پرش به محتوا

چهارده رساله: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۶: خط ۳۶:
|-
|-
|سال نشر  
|سال نشر  
|data-type='publishYear'|606 هـ.ق
|data-type='publishYear'| 1383 هـ.ش
|-class='articleCode'
|-class='articleCode'
|کد اتوماسیون  
|کد اتوماسیون  
خط ۱۳۶: خط ۱۳۶:
باب اوّل:
باب اوّل:


باب اوّل مربوط به احكام علوم نظرى است كه خود شامل سه فصل مى‌باشد در فصل اوّل نخست نظريّه سمعيان بيان مى‌شود كه معتقدند طريق تحصيل علم منحصر است در حسّ و يا خبر آنها مخالف علوم نظرى هستند فخر رازى با بياباتى بطلان آنها را آشكار مى‌سازد فصل دوّم بيانگر آنست كه معرفت خداى تعالى از طريق قول رسول خدا(ص)حاصل نمى‌شود چون مستلزم دور خواهد بود برخلاف فرقۀ باطنيان كه معتقدند معرفت باريتعالى فقط از طريق فرمايش پيامبر اكرم(ص)حاصل مى‌شود جالب توجّه اينجاست كه فخر به شدّت با باطنيان مخالف است و در هركجا كه از آنها نامى برده مى‌شود به شدّت آنها را لعن و نفرين مى‌كند تا اينكه يك نفر از باطنيان با
باب اوّل مربوط به احكام علوم نظرى است كه خود شامل سه فصل مى‌باشد در فصل اوّل نخست نظريّه سمعيان بيان مى‌شود كه معتقدند طريق تحصيل علم منحصر است در حسّ و يا خبر آنها مخالف علوم نظرى هستند فخر رازى با بياباتى بطلان آنها را آشكار مى‌سازد فصل دوّم بيانگر آنست كه معرفت خداى تعالى از طريق قول رسول خدا(ص)حاصل نمى‌شود چون مستلزم دور خواهد بود برخلاف فرقۀ باطنيان كه معتقدند معرفت باريتعالى فقط از طريق فرمايش پيامبر اكرم(ص)حاصل مى‌شود جالب توجّه اينجاست كه فخر به شدّت با باطنيان مخالف است و در هركجا كه از آنها نامى برده مى‌شود به شدّت آنها را لعن و نفرين مى‌كند تا اينكه يك نفر از باطنيان با حيله وارد اصحاب درس فخر رازى مى‌شود و هفت ماه شاگردى وى مى‌كند تا اينكه روزى فرصتى بدست مى‌آورد و با كارد به وى حمله‌ور مى‌شود و بر سينۀ فخر مى‌نشيند تا وى را بكشد بالاخره از كشتن وى منصرف مى‌شود و فخر هم مبلغى پول به وى مى‌دهد و همچنين مستمرى براى وى تعيين مى‌كند فخر از آن جريان ديگر لعن و نفرين خود را جمع كرده مى‌گويد باطنيان دلايل محكمى هم دارند.فصل سوّم در بيان وجوب معرفت نظرى باريتعالى است چون گروهى از حشويان براين باورند كه در معرفت باريتعالى تقليد كفايت مى‌كند
حيله وارد اصحاب درس فخر رازى مى‌شود و هفت ماه شاگردى وى مى‌كند تا اينكه روزى فرصتى بدست
مى‌آورد و با كارد به وى حمله‌ور مى‌شود و بر سينۀ فخر مى‌نشيند تا وى را بكشد بالاخره از كشتن وى منصرف
مى‌شود و فخر هم مبلغى پول به وى مى‌دهد و همچنين مستمرى براى وى تعيين مى‌كند فخر از آن جريان ديگر لعن و نفرين خود را جمع كرده مى‌گويد باطنيان دلايل محكمى هم دارند.فصل سوّم در بيان وجوب معرفت نظرى
باريتعالى است چون گروهى از حشويان براين باورند كه در معرفت باريتعالى تقليد كفايت مى‌كند


باب دوّم:
باب دوّم:


باب دوّم رساله دربارۀ شناخت ذات باريتعالى است و بر ده فصل استوار مى‌باشد.
باب دوّم رساله دربارۀ شناخت ذات باريتعالى است و بر ده فصل استوار مى‌باشد.
فصل اوّل در معرفت عالم است به اينكه عالم امكانى يا جوهرند و يا عرض و جسم هم در ائتلاف دو جوهر
فصل اوّل در معرفت عالم است به اينكه عالم امكانى يا جوهرند و يا عرض و جسم هم در ائتلاف دو جوهر پديد مى‌آيد در فصل دوّم در حدوث اجسام عالم بحث مى‌كند چون اجسام عالم از حركت و سكون‌خالى نيستند لذا محدثند دراين فصل علت اينكه چرا حركت و سكون محدثند صحبت مى‌كند در فصل سوّم مى‌كوشد تا از راه حدوث عالم،صانع تعالى را ثابت كند.در فصل چهارم سخنان باطنيان را مردود اعلام مى‌كند زيرا آنها معتقدند كه صانع عالم نه موجود است و نه معدوم زيرا اگر موجود است بايد مثل ساير موجودات باشد و اگر معدوم است بايد همانند ساير معدومات باشد بقيّه فصول اين باب اختصاص به صفات سلبيه دارد مانند اينكه باريتعالى جسم نيست،عرض نيست و در هيچ مكانى نمى‌باشد و با هيچ چيز اتّحاد ندارد و بالاخره جوهر و عرض هم نيست.
پديد مى‌آيد در فصل دوّم در حدوث اجسام عالم بحث مى‌كند چون اجسام عالم از حركت و سكون‌خالى نيستند لذا محدثند دراين فصل علت اينكه چرا حركت و سكون محدثند صحبت مى‌كند در فصل سوّم مى‌كوشد تا از راه حدوث عالم،صانع تعالى را ثابت كند.در فصل چهارم سخنان باطنيان را مردود اعلام مى‌كند زيرا آنها معتقدند كه صانع عالم نه موجود است و نه معدوم زيرا اگر موجود است بايد مثل ساير موجودات باشد و اگر معدوم است بايد همانند ساير معدومات باشد بقيّه فصول اين باب اختصاص به صفات سلبيه دارد مانند اينكه باريتعالى جسم نيست،عرض نيست و در هيچ مكانى نمى‌باشد و با هيچ چيز اتّحاد ندارد و بالاخره جوهر و عرض هم نيست.


باب سوّم:
باب سوّم:
خط ۱۵۴: خط ۱۴۹:
باب چهارم:
باب چهارم:


باب چهارم رساله در افعال باريتعالى است و شامل شش فصل مى‌باشد در فصل اوّل ثابت مى‌شود كه خداوند متعال فقط موجد افعال انسانهاست در اينجا سؤالى مطرح مى‌شود كه اگر انسان موجد افعال خود نباشد براين‌اساس اگر خداوند وى را به كارى امر فرمايد دراينصورت وى قادر به انجام آن نخواهد بود چون
باب چهارم رساله در افعال باريتعالى است و شامل شش فصل مى‌باشد در فصل اوّل ثابت مى‌شود كه خداوند متعال فقط موجد افعال انسانهاست در اينجا سؤالى مطرح مى‌شود كه اگر انسان موجد افعال خود نباشد براين‌اساس اگر خداوند وى را به كارى امر فرمايد دراينصورت وى قادر به انجام آن نخواهد بود چون موجد فعل نيست پس ظلم بوجود خواهد آمد.در جواب گفته مى‌شود كه درست است انسان موجد افعال خودش نيست ولى براى وى كسب هست يعنى سنّت الهى براين اساس استوار است كه چون بنده عزم به طاعت كند در وى مى‌آفريند و چون تصميم بر انجام معصيت كند نيز در وى بيافريند و امر و نهى نيز از مقولۀ كسب است نه ايجاد پس ظلمى لازم نمى‌آيد همانطوريكه مشاهده مى‌شود فخر رازى چون از گروه اشعرى بشمار مى‌آيد لذا مسلك جبرى دارد هرچند در برخى از كتابهاى خود مكتب اماميه را حق مى‌داند مثلا در جايى مى‌گويد:«الحق ما قاله بعض ائمة الدين من انّه لا جبر و لا تفويض و لكن امر بين الامرين» در فصل دوّم حسن و قبح عقلى را مردود دانسته و آنرا صرفا شرعى مى‌داند سپس وجوب و اعتراض بر خداى متعال نفى مى‌شود چون او موجد افعال همه بندگان است آنگاه در قالب يك برهان غرض داشتن افعال باريتعالى تنزيه مى‌شود در فصل پنجم بيان مى‌شود كه نظام هستى فقط با قضا و قدر الهى اراده مى‌شود و بالاخره در فصل ششم ثنويّت واجب الوجود بشدّت ابطال شده و حكايت لطيفى دراين‌باره آورده مى‌شود.
موجد فعل نيست پس ظلم بوجود خواهد آمد.در جواب گفته مى‌شود كه درست است انسان موجد افعال خودش نيست ولى براى وى كسب هست يعنى سنّت الهى براين اساس استوار است كه چون بنده عزم به طاعت كند در وى مى‌آفريند و چون تصميم بر انجام معصيت كند نيز در وى بيافريند و امر و نهى نيز از مقولۀ كسب است نه ايجاد پس ظلمى لازم نمى‌آيد همانطوريكه مشاهده مى‌شود فخر رازى چون از گروه اشعرى بشمار مى‌آيد لذا مسلك جبرى دارد هرچند در برخى از كتابهاى خود مكتب اماميه را حق مى‌داند مثلا در جايى مى‌گويد:«الحق ما قاله بعض ائمة الدين من انّه لا جبر و لا تفويض و لكن امر بين الامرين» در فصل دوّم حسن و قبح عقلى را مردود دانسته و آنرا صرفا شرعى مى‌داند سپس وجوب و اعتراض بر خداى متعال نفى مى‌شود چون او موجد افعال همه بندگان است آنگاه در قالب يك برهان غرض داشتن افعال باريتعالى تنزيه مى‌شود در فصل پنجم بيان مى‌شود كه نظام هستى فقط با قضا و قدر الهى اراده مى‌شود و بالاخره در فصل ششم ثنويّت واجب الوجود بشدّت ابطال شده و حكايت لطيفى دراين‌باره آورده مى‌شود.


