پرش به محتوا

اشرف افغان بر تختگاه اصفهان (به روایت شاهدان هلندی): تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'ايرانشناس' به 'ايران‌شناس'
جز (جایگزینی متن - '== ساختار کتاب ==' به '== ساختار ==')
جز (جایگزینی متن - 'ايرانشناس' به 'ايران‌شناس')
خط ۵۹: خط ۵۹:
ابرام‌ها، الحاح‌ها و درخواست‌هاى مصرانه مردم با مانورهاى خدعه‌آميز دروغين و نمايش‌هاى فريب‌آميز قدرت خاموش گشت. در واقع «سر مردم را شيره مى‌ماليدند» بى‌اعتنايى نالايقان حاكم به سرنوشت مردم و وضع فلاكت‌بار موجود با غليان نارضايى شديد ايشان به ويژه اقليت‌هاى ستمديده مذهبى «تشنه تغيير» دست بهم داد و تغار كلوائى حكومت فرتوت بيكاره را در هم شكست. اتباع شورشى يا ستمكارگانى كه با آگاهى از ضعف و فتور كاخ نشينان و تحريك عمال روس منحوس به پشتوانه «فتوايى اغواگر» از راه رسيدند تا «نودولتانى» باشند كه بر «خر ديگران» سوار باشند؛ از سرزمين حاكم‌نشين خراسان خاورى (افغانستان كنونى) گرازان آمده بودند كه در آشكار از خود رفع ستم كنند؛ اما در نهان انديشه‌اى جز چپاول و غارتگرى و خونريزى نداشتند. بنابراين از آب گل‌آلود حكومت ديرينه سال صفويان - كه قرنى از تن آسانى و آرامش را با سردارانى جنگ ناديده پشت سر مى‌گذاشت - ماهى گرفتند. و نه همان از صدرنشينان سلف در ستمكارگى و خونريزى به مراتب درگذشتند، به هم‌ميهنان و همدينان خود نيز هيچ گونه ترحمى روا نداشتند، به هيچ كس و هيچ چيز ابقا نكردند، بلكه از فرط گرسنه چشمى، بى‌توجهى به اصول مردانگى و انسانيت، جذبه مال و مقام و قدرت يك‌باره زمام اختيار از كف بى‌كفايتشان فرو نهاد و در اين راه اين طفلان يك شبه ره صد ساله رفتند، كاروان‌ها از اموال غارتى، كودكان و زنان اسير فروختنى، به سوى قندهار گسيل شد.
ابرام‌ها، الحاح‌ها و درخواست‌هاى مصرانه مردم با مانورهاى خدعه‌آميز دروغين و نمايش‌هاى فريب‌آميز قدرت خاموش گشت. در واقع «سر مردم را شيره مى‌ماليدند» بى‌اعتنايى نالايقان حاكم به سرنوشت مردم و وضع فلاكت‌بار موجود با غليان نارضايى شديد ايشان به ويژه اقليت‌هاى ستمديده مذهبى «تشنه تغيير» دست بهم داد و تغار كلوائى حكومت فرتوت بيكاره را در هم شكست. اتباع شورشى يا ستمكارگانى كه با آگاهى از ضعف و فتور كاخ نشينان و تحريك عمال روس منحوس به پشتوانه «فتوايى اغواگر» از راه رسيدند تا «نودولتانى» باشند كه بر «خر ديگران» سوار باشند؛ از سرزمين حاكم‌نشين خراسان خاورى (افغانستان كنونى) گرازان آمده بودند كه در آشكار از خود رفع ستم كنند؛ اما در نهان انديشه‌اى جز چپاول و غارتگرى و خونريزى نداشتند. بنابراين از آب گل‌آلود حكومت ديرينه سال صفويان - كه قرنى از تن آسانى و آرامش را با سردارانى جنگ ناديده پشت سر مى‌گذاشت - ماهى گرفتند. و نه همان از صدرنشينان سلف در ستمكارگى و خونريزى به مراتب درگذشتند، به هم‌ميهنان و همدينان خود نيز هيچ گونه ترحمى روا نداشتند، به هيچ كس و هيچ چيز ابقا نكردند، بلكه از فرط گرسنه چشمى، بى‌توجهى به اصول مردانگى و انسانيت، جذبه مال و مقام و قدرت يك‌باره زمام اختيار از كف بى‌كفايتشان فرو نهاد و در اين راه اين طفلان يك شبه ره صد ساله رفتند، كاروان‌ها از اموال غارتى، كودكان و زنان اسير فروختنى، به سوى قندهار گسيل شد.


تختگاه ايران به نيزارى خوشيده مى‌مانست در آتشى سوزان، و چنان شد كه باد افراه بدرفتارى‌ها، كژفهمى‌ها، و ندانم كارى‌هاى حاكمان نالايق، دامن‌گير همگان گشت، خشك و تر با هم سوخت، به قولى پانصد هزار تن از مردم بى‌پناه تنها در اصفهان به وضعى دردناك و اكثر به مرگى تدريجى جان باختند. فاجعه‌اى بزرگ دل تمام ميهن را آزرد، و در هنگامه وانفسايى كه پيش آمد، ديو قحط و گرسنگى با درنده‌خويى و قساوت ناشى از آن، ماندگان نيم جان را برانگيخت تا در تنازعى كه براى بقا در گرفت، پس از خوردن همه جانوران حلال و حرام گوشت مانده در شهر، جنازه مردگان را از گورهاى تازه و كهنه بيرون كشند، و از آن پس اين اشباح نگون‌بخت بيچاره يا آدم گونه‌هاى نيم جان قحط زده وامانده - كه به قافله لاشخوران استحاله يافت - تكه‌پاره‌هاى لاشه‌هاى بويناك تعفن‌آميز همنوعان فلك‌زده خود را براى «چند روزى بيشتر ماندن» با ولع بسيار بلعيدند، خوى و خلق مردمى از يادها رفت، مرگ تدريجى در كوى و برزن بيداد كرد، فرياد و مويه ستم‌زدگان به جايى نرسيد. حاكمان بى‌آزرم ككشان هم نگزيد و چون گوسفندان پروارى گرگ ديده، هراسان و لرزان بر جاى خشكشان زد. افزون بر مردم عادى جمعى كثير از دانشمندان و انديشمندان ارزشمند شهر در پى بالا گرفتن «احتكار» خوراكى‌ها، يا محاصره، در خانه‌هاى خود با زجر و شكنجه جان باختند و جنازه‌هايشان در همان خانه‌ها يا در كوچه پس كوچه‌ها رها شد. اين تنها اصفهان نبود كه در آتش بيداد و قتل عام سوخت، درباره کرمان نوشتند كه هيچ شهرى در طول تاريخ جهان آن چنان دچار خرابى و كشتار نشده است. اما جانورى يك چشم كه در شهر كوران به پادشاهى رسيده بود، از آن جا كه «قباى پادشاهى» بر بالاى او راست نمى‌آمد و راهزنى «بى آزرم و مردم كش» بيش نبود، ديرى نپاييد و شئامت خون‌هاى بى‌گناهان فراوانى كه بر زمين ريخت؛ به زودى دامنگيرش شد و در خبط دماغ و جنونى غالب كه جانش را فرو گرفت، طومار زندگانى كوتاه و جنايتگارانه‌اش در طوفانى ديگر از جنون كودن قدرت‌طلبى ديگر به نام «اشرف» در هم نورديده گشت، و بدينسان ستمكاره‌اى ديگر كه موقتا و «نه از روى استحقاق» بر تختگاه پرهيمنه صفويان پديدار گشت داستانش چون داستان «گردن خر» بود و «طوق زرين» و آن مگس جولانگر در «عرصه سيمرغ» كه اندسالى حكومت لرزان او بر چند شهر و روستاى ايران بزرگ موضوع سخن کتاب حاضر است، و شاهدان عينى هلندى جا به جا تكه‌هايى از رويدادهاى زمان حكومت گونه او را به مناسبت‌هايى كه با منافع آنان ارتباط داشته است (به انتخاب و تأليف در خور ايرانشناس پژوهنده نامبرده،) براى ما روايت مى‌كنند، و در اين ميان از وضع اجتماعى، از خلق و خوى حكومت‌گران، از گدامنشى ايشان، از سبعيت و درندگى‌ها، از آدم فروشى‌ها و رذيلت‌ها و سفاهت‌ها و... و... جنايت‌هايشان (و نيز از دسيسه‌ها و نيرنگ‌هاى رقيبان انگليسى خود) نكته‌ها مى‌گويند.
تختگاه ايران به نيزارى خوشيده مى‌مانست در آتشى سوزان، و چنان شد كه باد افراه بدرفتارى‌ها، كژفهمى‌ها، و ندانم كارى‌هاى حاكمان نالايق، دامن‌گير همگان گشت، خشك و تر با هم سوخت، به قولى پانصد هزار تن از مردم بى‌پناه تنها در اصفهان به وضعى دردناك و اكثر به مرگى تدريجى جان باختند. فاجعه‌اى بزرگ دل تمام ميهن را آزرد، و در هنگامه وانفسايى كه پيش آمد، ديو قحط و گرسنگى با درنده‌خويى و قساوت ناشى از آن، ماندگان نيم جان را برانگيخت تا در تنازعى كه براى بقا در گرفت، پس از خوردن همه جانوران حلال و حرام گوشت مانده در شهر، جنازه مردگان را از گورهاى تازه و كهنه بيرون كشند، و از آن پس اين اشباح نگون‌بخت بيچاره يا آدم گونه‌هاى نيم جان قحط زده وامانده - كه به قافله لاشخوران استحاله يافت - تكه‌پاره‌هاى لاشه‌هاى بويناك تعفن‌آميز همنوعان فلك‌زده خود را براى «چند روزى بيشتر ماندن» با ولع بسيار بلعيدند، خوى و خلق مردمى از يادها رفت، مرگ تدريجى در كوى و برزن بيداد كرد، فرياد و مويه ستم‌زدگان به جايى نرسيد. حاكمان بى‌آزرم ككشان هم نگزيد و چون گوسفندان پروارى گرگ ديده، هراسان و لرزان بر جاى خشكشان زد. افزون بر مردم عادى جمعى كثير از دانشمندان و انديشمندان ارزشمند شهر در پى بالا گرفتن «احتكار» خوراكى‌ها، يا محاصره، در خانه‌هاى خود با زجر و شكنجه جان باختند و جنازه‌هايشان در همان خانه‌ها يا در كوچه پس كوچه‌ها رها شد. اين تنها اصفهان نبود كه در آتش بيداد و قتل عام سوخت، درباره کرمان نوشتند كه هيچ شهرى در طول تاريخ جهان آن چنان دچار خرابى و كشتار نشده است. اما جانورى يك چشم كه در شهر كوران به پادشاهى رسيده بود، از آن جا كه «قباى پادشاهى» بر بالاى او راست نمى‌آمد و راهزنى «بى آزرم و مردم كش» بيش نبود، ديرى نپاييد و شئامت خون‌هاى بى‌گناهان فراوانى كه بر زمين ريخت؛ به زودى دامنگيرش شد و در خبط دماغ و جنونى غالب كه جانش را فرو گرفت، طومار زندگانى كوتاه و جنايتگارانه‌اش در طوفانى ديگر از جنون كودن قدرت‌طلبى ديگر به نام «اشرف» در هم نورديده گشت، و بدينسان ستمكاره‌اى ديگر كه موقتا و «نه از روى استحقاق» بر تختگاه پرهيمنه صفويان پديدار گشت داستانش چون داستان «گردن خر» بود و «طوق زرين» و آن مگس جولانگر در «عرصه سيمرغ» كه اندسالى حكومت لرزان او بر چند شهر و روستاى ايران بزرگ موضوع سخن کتاب حاضر است، و شاهدان عينى هلندى جا به جا تكه‌هايى از رويدادهاى زمان حكومت گونه او را به مناسبت‌هايى كه با منافع آنان ارتباط داشته است (به انتخاب و تأليف در خور ايران‌شناس پژوهنده نامبرده،) براى ما روايت مى‌كنند، و در اين ميان از وضع اجتماعى، از خلق و خوى حكومت‌گران، از گدامنشى ايشان، از سبعيت و درندگى‌ها، از آدم فروشى‌ها و رذيلت‌ها و سفاهت‌ها و... و... جنايت‌هايشان (و نيز از دسيسه‌ها و نيرنگ‌هاى رقيبان انگليسى خود) نكته‌ها مى‌گويند.


در اين اوان هنوز دو مركز تجارى هلند يكى در بندرعباس (اصلى) و ديگرى در اصفهان (فرعى) اندك فعاليتى دارند، از سومين مركز بازرگانى هلند در کرمان تقريبا شايد به سبب ويرانى عظيم شهر چندان سخنى در ميان نيست مدير كل شركت در مركز بندرعباس شخصى است به نام پيتر اتلام و مدير شعبه اصفهان نيكلاس اسخارور نام دارد. پس از غلبه محمود هلنديان مبالغى از سود و سرمايه خود را از دست داده‌اند، وضع تجارت شركت به ركود انجاميده است. و اتلام بر سر آنست كه در اين هرج و مرج ويران‌گر مركز اصلى بازرگانى هلند را از بندرعباس به جزيره هرمز انتقال دهد؛ اما هدف اصليش اينست كه اين جزيره را مستعمره هلند سازد يا در واقع آن را تصرف كند. در اين حيص و بيص كاركنان شركت هند خاورى انگليس كه با هلنديان رقابتى سخت شديد دارند، ساكت ننشسته و افزون بر آن كه مى‌خواهند به لطايف‌الحيل جزيره‌هاى قشم و لارك را متصرف شوند، نه همين مانع پيشرفت مقاصد اتلام شده، بلكه در نهان باروخان سركرده اشرف را دل مى‌دهند تا با حيله و ترفند او و دو تن از كاركنانش را اسير و زندانى كند، سرانجام در نبردى كه ميان هلنديان و اشرفيان براى نجات اتلام و يارانش درمى‌گيرد، از سه مقام مهم هلندى كه به اسارت باروخان در آمده‌اند، يكى در زير شكنجه جان مى‌دهد، ديگرى، در هنگامه جنگ و گريز جان مى‌سپارد و اتلام دقايقى پس از رهايى از چنگ زندانبانان درمى‌گذرد و انگليسيان «شرير» كه آتش اين جنگ را دامن زده‌اند به هدف خود مى‌رسند و بدينسان اتلام رئيس شركت هلند جان خود را بر سر اين كار مى‌نهد.
در اين اوان هنوز دو مركز تجارى هلند يكى در بندرعباس (اصلى) و ديگرى در اصفهان (فرعى) اندك فعاليتى دارند، از سومين مركز بازرگانى هلند در کرمان تقريبا شايد به سبب ويرانى عظيم شهر چندان سخنى در ميان نيست مدير كل شركت در مركز بندرعباس شخصى است به نام پيتر اتلام و مدير شعبه اصفهان نيكلاس اسخارور نام دارد. پس از غلبه محمود هلنديان مبالغى از سود و سرمايه خود را از دست داده‌اند، وضع تجارت شركت به ركود انجاميده است. و اتلام بر سر آنست كه در اين هرج و مرج ويران‌گر مركز اصلى بازرگانى هلند را از بندرعباس به جزيره هرمز انتقال دهد؛ اما هدف اصليش اينست كه اين جزيره را مستعمره هلند سازد يا در واقع آن را تصرف كند. در اين حيص و بيص كاركنان شركت هند خاورى انگليس كه با هلنديان رقابتى سخت شديد دارند، ساكت ننشسته و افزون بر آن كه مى‌خواهند به لطايف‌الحيل جزيره‌هاى قشم و لارك را متصرف شوند، نه همين مانع پيشرفت مقاصد اتلام شده، بلكه در نهان باروخان سركرده اشرف را دل مى‌دهند تا با حيله و ترفند او و دو تن از كاركنانش را اسير و زندانى كند، سرانجام در نبردى كه ميان هلنديان و اشرفيان براى نجات اتلام و يارانش درمى‌گيرد، از سه مقام مهم هلندى كه به اسارت باروخان در آمده‌اند، يكى در زير شكنجه جان مى‌دهد، ديگرى، در هنگامه جنگ و گريز جان مى‌سپارد و اتلام دقايقى پس از رهايى از چنگ زندانبانان درمى‌گذرد و انگليسيان «شرير» كه آتش اين جنگ را دامن زده‌اند به هدف خود مى‌رسند و بدينسان اتلام رئيس شركت هلند جان خود را بر سر اين كار مى‌نهد.
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش