد، صحراى ظهور از شهرستان بطون ممتاز گشت و دبدبه عاشقى و معشوقى برآمد<ref>شرح نظم الدر، ص 15</ref>  
 
#نسبت عاشق به عشق بيشتر است تا به معشوق. اطلاق كه ميراث خاص عشق است به عاشق منتقل شده است. عشق از تقابل وجود مبراست (و صفات تنزيهى در لسان شرايع گواه آن است) و از همين جاست كه غذاى جان عاشق، بيشتر صفات عدمى است<ref>شرح نظم الدر، ص 16</ref>  
2. نسبت عاشق به عشق بيشتر است تا به معشوق. اطلاق كه ميراث خاص عشق است به عاشق منتقل شده است. عشق از تقابل وجود مبراست (و صفات تنزيهى در لسان شرايع گواه آن است) و از همين جاست كه غذاى جان عاشق، بيشتر صفات عدمى است<ref>شرح نظم الدر، ص 16</ref>  
#شهسوار عشق، بر مركب عاشقى دو گونه سير دارد: 1. از سرحد وحدت و اطلاق به سوى مملكت «كثرت» و «وجه» كه «يُحِبُّهُمْ» از آن عبارت مى‌كند؛ 2. از شهرستان اين مملكت به‌سوى اردوى اطلاق خويش كه «يُحِبُّونَهُ» بدان اشارت است. حُسن در شهرستان وجه، ظهور مى‌يابد<ref>شرح نظم الدر، ص 17 - 18</ref>  
 
#عشق در هر مرتبه تعين كه مى‌رسد، اعيان آن مرتبه را سلطنت ظهور مى‌بخشد. نخستين مرتبه، عالم ارواح است؛ «أول ما خلق الله العقل». در طى اين مراتب، «رقيب» و «لاحى» (مظهر آن ابليس است) و «واشى» و «غماز» (مظهر ملائكه هستند) هم، صورت ظهور مى‌يابند و بازار عاشقى را رونق مى‌بخشند<ref>شرح نظم الدر، ص 19 - 20</ref>  
3. شهسوار عشق، بر مركب عاشقى دو گونه سير دارد: 1. از سرحد وحدت و اطلاق به سوى مملكت «كثرت» و «وجه» كه «يُحِبُّهُمْ» از آن عبارت مى‌كند؛ 2. از شهرستان اين مملكت به‌سوى اردوى اطلاق خويش كه «يُحِبُّونَهُ» بدان اشارت است. حُسن در شهرستان وجه، ظهور مى‌يابد<ref>شرح نظم الدر، ص 17 - 18</ref>  
#عشق در ادامه سير خود، در مرتبه كون جامع (انسان) از حيثيت عاشقى، به‌صورت سمع و بصر ظاهر مى‌شود و از حيثيت معشوقى، به‌صورت اشكال مبصره و اصوات مسموعه. محل برخوردارى عاشق، بيشتر سمع است كه قهر و ملامت و نكوهش از اين ممر فايض مى‌گردد<ref>شرح نظم الدر، ص 20 - 21</ref>  
 
#عشق هر لحظه به رنگى و صورتى، معشوق را در نظر عاشق جلوه مى‌دهد؛ گاه از راه عيان، گاه از روى معنى و گاه در عالم خيال با صورت مثالى. از آنجا كه «عيان» همراه با احكام متقابل است و لذت ديدار و رنج فراق را با هم دارد، عاشق تاب نياورد، پس مناسب حال او و مقتضاى وقتش «صورت مثالى» است. چون صورت مثالى به جهت لطافت خويش، با جانب اطلاق مناسبت بيشترى دارد و رنج فراق در او نيست، باطن عاشق به او رغبت بيشترى دارد و حتى به جايى مى‌رسد كه صورت اصلى عيانى معشوق را مجال اقبال نمى‌دهد<ref>شرح نظم الدر، ص 21 - 24</ref>  
4. عشق در هر مرتبه تعين كه مى‌رسد، اعيان آن مرتبه را سلطنت ظهور مى‌بخشد. نخستين مرتبه، عالم ارواح است؛ «أول ما خلق الله العقل». در طى اين مراتب، «رقيب» و «لاحى» (مظهر آن ابليس است) و «واشى» و «غماز» (مظهر ملائكه هستند) هم، صورت ظهور مى‌يابند و بازار عاشقى را رونق مى‌بخشند<ref>شرح نظم الدر، ص 19 - 20</ref>  
#شهسوار عشق چون خواهد كه مملكت حقيقت عاشق را مركز حكومت خود سازد، شمشير جبارى به دست معشوق داده، او را با لشكر فتان حسن، متوجه وجود عاشق كند كه اگر عمارت‌گونه‌اى از رسوم و عقايد و صفات پسنديده در وجود او باقى مانده باشد، منهدم سازد، تا نتواند پايگاهى براى اشرار و اغيار گردد. آنچه از صفات وجودى در مملكت وجود عاشق بود، از قبل معشوق بود؛ هر آينه چون معشوق بر تخت سلطنت نشست، عاشق هر چه داشت، تسليم كرد و روى به خرابات نيستى نهاد كه وطن اصلى وى بود<ref>شرح نظم الدر، ص 24 - 25</ref>  
 