باب پنجم:
باب پنجم:
خط ۱۹۵: خط ۱۸۹:
فصل دوّم:
فصل دوّم:


در فصل دوّم به فانى بودن بدن مادّى اشاره مى‌كند
در فصل دوّم به فانى بودن بدن مادّى اشاره مى‌كند كه در رهگذر تغيير و تحوّل بودن صلاحيّت بقاء را ندارد.
كه در رهگذر تغيير و تحوّل بودن صلاحيّت بقاء را ندارد.


فصل سوّم:
فصل سوّم:


در فصل سوّم مفصلا بيان مى‌شود كه روح انسانى غير از بدن اوست و دلايل زيادى براى اثبات اين مطلب آورده شده است كه به مهمّترين آنها اشاره مى‌شود:
در فصل سوّم مفصلا بيان مى‌شود كه روح انسانى غير از بدن اوست و دلايل زيادى براى اثبات اين مطلب آورده شده است كه به مهمّترين آنها اشاره مى‌شود:
1-هرانسانى باوجدان درمى‌يابد كه حقيقت وى از زمان كودكى تا پيرى حقيقت واحدى است وى در همۀ احوال يك چيز است در حاليكه بدن يك چيز نيست و دائما در حال تغيير و تبدّل است پس روح غير از بدن است
1-هرانسانى باوجدان درمى‌يابد كه حقيقت وى از زمان كودكى تا پيرى حقيقت واحدى است وى در همۀ احوال يك چيز است در حاليكه بدن يك چيز نيست و دائما در حال تغيير و تبدّل است پس روح غير از بدن است  
2-اگر انسان در حالت بيدارى بخواهد عالم غيب را مطالعه كند نمى‌تواند چون در وقت بيدارى بدن قوّت مى‌گيرد و روح ضعيف مى‌شود و بالعكس آدمى وقتى خواب است به راحتى مى‌تواند به عالم غيب راه يابد زيرا در اين موقع روح قوّت مى‌يابد و بدن ضعيف مى‌شود پس روح غير از بدن است.
2-اگر انسان در حالت بيدارى بخواهد عالم غيب را مطالعه كند نمى‌تواند چون در وقت بيدارى بدن قوّت مى‌گيرد و روح ضعيف مى‌شود و بالعكس آدمى وقتى خواب است به راحتى مى‌تواند به عالم غيب راه يابد زيرا در اين موقع روح قوّت مى‌يابد و بدن ضعيف مى‌شود پس روح غير از بدن است.
3-هر چيزى كه سبب فربه‌اى تن است آن‌چيز موجب نقصان روح است و هرچه سبب سعادت و خوشبختى روح است آن‌چيز موجب نقصان و ضعف تن است پس روح غير از تن است.
3-هر چيزى كه سبب فربه‌اى تن است آن‌چيز موجب نقصان روح است و هرچه سبب سعادت و خوشبختى روح است آن‌چيز موجب نقصان و ضعف تن است پس روح غير از تن است.
خط ۲۲۷: خط ۲۲۰:


در فصل هشتم دربارۀ حكمت مرگ بحث مى‌شود كه برخى از آنها مورد بررسى قرار مى‌گيرد:
در فصل هشتم دربارۀ حكمت مرگ بحث مى‌شود كه برخى از آنها مورد بررسى قرار مى‌گيرد:
1-سرمايۀ روح انسان عقل اوست كه براى كسب معارف و ادراك حقايق به اين نشئه آمده است لذا بعد از تجارت و سود فراوان بايد به وطن اصلى خود بازگردد.
1-سرمايۀ روح انسان عقل اوست كه براى كسب معارف و ادراك حقايق به اين نشئه آمده است لذا بعد از تجارت و سود فراوان بايد به وطن اصلى خود بازگردد.
2-چون انسان به اين دنيا آمد و از سفره رحمت الهى توشه‌اى برداشت بايد برخيزد تا ديگرى هم
2-چون انسان به اين دنيا آمد و از سفره رحمت الهى توشه‌اى برداشت بايد برخيزد تا ديگرى هم
خط ۲۳۷: خط ۲۲۹:


در فصل نهم دربارۀ فوائد زيارت قبور و اسرار آن بحث مى‌شود و تقريبا رنگ و بوى عرفانى دارد.
در فصل نهم دربارۀ فوائد زيارت قبور و اسرار آن بحث مى‌شود و تقريبا رنگ و بوى عرفانى دارد.
چون رابطه روح با بدن رابطۀ عشقى است لذا بعد از مرگ همواره به بدن خاكى خود عشق و تعلّق‌دارد در اين ميان،شخصى به زيارت وى مى‌رود بين روح زيارت‌كننده و خاك متوفى علقه و تعلّق ايجاد مى‌شود و از آنجا كه روح متوفى نيز به آن خاك تعلّق دارد لذا ارواح آنها باهم وحدت پيدا مى‌كنند و روح متوفى فيوضات خود را از طاعات و معارف بر روح زيارت‌كننده افاضه مى‌كند البته ادراك اينگونه حقائق براساس مكاشفات براى انسان حاصل مى‌شود.
چون رابطه روح با بدن رابطۀ عشقى است لذا بعد از مرگ همواره به بدن خاكى خود عشق و تعلّق‌دارد در اين ميان،شخصى به زيارت وى مى‌رود بين روح زيارت‌كننده و خاك متوفى علقه و تعلّق ايجاد مى‌شود و از آنجا كه روح متوفى نيز به آن خاك تعلّق دارد لذا ارواح آنها باهم وحدت پيدا مى‌كنند و روح متوفى فيوضات خود را از طاعات و معارف بر روح زيارت‌كننده افاضه مى‌كند البته ادراك اينگونه حقائق براساس مكاشفات براى انسان حاصل مى‌شود.
از آنجا كه رساله بعنوان جواب تعزيت‌نامه‌اى است كه در مرگ فرزند سلطان بهاء الدين نوشته شده است لذا پايان رساله،دردنامۀ فخر رازى است وى احوالات خود را پس از مرگ فرزندش محمّد،به صورت سوزوگداز بيان مى‌دارد.
از آنجا كه رساله بعنوان جواب تعزيت‌نامه‌اى است كه در مرگ فرزند سلطان بهاء الدين نوشته شده است لذا پايان رساله،دردنامۀ فخر رازى است وى احوالات خود را پس از مرگ فرزندش محمّد،به صورت سوزوگداز بيان مى‌دارد.
خط ۲۴۹: خط ۲۴۰:


==گزارش محتوا:==
==گزارش محتوا:==


اين رساله از يك مقدّمه و دو فصل تشكيل يافته است.
اين رساله از يك مقدّمه و دو فصل تشكيل يافته است.
فصل اوّل:
فصل اوّل:
در فصل اوّل به سلسلۀ مراتب وجود اشاره مى‌كند كه در آن چگونه موجودى كه در پائين‌تر مرتبه وجود است از فيض الهى بهره‌مند مى‌شود در آغاز فصل بيان مى‌كند كه عاقلۀ هر انسان كه كمال جسم و كالبد او را تشكيل مى‌دهد داراى دو نظر است يك نظر به صورت جسمانى است كه آنرا عالم سفلى گويند و يك نظر به عالم ملكوت است كه آنرا عالم علوى نامند نظرى كه به عالم سفلى است قوّۀ عامله گويند و نظرى كه به عالم علوى است قوّۀ علاّمه نامند صورت جسمانى كه همان كالبد انسان است ابتدا از قوّۀ عامله استفاده مى‌كند،قوّۀ عامله از عالمه،عالمه از عقل فعّال،عقل فعّال از عقل فلك قمر،عقل فلك قمر از عقل فلك عطارد،عقل فلك عطارد از عقل فلك زهره،عقل فلك زهره از عقل فلك آفتاب،عقل فلك آفتاب از عقل فلك مرّيخ،عقل فلك مرّيخ از عقل فلك مشترى،عقل فلك مشترى از عقل فلك زحل،عقل فلك زحل از عقل فلك البروج،عقل فلك البروج از عقل فلك الافلاك،عقل فلك الافلاك از عقل كل،و بالاخره عقل كل از فيض باريتعالى بهره‌مند مى‌شود.
در فصل اوّل به سلسلۀ مراتب وجود اشاره مى‌كند كه در آن چگونه موجودى كه در پائين‌تر مرتبه وجود است از فيض الهى بهره‌مند مى‌شود در آغاز فصل بيان مى‌كند كه عاقلۀ هر انسان كه كمال جسم و كالبد او را تشكيل مى‌دهد داراى دو نظر است يك نظر به صورت جسمانى است كه آنرا عالم سفلى گويند و يك نظر به عالم ملكوت است كه آنرا عالم علوى نامند نظرى كه به عالم سفلى است قوّۀ عامله گويند و نظرى كه به عالم علوى است قوّۀ علاّمه نامند صورت جسمانى كه همان كالبد انسان است ابتدا از قوّۀ عامله استفاده مى‌كند،قوّۀ عامله از عالمه،عالمه از عقل فعّال،عقل فعّال از عقل فلك قمر،عقل فلك قمر از عقل فلك عطارد،عقل فلك عطارد از عقل فلك زهره،عقل فلك زهره از عقل فلك آفتاب،عقل فلك آفتاب از عقل فلك مرّيخ،عقل فلك مرّيخ از عقل فلك مشترى،عقل فلك مشترى از عقل فلك زحل،عقل فلك زحل از عقل فلك البروج،عقل فلك البروج از عقل فلك الافلاك،عقل فلك الافلاك از عقل كل،و بالاخره عقل كل از فيض باريتعالى بهره‌مند مى‌شود.


