۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - '،غ' به '، غ') |
جز (جایگزینی متن - 'بو على' به 'بوعلى') |
||
خط ۳۱۵: | خط ۳۱۵: | ||
زردتشتيان پيروان زردتشت مىباشند وى از اهالى آذربايجان بوده و در زمان گشتاسب ادّعاى پيامبرى نموده است جالب اينجاست كه بسيارى از فقها زردتشت را همرديف ساير انبياى الهى قرار دادهاند مانند [[شيخ مفيد]] در «اوائل المقالات» و [[طوسی، محمد بن حسن|شيخ طوسى]] در نهايه متذكر اين مساله شدهاند. | زردتشتيان پيروان زردتشت مىباشند وى از اهالى آذربايجان بوده و در زمان گشتاسب ادّعاى پيامبرى نموده است جالب اينجاست كه بسيارى از فقها زردتشت را همرديف ساير انبياى الهى قرار دادهاند مانند [[شيخ مفيد]] در «اوائل المقالات» و [[طوسی، محمد بن حسن|شيخ طوسى]] در نهايه متذكر اين مساله شدهاند. | ||
صابيان طايفهاى بودند كه در زمان حضرت ابراهيم(ع)زندگى مىكردند اينها اعتقاد داشتند كه هفت ستاره بعنوان مدبّر و آفريدگار جهان بشمار مىآيند كه حضرت ابراهيم به احتجاج آنها برخواست و حادث بودن آنها را ثابت كرد و فرمود:'''«انّى لا احبّ الآفلين»''' آخرين فرقه كه [[فخر رازی، محمد بن عمر|فخر رازى]] بشدّت با آنها مخالف است فرقه فلاسفه است وى در جوانى به فلسفه و كلام اشتياق فراوانى داشت و مدّتى از عمر خود را دراينكار صرف نمود ولى در اواخر يكسره به نقد | صابيان طايفهاى بودند كه در زمان حضرت ابراهيم(ع)زندگى مىكردند اينها اعتقاد داشتند كه هفت ستاره بعنوان مدبّر و آفريدگار جهان بشمار مىآيند كه حضرت ابراهيم به احتجاج آنها برخواست و حادث بودن آنها را ثابت كرد و فرمود:'''«انّى لا احبّ الآفلين»''' آخرين فرقه كه [[فخر رازی، محمد بن عمر|فخر رازى]] بشدّت با آنها مخالف است فرقه فلاسفه است وى در جوانى به فلسفه و كلام اشتياق فراوانى داشت و مدّتى از عمر خود را دراينكار صرف نمود ولى در اواخر يكسره به نقد | ||
و ابطال كلام فلاسفه پرداخت و دراين زمينه به تأليفاتى همت گماشت كه در بيان اصول دين و ابطال شبهات فلاسفه است مانند نهاية العقول، المباحث المشرقيّه، كتاب الملخص، شرح اشارات | و ابطال كلام فلاسفه پرداخت و دراين زمينه به تأليفاتى همت گماشت كه در بيان اصول دين و ابطال شبهات فلاسفه است مانند نهاية العقول، المباحث المشرقيّه، كتاب الملخص، شرح اشارات بوعلى، كتاب جوابات المسائل النجّاريه، كتاب البيان و البرهان فى الرّد على اهل الزيغ و الطغيان، كتاب المباحث المعاديّه فى المطالب المعاديّه، كتاب تهذيب الدلائل فى عيون المسائل، كتاب اشارة النّظار الى لطائف الاسرار در پايان رساله [[فخر رازی، محمد بن عمر|فخر رازى]] در تعصّب شديد، اظهار تسنّن كرده و به آن مباهات مىكند. | ||
==معرفى اجمالى== | ==معرفى اجمالى== | ||
خط ۳۶۳: | خط ۳۶۳: | ||
در مساله دهم به پيوند بعضى از درختان اشاره مىكند مثلا اگر نارنج را با ترنج پيوند دهيم ليموى بزرگ حاصل مىشود و اگر بادام را با درخت تمشك تركيب كنيم پستۀ عجيبى بوجود مىآيد اينگونه پيوندها از غرايب علم كشاورزى است. | در مساله دهم به پيوند بعضى از درختان اشاره مىكند مثلا اگر نارنج را با ترنج پيوند دهيم ليموى بزرگ حاصل مىشود و اگر بادام را با درخت تمشك تركيب كنيم پستۀ عجيبى بوجود مىآيد اينگونه پيوندها از غرايب علم كشاورزى است. | ||
[[فخر رازی، محمد بن عمر|فخر رازى]] در پايان رساله، مسالهاى را مطرح مىكند كه نحوۀ توليد بادام شيرين و لطيف را به طالبان علم ارائه مىدهد. | [[فخر رازی، محمد بن عمر|فخر رازى]] در پايان رساله، مسالهاى را مطرح مىكند كه نحوۀ توليد بادام شيرين و لطيف را به طالبان علم ارائه مىدهد. | ||
در خاتمه اين نكته را متذكر مىشويم كه در زمان قديم چون علوم مختصر و محدود بودند لذا امكان احاطه بر علوم بر علماء فراهم بود مانند | در خاتمه اين نكته را متذكر مىشويم كه در زمان قديم چون علوم مختصر و محدود بودند لذا امكان احاطه بر علوم بر علماء فراهم بود مانند بوعلى كه بر همۀ رشتههاى علمى زمان خودش مسلّط بود ولى اكنون با پيشرفت علوم و تخصصّى شدن آن محال است كسى در همۀ علوم تبحّر و احاطۀ لازم داشته باشد مثلا كشاورزى علمى است كه تخصّص در آن مستلزم يك عمر كار علمى است. | ||
==معرفى اجمالى== | ==معرفى اجمالى== | ||
رسالة الطير يكى از شاهكارىهاى فلسفى و عرفانى [[ابنسینا، حسین بن عبدالله|شيخ الرئيس]] است وى توانست مسائل پيچيده فلسفى و عرفانى را در قالب تمثيل و رمز بطور جالب و جذّاب براى خوانندگان ارائه دهد.يكى از كسانى كه به ترجمه اين رساله همّت گماشت احمد بن محمد بن القاسم بن احمد بن خديو الاخسيكتى ملقب به ذو الفضائل است كه در نظم و نثر تبحّر فراوانى داشته و بيشتر ادباء و فضلاى خراسان شاگردان وى بودند.در طول تاريخ كسانى مانند غزّالى خواستند به سبك | رسالة الطير يكى از شاهكارىهاى فلسفى و عرفانى [[ابنسینا، حسین بن عبدالله|شيخ الرئيس]] است وى توانست مسائل پيچيده فلسفى و عرفانى را در قالب تمثيل و رمز بطور جالب و جذّاب براى خوانندگان ارائه دهد.يكى از كسانى كه به ترجمه اين رساله همّت گماشت احمد بن محمد بن القاسم بن احمد بن خديو الاخسيكتى ملقب به ذو الفضائل است كه در نظم و نثر تبحّر فراوانى داشته و بيشتر ادباء و فضلاى خراسان شاگردان وى بودند.در طول تاريخ كسانى مانند غزّالى خواستند به سبك بوعلى منطق الطير بنويسند ولى دراين ميان رسالۀ شيخ چشمگير بوده و از جايگاه ويژهاى برخوردار مىباشد. | ||
==گزارش محتوا== | ==گزارش محتوا== | ||
بوعلى در ابتداى رساله در جستجوى رفيقى برمىآيد تا اندوه وى را گوش داده تا بوعلى احساس آرامش و راحتى | |||
كند ولى افسوس كه چنين دوستى يافت نمىشود چون رفقاى اين روزگار در حكم بازرگانى هستند كه در وقت حاجت به انسان روى مىآوردند و در وقت بىنيازى روى مىگردانند مگر دوستان الهى و برادران حقيقت كه مدار رفاقت آنها قرابت الهى و رضاى حق است و ناگفته پيداست كه مخاطب اين رساله همان دوستان الهى هستند | كند ولى افسوس كه چنين دوستى يافت نمىشود چون رفقاى اين روزگار در حكم بازرگانى هستند كه در وقت حاجت به انسان روى مىآوردند و در وقت بىنيازى روى مىگردانند مگر دوستان الهى و برادران حقيقت كه مدار رفاقت آنها قرابت الهى و رضاى حق است و ناگفته پيداست كه مخاطب اين رساله همان دوستان الهى هستند بوعلى قبل از پرداختن به اصل داستان نكاتى را به دوستان حقيقت متذكّر مىشود كه در اين مجال اختصارا به آنها اشاره مىشود: بوعلى به برادران سفارش مىكند كه حقيقت را نسبت به يكديگر آشكار كنند و پردهها را از روى عقول خود بردارند تا بعضى از آنها برخى ديگر را مطالعه كرده و به كمال راه يابند دوستان الهى بايد مانند خارپشت بواطن خود را آشكار كرده و ظواهر خود را پنهان كنند زيرا خداى تعالى بر بواطن آنها آشكار و بر ظواهر آنها خفى است. | ||
برادران بايد مانند مار از پوست خود منسلخ شده و بيرون آيند و مانند كرم نرم و آهسته حركت كنند و مانندعقرب باشند تا سلاح آنها همواره در پشتشان شيطان را نشانه بگيرد زيرا شيطان هميشه از پشتسر انسان را مىفريبد. | برادران بايد مانند مار از پوست خود منسلخ شده و بيرون آيند و مانند كرم نرم و آهسته حركت كنند و مانندعقرب باشند تا سلاح آنها همواره در پشتشان شيطان را نشانه بگيرد زيرا شيطان هميشه از پشتسر انسان را مىفريبد.بوعلى سفارش مىكند كه مرگ را پيوسته دوست داشته باشيد تا به حيات ابدى دست يابيد و مانند مرغان پرواز كنيد و در يك آشيانه قرار نگيريد مانند شترمرغ باشيد كه سنگ گرم بيابان را مىخورد و مانند افعى كه استخوانهاى سخت را مىبلعد و مانند سمندر در ميان آتش باشيد كه فرداى قيامت آتش ضررى به شما نرساند و مانند خفّاش باشيد كه در روز بيرون نمىرود تا از دست دشمنان در امان باشد. | ||
بوعلى شجاعترين مردم را كسى مىداند كه به فردا اعتماد كند به نظر وى بددلترين مردم كسى است كه از كمال خويش بازماند اگر فرشتهاى از كار زشت اجتناب كند و اگر بهايم مرتكب قبيحى شوند نبايد تعجّب كنيد چون فرشته | |||
آلت فساد ندارد و بهايم هم آلت عقل ندارند بلكه از كار آدمى تعجّب كنيد كه با وجود قوّۀ شهوت آنرا منقاد عقل مىسازد چنين انسانى از فرشته هم برتر است و برعكس اگر آدمى عقل را اسير شهوت و هواهاى نفسانى سازد وى از حيوان هم پستتر است زيرا حيوان عقل ندارد در حاليكه چنين آدمى داراى قوّۀ عقلانى مىباشد [[ابنسینا، حسین بن عبدالله|شيخ الرئيس]] بعد از تمهيد مقدّمات به داستان پرندگان مىپردازد كه مضمون آن چنين است كه گروهى از صيّادان براى صيد بيرون آمده و دامهاى مختلفى پهن كردند علوفه بر روى آن پاشيدند و خودشان نيز پنهان شده و منتظر آمدن صيد بودند و من در ميان مرغان بودم چون ما را ديدند با آواز خودش ما را صدا زدند و ما هم چون نعمت و آسايش زيادى ديديم بدون هيچ شك و ريبى در آنجا فرود آمديم ولى به يكباره در دام صيادان گرفتار شديم هرچقدر براى آزادى خود كوشش مىكرديم به نتيجهاى نمىرسيديم و بند دامها بر اندام و اعضاى ما سختتر مىشد مدتى در فكر رهايى از قفس بوديم ولى ديرى نپاييد كه همگى نااميد ومأيوس شديم بالاخره هريك به گوشهاى خزيديم و بعد از مدتى چنان با محيط خود گرفتيم كه اصلا پرنده بودن خودمان را فراموش كرديم.روزى از ميان بندهاى قفس بيرون را نگاه مىكرديم عدّهاى از مرغان را ديديم كه پر و بال خود را از قفس بيرون كشيده و با زحمت فراوان پرواز مىكردند چون پاى آنها نيز اسير دامها بود لذا نه بهطور كلى آزاد بودند و نه اسير.در اين ميان وقتى آنها را نظاره كردم گذشته و اصل خود را به ياد آوردم كه من هم روزگارى پرنده بودم و مثل آنها پرواز مىكردم پس اكنون چگونه خود را به اسارت الفت داده و با قفس خوى گرفتهام؟ | آلت فساد ندارد و بهايم هم آلت عقل ندارند بلكه از كار آدمى تعجّب كنيد كه با وجود قوّۀ شهوت آنرا منقاد عقل مىسازد چنين انسانى از فرشته هم برتر است و برعكس اگر آدمى عقل را اسير شهوت و هواهاى نفسانى سازد وى از حيوان هم پستتر است زيرا حيوان عقل ندارد در حاليكه چنين آدمى داراى قوّۀ عقلانى مىباشد [[ابنسینا، حسین بن عبدالله|شيخ الرئيس]] بعد از تمهيد مقدّمات به داستان پرندگان مىپردازد كه مضمون آن چنين است كه گروهى از صيّادان براى صيد بيرون آمده و دامهاى مختلفى پهن كردند علوفه بر روى آن پاشيدند و خودشان نيز پنهان شده و منتظر آمدن صيد بودند و من در ميان مرغان بودم چون ما را ديدند با آواز خودش ما را صدا زدند و ما هم چون نعمت و آسايش زيادى ديديم بدون هيچ شك و ريبى در آنجا فرود آمديم ولى به يكباره در دام صيادان گرفتار شديم هرچقدر براى آزادى خود كوشش مىكرديم به نتيجهاى نمىرسيديم و بند دامها بر اندام و اعضاى ما سختتر مىشد مدتى در فكر رهايى از قفس بوديم ولى ديرى نپاييد كه همگى نااميد ومأيوس شديم بالاخره هريك به گوشهاى خزيديم و بعد از مدتى چنان با محيط خود گرفتيم كه اصلا پرنده بودن خودمان را فراموش كرديم.روزى از ميان بندهاى قفس بيرون را نگاه مىكرديم عدّهاى از مرغان را ديديم كه پر و بال خود را از قفس بيرون كشيده و با زحمت فراوان پرواز مىكردند چون پاى آنها نيز اسير دامها بود لذا نه بهطور كلى آزاد بودند و نه اسير.در اين ميان وقتى آنها را نظاره كردم گذشته و اصل خود را به ياد آوردم كه من هم روزگارى پرنده بودم و مثل آنها پرواز مىكردم پس اكنون چگونه خود را به اسارت الفت داده و با قفس خوى گرفتهام؟ | ||
در اينحالت اندوه عجيبى تمام وجودم را دربر گرفت بهطورى كه نزديك بود از آن غصّه هلاك شوم. | در اينحالت اندوه عجيبى تمام وجودم را دربر گرفت بهطورى كه نزديك بود از آن غصّه هلاك شوم. | ||
خط ۳۸۲: | خط ۳۸۲: | ||
پس همراه فرستاده پادشاه برگشتيم دوستان دربارۀ جمال و بهاى پادشاه از من سؤال كردند و من در نهايت زيبايى | پس همراه فرستاده پادشاه برگشتيم دوستان دربارۀ جمال و بهاى پادشاه از من سؤال كردند و من در نهايت زيبايى | ||
و جمال وى را توصيف كرده و ستودم ولى متأسفانه دوستان بر من خرده گرفته و زبان به ملامت من گشودند و مرا به معالجۀ طبّى سفارش نمودند افسوس كه سخنان من در نزد اينان ضايع گشت و بىاثر ماند و من از خداوند متعال استعانت جسته و از چنين مردم نادانى بيزارى مىجويم. | و جمال وى را توصيف كرده و ستودم ولى متأسفانه دوستان بر من خرده گرفته و زبان به ملامت من گشودند و مرا به معالجۀ طبّى سفارش نمودند افسوس كه سخنان من در نزد اينان ضايع گشت و بىاثر ماند و من از خداوند متعال استعانت جسته و از چنين مردم نادانى بيزارى مىجويم. | ||
اين خلاصه داستانى بود كه | اين خلاصه داستانى بود كه بوعلى از زبان پرندگان به رشته تحرير درآورده است بعد از بوعلى شارحانى پيدا شدند و نكات حكمى و عرفانى رساله را تأويل و تفسير نمودند | ||
خط ۴۳۴: | خط ۴۳۴: | ||
كلمه نهم: | كلمه نهم: | ||
در كلمۀ نهم دربارۀ قضا و قدر و اثبات تجرد نفس سخن به ميان مىآورد.هر عملى كه در لوح محفوظ منقوش است آنرا قضاى الهى نامند و هرچه سال به سال و ساعت به ساعت بوجود مىآيد كه در لوح است آن را قدر مىخوانند ابهرى در اثبات تجرّد نفس همان برهان | در كلمۀ نهم دربارۀ قضا و قدر و اثبات تجرد نفس سخن به ميان مىآورد.هر عملى كه در لوح محفوظ منقوش است آنرا قضاى الهى نامند و هرچه سال به سال و ساعت به ساعت بوجود مىآيد كه در لوح است آن را قدر مىخوانند ابهرى در اثبات تجرّد نفس همان برهان بوعلى را به شكل ديگرى مطرح مىكند و در اين ميان به نكات عرفانى هم اشاره مىكند. | ||
كلمه دهم: | كلمه دهم: | ||
خط ۴۴۵: | خط ۴۴۵: | ||
«شرح رسالة الطير» در واقع تفسير و تأويل كلمات | «شرح رسالة الطير» در واقع تفسير و تأويل كلمات بوعلى است. | ||
==گزارش محتوا== | ==گزارش محتوا== | ||
خط ۴۵۷: | خط ۴۵۷: | ||
مىپردازد كه مهمترين آنها اينست كه معمولا وى از طعام امتناع مىكند و بيشتر از چهل روز هم مىتواند غذا نخورد | مىپردازد كه مهمترين آنها اينست كه معمولا وى از طعام امتناع مىكند و بيشتر از چهل روز هم مىتواند غذا نخورد | ||
شارح سپس فوايد جوع را بيان كرده و علّت اينكه بعضى از عرفا مدّت زيادى از غذا امساك مىكنند را شرح | شارح سپس فوايد جوع را بيان كرده و علّت اينكه بعضى از عرفا مدّت زيادى از غذا امساك مىكنند را شرح | ||
و بسط مىدهد. | و بسط مىدهد.بوعلى به برادران سفارش مىكند كه مانند مار از پوستين خود منسلخ شويد.معمولا مار از اوّل ربيع كه هوا معتدل مىشود شروع به پوست انداختن مىكند و روشنى چشم مار پس از پوست افكندن زياد مىشود.بوعلى با اين | ||
تشبيه بيان مىكند كه قالب آدمى نسبت با نفس همانند پوست مار است نسبت به خود مار هرچند در مشرب حكماء نفس داخل بدن نيست ولى متصرّف بدن است بههرحال صاحبان نفوس كامله براساس انقطاع از اغيار توانستهاند از بدن منسلخ شده و متوجّه حضرت حق شوند. | تشبيه بيان مىكند كه قالب آدمى نسبت با نفس همانند پوست مار است نسبت به خود مار هرچند در مشرب حكماء نفس داخل بدن نيست ولى متصرّف بدن است بههرحال صاحبان نفوس كامله براساس انقطاع از اغيار توانستهاند از بدن منسلخ شده و متوجّه حضرت حق شوند. | ||
[[ابنسینا، حسین بن عبدالله|شيخ الرئيس]] به برادران سفارش مىكند كه مرگ را دوست داشته باشيد تا به حيات ابدى نايل شويد.هركس به اختيار خوداز هواهاى نفسانى بميرد مىتواند حيات ابدى را بدست آورد | [[ابنسینا، حسین بن عبدالله|شيخ الرئيس]] به برادران سفارش مىكند كه مرگ را دوست داشته باشيد تا به حيات ابدى نايل شويد.هركس به اختيار خوداز هواهاى نفسانى بميرد مىتواند حيات ابدى را بدست آورد بوعلى بهطور رمز مىگويد كه زهر بخوريد تا زنده بمانيد شارح در اين باب به كيفيّت مبارزه با نفس مىپردازد وى مىگويد كه اعتدال نفوس شهوانى و غضبى و هرچه از اينها متولد مىشود و قطع تعلّقات عالم طبيعت كمتر از زهر خوردن نيست پس زهر خوردن اشارهاى است به سخت بودن اصلاح نفس. | ||
شيخ نفس انسانى را به پرنده تمثيل كرد و پريدن را به طلب كردن و اكتساب معقولات تشبيه نمود وقتى كه پرنده از ميان حلقات دامها بيرون را نگاه مىكرد مرغانى را ديد كه پروبال خويش را از قفس بيرون كشيده و بحدّى بودند كه نمىتوانستند بپرند و هم بطور كلّى از بقاياى دام نجات نمىيافتند و اثر حلقهاى دام در پاى ايشان مانده بود.اين تشبيه در واقع صفت نفس ناطقه است مادامى كه با بدن است نه بطور كلّى از حقايق معقولات محجوب است و نه عين عقل و معقول است در اينجا شارح به بيان احوال نفوس در سعادت و شقاوت مىپردازد چون نفوس ناطقه داراى دو ركن اساسى قوه عالمه و عامله است عدّهاى از مردم هستند كه قوّۀ عالمه آنها مىتواند معقولات را به درستى تصوّر كند و همچنين قوۀ عامله آنها بر قواى بدنى كاملا مستولى است اينان همان انبياء و اوليا مىباشند نفسى كه از قصور استعداد يا غير آن نمىتواند تصوّر معقولات كند و قوۀ عامله وى هم معطّل بوده و از استيلاى نفس هم خبرى نمىباشد | شيخ نفس انسانى را به پرنده تمثيل كرد و پريدن را به طلب كردن و اكتساب معقولات تشبيه نمود وقتى كه پرنده از ميان حلقات دامها بيرون را نگاه مىكرد مرغانى را ديد كه پروبال خويش را از قفس بيرون كشيده و بحدّى بودند كه نمىتوانستند بپرند و هم بطور كلّى از بقاياى دام نجات نمىيافتند و اثر حلقهاى دام در پاى ايشان مانده بود.اين تشبيه در واقع صفت نفس ناطقه است مادامى كه با بدن است نه بطور كلّى از حقايق معقولات محجوب است و نه عين عقل و معقول است در اينجا شارح به بيان احوال نفوس در سعادت و شقاوت مىپردازد چون نفوس ناطقه داراى دو ركن اساسى قوه عالمه و عامله است عدّهاى از مردم هستند كه قوّۀ عالمه آنها مىتواند معقولات را به درستى تصوّر كند و همچنين قوۀ عامله آنها بر قواى بدنى كاملا مستولى است اينان همان انبياء و اوليا مىباشند نفسى كه از قصور استعداد يا غير آن نمىتواند تصوّر معقولات كند و قوۀ عامله وى هم معطّل بوده و از استيلاى نفس هم خبرى نمىباشد | ||
اين گروه همان كودكان، ابلهان و مجانين مىباشد و نفسى كه عالمه او تصوّر معقولات نكرده ولى عامله او ملكه فاضله و اخلاق نيكو حاصل كرده باشد اين گروه صلحاء الناس هستند كه پارسا ناميده مىشوند و نفسى كه تصوّر معقولات نكرده بلكه صورتهاى نادرستى را تصوّر كرده كه در واقع جهل مركّب است و عامله وى هم ملكه فاضله ندارد اين گروه ضالاّن و هالكان هستند. | اين گروه همان كودكان، ابلهان و مجانين مىباشد و نفسى كه عالمه او تصوّر معقولات نكرده ولى عامله او ملكه فاضله و اخلاق نيكو حاصل كرده باشد اين گروه صلحاء الناس هستند كه پارسا ناميده مىشوند و نفسى كه تصوّر معقولات نكرده بلكه صورتهاى نادرستى را تصوّر كرده كه در واقع جهل مركّب است و عامله وى هم ملكه فاضله ندارد اين گروه ضالاّن و هالكان هستند. | ||
با دقّت در احوالات نفوس فوق سعادت و شقاوت آنها فهميده مىشود. | با دقّت در احوالات نفوس فوق سعادت و شقاوت آنها فهميده مىشود. | ||
در داستان آمده است كه چطور از كوههاى مختلفى عبور كرده تا به كوه هشتم رسيدند عبور از كوههاى مختلف در واقع | در داستان آمده است كه چطور از كوههاى مختلفى عبور كرده تا به كوه هشتم رسيدند عبور از كوههاى مختلف در واقع | ||
پشتسر گذاشتن علوم رياضى و طبيعى است مرغان آن ديار كه همان نفوس مفارقاند طيور را غمگسارى كرده و در وراى اين كوه شهرى را به آنها نشان دادند كه همان علم اعلى است و صحنههاى خوش آن ديار امور عامه است و بالاخره رسيدن به محضر پادشاه در واقع الهيّات بمعنى الاخص است كه متكفل اثبات باريتعالى و بررسى صفات اوست امّا حديث جلال و بهاء پادشاه آنستكه براى رسيدن به ذات باريتعالى هيچ راهى وجود ندارد و چنين نيست كه از جهت او حجابى باشد جز غايت انكشاف او بلكه غايت انكشاف او حجاب اوست در پايان گفته مىشود كه شارح با انصاف زيادى متذكر اين مطلب مىشود كه اين شرح اگر مطابق با سخنان | پشتسر گذاشتن علوم رياضى و طبيعى است مرغان آن ديار كه همان نفوس مفارقاند طيور را غمگسارى كرده و در وراى اين كوه شهرى را به آنها نشان دادند كه همان علم اعلى است و صحنههاى خوش آن ديار امور عامه است و بالاخره رسيدن به محضر پادشاه در واقع الهيّات بمعنى الاخص است كه متكفل اثبات باريتعالى و بررسى صفات اوست امّا حديث جلال و بهاء پادشاه آنستكه براى رسيدن به ذات باريتعالى هيچ راهى وجود ندارد و چنين نيست كه از جهت او حجابى باشد جز غايت انكشاف او بلكه غايت انكشاف او حجاب اوست در پايان گفته مىشود كه شارح با انصاف زيادى متذكر اين مطلب مىشود كه اين شرح اگر مطابق با سخنان بوعلى باشد توفيق خداوند سبحان است كه مرا موافقت كرده است و دوستان حتما از آن استفاده خواهند نمود و احيانا اگر مطابق و ملايم با سخنان [[ابنسینا، حسین بن عبدالله|شيخ الرئيس]] نباشد از جهت قصور و نقصان نمىباشد چون من تمام تلاش و كوشش خود را بكار بستم برايناساس هركه از دوستان بهتر از من مىتوانند ارائه مطلب كنند من از آنها استفاده مىكنم. | ||
خط ۵۱۱: | خط ۵۱۱: | ||
فصل سوّم: | فصل سوّم: | ||
[[سهروردی، یحیی بن حبش|شيخ اشراق]] در فصل سوّم تحت عنوان «استبصار نفس» به بحث معرفة النفس مىپردازد كه از اهميت زيادى برخوردار استوى ابتداء به اثبات نفس مىپردازد و در قالب «استبصار و برهان» مجرّد بودن آنرا ثابت مىكند البتّه با كمى دقت معلوم مىشود كه بيشتر براهين مخصوص | [[سهروردی، یحیی بن حبش|شيخ اشراق]] در فصل سوّم تحت عنوان «استبصار نفس» به بحث معرفة النفس مىپردازد كه از اهميت زيادى برخوردار استوى ابتداء به اثبات نفس مىپردازد و در قالب «استبصار و برهان» مجرّد بودن آنرا ثابت مىكند البتّه با كمى دقت معلوم مىشود كه بيشتر براهين مخصوص بوعلى است كه معمولا حكماء از آن استفاده مىكنند. | ||
[[سهروردی، یحیی بن حبش|شيخ اشراق]] بر موجود بودن نفس پيش از بدن اعتقادى ندارد و بر مدّعاى خود دليل اقامه مىكند به نظر وى، نفس | [[سهروردی، یحیی بن حبش|شيخ اشراق]] بر موجود بودن نفس پيش از بدن اعتقادى ندارد و بر مدّعاى خود دليل اقامه مىكند به نظر وى، نفس | ||
پيش از بدن موجود نمىشود بلكه هر دو باهم بوجود مىآيند و رابطه و علاقه ميان آنها علاقۀ عشقى است نه شوقى، | پيش از بدن موجود نمىشود بلكه هر دو باهم بوجود مىآيند و رابطه و علاقه ميان آنها علاقۀ عشقى است نه شوقى، |
ویرایش