#در اين حال، عاشق، هرچه دارد، قلم فنا بر آنها مى‌كشد، اما چون هنوز مرام و مراد خود مى‌جويد، غذاى او وصال و انبساط باشد و از فراق و جفا كه روزى خاص ملازمان آستان وفاست، محروم ماند، پس دائما از شدايد جور و عدوان، ترسان و هراسان باشد و نامش در زمره خامان و ناتمامان ثبت گردد. در اين مرحله، اگر رابطه حقيقى او با عشق، قوى بوده باشد، به يك شمشير ديگر كارش آخر كند و الا از مجاوران اين مقام، باقى ماند<ref>شرح نظم الدر، ص 25 - 27</ref>  
5. عشق در ادامه سير خود، در مرتبه كون جامع (انسان) از حيثيت عاشقى، به‌صورت سمع و بصر ظاهر مى‌شود و از حيثيت معشوقى، به‌صورت اشكال مبصره و اصوات مسموعه. محل برخوردارى عاشق، بيشتر سمع است كه قهر و ملامت و نكوهش از اين ممر فايض مى‌گردد<ref>شرح نظم الدر، ص 20 - 21</ref>  
#چون اطراف و اكناف مملكت حقيقت عاشق، توسط معشوق از نام و نشان اغيار پاك شد، حضرت عشق به تسخير شهرستان نفس كه حرم‌سراى وى در آن واقع است، فرمان مى‌دهد. سپهسالار «وهم» كه از سرداران آن مملكت است و پيش از اين به هنگام رخنه كردن در ايالت عقل، جان‌سپارى خود را به عشق ثابت كرده است، با جميع اتباع و اشياع خود، به استقبال عشق مى‌رود. والى عقل، چون اسباب شوكت و حكومت خويش را متلاشى مى‌بيند، به‌ناچار شمشير و كفن در دست، متوجه بساطبوسى عشق مى‌شود. حضرت عشق، او را به‌واسطه صدق و صفاى پيشين، عفو مى‌كند و به جهت تدبيرى كه در حل و عقد امور دارد، وزارت خويش را بدو مى‌سپارد<ref>شرح نظم الدر، ص 27 - 29</ref>  
 
#حضرت عشق پس از آنكه به دستيارى معشوق و شمشير حسن، مملكت باطن عاشق را مسخر و سركشان را قلع و قمع مى‌كند، مملكت را هنوز خالى از غبار اغيار نمى‌يابد. پس اسب جفا را تنگ برمى‌كشد و با شمشير جبارى رو به‌سوى حقيقت عاشق مى‌نهد و به تيغ بى‌دريغ «وحدت»، نام و نشان «اثنينيت» را قطع و محو مى‌كند. حرم‌سراى حقيقت عاشق به‌جز آوازه «ليس في الدار غيرنا ديار»، هيچ صدا نمى‌دهد<ref>شرح نظم الدر، ص 29 - 30</ref>  
6. عشق هر لحظه به رنگى و صورتى، معشوق را در نظر عاشق جلوه مى‌دهد؛ گاه از راه عيان، گاه از روى معنى و گاه در عالم خيال با صورت مثالى. از آنجا كه «عيان» همراه با احكام متقابل است و لذت ديدار و رنج فراق را با هم دارد، عاشق تاب نياورد، پس مناسب حال او و مقتضاى وقتش «صورت مثالى» است. چون صورت مثالى به جهت لطافت خويش، با جانب اطلاق مناسبت بيشترى دارد و رنج فراق در او نيست، باطن عاشق به او رغبت بيشترى دارد و حتى به جايى مى‌رسد كه صورت اصلى عيانى معشوق را مجال اقبال نمى‌دهد<ref>شرح نظم الدر، ص 21 - 24</ref>  
#خصوصيت عاشقى، اقتضاى وحدت و اطلاق مى‌كند و از اين جهت به معشوق، غيرت مى‌ورزد و حتى از ديدار او بر خود هم رشك مى‌برد. از همين خصوصيت بود كه ابليس را افتاد آنچه افتاد<ref>شرح نظم الدر، ص 30 - 31</ref>  
 
#تقابل و دوگانگى كه منشأ غيرت است، در اعتدال نشأت عنصرى انسانى تبديل به يگانگى و جمعيت شده، صورت «غيرت» از ميان برمى‌خيزد. به علت اين جمعيت، اعيان عالم در خدمت او به سجده مى‌افتند. از همين جمعيت و تعلق آن به مقام انسان بود كه ابليس كه سال‌ها داغ عاشقى بر چهره داشت، آتش غيرتش بالا گرفت و از سجده او ابا كرد<ref>شرح نظم الدر، ص 31 - 32</ref>  
7. شهسوار عشق چون خواهد كه مملكت حقيقت عاشق را مركز حكومت خود سازد، شمشير جبارى به دست معشوق داده، او را با لشكر فتان حسن، متوجه وجود عاشق كند كه اگر عمارت‌گونه‌اى از رسوم و عقايد و صفات پسنديده در وجود او باقى مانده باشد، منهدم سازد، تا نتواند پايگاهى براى اشرار و اغيار گردد. آنچه از صفات وجودى در مملكت وجود عاشق بود، از قبل معشوق بود؛ هر آينه چون معشوق بر تخت سلطنت نشست، عاشق هر چه داشت، تسليم كرد و روى به خرابات نيستى نهاد كه وطن اصلى وى بود<ref>شرح نظم الدر، ص 24 - 25</ref>  
#از آنجا كه اين مرتبه انسانى با جانب اطلاق مناسبت دارد، اطلاق مذكور در اين نشأت جمعيت‌نشان، به‌صورت عبوديت مطلقه ظاهر مى‌شود و از اين رهگذر، انسان عبدمى‌گردد: عبددرهم، عبددينار، عبددنيا، عبدطبيعت و... هركس كه در اين ميان، اسير دام عبوديت غير نگردد و با فرايض و نوافل به تقرب حق برسد و محبوب الهى گردد، عبوديت مطلقه بر دو گونه به او رو نمايد: طرف ظهورش كه به عبوديت موسوم بود، مسمى به نبوت شود و طرف بطونش كه از قديم در سريان است، مسمى به ولايت گردد<ref>شرح نظم الدر، ص 32 - 33</ref>  
 
#بهره انبياى نخستين از نبوت، فقط طرف عاشقى محض بود و در نتيجه دعوتشان بيشتر مايل به تنزيه مى‌نمود؛ تا نوبت به ابراهيم خليل رسيد كه نور معشوقى به بارگاه نبوت تابيدن گرفت. پس دعوت او بر مبادى صفات ثبوتى قرار گرفت كه مبانى اركان تشبيه است. كمال اين مرتبه معشوقى و محبوبى به حضرت محمد(ص) ختم مى‌شود<ref>شرح نظم الدر، ص 33 - 35</ref>  
8. در اين حال، عاشق، هرچه دارد، قلم فنا بر آنها مى‌كشد، اما چون هنوز مرام و مراد خود مى‌جويد، غذاى او وصال و انبساط باشد و از فراق و جفا كه روزى خاص ملازمان آستان وفاست، محروم ماند، پس دائما از شدايد جور و عدوان، ترسان و هراسان باشد و نامش در زمره خامان و ناتمامان ثبت گردد. در اين مرحله، اگر رابطه حقيقى او با عشق، قوى بوده باشد، به يك شمشير ديگر كارش آخر كند و الا از مجاوران اين مقام، باقى ماند<ref>شرح نظم الدر، ص 25 - 27</ref>  
 