فصل دوّم:
فصل دوّم:


در فصل دوّم به سير روحانى نفس مى‌پردازد و براساس نقشۀ فوق به حركت خود ادامه مى‌دهد قبل از شروع
در فصل دوّم به سير روحانى نفس مى‌پردازد و براساس نقشۀ فوق به حركت خود ادامه مى‌دهد قبل از شروع به حركت به ذكر مقدّماتى مى‌پردازيم:
به حركت به ذكر مقدّماتى مى‌پردازيم:
1-همانطوريكه عالم دوتاست عالم جسمانى و عالم روحانى،سيرو سفر نيز دوتاست جسمانى و روحانى.
1-همانطوريكه عالم دوتاست عالم جسمانى و عالم روحانى،سيرو سفر نيز دوتاست جسمانى و روحانى.
2-در سفر جسمانى،همراهى جسم و روح شرط است ولى در سفر روحانى فقط روح شرط است نه جسم.
2-در سفر جسمانى،همراهى جسم و روح شرط است ولى در سفر روحانى فقط روح شرط است نه جسم.
3-همانطوريكه سفر جسمانى دو پاى قوى مى‌خواهد براى سفر روحانى هم عقل و معرفت قوى لازم است.
3-همانطوريكه سفر جسمانى دو پاى قوى مى‌خواهد براى سفر روحانى هم عقل و معرفت قوى لازم است.
4-چنانكه در سفر جسمانى مقامات و منازل را بايد به ترتيب سپرى نمود تا به سر منزل مقصود رسيد در سفر روحانى هم مقامات و منازل را واحدا بعد واحد بايد طى كرد تا به مقام وحدت باريتعالى رسيد.
4-چنانكه در سفر جسمانى مقامات و منازل را بايد به ترتيب سپرى نمود تا به سر منزل مقصود رسيد در سفر روحانى هم مقامات و منازل را واحدا بعد واحد بايد طى كرد تا به مقام وحدت باريتعالى رسيد.
بعد از طى مقدّمات به سفر روحانى مى‌پردازيم ابتداى سفر روحانى انسان از عالم مادى و جسمانى اوست كه عالم صغير نامند انسان بايد در هريك از منازل عالم جسمانى فرود آيد و هريك از آنها را بنحو احسن بشناسد سپس بر همۀ آنها وقوف پيدا كرده و در تحت تصرّف خود درآورد آنگاه به عالم كبير كه عالم طبايع است قدم مى‌گذارد و آنها عبارتند از:خاك،آب،باد،آتش و در هركدام از آنها منزل كرده و بالاخره در تحت تصرّف عقل درمى‌آورد سپس از اين عالم طبايع سفر مى‌كند و به عالم عناصر قدم مى‌گذارد و با قدم همت از اين عوالم نيز هجرت كرده به عالم افلاك كه عالم ملكوت است قدم مى‌گذارد در آنجا از كون و فساد خبرى نيست و همۀ طبايع و عناصر عالم مادّى مسخّر عالم افلاكند سالك در سير خود منازلى را طى مى‌كند كه عبارتند از:آسمان اوّل يا فلك قمر،آسمان دوّم يا فلك عطارد،آسمان سوّم يا فلك زهره،آسمان چهارم يا فلك آفتاب،آسمان پنجم يا فلك مرّيخ،آسمان ششم يا فلك مشترى،آسمان هفتم يا فلك زحل،آسمان هشتم يا فلك البروج،آسمان نهم يا فلك
بعد از طى مقدّمات به سفر روحانى مى‌پردازيم ابتداى سفر روحانى انسان از عالم مادى و جسمانى اوست كه عالم صغير نامند انسان بايد در هريك از منازل عالم جسمانى فرود آيد و هريك از آنها را بنحو احسن بشناسد سپس بر همۀ آنها وقوف پيدا كرده و در تحت تصرّف خود درآورد آنگاه به عالم كبير كه عالم طبايع است قدم مى‌گذارد و آنها عبارتند از:خاك،آب،باد،آتش و در هركدام از آنها منزل كرده و بالاخره در تحت تصرّف عقل درمى‌آورد سپس از اين عالم طبايع سفر مى‌كند و به عالم عناصر قدم مى‌گذارد و با قدم همت از اين عوالم نيز هجرت كرده به عالم افلاك كه عالم ملكوت است قدم مى‌گذارد در آنجا از كون و فساد خبرى نيست و همۀ طبايع و عناصر عالم مادّى مسخّر عالم افلاكند سالك در سير خود منازلى را طى مى‌كند كه عبارتند از:آسمان اوّل يا فلك قمر،آسمان دوّم يا فلك عطارد،آسمان سوّم يا فلك زهره،آسمان چهارم يا فلك آفتاب،آسمان پنجم يا فلك مرّيخ،آسمان ششم يا فلك مشترى،آسمان هفتم يا فلك زحل،آسمان هشتم يا فلك البروج،آسمان نهم يا فلك الافلاك،عقل كل يا آسمان نهم.سالك بعد از طى اين منازل بالاخره به عالم وحدت باريتعالى راه مى‌يابد و سير تمام مى‌شود.
الافلاك،عقل كل يا آسمان نهم.سالك بعد از طى اين منازل بالاخره به عالم وحدت باريتعالى راه مى‌يابد و سير تمام مى‌شود.




خط ۲۸۹: خط ۲۷۵:
باب دوّم:
باب دوّم:


باب دوّم كتاب به خوارج و فرقه‌هاى آنها مى‌پردازد همه خوارج اتّفاق دارند بر اينكه اگر انسانى معصيت
باب دوّم كتاب به خوارج و فرقه‌هاى آنها مى‌پردازد همه خوارج اتّفاق دارند بر اينكه اگر انسانى معصيت كند بلافاصله كافر مى‌شود اين گروه عثمان و على(ع)را كافر مى‌دانند و ابو بكر و عمر را به بزرگى ياد مى‌كنند و داراى بيست و يك فرقه‌اند با كمى دقت در خوارج و طوايف آنها معلوم مى‌شود كه اين گروه داراى افكار افراطى و خطرناكى هستند كه مخالفان عقيدۀ خود را واجب القتل مى‌دانند فرقه‌اى از آنها مى‌گويند كه سورۀ يوسف به خاطر داستانهاى عشقى از قرآن نيست زيرا شأن خدايتعالى بالاتر از اينهاست عدّه‌اى از آنها نكاح با دختران خود را جايز دانسته و مفاسد را از خدا نمى‌دانند.
كند بلافاصله كافر مى‌شود اين گروه عثمان و على(ع)را كافر مى‌دانند و ابو بكر و عمر را به بزرگى ياد مى‌كنند و داراى بيست و يك فرقه‌اند با كمى دقت در خوارج و طوايف آنها معلوم مى‌شود كه اين گروه داراى افكار افراطى و خطرناكى هستند كه مخالفان عقيدۀ خود را واجب القتل مى‌دانند فرقه‌اى از آنها مى‌گويند كه سورۀ يوسف به خاطر داستانهاى عشقى از قرآن نيست زيرا شأن خدايتعالى بالاتر از اينهاست عدّه‌اى از آنها نكاح با دختران خود را جايز دانسته و مفاسد را از خدا نمى‌دانند.


باب سوّم:
باب سوّم:
خط ۳۳۰: خط ۳۱۵:
زردتشتيان پيروان زردتشت مى‌باشند وى از اهالى آذربايجان بوده و در زمان گشتاسب ادّعاى پيامبرى نموده است جالب اينجاست كه بسيارى از فقها زردتشت را همرديف ساير انبياى الهى قرار داده‌اند مانند شيخ مفيد در«اوائل المقالات»و شيخ طوسى در نهايه متذكر اين مساله شده‌اند.
زردتشتيان پيروان زردتشت مى‌باشند وى از اهالى آذربايجان بوده و در زمان گشتاسب ادّعاى پيامبرى نموده است جالب اينجاست كه بسيارى از فقها زردتشت را همرديف ساير انبياى الهى قرار داده‌اند مانند شيخ مفيد در«اوائل المقالات»و شيخ طوسى در نهايه متذكر اين مساله شده‌اند.
صابيان طايفه‌اى بودند كه در زمان حضرت ابراهيم(ع)زندگى مى‌كردند اينها اعتقاد داشتند كه هفت ستاره بعنوان مدبّر و آفريدگار جهان بشمار مى‌آيند كه حضرت ابراهيم به احتجاج آنها برخواست و حادث بودن آنها را ثابت كرد و فرمود:'''«انّى لا احبّ الآفلين»''' آخرين فرقه كه فخر رازى بشدّت با آنها مخالف است فرقه فلاسفه است وى در جوانى به فلسفه و كلام اشتياق فراوانى داشت و مدّتى از عمر خود را دراين‌كار صرف نمود ولى در اواخر يكسره به نقد
صابيان طايفه‌اى بودند كه در زمان حضرت ابراهيم(ع)زندگى مى‌كردند اينها اعتقاد داشتند كه هفت ستاره بعنوان مدبّر و آفريدگار جهان بشمار مى‌آيند كه حضرت ابراهيم به احتجاج آنها برخواست و حادث بودن آنها را ثابت كرد و فرمود:'''«انّى لا احبّ الآفلين»''' آخرين فرقه كه فخر رازى بشدّت با آنها مخالف است فرقه فلاسفه است وى در جوانى به فلسفه و كلام اشتياق فراوانى داشت و مدّتى از عمر خود را دراين‌كار صرف نمود ولى در اواخر يكسره به نقد
و ابطال كلام فلاسفه پرداخت و دراين زمينه به تأليفاتى همت گماشت كه در بيان اصول دين و ابطال شبهات فلاسفه است مانند نهاية العقول،المباحث المشرقيّه،كتاب الملخص،شرح اشارات بو على،كتاب جوابات المسائل النجّاريه،كتاب البيان و البرهان فى الرّد على اهل الزيغ و الطغيان،
و ابطال كلام فلاسفه پرداخت و دراين زمينه به تأليفاتى همت گماشت كه در بيان اصول دين و ابطال شبهات فلاسفه است مانند نهاية العقول،المباحث المشرقيّه،كتاب الملخص،شرح اشارات بو على،كتاب جوابات المسائل النجّاريه،كتاب البيان و البرهان فى الرّد على اهل الزيغ و الطغيان، كتاب المباحث المعاديّه فى المطالب المعاديّه،كتاب تهذيب الدلائل فى عيون المسائل،كتاب اشارة النّظار الى لطائف الاسرار در پايان رساله فخر رازى در تعصّب شديد،اظهار تسنّن كرده و به آن مباهات مى‌كند.
كتاب المباحث المعاديّه فى المطالب المعاديّه،كتاب تهذيب الدلائل فى عيون المسائل،كتاب اشارة النّظار الى لطائف الاسرار
در پايان رساله فخر رازى در تعصّب شديد،اظهار تسنّن كرده و به آن مباهات مى‌كند.


