تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'عبارت‌اند' به 'عبارتند'
جز (جایگزینی متن - 'تاريخ الرسل و الملوك' به 'تاريخ الرسل و الملوك')
جز (جایگزینی متن - 'عبارت‌اند' به 'عبارتند')
خط ۸۵: خط ۸۵:
فصل دوم پادشاهى شاپور؛ به نحوه تولد، رشد، به قدرت رسيدن، جنگ‌ها و اعمال شاپور اشاره دارد. در مورد چگونگى به دنيا آمدن او داستانى ذكر شده كه بيشتر به افسانه مى‌ماند. در اين مورد آمده است كه چون اردشير به شاهى مى‌رسد، بنا به وصيت جد خود، ساسان بزرگ، تمام اشكانيان را كشته و كسى از آنان را زنده نمى‌گذارد. گويند از آن خاندان، دخترى زنده مى‌ماند كه اردشير بعد از ديدن او، از او خوشش آمده و چون از تبارش مى‌پرسد، او خود را خدمتكار يكى از بانوان شاه معرفى مى‌كند. اردشير او را به همسرى برگزيده و دخترك از او آبستن مى‌شود. پس از آن چون دخترك خود را ايمن يافته، خويش را معرفى كرده و مى‌گويد كه از خاندان اشكانيان است. اردشير نيز او را به پيرمردى به نام هَرجَند سپرده تا او را به قتل برساند؛ اما چون پيرمرد او را آبستن مى‌يابد، او را در سردابى نگاه داشته و پس از آن، آلت مردى خود را بريده و در حقه‌اى نهاده و آن را مهر كرده، نزد شاه مى‌فرستد و از او مى‌خواهد تا آن را مهر كرده، در يكى از گنج‌خانه‌ها نگاه دارد. پس از به دنيا آمدن كودك، پيرمرد چون نمى‌خواست خود به پسر شاه نامى دهد، او را شاه‌پور (پسرشاه) خطاب مى‌كند. پس از بزرگ شدن شاهپور، روزى پيرمرد نزد اردشير آمده و چون او را به سبب نداشتن فرزند اندوهگين مى‌يابد، از او مى‌خواهد تا آن حقه را حاضر كنند. اردشير بعد از شكستن مُهر آن، اعضاى پيرمرد را با نامه‌اى در آن مى‌يابد كه در آن چنين نوشته بود؛ «چون دختر اَشَك را كه به كشتن او فرمان رفته بود، از شاهنشاه آبستن يافتيم، روا نديديم كه كِشتِ پاكيز شاهى را نابود كنيم. پس خود را از آنچه ماى گناه است، دور كرديم تا تهمت زنان را بر ما راهى نباشد. ما كوشش كرديم تا حَقى را كه كاشته شده بود، نيرو دهيم تا به اهل خود برسد و اين در فلان ساعت سال بود.» اردشير نيز بعد از آزمون‌هاى گوناگون، او را شناخته و بعد از يقين به صدق ماجرا، او را به جانشينى خود بر مى‌گزيند.
فصل دوم پادشاهى شاپور؛ به نحوه تولد، رشد، به قدرت رسيدن، جنگ‌ها و اعمال شاپور اشاره دارد. در مورد چگونگى به دنيا آمدن او داستانى ذكر شده كه بيشتر به افسانه مى‌ماند. در اين مورد آمده است كه چون اردشير به شاهى مى‌رسد، بنا به وصيت جد خود، ساسان بزرگ، تمام اشكانيان را كشته و كسى از آنان را زنده نمى‌گذارد. گويند از آن خاندان، دخترى زنده مى‌ماند كه اردشير بعد از ديدن او، از او خوشش آمده و چون از تبارش مى‌پرسد، او خود را خدمتكار يكى از بانوان شاه معرفى مى‌كند. اردشير او را به همسرى برگزيده و دخترك از او آبستن مى‌شود. پس از آن چون دخترك خود را ايمن يافته، خويش را معرفى كرده و مى‌گويد كه از خاندان اشكانيان است. اردشير نيز او را به پيرمردى به نام هَرجَند سپرده تا او را به قتل برساند؛ اما چون پيرمرد او را آبستن مى‌يابد، او را در سردابى نگاه داشته و پس از آن، آلت مردى خود را بريده و در حقه‌اى نهاده و آن را مهر كرده، نزد شاه مى‌فرستد و از او مى‌خواهد تا آن را مهر كرده، در يكى از گنج‌خانه‌ها نگاه دارد. پس از به دنيا آمدن كودك، پيرمرد چون نمى‌خواست خود به پسر شاه نامى دهد، او را شاه‌پور (پسرشاه) خطاب مى‌كند. پس از بزرگ شدن شاهپور، روزى پيرمرد نزد اردشير آمده و چون او را به سبب نداشتن فرزند اندوهگين مى‌يابد، از او مى‌خواهد تا آن حقه را حاضر كنند. اردشير بعد از شكستن مُهر آن، اعضاى پيرمرد را با نامه‌اى در آن مى‌يابد كه در آن چنين نوشته بود؛ «چون دختر اَشَك را كه به كشتن او فرمان رفته بود، از شاهنشاه آبستن يافتيم، روا نديديم كه كِشتِ پاكيز شاهى را نابود كنيم. پس خود را از آنچه ماى گناه است، دور كرديم تا تهمت زنان را بر ما راهى نباشد. ما كوشش كرديم تا حَقى را كه كاشته شده بود، نيرو دهيم تا به اهل خود برسد و اين در فلان ساعت سال بود.» اردشير نيز بعد از آزمون‌هاى گوناگون، او را شناخته و بعد از يقين به صدق ماجرا، او را به جانشينى خود بر مى‌گزيند.