9. چون اطراف و اكناف مملكت حقيقت عاشق، توسط معشوق از نام و نشان اغيار پاك شد، حضرت عشق به تسخير شهرستان نفس كه حرم‌سراى وى در آن واقع است، فرمان مى‌دهد. سپهسالار «وهم» كه از سرداران آن مملكت است و پيش از اين به هنگام رخنه كردن در ايالت عقل، جان‌سپارى خود را به عشق ثابت كرده است، با جميع اتباع و اشياع خود، به استقبال عشق مى‌رود. والى عقل، چون اسباب شوكت و حكومت خويش را متلاشى مى‌بيند، به‌ناچار شمشير و كفن در دست، متوجه بساطبوسى عشق مى‌شود. حضرت عشق، او را به‌واسطه صدق و صفاى پيشين، عفو مى‌كند و به جهت تدبيرى كه در حل و عقد امور دارد، وزارت خويش را بدو مى‌سپارد<ref>شرح نظم الدر، ص 27 - 29</ref>  
 
10. حضرت عشق پس از آنكه به دستيارى معشوق و شمشير حسن، مملكت باطن عاشق را مسخر و سركشان را قلع و قمع مى‌كند، مملكت را هنوز خالى از غبار اغيار نمى‌يابد. پس اسب جفا را تنگ برمى‌كشد و با شمشير جبارى رو به‌سوى حقيقت عاشق مى‌نهد و به تيغ بى‌دريغ «وحدت»، نام و نشان «اثنينيت» را قطع و محو مى‌كند. حرم‌سراى حقيقت عاشق به‌جز آوازه «ليس في الدار غيرنا ديار»، هيچ صدا نمى‌دهد<ref>شرح نظم الدر، ص 29 - 30</ref>  
 
11. خصوصيت عاشقى، اقتضاى وحدت و اطلاق مى‌كند و از اين جهت به معشوق، غيرت مى‌ورزد و حتى از ديدار او بر خود هم رشك مى‌برد. از همين خصوصيت بود كه ابليس را افتاد آنچه افتاد<ref>شرح نظم الدر، ص 30 - 31</ref>  
 
12. تقابل و دوگانگى كه منشأ غيرت است، در اعتدال نشأت عنصرى انسانى تبديل به يگانگى و جمعيت شده، صورت «غيرت» از ميان برمى‌خيزد. به علت اين جمعيت، اعيان عالم در خدمت او به سجده مى‌افتند. از همين جمعيت و تعلق آن به مقام انسان بود كه ابليس كه سال‌ها داغ عاشقى بر چهره داشت، آتش غيرتش بالا گرفت و از سجده او ابا كرد<ref>شرح نظم الدر، ص 31 - 32</ref>  
 
13. از آنجا كه اين مرتبه انسانى با جانب اطلاق مناسبت دارد، اطلاق مذكور در اين نشأت جمعيت‌نشان، به‌صورت عبوديت مطلقه ظاهر مى‌شود و از اين رهگذر، انسان عبدمى‌گردد: عبددرهم، عبددينار، عبددنيا، عبدطبيعت و... هركس كه در اين ميان، اسير دام عبوديت غير نگردد و با فرايض و نوافل به تقرب حق برسد و محبوب الهى گردد، عبوديت مطلقه بر دو گونه به او رو نمايد: طرف ظهورش كه به عبوديت موسوم بود، مسمى به نبوت شود و طرف بطونش كه از قديم در سريان است، مسمى به ولايت گردد<ref>شرح نظم الدر، ص 32 - 33</ref>  
 
4. بهره انبياى نخستين از نبوت، فقط طرف عاشقى محض بود و در نتيجه دعوتشان بيشتر مايل به تنزيه مى‌نمود؛ تا نوبت به ابراهيم خليل رسيد كه نور معشوقى به بارگاه نبوت تابيدن گرفت. پس دعوت او بر مبادى صفات ثبوتى قرار گرفت كه مبانى اركان تشبيه است. كمال اين مرتبه معشوقى و محبوبى به حضرت محمد(ص) ختم مى‌شود<ref>شرح نظم الدر، ص 33 - 35</ref>  