==معرفى اجمالى:==
==معرفى اجمالى:==
خط ۴۸۶: خط ۴۶۹:


==معرفى اجمالى:==
==معرفى اجمالى:==


داستان‌سرايى به زبان مرغان شيوه‌اى است كه بيشتر عرفاء و حكماء بدان پرداخته و مطالب عرفانى و حكمى خود را
داستان‌سرايى به زبان مرغان شيوه‌اى است كه بيشتر عرفاء و حكماء بدان پرداخته و مطالب عرفانى و حكمى خود را
خط ۴۹۲: خط ۴۷۴:


==گزارش محتوا:==
==گزارش محتوا:==


حق تعالى چون مصوّر است اراده فرمود كه اصل مرا به صورت بازى بيافريند و من ابتداء در جايى زندگى مى‌كردم كه مرغان ديگرى هم آنجا بودند همۀ ما در كنار هم زندگى مى‌كرديم و زبان همديگر را خوب مى‌فهميديم روزى از روزها صيّادان قضا و قدر به منطقۀ ما آمدند و دامهاى زيادى پهن كردند و دانه ريختند و بالاخره مرا اسير نمودند پس از آنجا كه آشيانه من بود به جايى ديگر بردند و هر دو چشم مرا بستند و چهار بند مختلف بر من زدند و ده نفر بر من مأمور كردند پنج‌تاى آنها از پشت و پنج‌تاى آنها از جلو مرا همراهى مى‌كردند تا مرا به عالم تجريد بردند در آنجا همه دانسته‌هاى من به باد فراموشى سپرده شد.در آن ديار هر روز مدّتى مرا بيرون آورده و مقدارى از چشم‌هاى مرا باز مى‌كردند و من چيزهايى را مى‌ديدم كه تاكنون نديده بودم تا اينكه روزى تمام چشم مرا باز كردند و من جهان را بدين صفتى كه هست مشاهده نمودم همواره به خود مى‌گفتم آيا مى‌شود كه اين موكّلان چهار بند مرا باز مى‌كردند تا من از اين قيد و بندها فارغ شده و در هوا پرواز مى‌كردم؟تا بالاخره روزى موكّلان را از خود غافل
حق تعالى چون مصوّر است اراده فرمود كه اصل مرا به صورت بازى بيافريند و من ابتداء در جايى زندگى مى‌كردم كه مرغان ديگرى هم آنجا بودند همۀ ما در كنار هم زندگى مى‌كرديم و زبان همديگر را خوب مى‌فهميديم روزى از روزها صيّادان قضا و قدر به منطقۀ ما آمدند و دامهاى زيادى پهن كردند و دانه ريختند و بالاخره مرا اسير نمودند پس از آنجا كه آشيانه من بود به جايى ديگر بردند و هر دو چشم مرا بستند و چهار بند مختلف بر من زدند و ده نفر بر من مأمور كردند پنج‌تاى آنها از پشت و پنج‌تاى آنها از جلو مرا همراهى مى‌كردند تا مرا به عالم تجريد بردند در آنجا همه دانسته‌هاى من به باد فراموشى سپرده شد.در آن ديار هر روز مدّتى مرا بيرون آورده و مقدارى از چشم‌هاى مرا باز مى‌كردند و من چيزهايى را مى‌ديدم كه تاكنون نديده بودم تا اينكه روزى تمام چشم مرا باز كردند و من جهان را بدين صفتى كه هست مشاهده نمودم همواره به خود مى‌گفتم آيا مى‌شود كه اين موكّلان چهار بند مرا باز مى‌كردند تا من از اين قيد و بندها فارغ شده و در هوا پرواز مى‌كردم؟تا بالاخره روزى موكّلان را از خود غافل
ديدم از فرصت استفاده كرده به گوشه‌اى خزيدم و با بند لنگان به طرف صحرا حركت نمودم در صحرا شخصى را
ديدم از فرصت استفاده كرده به گوشه‌اى خزيدم و با بند لنگان به طرف صحرا حركت نمودم در صحرا شخصى را ديدم كه به طرف من مى‌آمد رفتم و در نهايت ادب و لطف به وى سلام كردم وى جواب سلام مرا داد چون به وى نگاه كردم ديدم محاسن و رنگ و بوى وى سرخ است فكر كردم جوان است گفتم اى جوان از كجا مى‌آيى؟
 
گفت اى فرزند اين نحوۀ خطاب تو اشتباه است من اوّلين فرزند آفرينشم تو مرا جوان مى‌خوانى؟گفتم:پس‌چرا محاسنت سفيد نشده است گفت محاسنم سفيد بود امّا آنكسى كه ترا اينجا آورده و اسير گردانيده و اين بندهاى مختلف بر تو زده و اين موكّلان را بر تو مأمور كرده است مدّتهاست كه مرا نيز در چاه سياهى انداخته بود اين رنگ سرخ اثر آن اسارت است چون هر سفيدى كه با سياهى بياميزد سرخ خواهد شد گفتم از كجا مى‌آيى گفت:از كوه قاف چون وطن من آنجاست و آشيانه تو نيز آنجاست تو را از آنجا آورده‌اند ولى تو فراموش كرده‌اى گفتم اينجا چكار مى‌كنى؟گفت:من سيّاحم و پيوسته جهان‌گردى مى‌كنم و عجايب مى‌بينم گفتم از عجايب چه ديدى؟گفت هفت چيز ديدم 1-كوه قاف كه ولايت ماست 2-گوهر شب افروز 3-درخت طوبى 4-دوازده كارگاه 5-زره داودى 6-تيغ بلارك 7-چشمه زندگانى.پير عجايب هفتگانه را براى مرغ شرح داده و موانع و مشكلات رسيدن به كوه قاف را به وى گوشزد مى‌كند و در آخر چشمه زندگانى را به وى معرّفى مى‌كند كه در ظلمات است كه هركس طالب باشد بايد خضروار حركت كند و در آنجا قدم بگذارد.طير مى‌پرسد نشان ظلمات چيست؟پير مى‌گويد:سياهى و تو خود در ظلماتى امّا نمى‌دانى كسى كه مى‌خواهد به چشمه زندگانى برسد بايد مدّتهاى زيادى در تاريكى سرگردانى بكشد اگر اهل آن چشمه باشد عاقبت بعد از تاريكى لمحه‌اى از روشنايى را به آن نشان خواهند داد پس او بايد دنبال آن روشنايى را بگيرد تا به سرچشمه زندگانى برسد و در آنجا غسل نمايند تا از زخم تير بلارك ايمن گردد در اينصورت به استعداد عجيبى دست مى‌يابد كه خضروار از كوه قاف به آسانى مى‌گذرد.
ديدم كه به طرف من مى‌آمد رفتم و در نهايت ادب و لطف به وى سلام كردم وى جواب سلام مرا داد چون به وى
 
نگاه كردم ديدم محاسن و رنگ و بوى وى سرخ است فكر كردم جوان است گفتم اى جوان از كجا مى‌آيى؟
 
گفت اى فرزند اين نحوۀ خطاب تو اشتباه است من اوّلين فرزند آفرينشم تو مرا جوان مى‌خوانى؟گفتم:پس‌چرا محاسنت سفيد نشده است گفت محاسنم سفيد بود امّا آنكسى كه ترا اينجا آورده و اسير گردانيده و اين
 
بندهاى مختلف بر تو زده و اين موكّلان را بر تو مأمور كرده است مدّتهاست كه مرا نيز در چاه سياهى انداخته بود
 
اين رنگ سرخ اثر آن اسارت است چون هر سفيدى كه با سياهى بياميزد سرخ خواهد شد گفتم از كجا
 
مى‌آيى گفت:از كوه قاف چون وطن من آنجاست و آشيانه تو نيز آنجاست تو را از آنجا آورده‌اند ولى تو فراموش
 
كرده‌اى گفتم اينجا چكار مى‌كنى؟گفت:من سيّاحم و پيوسته جهان‌گردى مى‌كنم و عجايب مى‌بينم گفتم از عجايب
 
چه ديدى؟گفت هفت چيز ديدم 1-كوه قاف كه ولايت ماست 2-گوهر شب افروز 3-درخت طوبى
 
4-دوازده كارگاه 5-زره داودى 6-تيغ بلارك 7-چشمه زندگانى.پير عجايب هفتگانه را براى مرغ
 
شرح داده و موانع و مشكلات رسيدن به كوه قاف را به وى گوشزد مى‌كند و در آخر چشمه زندگانى را به وى معرّفى
 
مى‌كند كه در ظلمات است كه هركس طالب باشد بايد خضروار حركت كند و در آنجا قدم بگذارد.طير مى‌پرسد نشان ظلمات
 
چيست؟پير مى‌گويد:سياهى و تو خود در ظلماتى امّا نمى‌دانى كسى كه مى‌خواهد به چشمه زندگانى برسد بايد مدّتهاى زيادى
 
در تاريكى سرگردانى بكشد اگر اهل آن چشمه باشد عاقبت بعد از تاريكى لمحه‌اى از روشنايى را به آن نشان خواهند داد
 
پس او بايد دنبال آن روشنايى را بگيرد تا به سرچشمه زندگانى برسد و در آنجا غسل نمايند تا از زخم تير بلارك ايمن گردد
 
در اينصورت به استعداد عجيبى دست مى‌يابد كه خضروار از كوه قاف به آسانى مى‌گذرد.




خط ۵۳۳: خط ۴۸۵:


پرتونامه اثرى است كه در آن شيخ شهاب الدين سهروردى انديشه‌هاى اشراقى خود را بطور مختصر به زبان فارسى
پرتونامه اثرى است كه در آن شيخ شهاب الدين سهروردى انديشه‌هاى اشراقى خود را بطور مختصر به زبان فارسى
بيان نموده است.كسانى كه مى‌خواهند از آراء و افكار شيخ اشراق اطلاّع كافى داشته باشند مى‌توانند به حكمة الاشراق،
بيان نموده است.كسانى كه مى‌خواهند از آراء و افكار شيخ اشراق اطلاّع كافى داشته باشند مى‌توانند به حكمة الاشراق،
تلويحات و مكارحات وى مراجعه نمايند
تلويحات و مكارحات وى مراجعه نمايند


خط ۵۴۲: خط ۴۹۲:


اين رساله در ده فصل تدوين شده است.
اين رساله در ده فصل تدوين شده است.
فصل اوّل:
فصل اوّل:
شيخ اشراق در فصل اوّل به شرح بعضى از اصطلاحات فلسفى مى‌پردازد كه عبارتند از:
شيخ اشراق در فصل اوّل به شرح بعضى از اصطلاحات فلسفى مى‌پردازد كه عبارتند از:
 
1-تبيين معناى علم حصولى 2-تعريف لفظ كلّى و جزئى 3-بررسى معناى ضرورت،امكان و امتناع 4-بحث پيرامون مفهوم استقراء 5-تعريف معناى جوهر و عرض و بيان معناى جسم همچنين شيخ اشراق بررسى مى‌كند كه كلّى هيچ‌وقت در خارج محقّق نمى‌شود و جايگاه آن صرفا در عقل انسان است.
1-تبيين معناى علم حصولى 2-تعريف لفظ كلّى و جزئى 3-بررسى معناى ضرورت،امكان و امتناع 4-بحث
 
پيرامون مفهوم استقراء 5-تعريف معناى جوهر و عرض و بيان معناى جسم
 
همچنين شيخ اشراق بررسى مى‌كند كه كلّى هيچ‌وقت در خارج محقّق نمى‌شود و جايگاه آن صرفا در عقل انسان است.
 
آنگاه ثابت مى‌كند كه صفت از محلّى به محلّ ديگر نمى‌تواند منتقل شود و در نهايت درباره جوهر فرد صحبت كرده و بر
آنگاه ثابت مى‌كند كه صفت از محلّى به محلّ ديگر نمى‌تواند منتقل شود و در نهايت درباره جوهر فرد صحبت كرده و بر
لا يتجزّى بودن آن در خارج برهان اقامه مى‌كند.
لا يتجزّى بودن آن در خارج برهان اقامه مى‌كند.


فصل دوّم:
فصل دوّم:


در فصل دوّم ابتداء دربارۀ نهايت محدّد بحث مى‌كند سپس مفهوم زمان و مكان را روشن مى‌سازد.شيخ معتقد است
در فصل دوّم ابتداء دربارۀ نهايت محدّد بحث مى‌كند سپس مفهوم زمان و مكان را روشن مى‌سازد.شيخ معتقد است كه هر عرضى كه در آن ثبات تصوّر نشود آن حركت است با دقّت در بيانات ايشان معلوم مى‌شود كه وى حركت را در مقولۀ عرضى مى‌داند ولى با ظهور ملاّ صدرا بساط چنين تفكّرى برچيده شده و به حركت جوهرى روى‌آورده مى‌شود سپس دربارۀ اجسام سخن به ميان مى‌آيد كه بر دو قسم است يا بسيط است و يا مركّب.بسيط آنست كه در آن اختلاف قوتها نباشد و جسم بسيط هيچ شكلى را اقتضاء نمى‌كند مگر گردى را.
 
كه هر عرضى كه در آن ثبات تصوّر نشود آن حركت است با دقّت در بيانات ايشان معلوم مى‌شود كه وى
 
حركت را در مقولۀ عرضى مى‌داند ولى با ظهور ملاّ صدرا بساط چنين تفكّرى برچيده شده و به حركت جوهرى روى‌آورده مى‌شود
 
سپس دربارۀ اجسام سخن به ميان مى‌آيد كه بر دو قسم است يا بسيط است و يا مركّب.بسيط آنست كه در آن
 
اختلاف قوتها نباشد و جسم بسيط هيچ شكلى را اقتضاء نمى‌كند مگر گردى را.
 
دربارۀ متحرّكات گفته مى‌شود كه بر سه قسم است:متحرّك بر وسط،متحرك از وسط،متحرّك بسوى وسط.
دربارۀ متحرّكات گفته مى‌شود كه بر سه قسم است:متحرّك بر وسط،متحرك از وسط،متحرّك بسوى وسط.
افلاك متحرّك بر وسط هستند چون حركات افلاك دورى مى‌باشند راست حركت نمى‌كنند.
افلاك متحرّك بر وسط هستند چون حركات افلاك دورى مى‌باشند راست حركت نمى‌كنند.
 
در بحث متحرّكات به عناصر چهارگانه اشاره كرده و تبديل آنها را بيان مى‌كند دربارۀ اجسام اثيرى گفته مى‌شود كه نه سبك‌اند و نه سنگين چون سبكى قوّتى است كه جسم را همواره از وسط بسوى بالا حركت مى‌دهد و سنگينى هم قوّتى است كه جسم را بسوى وسط مى‌كشاند و اجسام اثيرى كه همان افلاكند داراى چنين مشخّصاتى هستند بلكه حركت آنها بر وسط است آنهم به حركت مستدير.
در بحث متحرّكات به عناصر چهارگانه اشاره كرده و تبديل آنها را بيان مى‌كند
عناصر چهارگانه مى‌توانند تبديل به ديگرى شوند مثلا آب در درجه حرارت بالا تبديل به هوا مى‌شود و هوا در اثر سرما آب مى‌شود در برخى مواقع آب وقتى مى‌چكد سنگ مى‌شود و مانند اينها كه در علوم تجربى ثابت شده است البته وقتى گفته مى‌شود كه آب مى‌تواند به هوا تبديل شود نه اينكه ماهيت آب بطور كلّى از بين مى‌رود و هوا حاصل مى‌شود بلكه تحقيق اينست كه صورت آبى از او زايل شده و صورت هوايى در او بوجود مى‌آيد لازم به ذكر است كه صورت آبى،آتشى،هوائى و زمينى جز اين كيفيّات چهارگانه است لذا وقتى حرارت،برودت،رطوبت و يبوست در هيولى حاصل مى‌شود برخى از اين كيفيّات اقتضاء كند لذا وقتى كيفيّتى از جسم زايل مى‌شود آنرا استحاله مى‌نامند ولى وقتى صورتى مى‌رود و صورت ديگر جايگزين آن مى‌شود آنرا كون و فساد مى‌نامند.
 
دربارۀ اجسام اثيرى گفته مى‌شود كه نه سبك‌اند و نه سنگين چون سبكى قوّتى است كه جسم را همواره از وسط بسوى
 
بالا حركت مى‌دهد و سنگينى هم قوّتى است كه جسم را بسوى وسط مى‌كشاند و اجسام اثيرى كه همان افلاكند داراى
 
چنين مشخّصاتى هستند بلكه حركت آنها بر وسط است آنهم به حركت مستدير.
 
عناصر چهارگانه مى‌توانند تبديل به ديگرى شوند مثلا آب در درجه حرارت بالا تبديل به هوا مى‌شود و هوا
 
در اثر سرما آب مى‌شود در برخى مواقع آب وقتى مى‌چكد سنگ مى‌شود و مانند اينها كه در علوم تجربى ثابت
 
شده است البته وقتى گفته مى‌شود كه آب مى‌تواند به هوا تبديل شود نه اينكه ماهيت آب بطور كلّى از
 
بين مى‌رود و هوا حاصل مى‌شود بلكه تحقيق اينست كه صورت آبى از او زايل شده و صورت هوايى در او
 
بوجود مى‌آيد لازم به ذكر است كه صورت آبى،آتشى،هوائى و زمينى جز اين كيفيّات چهارگانه است لذا وقتى
 
حرارت،برودت،رطوبت و يبوست در هيولى حاصل مى‌شود برخى از اين كيفيّات اقتضاء كند لذا وقتى كيفيّتى از جسم زايل
 
مى‌شود آنرا استحاله مى‌نامند ولى وقتى صورتى مى‌رود و صورت ديگر جايگزين آن مى‌شود آنرا كون و فساد مى‌نامند.
 
البته عده‌اى استحاله را قبول نداشته و به منع آن برهان اقامه كرده‌اند.
البته عده‌اى استحاله را قبول نداشته و به منع آن برهان اقامه كرده‌اند.
يكى از مسائل مهمّ در باب اجسام،مواليد سه‌گانه است كه از عناصر چهارگانه توليد مى‌شوند و آنها عبارتند از:
يكى از مسائل مهمّ در باب اجسام،مواليد سه‌گانه است كه از عناصر چهارگانه توليد مى‌شوند و آنها عبارتند از:
 
معادن،نباتات،حيوانات.لازم به ذكر است كه اعتدال هرچقدر بيشتر باشد انواع شريفترى حاصل مى‌شود مثلا روح ملكى زاييده اعتدال عالى است
معادن،نباتات،حيوانات.لازم به ذكر است كه اعتدال هرچقدر بيشتر باشد انواع شريفترى
 
حاصل مى‌شود مثلا روح ملكى زاييده اعتدال عالى است


فصل سوّم:
فصل سوّم:


شيخ اشراق در فصل سوّم تحت عنوان«استبصار نفس»به بحث معرفة النفس مى‌پردازد كه از اهميت زيادى برخوردار است‌وى ابتداء به اثبات نفس مى‌پردازد و در قالب«استبصار و برهان»مجرّد بودن آنرا ثابت مى‌كند البتّه
شيخ اشراق در فصل سوّم تحت عنوان«استبصار نفس»به بحث معرفة النفس مى‌پردازد كه از اهميت زيادى برخوردار است‌وى ابتداء به اثبات نفس مى‌پردازد و در قالب«استبصار و برهان»مجرّد بودن آنرا ثابت مى‌كند البتّه با كمى دقت معلوم مى‌شود كه بيشتر براهين مخصوص بو على است كه معمولا حكماء از آن استفاده مى‌كنند.
 
با كمى دقت معلوم مى‌شود كه بيشتر براهين مخصوص بو على است كه معمولا حكماء از آن استفاده مى‌كنند.
 
شيخ اشراق بر موجود بودن نفس پيش از بدن اعتقادى ندارد و بر مدّعاى خود دليل اقامه مى‌كند به نظر وى،نفس
شيخ اشراق بر موجود بودن نفس پيش از بدن اعتقادى ندارد و بر مدّعاى خود دليل اقامه مى‌كند به نظر وى،نفس
پيش از بدن موجود نمى‌شود بلكه هر دو باهم بوجود مى‌آيند و رابطه و علاقه ميان آنها علاقۀ عشقى است نه شوقى،
پيش از بدن موجود نمى‌شود بلكه هر دو باهم بوجود مى‌آيند و رابطه و علاقه ميان آنها علاقۀ عشقى است نه شوقى،
 
چون علاقه شوقى در ميان اجسام و اعراض نيز وجود دارد.ملاّ صدرا در مباحث اسفار به جسمانية الحدوث بودن نفس اشاره كرده و با بيانات زيبا مطلب فوق را مبرهن مى‌سازد.
چون علاقه شوقى در ميان اجسام و اعراض نيز وجود دارد.ملاّ صدرا در مباحث اسفار به جسمانية الحدوث بودن
 
نفس اشاره كرده و با بيانات زيبا مطلب فوق را مبرهن مى‌سازد.


فصل چهارم:
فصل چهارم:


فصل چهارم در بيان قواى نفس انسانى است گفته شده است كه مزاج انسان چون معتدل‌ترين مزاج‌ها بشمار
فصل چهارم در بيان قواى نفس انسانى است گفته شده است كه مزاج انسان چون معتدل‌ترين مزاج‌ها بشمار مى‌رود لذا شريف‌ترين آنهاست شيخ بعد از بيان اصول قوّۀ نباتى دربارۀ حواسّ ظاهرى و باطنى انسان سخن به ميان مى‌آورد حواسّ ظاهرى انسان پنج قوّه است كه اختصارا به آنها اشاره مى‌شود:
 
1-لامسه:
مى‌رود لذا شريف‌ترين آنهاست شيخ بعد از بيان اصول قوّۀ نباتى دربارۀ حواسّ ظاهرى و باطنى انسان سخن به ميان
قوّه‌اى است كه در همه بدن پراكنده است و بوسيله آن كيفيّات چهارگانۀ سبكى،سنگينى،سختى و نرمى قابل ادراك است
 
2-ذائقه:
مى‌آورد حواسّ ظاهرى انسان پنج قوّه است كه اختصارا به آنها اشاره مى‌شود:1-لامسه:قوّه‌اى است كه در همۀ
 
بدن پراكنده است و بوسيله آن كيفيّات چهارگانۀ سبكى،سنگينى،سختى و نرمى قابل ادراك است 2-ذائقه:
 
قوّه‌اى است كه بوسيله عصب مخصوصى كه برسطح زبان وجود دارد طعم‌ها غذاها فهميده مى‌شود 3-شامّه:قوّه‌اى است كه
قوّه‌اى است كه بوسيله عصب مخصوصى كه برسطح زبان وجود دارد طعم‌ها غذاها فهميده مى‌شود 3-شامّه:قوّه‌اى است كه
در دو زايدۀ مقابل دماغ وجود دارد و بوسيلۀ آن بوى خوش از ناخوش تشخيص داده مى‌شود و دريافتن او توسّط هوا صورت مى‌گيرد.
در دو زايدۀ مقابل دماغ وجود دارد و بوسيلۀ آن بوى خوش از ناخوش تشخيص داده مى‌شود و دريافتن او توسّط هوا صورت مى‌گيرد.
 
4-سامعه:
4-سامعه:قوّه‌اى است كه بوسيله عصبى كه در درون گوش وجود دارد صداها و آوازها سمع مى‌شود 5-باصره:در كيفيّت
قوّه‌اى است كه بوسيله عصبى كه در درون گوش وجود دارد صداها و آوازها سمع مى‌شود
 
5-باصره:
رويت ميان علماء اختلاف وجود دارد گروهى براين باورند كه رؤيت اشياء به شعاعى است كه از چشم بيرون آمده و با آن
در كيفيّت رويت ميان علماء اختلاف وجود دارد گروهى براين باورند كه رؤيت اشياء به شعاعى است كه از چشم بيرون آمده و با آن شى برخوردار مى‌كند شيخ با اين مبنا مخالف بوده و معتقد است كه ديدن اشياء به صورتى است كه در رطوبت جليدى چشم منطبع مى‌شود و شرط اساسى آن روشنايى محيط و مقابله جرم شفّاف با چشم است.
 
خوانندگان محترم توجّه داشته باشند كه اينگونه مطالب ناظر به مبانى قديمى مى‌باشد اكنون با پيشرفت علوم بسيارى از مطالب قديمى منسوخ شده است.
شى برخوردار مى‌كند شيخ با اين مبنا مخالف بوده و معتقد است كه ديدن اشياء به صورتى است كه در رطوبت جليدى
حواسّ باطنى انسان نيز پنج‌تاست كه در اين مجال به آنها اشاره مى‌شود:1-حس مشترك:قوّه‌اى است كه همه محسوسات در پيشگاه او جمع مى‌شوند و عملكرد عجيبى دارد.2-خيال:خزانه حس مشترك است 3-وهم:قوّه‌اى است كه ادراك معانى مى‌كند مانند گوسفند كه مهربانى مادر را درك و دشمنى گرگ را مى‌فهمد 4-متخيّله:قوّه‌اى است كه معانى را با يكديگر تركيب مى‌كند اگر وهم تركيب كند متخيّله و اگر عقل تركيب كند متفكّره نامند 5-حافظه:قوّه‌اى است كه نگاه‌دارندۀ معانى است كه وهم دريافته است و بعبارت ديگر خزانه‌دار وهم بشمار مى‌آيد.در تتمّه اين فصل در تحديد نفس ناطقه
 
چشم منطبع مى‌شود و شرط اساسى آن روشنايى محيط و مقابله جرم شفّاف با چشم است.
 
خوانندگان محترم توجّه داشته باشند كه اينگونه مطالب ناظر به مبانى قديمى مى‌باشد اكنون با پيشرفت علوم بسيارى از
 
مطالب قديمى منسوخ شده است.
 
حواسّ باطنى انسان نيز پنج‌تاست كه در اين مجال به آنها اشاره مى‌شود:1-حس مشترك:قوّه‌اى است كه همه محسوسات
 
در پيشگاه او جمع مى‌شوند و عملكرد عجيبى دارد.2-خيال:خزانه حس مشترك است 3-وهم:قوّه‌اى است كه
 
ادراك معانى مى‌كند مانند گوسفند كه مهربانى مادر را درك و دشمنى گرگ را مى‌فهمد 4-متخيّله:قوّه‌اى است كه معانى
 
را با يكديگر تركيب مى‌كند اگر وهم تركيب كند متخيّله و اگر عقل تركيب كند متفكّره نامند 5-حافظه:قوّه‌اى است كه
 
نگاه‌دارندۀ معانى است كه وهم دريافته است و بعبارت ديگر خزانه‌دار وهم بشمار مى‌آيد.در تتمّه اين فصل در تحديد نفس ناطقه
 
گفته مى‌شود كه نه جسم است و نه در جسم قرار دارد بلكه جسم را تدبير مى‌كند و نيز مى‌تواند معقولات را درك كند.
گفته مى‌شود كه نه جسم است و نه در جسم قرار دارد بلكه جسم را تدبير مى‌كند و نيز مى‌تواند معقولات را درك كند.
فصل پنجم:
فصل پنجم:
فصل پنجم رساله اختصاص به مباحث خداشناسى دارد ابتداء واجب الوجود بالذّات ثابت مى‌شود سپس اوصاف
فصل پنجم رساله اختصاص به مباحث خداشناسى دارد ابتداء واجب الوجود بالذّات ثابت مى‌شود سپس اوصاف
آن مورد بررسى قرار مى‌گيرد در بحث اوصاف به صفات سلبى و اضافى اشاره كرده و بيان مى‌كند كه واجب الوجود صفات
آن مورد بررسى قرار مى‌گيرد در بحث اوصاف به صفات سلبى و اضافى اشاره كرده و بيان مى‌كند كه واجب الوجود صفات
ايجابى زايد بر ذات ندارد شيخ دربارۀ حيات و خير محض بودن باريتعالى بحث مى‌كند و بالاخره اين فصل را با نداشتن
ايجابى زايد بر ذات ندارد شيخ دربارۀ حيات و خير محض بودن باريتعالى بحث مى‌كند و بالاخره اين فصل را با نداشتن
ندّ و ضدّ براى واجب الوجود به پايان مى‌رساند
ندّ و ضدّ براى واجب الوجود به پايان مى‌رساند


فصل ششم:
فصل ششم:


در فصل ششم در فعل باريتعالى بحث مى‌كند و از راه قاعدۀ«الواحد لا يصدر عنه الاّ الواحد»بيان مى‌كند كه از حقّ تعالى جز
در فصل ششم در فعل باريتعالى بحث مى‌كند و از راه قاعدۀ«الواحد لا يصدر عنه الاّ الواحد»بيان مى‌كند كه از حقّ تعالى جز يكى صادر نمى‌شود و آن موجود صادر شده نمى‌تواند نفس باشد چون نفس همواره داراى جسمى است كه در آن تصرّف مى‌كند پس آنچه از او صادر مى‌شود جوهرى است مجرّد از ماده و احكام آن يعنى نه مادّه است و نه متصرّف در مادّه و آن در اصطلاح حكماء عقل است شيخ در پايان اين فصل به قاعده اشرف اشاره كرده و موجودات نظام هستى را در فصول‌بعدى براساس آن مرتّب و منظّم مى‌كند.
 
يكى صادر نمى‌شود و آن موجود صادر شده نمى‌تواند نفس باشد چون نفس همواره داراى جسمى است كه در آن تصرّف مى‌كند
 
پس آنچه از او صادر مى‌شود جوهرى است مجرّد از ماده و احكام آن يعنى نه مادّه است و نه متصرّف در مادّه و آن در
 
اصطلاح حكماء عقل است شيخ در پايان اين فصل به قاعده اشرف اشاره كرده و موجودات نظام هستى را در فصول‌بعدى براساس آن مرتّب و منظّم مى‌كند.


فصل هفتم:
فصل هفتم:


فصل هفتم در غايات و ترتيب موجودات است خداى سبحان چون غنى على الاطلاق است لذا در ذات و صفات
فصل هفتم در غايات و ترتيب موجودات است خداى سبحان چون غنى على الاطلاق است لذا در ذات و صفات به هيچ چيزى محتاج نمى‌باشد و هرچيزى كه در ذات و صفات به چيز ديگرى محتاج باشد او فقير خواهد بود از طرف ديگر حق تعالى
 
به هيچ چيزى محتاج نمى‌باشد و هرچيزى كه در ذات و صفات به چيز ديگرى محتاج باشد او فقير خواهد بود از طرف ديگر حق تعالى
 
جواد مطلق است يعنى بخشش خودش را بدون هيچ عوض و غرضى انجام مى‌دهد بنابراين فعل او معلّل به هيچ غرضى نيست و او خير محض است.
جواد مطلق است يعنى بخشش خودش را بدون هيچ عوض و غرضى انجام مى‌دهد بنابراين فعل او معلّل به هيچ غرضى نيست و او خير محض است.
 
به نظر شيخ اشراق هم واجب الوجود و هم مبادى مجرّدات كه عقول هستند هيچ وقت فعلى را با اراده و غرض و همچنين از روى طبع انجام نمى‌دهند زيرا فعل طبيعى مخصوص جسمانيّات است وى در ترتيب موجودات نظام هستى از قاعده اشرف
به نظر شيخ اشراق هم واجب الوجود و هم مبادى مجرّدات كه عقول هستند هيچ وقت فعلى را با اراده و غرض و همچنين از روى
 
طبع انجام نمى‌دهند زيرا فعل طبيعى مخصوص جسمانيّات است وى در ترتيب موجودات نظام هستى از قاعده اشرف
 
كمك مى‌گيرد و از واجب تعالى شروع كرده و به هيولاى اولى ختم مى‌كند.
كمك مى‌گيرد و از واجب تعالى شروع كرده و به هيولاى اولى ختم مى‌كند.


فصل هشتم:
فصل هشتم:


فصل هشتم در اسباب حوادث خير و شرّ و قضاوقدر است چون واجب الوجود خير محض است لذا هرچيزى كه از
فصل هشتم در اسباب حوادث خير و شرّ و قضاوقدر است چون واجب الوجود خير محض است لذا هرچيزى كه از وى صادر مى‌شود غير از خير،چيز ديگرى نمى‌تواند باشد از طرف ديگر چون شرّ امر عدمى است لذا از واجب تعالى صادر نمى‌شود
 
و اگر احيانا چيزهايى را مشاهده مى‌كنيم كه ظاهرا شرّ هستند در واقع به اعتبار ما بوده و نسبى است.درباره قضاء و قدر گفته مى‌شود كه قضاء علم وحدانى حقتعالى است و قدر تفصيل قضاء اول است و احاطه محرّكات بر آحاد كائنات و ضبط همۀ احوال و اوقات آنها همگى قدر بشمار مى‌آيند شيخ به اشكالات وارده جواب داده و فصل را با تبيين عوالم سه‌گانه وجودى به پايان مى‌رساند.
وى صادر مى‌شود غير از خير،چيز ديگرى نمى‌تواند باشد از طرف ديگر چون شرّ امر عدمى است لذا از واجب تعالى صادر نمى‌شود
 
و اگر احيانا چيزهايى را مشاهده مى‌كنيم كه ظاهرا شرّ هستند در واقع به اعتبار ما بوده و نسبى است.درباره قضاء و قدر گفته مى‌شود
 
كه قضاء علم وحدانى حقتعالى است و قدر تفصيل قضاء اول است و احاطه محرّكات بر آحاد كائنات و ضبط همۀ احوال
 
و اوقات آنها همگى قدر بشمار مى‌آيند شيخ به اشكالات وارده جواب داده و فصل را با تبيين عوالم سه‌گانه وجودى
 
به پايان مى‌رساند.


فصل نهم:
فصل نهم:


فصل نهم در بقاى نفس و سعادت و شقاوت آنست.شيخ در مقام اثبات بقاى نفس معتقد است كه حيات ذات
فصل نهم در بقاى نفس و سعادت و شقاوت آنست.شيخ در مقام اثبات بقاى نفس معتقد است كه حيات ذات و لازمۀ ماهيّت نفس است لذا هرگز قبول ضدّ آنرا كه ممات است نمى‌كند.شيخ دربارۀ سعادت و شقاوت نفس بحث مستوفايى بعمل مى‌آورد كه رنگ و بوى عرفانى دارد به نظر شيخ بالاترين لذات و ابتهاج براى نفس رسيدن به عالم‌معقولات است و بالاترين شقاوت و بدبختى براى نفس خلود در جهالت و انغمار در لذات حس است كسى كه از تعلّقات عالم حسّى و علايق عالم طبيعت بيرون مى‌آيد در اثر مشاهدات انوار ربوبى لذّتى مى‌يابد كه در وصف نمى‌گنجد وى در جرگۀ فرشتگان مقرّب الهى قرار مى‌گيرد به طورى كه هرگز اين خاكدان پليد را به خاطر نمى‌آورد و حق تعالى از انوار جلال خويش شراب طهور به وى مى‌نوشاند.شيخ در پايان اين فصل به تناسخ اشاره كرده و محال بودن آنرا ثابت مى‌كند.
 
و لازمۀ ماهيّت نفس است لذا هرگز قبول ضدّ آنرا كه ممات است نمى‌كند.شيخ دربارۀ سعادت و شقاوت نفس
 
بحث مستوفايى بعمل مى‌آورد كه رنگ و بوى عرفانى دارد به نظر شيخ بالاترين لذات و ابتهاج براى نفس رسيدن به عالم‌معقولات است و بالاترين شقاوت و بدبختى براى نفس خلود در جهالت و انغمار در لذات حس است
 
كسى كه از تعلّقات عالم حسّى و علايق عالم طبيعت بيرون مى‌آيد در اثر مشاهدات انوار ربوبى لذّتى مى‌يابد كه
 
در وصف نمى‌گنجد وى در جرگۀ فرشتگان مقرّب الهى قرار مى‌گيرد به طورى كه هرگز اين خاكدان پليد را به خاطر نمى‌آورد
 
و حق تعالى از انوار جلال خويش شراب طهور به وى مى‌نوشاند.شيخ در پايان اين فصل به تناسخ اشاره كرده و محال
 
بودن آنرا ثابت مى‌كند.


فصل دهم:
فصل دهم:


فصل دهم كه آخرين فصل رساله را تشكيل مى‌دهد دربارۀ نبوّت،معجزات،كرامات،منافات و مانند اينها بحث مى‌كند
فصل دهم كه آخرين فصل رساله را تشكيل مى‌دهد دربارۀ نبوّت،معجزات،كرامات،منافات و مانند اينها بحث مى‌كند
چون همه مردم قادر نيستند تا همه امورات و مهمّات خويش را از معاملات و قصاص و نكاح انجام دهند لذا شارعى ضرورى
چون همه مردم قادر نيستند تا همه امورات و مهمّات خويش را از معاملات و قصاص و نكاح انجام دهند لذا شارعى ضرورى
است كه مطلّع بر حقايق عالم جبروت و متخصّص در افعالى باشد كه مردم از آن عاجز هستند و اين همان نبىّ خداست
است كه مطلّع بر حقايق عالم جبروت و متخصّص در افعالى باشد كه مردم از آن عاجز هستند و اين همان نبىّ خداست
به نظر شيخ اشراق شرط اساسى نبىّ آنست كه مأمور باشد از عالم اعلى با اداى رسالت وى بقيّه كارها چون خرق
به نظر شيخ اشراق شرط اساسى نبىّ آنست كه مأمور باشد از عالم اعلى با اداى رسالت وى بقيّه كارها چون خرق
عادت و انذار از مغيبات و اطّلاع بر علوم را از اولياء و بزرگان حقيقت را نيز جايز مى‌داند.
عادت و انذار از مغيبات و اطّلاع بر علوم را از اولياء و بزرگان حقيقت را نيز جايز مى‌داند.
در باب كرامات گفته مى‌شود كه اگر كسى نفس او به نور حقّ و ملا اعلى روشن شود مى‌تواند عالم مادّه را در تحت تصرّف خود
در باب كرامات گفته مى‌شود كه اگر كسى نفس او به نور حقّ و ملا اعلى روشن شود مى‌تواند عالم مادّه را در تحت تصرّف خود
درآورد سخن او در ملكوت اعلى مسموع و دعاى او در حق بندگان مستجاب واقع مى‌شود.
درآورد سخن او در ملكوت اعلى مسموع و دعاى او در حق بندگان مستجاب واقع مى‌شود.
شيخ اشراق در پايان رساله عبارتى دارد كه در كتاب تلويحات هم به آن اشاره مى‌كند به عقيدۀ وى هركه در ملكوت
شيخ اشراق در پايان رساله عبارتى دارد كه در كتاب تلويحات هم به آن اشاره مى‌كند به عقيدۀ وى هركه در ملكوت
عالم دائما متفكّر باشد و از لذات حسى پرهيز نمايد مگر بقدر حاجت و نماز شب به پا دارد و بر بيدارى آن مواظبت
عالم دائما متفكّر باشد و از لذات حسى پرهيز نمايد مگر بقدر حاجت و نماز شب به پا دارد و بر بيدارى آن مواظبت
نمايد و كتاب الهى بسيار تلاوت كند و به افكار لطيف سرّ خود را تلطيف نمايد و با ملاء اعلى مناجات
نمايد و كتاب الهى بسيار تلاوت كند و به افكار لطيف سرّ خود را تلطيف نمايد و با ملاء اعلى مناجات
كرده و تملّق كند انوارى از حضرت حق بر قلب وى تجلّى مى‌نمايد و حقائق بيشمارى بر وى مكشوف مى‌گردد.
كرده و تملّق كند انوارى از حضرت حق بر قلب وى تجلّى مى‌نمايد و حقائق بيشمارى بر وى مكشوف مى‌گردد.
و به حكمت الهى دست مى‌يابد.
و به حكمت الهى دست مى‌يابد.


خط ۷۶۰: خط ۵۸۷:


1-تعريف مفهوم كلّى و جزئى
1-تعريف مفهوم كلّى و جزئى
2-اثبات اينكه وجود كلى هيچ‌وقت در خارج محقق نمى‌شود
2-اثبات اينكه وجود كلى هيچ‌وقت در خارج محقق نمى‌شود
 
3-اگر بخواهيم چيزى را ادراك كنيم بايد صورت آن چنانچه هست در ذهن حاصل شود
3-اگر بخواهيم چيزى را
 
ادراك كنيم بايد صورت آن چنانچه هست در ذهن حاصل شود
 
4-بحث درباره مواد ثلاث كه عبارتند از: وجوب،امكان و امتناع
4-بحث درباره مواد ثلاث كه عبارتند از: وجوب،امكان و امتناع
 
5-تعريف اسماء مترادف،متباين،مشترك لفظى،مشترك معنوى،اسماء متواطيه و اسماء مشكّله
5-تعريف اسماء مترادف،متباين،مشترك لفظى،مشترك معنوى،اسماء
 
متواطيه و اسماء مشكّله
 
6-محال است چيزى كه سبب اشتراك است بعينه سبب افتراق نيز باشد
6-محال است چيزى كه سبب اشتراك است بعينه سبب افتراق نيز باشد
 
7-هرگاه چيزى به‌طور كامل در چيز ديگرى جاى بگيرد آنرا حالّ و آن‌جاى را محلّ نامند و همواره حالّ محتاج به محلّ بوده و قائم به محلّ است هرچيزى كه داراى مكان است مى‌تواند به مكان ديگرى انتقال يابد ولى حالّ نمى‌تواند
7-هرگاه چيزى به‌طور كامل در چيز ديگرى جاى بگيرد آنرا حالّ و آن‌جاى را محلّ نامند و همواره حالّ محتاج
 
به محلّ بوده و قائم به محلّ است هرچيزى كه داراى مكان است مى‌تواند به مكان ديگرى انتقال يابد ولى حالّ نمى‌تواند
 
از محلّى به محلّ ديگر منتقل شود
از محلّى به محلّ ديگر منتقل شود
8-مكان آن نيست كه ما برآن نشسته‌ايم بلكه پيرامون و مستقر عليه ما مكان است.
8-مكان آن نيست كه ما برآن نشسته‌ايم بلكه پيرامون و مستقر عليه ما مكان است.
9-جوهر فرد آنست كه جسم در اثر تجزيه بحدّى مى‌رسد كه ديگر نمى‌توان آنرا چه در حس و چه در عقل تجزيه كرد.
9-جوهر فرد آنست كه جسم در اثر تجزيه بحدّى مى‌رسد كه ديگر نمى‌توان آنرا چه در حس و چه در عقل تجزيه كرد.
البته بعضى مى‌گويند كه در عقل مى‌شود تجزيه كرد ولى تجزيه آن در حس امكان‌پذير نيست
البته بعضى مى‌گويند كه در عقل مى‌شود تجزيه كرد ولى تجزيه آن در حس امكان‌پذير نيست
 
10-تداخل ممتنع آن است كه مكانى كه بيش از يك چيز در آن نمى‌گنجد دو چيز را بس باشد
10-تداخل ممتنع آن است كه مكانى كه بيش از
11-اصحاب حقيقت معمولا بر استقرا اعتماد نمى‌كنند چون وقتى حقيقت يك شى را بدست آوردند نظر مى‌كنند در وجوب،امكان و امتناع او پس هرچه آن شى از مواد ثلاث اقتضاء كند همواره برآن منوال باشد
 
يك چيز در آن نمى‌گنجد دو چيز را بس باشد
 
11-اصحاب حقيقت معمولا بر استقرا اعتماد نمى‌كنند چون وقتى حقيقت
 
يك شى را بدست آوردند نظر مى‌كنند در وجوب،امكان و امتناع او پس هرچه آن شى از مواد ثلاث اقتضاء كند همواره برآن
 
منوال باشد
 
12-تأثير جسم در جسم ديگر به سه روش صورت مى‌گيرد يا بمقابله يا به ملاقات و يا به مجاورت
12-تأثير جسم در جسم ديگر به سه روش صورت مى‌گيرد يا بمقابله يا به ملاقات و يا به مجاورت
13-اسباب حركت سه چيز است:آتش،حركت،شعاع
13-اسباب حركت سه چيز است:آتش،حركت،شعاع
عالم اجسام:
عالم اجسام:
بعد از تمهيد مقدّمات،اكنون وارد بحث در عالم اجسام مى‌شويم عالم اجسام بر دو قسم است كه عبارتند از:
بعد از تمهيد مقدّمات،اكنون وارد بحث در عالم اجسام مى‌شويم عالم اجسام بر دو قسم است كه عبارتند از:
عالم عنصريّات و عالم اثيريّات.
عالم عنصريّات و عالم اثيريّات.
عالم عنصريّات:
عالم عنصريّات:
نخست عالم عنصريّات مورد بررسى قرار مى‌گيرد.
نخست عالم عنصريّات مورد بررسى قرار مى‌گيرد.
خداى متعال اولين چيزى را كه در عالم اجسام آفريده ماده بود و از آنجا كه ماده استعداد پذيرش صورتهاى مختلفى را
خداى متعال اولين چيزى را كه در عالم اجسام آفريده ماده بود و از آنجا كه ماده استعداد پذيرش صورتهاى مختلفى را
داشت لذا طبايع چهارگانه خاك،آب،باد و آتش را بوجود آورد دراين ميان نسبت ماده به طبايع چهارگانه مانند
داشت لذا طبايع چهارگانه خاك،آب،باد و آتش را بوجود آورد دراين ميان نسبت ماده به طبايع چهارگانه مانند
 
نسبت آهن است به شمشير چنانچه آهن استعداد دارد تا صورتهاى مختلفى را قبول كند مادّه نيز مستعدّ قبول صورتهاى مختلف است از آنجا كه طبايع هركدام خصوصيّاتى را داراست لذا با بررسى بيشتر وجوه اشتراك آنها دانسته مى‌شود خاك داراى دو صفت سردى و خشكى،آب داراى دو صفت سردى و ترى،هوا داراى دو صفت ترى و گرمى و آتش نيز داراى دو صفت خشكى و گرمى است.با مقايسه اين اوصاف فهميده مى‌شود كه خاك با آب در سردى،آب با هوا در ترى،هوا با آتش در گرمى مناسب است.
نسبت آهن است به شمشير چنانچه آهن استعداد دارد تا صورتهاى مختلفى را قبول كند مادّه نيز مستعدّ قبول صورتهاى مختلف است
در اينجا تبديل طبايع به يكديگر را بررسى مى‌كنيم:خاك چون لطيف شود آب،آب چون لطيف شود هوا،هوا چون لطيف شود آتش،آتش چون كثيف شود هوا،و هوا چون كثيف شود آب و بالاخره آب چون كثيف شود خاك مى‌گردد.
 
در طبقات آتش و هوا گفته مى‌شود كه آتش داراى يك طبقه است و آنرا كرۀ اثير مى‌نامند و مكان آن نيز زير فلك ماه است ولى هوا داراى سه طبقه است.
از آنجا كه طبايع هركدام خصوصيّاتى را داراست لذا با بررسى بيشتر وجوه اشتراك آنها دانسته مى‌شود خاك داراى
 
دو صفت سردى و خشكى،آب داراى دو صفت سردى و ترى،هوا داراى دو صفت ترى و گرمى
 
و آتش نيز داراى دو صفت خشكى و گرمى است.با مقايسه اين اوصاف فهميده مى‌شود كه خاك با آب در
 
سردى،آب با هوا در ترى،هوا با آتش در گرمى مناسب است.
 
در اينجا تبديل طبايع به يكديگر را بررسى مى‌كنيم:خاك چون لطيف شود آب،آب چون لطيف
 
شود هوا،هوا چون لطيف شود آتش،آتش چون كثيف شود هوا،و هوا چون كثيف شود آب و بالاخره
 
آب چون كثيف شود خاك مى‌گردد.
 
در طبقات آتش و هوا گفته مى‌شود كه آتش داراى يك طبقه است و آنرا كرۀ اثير مى‌نامند و مكان آن نيز زير فلك ماه
 
است ولى هوا داراى سه طبقه است.
 
دربارۀ نحوۀ بوجود آمدن باران،برف و تگرگ مى‌گوئيم زمانيكه سردى ب‍
دربارۀ نحوۀ بوجود آمدن باران،برف و تگرگ مى‌گوئيم زمانيكه سردى ب‍


== پیوندها ==
== پیوندها ==
۰

ویرایش