در فصل سوم پادشاهى هرمزد اول؛ پادشاهانى كه پس از شاپور، بر اريك قدرت تكيه زدند، به همراه مختصرى از ويژگى‌ها و اعمال ايشان بيان مى‌شود كه به ترتيب عبارت‌اند از: بهرام اول، بهرام دوم، بهرام سوم، نرسى، هرمزد دوم، شاپورذوالاكتاف، اردشير دوم، شاپورسوم و بهرام چهارم.
در فصل سوم پادشاهى هرمزد اول؛ پادشاهانى كه پس از شاپور، بر اريك قدرت تكيه زدند، به همراه مختصرى از ويژگى‌ها و اعمال ايشان بيان مى‌شود كه به ترتيب عبارتند از: بهرام اول، بهرام دوم، بهرام سوم، نرسى، هرمزد دوم، شاپورذوالاكتاف، اردشير دوم، شاپورسوم و بهرام چهارم.


فصل چهارم پادشاهى يزدگرد: به ذكر داستان زندگى يزدگرد و بهرام گور مى‌پردازد. در مورد يزدگرد آمده است كه او مردى سخت‌گير و درشت‌خوى بوده و عيوب فراوانى داشت، به گونه‌اى كه «چون بزرگان و اشراف ديدند كه ستم او روز به روز بيشتر مى‌گردد، گرد آمدند و از ستمى كه بر ايشان مى‌آمد، شكوه كردند و به خدا بناليدند و بزاريدند تا ايشان را از او برهاند». مى‌گويند هنگامى كه در گرگان بود، روزى از كاخ خود، اسبى بى‌صاحب ديد كه به زيبايى و خوش‌اندامى او، اسبى نديده بود. بعد از آن كه اسب‌داران و اسب‌پروران از زين و لگام كردن او عاجز مى‌شوند، يزدگرد خود اقدام به اين كار مى‌كند. اسب نيز هيچ حركتى نكرده و به او اجازه اين كار را مى‌دهد؛ اما هنگامى كه يزدگرد دُم او را به قصد گذاشتن پاردم بالا مى‌برد، چنان لگدى به او مى‌زند كه دردَم جان مى‌دهد. بعد از آن نيز اسب گريخته و ديگر كسى او را نمى‌بيند.
فصل چهارم پادشاهى يزدگرد: به ذكر داستان زندگى يزدگرد و بهرام گور مى‌پردازد. در مورد يزدگرد آمده است كه او مردى سخت‌گير و درشت‌خوى بوده و عيوب فراوانى داشت، به گونه‌اى كه «چون بزرگان و اشراف ديدند كه ستم او روز به روز بيشتر مى‌گردد، گرد آمدند و از ستمى كه بر ايشان مى‌آمد، شكوه كردند و به خدا بناليدند و بزاريدند تا ايشان را از او برهاند». مى‌گويند هنگامى كه در گرگان بود، روزى از كاخ خود، اسبى بى‌صاحب ديد كه به زيبايى و خوش‌اندامى او، اسبى نديده بود. بعد از آن كه اسب‌داران و اسب‌پروران از زين و لگام كردن او عاجز مى‌شوند، يزدگرد خود اقدام به اين كار مى‌كند. اسب نيز هيچ حركتى نكرده و به او اجازه اين كار را مى‌دهد؛ اما هنگامى كه يزدگرد دُم او را به قصد گذاشتن پاردم بالا مى‌برد، چنان لگدى به او مى‌زند كه دردَم جان مى‌دهد. بعد از آن نيز اسب گريخته و ديگر كسى او را نمى‌بيند.
۶۱٬۱۸۹

ویرایش