در روايت اين قصه، آنچه كه «شرح نظم الدر» را از آثار مشابه و حتى از «مشارق الدرارى» كه شرح ديگرى است بر تائيه كبراى ابن فارض و صائن‌الدين از آن بهره فراوان برده است، ممتاز مى‌كند، توجه شارح به ابعاد هنرى و ادبى است. صائن‌الدين كه از اديبان دوره تيمورى است، در نوشته‌هاى خود و به‌خصوص در رساله مورد بحث، تنها به بيان علمى مطالب عرفانى نمى‌پردازد، بلكه او در نگارش خود به شيوه پيشينيان مايل است و نثر منشيانه را در نظر دارد <ref>شرح نظم الدر، مقدمه مصحح، ص يك‌صد و چهار</ref>  عقايد حروفى صائن‌الدين، گاهى با عرفان نظرى آميخته مى‌شود. در مقدمه «شرح نظم الدر» و در بيان دليل عدم استفاده انبيا از شعر، مى‌گويد كه «اعيان ثابته» كه صور اسماء الهى‌اند و عرش كه محل ظهور آن صور است، در قالب احكام صور شرعى بيان شده است تا هر كسى بتواند از معانى آنها بهره‌مند گردد؛ درحالى‌كه اگر از شعر و رموز حرفى استفاده مى‌شد، معانى آن فقط صيد رمزدانان حروفى بود<ref>شرح نظم الدر، مقدمه مصحح، ص هشتاد و سه</ref>  
در روايت اين قصه، آنچه كه «شرح نظم الدر» را از آثار مشابه و حتى از «مشارق الدرارى» كه شرح ديگرى است بر تائيه كبراى ابن فارض و صائن‌الدين از آن بهره فراوان برده است، ممتاز مى‌كند، توجه شارح به ابعاد هنرى و ادبى است. صائن‌الدين كه از اديبان دوره تيمورى است، در نوشته‌هاى خود و به‌خصوص در رساله مورد بحث، تنها به بيان علمى مطالب عرفانى نمى‌پردازد، بلكه او در نگارش خود به شيوه پيشينيان مايل است و نثر منشيانه را در نظر دارد <ref>شرح نظم الدر، مقدمه مصحح، ص يك‌صد و چهار</ref>  عقايد حروفى صائن‌الدين، گاهى با عرفان نظرى آميخته مى‌شود. در مقدمه «شرح نظم الدر» و در بيان دليل عدم استفاده انبيا از شعر، مى‌گويد كه «اعيان ثابته» كه صور اسماء الهى‌اند و عرش كه محل ظهور آن صور است، در قالب احكام صور شرعى بيان شده است تا هر كسى بتواند از معانى آنها بهره‌مند گردد؛ درحالى‌كه اگر از شعر و رموز حرفى استفاده مى‌شد، معانى آن فقط صيد رمزدانان حروفى بود<ref>شرح نظم الدر، مقدمه مصحح، ص هشتاد و سه</ref>  
خط ۱۲۷: خط ۱۰۹:
در پايان، گفتنى است كه:
در پايان، گفتنى است كه:


1. شارح، در شرح مزبور، نيك تحت تأثير عرفان [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] است. اين تأثير را هم در نقل مستقيم مطالب از كتاب‌هاى «فصوص الحكم» و «الفتوحات المكية» مى‌توان ديد و هم در نظام جهان‌بينى [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] كه بر آن حاكم است. يك اصل و چهارده «وصل»، در مقدمه صائن‌الدين بر «شرح نظم الدر»، كه در واقع چكيده مطالب اين شرح است، تأثير جهان‌بينى [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] را به‌روشنى مى‌نماياند (شرح نظم الدر، مقدمه مصحح، ص دوازده). در «شرح نظم الدر» مى‌بينيم كه صائن‌الدين در ابراز اعتقاد به «وحدت وجود»، بسيار صريح‌تر از ناظم قصيده است و حتى در برخى از ابيات آن (مانند بيت‌هاى 266 - 285)، كه مى‌توان نظر ابن فارض را با «وحدت شهود» منطبق دانست، صائن‌الدين آشكارا به «وحدت وجود» قائل شده است<ref>شرح نظم الدر، مقدمه مصحح، ص هشتاد و يك</ref>  
#شارح، در شرح مزبور، نيك تحت تأثير عرفان [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] است. اين تأثير را هم در نقل مستقيم مطالب از كتاب‌هاى «فصوص الحكم» و «الفتوحات المكية» مى‌توان ديد و هم در نظام جهان‌بينى [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] كه بر آن حاكم است. يك اصل و چهارده «وصل»، در مقدمه صائن‌الدين بر «شرح نظم الدر»، كه در واقع چكيده مطالب اين شرح است، تأثير جهان‌بينى [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] را به‌روشنى مى‌نماياند (شرح نظم الدر، مقدمه مصحح، ص دوازده). در «شرح نظم الدر» مى‌بينيم كه صائن‌الدين در ابراز اعتقاد به «وحدت وجود»، بسيار صريح‌تر از ناظم قصيده است و حتى در برخى از ابيات آن (مانند بيت‌هاى 266 - 285)، كه مى‌توان نظر ابن فارض را با «وحدت شهود» منطبق دانست، صائن‌الدين آشكارا به «وحدت وجود» قائل شده است<ref>شرح نظم الدر، مقدمه مصحح، ص هشتاد و يك</ref>  
 
#ابن فارض، شاعر عشق است و قصيده‌هاى او همچون غزل، سرشار از مضامين و تعبيرات عاشقانه است و از آنجا كه عشق او، به‌خصوص در «نظم الدر»، عشق الهى است، بسط دامنه معنا موجب مى‌شود كه رشته سخن دراز گردد و تكرار مضامين و معانى و آوردن صنايع بديعى از انواع لفظى و معنوى، جناس، طباق، تضاد، ايهام، و انواع صور خيال از مجاز، استعاره، تشبيه و كنايه بر طول قصيده بيفزايد. هامر، مستشرق آلمانى درباره اين قصيده مى‌گويد: «تائيه ابن فارض در شعر عرب، همچون غزل‌هاى سليمان است در تورات»<ref>شرح نظم الدر، مقدمه مصحح، ص سى و دو</ref>  
2. ابن فارض، شاعر عشق است و قصيده‌هاى او همچون غزل، سرشار از مضامين و تعبيرات عاشقانه است و از آنجا كه عشق او، به‌خصوص در «نظم الدر»، عشق الهى است، بسط دامنه معنا موجب مى‌شود كه رشته سخن دراز گردد و تكرار مضامين و معانى و آوردن صنايع بديعى از انواع لفظى و معنوى، جناس، طباق، تضاد، ايهام، و انواع صور خيال از مجاز، استعاره، تشبيه و كنايه بر طول قصيده بيفزايد. هامر، مستشرق آلمانى درباره اين قصيده مى‌گويد: «تائيه ابن فارض در شعر عرب، همچون غزل‌هاى سليمان است در تورات»<ref>شرح نظم الدر، مقدمه مصحح، ص سى و دو</ref>  


== وضعيت كتاب ==
== وضعيت كتاب ==
خط ۱۴۷: خط ۱۲۸:




1. شرح نظم الدر (شرح قصيده تائيه كبراى ابن فارض)، صائن‌الدين على بن محمد تركه اصفهانى، تصحيح و تحقيق اكرم جودى نعمتى، نشر ميراث مكتوب و اهل قلم، تهران 1384ش.
#شرح نظم الدر (شرح قصيده تائيه كبراى ابن فارض)، صائن‌الدين على بن محمد تركه اصفهانى، تصحيح و تحقيق اكرم جودى نعمتى، نشر ميراث مكتوب و اهل قلم، تهران 1384ش.
 
#دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، جمعى از نويسندگان زير نظر سيد [[موسوی بجنوردی، محمدکاظم|كاظم موسوى بجنوردى]]، تهران مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج4، چاپ دوم 1377ش.
2. دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، جمعى از نويسندگان زير نظر سيد [[موسوی بجنوردی، محمدکاظم|كاظم موسوى بجنوردى]]، تهران مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج4، چاپ دوم 1377ش.




۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش