پرش به محتوا

چهارده رساله: تفاوت میان نسخه‌ها

۱٬۸۳۶ بایت حذف‌شده ،  ‏۳۱ مهٔ ۲۰۱۶
بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه ای تازه حاوی «<div class='wikiInfo'> [[پرونده:NUR01201J1.jpg|بندانگش» ایجاد کرد.)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۶۲: خط ۶۲:
فصل اوّل:
فصل اوّل:


خصم مى‌گويد هرچه موجود است بايد داراى شكل و مقدار و جهت باشد در غير اينصورت موجود
خصم مى‌گويد هرچه موجود است بايد داراى شكل و مقدار و جهت باشد در غير اينصورت موجود نخواهد بود در جواب اوّل گفته مى‌شود كه اشخاص و افراد انسانى در معناى حقيقت انسانيّت مشتركند و تفاوت آنها فقط در اوصاف خاصّه است پس ما حقيقتى را مى‌توانيم تصوّر كنيم كه موجود است ولى داراى اوصاف مادّى از قبيل شكل،مقدار و مكان معيّن نمى‌باشد پس شبهۀ خصم باطل مى‌شود.


نخواهد بود در جواب اوّل گفته مى‌شود كه اشخاص و افراد انسانى در معناى حقيقت انسانيّت مشتركند و
جواب دوّم اينكه هركسى بطور قطع و يقين داراى قوّۀ تخيّل و توهّم است ولى هيچ‌وقت نمى‌تواند تصوّر كند كه قوّۀ خيال و وهم چگونه است؟آيا دراز است يا كوتاه پس معلوم مى‌شود كه چيزهايى در نظام هستى وجود دارند كه حتى قوّۀ خيال و وهم هم نمى‌تواند اوصاف مادّى آنها را تصوّر كند.برهان سوّم از راه تقسيم موجودات به شبهۀ خصم جواب مى‌دهد بدين شكل كه ما در مقام تقسيم هرموجودى مى‌گوئيم يا مشار اليه بالحس است و يا نه؟در بسيارى از موارد موجوداتى هستند كه مشار اليه بالحس نيستند و اوصاف مادّى آنها بر ما مغفول است در حاليكه واقعا موجودند.برهان ديگر اينكه ما مى‌توانيم ماهيّات اشياء را تصوّر كنيم در حاليكه در تصوّر ما هيچ يك از خصوصيّات مادّى و ظاهرى از لحاظ شكل و مقدار لحاظ نشده است.
 
تفاوت آنها فقط در اوصاف خاصّه است پس ما حقيقتى را مى‌توانيم تصوّر كنيم كه موجود است ولى
 
داراى اوصاف مادّى از قبيل شكل،مقدار و مكان معيّن نمى‌باشد پس شبهۀ خصم باطل مى‌شود.
 
جواب دوّم اينكه هركسى بطور قطع و يقين داراى قوّۀ تخيّل و توهّم است ولى هيچ‌وقت
 
نمى‌تواند تصوّر كند كه قوّۀ خيال و وهم چگونه است؟آيا دراز است يا كوتاه پس معلوم مى‌شود كه چيزهايى
 
در نظام هستى وجود دارند كه حتى قوّۀ خيال و وهم هم نمى‌تواند اوصاف مادّى آنها را تصوّر كند.برهان سوّم
 
از راه تقسيم موجودات به شبهۀ خصم جواب مى‌دهد بدين شكل كه ما در مقام تقسيم هرموجودى مى‌گوئيم
 
يا مشار اليه بالحس است و يا نه؟در بسيارى از موارد موجوداتى هستند كه مشار اليه بالحس نيستند
 
و اوصاف مادّى آنها بر ما مغفول است در حاليكه واقعا موجودند.برهان ديگر اينكه ما مى‌توانيم
 
ماهيّات اشياء را تصوّر كنيم در حاليكه در تصوّر ما هيچ يك از خصوصيّات مادّى و ظاهرى از لحاظ
 
شكل و مقدار لحاظ نشده است.


فصل دوّم:
فصل دوّم:
خط ۹۰: خط ۷۰:
فصل دوّم اين رساله اختصاص به براهينى دارد كه مستقيما براى نفى جهت و مكان از باريتعالى اقامه شده است.
فصل دوّم اين رساله اختصاص به براهينى دارد كه مستقيما براى نفى جهت و مكان از باريتعالى اقامه شده است.


برهان اوّل اينكه اگر باريتعالى داراى جهت باشد در اينصورت عالم هم به موازات خدا
برهان اوّل اينكه اگر باريتعالى داراى جهت باشد در اينصورت عالم هم به موازات خدا داراى جهت خواهد بود در اينصورت هر دو چيزى كه داراى جهت مى‌باشند يا مباين هم هستند و يا محاذى هم و در صورت محاذات از سه حالت بيرون نيستند.يا ذات باريتعالى بزرگتر از عالم خواهد بود يا مساوى و يا كمتر از عالم كه هر سه صورت فوق محال است پس باريتعالى هيچ‌وقت در جهت و مكان نمى‌باشد در اينجا سؤالى مطرح مى‌شود كه چرا ذات باريتعالى داراى اجزاء و ابعاض نيست؟با چهار برهان به سؤال فوق جواب داده شده است در برهان اوّل لازمۀ انقسام را تركيب و بالاخره احتياج به اجزاء مى‌داند كه به هيچ‌وجه با واجب الوجود بالذات سازگارى ندارد.برهان دوّم داشتن اجزاء متماثل و متخالف را رد مى‌كند و در برهان سوّم اجزاى متناهى در عدد و عدم تناهى در عدد باطل مى‌شود و بالاخره در برهان چهارم تبيين مى‌گردد كه اگر باريتعالى از اجزاء مركّب باشد يا همۀ اجزاء وابسته به يك عالم قادر مريد خواهد بود و يا هريك از اجزاء به قدرت جداگانه و اراده جداگانه وابسته خواهد بود كه هردو قسم باطل است.گفته شد كه در فصل دوّم شش برهان اقامه مى‌شود تا حالا به برهان اوّل پرداختيم و سؤال مستشكل را در قالب چهار دليل رد نموديم اكنون به برهان دوّم مى‌پردازيم اگر باريتعالى داراى جهت باشد حالات سه‌گانه برايش پيش خواهد آمد.
يا از تمامى جهات بايد متناهى باشد و يا از بعضى جهات متناهى و از بعضى نامتناهى و يا از همۀ جهات متناهى باشد و چون اين سه قسم باطل است لذا خداى متعال محتاج به مكان و جهت نمى‌باشد برهان سوّم در واقع ملحض برهان اوّل است كه تقرير شد در برهان چهارم مى‌گويد اگر واجب تعالى داراى جهت و مكان‌باشد آيا مى‌تواند از آن جهت و مكان بيرون آيد و يا نمى‌تواند؟در صورت اوّل حركت و سكون بر واجب روا مى‌شود كه هر دو محدثند و اگر نمى‌تواند حركت كند و ازآن‌جهت بيرون آيد نقص به حريم وى راه مى‌يابد كه هردوى آنها محال است.برهان پنجم اينكه لازمه جهت‌دار بودن خداوند آنست كه درجهت تحت باشد و اين به اتّفاق عقلا باطل است فخر رازى دراين برهان از كروى بودن زمين استفاده كرده است و بالاخره آخرين برهان اينكه اگر واجب تعالى داراى جهت و حيّز باشد لازمه‌اش اينست كه يا در يك جهت باشد و يا در جهات ديگر كه هردو قسم آن محال است.
اختتاميه اين رساله،در واقع نقد و بررسى شبهات خصم است كه بدانها اشاره اجمالى مى‌شود.
1-مردم موقع دعا كردن دست به سوى آسمان بلند مى‌كنند پس اين امر نشانگر آنست كه خداوند در جانب
بالاست پس داراى جهت است.در جواب گفته مى‌شود كه اگر مردم در وقت دعا دست بسوى آسمان بلند مى‌كنند در وقت خضوع هم پيشانى برزمين مى‌گذارند پس اگر دست برداشتن بسوى بالا مستلزم بودن خدا درجهت بالاست پس لازمۀ پيشانى گذاشتن برزمين هم آنست كه خداوند درجهت تحت باشد و اين مسأله به اتّفاق همه عقلا باطل است.
2-در قرآن كريم صراحتا واژۀ فوق آمده است مانند'''«يخافون ربهم من فوقهم»'''از يكسو و آیه '''«الرحمن على العرش استوى»'''پس خداى متعال داراى جهت است.جواب شبهه اينكه اوّلا: اينگونه الفاظ متشابه در آيات و روايات بسيار است مانند:وجه،يد،عين،جنب ثانيا: اگر دلائل عقلى قطعى باشد مى‌توان ظواهر الفاظ را تأويل كرد.
فخر رازى در كتابى بنام«پنجاه مساله»بدين شبهه اشاره كرده و مى‌گويد كه در مقام تعارض بين عقل و نقل بايد حكم عقل را بر نقل ترجيح داد زيرا تصحيح دلايل نقلى و پذيرش آنها به واسطه حكم عقل صورت مى‌گيرد پس اگر بخواهيم بخاطر ظواهر نقلى از حكم عقل دست برداريم لازمه‌اش آنست كه دست از اصل برداشته به فرع بپردازيم لازم به ذكر است كه فخر رازى تأويل اينگونه تشابهات را به تفسير بزرگ خود ارجاع مى‌دهد.


داراى جهت خواهد بود در اينصورت هر دو چيزى كه داراى جهت مى‌باشند يا مباين هم هستند و يا محاذى هم


و در صورت محاذات از سه حالت بيرون نيستند.يا ذات باريتعالى بزرگتر از عالم خواهد بود يا مساوى
==معرفى اجمالى:==


و يا كمتر از عالم كه هر سه صورت فوق محال است پس باريتعالى هيچ‌وقت در جهت و مكان نمى‌باشد


در اينجا سؤالى مطرح مى‌شود كه چرا ذات باريتعالى داراى اجزاء و ابعاض نيست؟با چهار برهان به سؤال
رسالۀ دوّم فخر رازى در الهيّات و خداشناسى است.


فوق جواب داده شده است در برهان اوّل لازمۀ انقسام را تركيب و بالاخره احتياج به اجزاء مى‌داند كه به
==گزارش محتوا:==


هيچ‌وجه با واجب الوجود بالذات سازگارى ندارد.برهان دوّم داشتن اجزاء متماثل و متخالف را


رد مى‌كند و در برهان سوّم اجزاى متناهى در عدد و عدم تناهى در عدد باطل مى‌شود و بالاخره در برهان چهارم تبيين
رساله حاضر مشتمل بر شش فصل مى‌باشد.


مى‌گردد كه اگر باريتعالى از اجزاء مركّب باشد يا همۀ اجزاء وابسته به يك عالم قادر مريد خواهد بود و يا هريك
فصل اوّل:


از اجزاء به قدرت جداگانه و اراده جداگانه وابسته خواهد بود كه هردو قسم باطل است.گفته شد كه در فصل
فصل اوّل در بيان آسانى و دشوارى مطلوب است آسانى مطلوب از آنجاست كه نور هستى وى همواره در همه جا هويدا و آشكار است.


دوّم شش برهان اقامه مى‌شود تا حالا به برهان اوّل پرداختيم و سؤال مستشكل را در قالب چهار دليل رد
و دشوارى مطلوب بدان سبب است كه ديدۀ عقل بشرى طاقت تجليّات حقّ را ندارد در اينجا سؤالى مطرح مى‌شود كه علّت قصور عقل بشرى از معرفت ذات الهى چيست؟دراين‌باره چهار جواب داده شده است جواب اوّل اينكه چون عقل بشرى متناهى است و نور جلال حقّ نامتناهى لذا هيچ نسبتى ميان متناهى و نامتناهى وجود ندارد جواب دوّم در واقع تقرير ديگر جواب اوّل است ولى در جواب سوّم از راه ديگرى وارد بحث مى‌شود تا معمّا را حلّ كند اصولا دريافت‌ها و معلومات بشرى يا از طريق تصوّر حاصل مى‌شود يا از طريق تصديق و هيچ يك از اينها را در حريم الهى راهى نيست چون تصوّرات ما يا از راه حواس بدست مى‌آيد و يا از طريق نفس مانند لذّت و الم و يا از طريق عقل مانند تصوّر مفهوم وحدت و كثرت و هرچيزى كه غير از اين سه موارد باشد براى ما قابل تصوّر نخواهد بود و حقيقت حقّ تعالى از هر سه نوع اينها بيرون است لذا عقول بشرى هيچ‌وقت به كنه حقيقت حقتعالى نمى‌رسد نكته جالب اينكه انسان چون در سير الى اللّه به مقام وحدت مى‌رسد بساط عقل برچيده مى‌شود و حركت‌هاى عقلانى به‌طور كلّى نابود مى‌شوند و بالاخره جواب چهارم براساس ضعف بشرى تعيين مى‌گردد.


نموديم اكنون به برهان دوّم مى‌پردازيم اگر باريتعالى داراى جهت باشد حالات سه‌گانه برايش پيش خواهد آمد.
فصل دوّم:
فخر رازى در فصل دوّم اين رساله به اقسام روندگان و جويندگان راه معرفت اشاره مى‌كند كه بر دو قسمند:
يا اهل حركتند و يا اهل سكون خود اهل حركت كه در داشتن پيشرو و رهبر اختلاف دارند سه طايفه‌اند:گروهى مى‌گويند كه پيشرو ما بايد از جنس انسان باشد نه چيز ديگر،سپس در ميان‌اين قوم اختلاف بوجود آمد گروهى پيشرو را در پيامبر گروهى در امام،عدّه‌اى در قرآن و اخبار،و برخى ديگر در پيرو مرشد يافتند گروه دوّم مى‌گويند كه در حركت بسوى معرفت الهى رهبر و پيشوا نبايد از جنس بشر و انس باشد زيرا عقول بشرى ناقص بوده و صلاحيّت رهبرى را ندارد گروهى از اينان به عبادت كواكب پرداخته و عدّه‌اى هم براساس رياضت،ارواح جن و ملائكه را پيشواى خود قرار دادند گروه سوّم در حركت معرفتى خود رهبرى عقل را برگزيدند و آن را حاكم به حقّ دانستند اينان معتقدند كه حسّ خطاپذير بوده لذا صلاحيّت ندارد كه بر آن اعتماد شود،در اين ميان فخر رازى به عقل بشرى ارزش والايى قائل است و مذهب پيشرفته را مذهب عقلانى مى‌داند.


يا از تمامى جهات بايد متناهى باشد و يا از بعضى جهات متناهى و از بعضى نامتناهى و يا از همۀ جهات متناهى
طايفۀ دوم از جويندگان طريق معرفت،اهل سكونند آنان كسانى هستند كه از تمامى اغيار دل بريده‌اند.
و در حجرۀ دل ساكن شدند اينان بهترين افراد در روى زمين هستند.


باشد و چون اين سه قسم باطل است لذا خداى متعال محتاج به مكان و جهت نمى‌باشد برهان سوّم
فصل سوّم:


در واقع ملحض برهان اوّل است كه تقرير شد در برهان چهارم مى‌گويد اگر واجب تعالى داراى جهت و مكان‌باشد آيا مى‌تواند از آن جهت و مكان بيرون آيد و يا نمى‌تواند؟در صورت اوّل حركت و سكون بر
فصل سوّم رساله اختصاص به براهين وجود واجب تبارك و تعالى دارد برهان اوّل،برهان معروفى است كه در اكثر كتابهاى فلسفى موجود است ولى وى برهان ديگرى اقامه مى‌كند و آنرا از جملۀ اسرار الهى برمى‌شمرد كه
بواسطۀ آن بيشتر مسائل الهيّات حل مى‌شود بعد از اثبات وجود باريتعالى به توضيح هشت مساله مى‌پردازد
كه مهمّترين آنها وحدت،قدرت،علم و اكمليّت واجب الوجود است وى افعال بندگان را سرّ قضا و قدر حقّ مى‌داند.


واجب روا مى‌شود كه هر دو محدثند و اگر نمى‌تواند حركت كند و ازآن‌جهت بيرون آيد نقص به حريم وى
فصل چهارم:


راه مى‌يابد كه هردوى آنها محال است.برهان پنجم اينكه لازمه جهت‌دار بودن خداوند آنست
فصل چهارم رساله در اسرار نبوّت است دليل عقلا بر صحّت قول انبيا يا از صفات كمال خالق حاصل مى‌شود و يا از صفات حاجت خلق بدست مى‌آيد بهترين راه براى شناخت نبىّ‌مطالعه در احوالات اوست زيرا او اولا در ترغيب خلق به طاعت و معرفت يگانه است.


كه درجهت تحت باشد و اين به اتّفاق عقلا باطل است فخر رازى دراين برهان از كروى بودن زمين استفاده
و ثانيا در بى‌اعتنايى به زخارف دنيا يكه‌تاز ميدان است.


كرده است و بالاخره آخرين برهان اينكه اگر واجب تعالى داراى جهت و حيّز باشد
فصل پنجم:
 
لازمه‌اش اينست كه يا در يك جهت باشد و يا در جهات ديگر كه هردو قسم آن محال است.
 
اختتاميه اين رساله،در واقع نقد و بررسى شبهات خصم است كه بدانها اشاره اجمالى مى‌شود.
 
1-مردم موقع دعا كردن دست به سوى آسمان بلند مى‌كنند پس اين امر نشانگر آنست كه خداوند در جانب
 
بالاست پس داراى جهت است.در جواب گفته مى‌شود كه اگر مردم در وقت دعا دست بسوى
 
آسمان بلند مى‌كنند در وقت خضوع هم پيشانى برزمين مى‌گذارند پس اگر دست برداشتن بسوى
 
بالا مستلزم بودن خدا درجهت بالاست پس لازمۀ پيشانى گذاشتن برزمين هم آنست كه
 
خداوند درجهت تحت باشد و اين مسأله به اتّفاق همه عقلا باطل است.
 
2-در قرآن كريم صراحتا واژۀ فوق آمده است مانند'''«يخافون ربهم من فوقهم»'''از يكسو و آيۀ
 
'''«الرحمن على العرش استوى»'''پس خداى متعال داراى جهت است.جواب شبهه اينكه اوّلا:
 
اينگونه الفاظ متشابه در آيات و روايات بسيار است مانند:وجه،يد،عين،جنب ثانيا:
 
اگر دلائل عقلى قطعى باشد مى‌توان ظواهر الفاظ را تأويل كرد.
 
فخر رازى در كتابى بنام«پنجاه مساله»بدين شبهه اشاره كرده و مى‌گويد كه در مقام
 
تعارض بين عقل و نقل بايد حكم عقل را بر نقل ترجيح داد زيرا تصحيح دلايل نقلى و پذيرش آنها به واسطه
 
حكم عقل صورت مى‌گيرد پس اگر بخواهيم بخاطر ظواهر نقلى از حكم عقل دست برداريم لازمه‌اش آنست
 
كه دست از اصل برداشته به فرع بپردازيم لازم به ذكر است كه فخر رازى تأويل اينگونه تشابهات
 
را به تفسير بزرگ خود ارجاع مى‌دهد.
 
 
 
==معرفى اجمالى:==
 
 
رسالۀ دوّم فخر رازى در الهيّات و خداشناسى است.
 
==گزارش محتوا:==
 
 
رساله حاضر مشتمل بر شش فصل مى‌باشد.
 
فصل اوّل:
 
فصل اوّل در بيان آسانى و دشوارى مطلوب است آسانى مطلوب از آنجاست كه نور هستى وى همواره در همه جا هويدا و آشكار است.
 
و دشوارى مطلوب بدان سبب است كه ديدۀ عقل بشرى طاقت تجليّات حقّ را ندارد در اينجا سؤالى
 
مطرح مى‌شود كه علّت قصور عقل بشرى از معرفت ذات الهى چيست؟دراين‌باره چهار جواب داده
 
شده است جواب اوّل اينكه چون عقل بشرى متناهى است و نور جلال حقّ نامتناهى لذا هيچ
 
نسبتى ميان متناهى و نامتناهى وجود ندارد جواب دوّم در واقع تقرير ديگر جواب اوّل است ولى در جواب
 
سوّم از راه ديگرى وارد بحث مى‌شود تا معمّا را حلّ كند اصولا دريافت‌ها و معلومات بشرى يا از طريق
 
تصوّر حاصل مى‌شود يا از طريق تصديق و هيچ يك از اينها را در حريم الهى راهى نيست چون تصوّرات
 
ما يا از راه حواس بدست مى‌آيد و يا از طريق نفس مانند لذّت و الم و يا از طريق عقل مانند تصوّر مفهوم
 
وحدت و كثرت و هرچيزى كه غير از اين سه موارد باشد براى ما قابل تصوّر نخواهد بود و حقيقت
 
حقّ تعالى از هر سه نوع اينها بيرون است لذا عقول بشرى هيچ‌وقت به كنه حقيقت حقتعالى نمى‌رسد
 
نكته جالب اينكه انسان چون در سير الى اللّه به مقام وحدت مى‌رسد بساط عقل برچيده مى‌شود و
 
حركت‌هاى عقلانى به‌طور كلّى نابود مى‌شوند و بالاخره جواب چهارم براساس ضعف بشرى تعيين مى‌گردد.
 
فصل دوّم:
 
فخر رازى در فصل دوّم اين رساله به اقسام روندگان و جويندگان راه معرفت اشاره مى‌كند كه بر دو قسمند:
 
يا اهل حركتند و يا اهل سكون خود اهل حركت كه در داشتن پيشرو و رهبر
 
اختلاف دارند سه طايفه‌اند:گروهى مى‌گويند كه پيشرو ما بايد از جنس انسان باشد نه چيز ديگر،سپس در ميان‌اين قوم اختلاف بوجود آمد گروهى پيشرو را در پيامبر گروهى در امام،عدّه‌اى در قرآن و اخبار،و
 
برخى ديگر در پيرو مرشد يافتند گروه دوّم مى‌گويند كه در حركت بسوى معرفت الهى رهبر و پيشوا نبايد
 
از جنس بشر و انس باشد زيرا عقول بشرى ناقص بوده و صلاحيّت رهبرى را ندارد گروهى از اينان
 
به عبادت كواكب پرداخته و عدّه‌اى هم براساس رياضت،ارواح جن و ملائكه را پيشواى
 
خود قرار دادند گروه سوّم در حركت معرفتى خود رهبرى عقل را برگزيدند و آن را حاكم به حقّ دانستند
 
اينان معتقدند كه حسّ خطاپذير بوده لذا صلاحيّت ندارد كه بر آن اعتماد شود،در اين ميان فخر رازى
 
به عقل بشرى ارزش والايى قائل است و مذهب پيشرفته را مذهب عقلانى مى‌داند.
 
طايفۀ دوم از جويندگان طريق معرفت،اهل سكونند آنان كسانى هستند كه از تمامى اغيار دل بريده‌اند.
 
و در حجرۀ دل ساكن شدند اينان بهترين افراد در روى زمين هستند.
 
فصل سوّم:
 
فصل سوّم رساله اختصاص به براهين وجود واجب تبارك و تعالى دارد برهان اوّل،برهان معروفى
 
است كه در اكثر كتابهاى فلسفى موجود است ولى وى برهان ديگرى اقامه مى‌كند و آنرا از جملۀ اسرار الهى برمى‌شمرد كه
 
بواسطۀ آن بيشتر مسائل الهيّات حل مى‌شود بعد از اثبات وجود باريتعالى به توضيح هشت مساله مى‌پردازد
 
كه مهمّترين آنها وحدت،قدرت،علم و اكمليّت واجب الوجود است وى افعال بندگان را سرّ قضا
 
و قدر حقّ مى‌داند.
 
فصل چهارم:
 
فصل چهارم رساله در اسرار نبوّت است دليل عقلا بر صحّت قول انبيا يا از صفات كمال
 
خالق حاصل مى‌شود و يا از صفات حاجت خلق بدست مى‌آيد بهترين راه براى شناخت نبىّ‌مطالعه در احوالات اوست زيرا او اولا در ترغيب خلق به طاعت و معرفت يگانه است.
 
و ثانيا در بى‌اعتنايى به زخارف دنيا يكه‌تاز ميدان است.
 
فصل پنجم:
 
فصل پنجم رساله دربارۀ معاد است ايشان قبل از اينكه وارد مباحث معاد شوند در قالب مسألۀ نخستين ابتداء به مباحث
 
معرفة النفس مى‌پردازند.در باب نفس اقوال مختلفى ارائه شده است قول اوّل مربوط به كسانى
 
است كه نفس انسانى را همان اندام و هيكل مادّى مى‌دانند كه با سه دليل ادّعاى آنها رد مى‌شود.
 
براساس قول دوّم نفس انسان چيزى است كه در باطن و درون اين هيكل مادّى وجود دارد در
 
اين قول هم آراء و انظار زيادى وارد شده است بالاخره قول سوّم كه مختار حكماء و امام غزالى است
 
و آن اينكه حقيقت نفس موجودى است كه نه به بدن متصل است و نه از آن منفصل نه متحيّز
 
است و نه قائم به متحيّز و اين مسأله براساس جوهر فرد بخوبى قابل تبيين است صدر المتألهين
 
در اسفار حرفهاى جالبى دارند كه طالبان مى‌توانند بدانجا رجوع نمايند.


فصل پنجم رساله دربارۀ معاد است ايشان قبل از اينكه وارد مباحث معاد شوند در قالب مسألۀ نخستين ابتداء به مباحث معرفة النفس مى‌پردازند.در باب نفس اقوال مختلفى ارائه شده است قول اوّل مربوط به كسانى است كه نفس انسانى را همان اندام و هيكل مادّى مى‌دانند كه با سه دليل ادّعاى آنها رد مى‌شود.
براساس قول دوّم نفس انسان چيزى است كه در باطن و درون اين هيكل مادّى وجود دارد در اين قول هم آراء و انظار زيادى وارد شده است بالاخره قول سوّم كه مختار حكماء و امام غزالى است و آن اينكه حقيقت نفس موجودى است كه نه به بدن متصل است و نه از آن منفصل نه متحيّز است و نه قائم به متحيّز و اين مسأله براساس جوهر فرد بخوبى قابل تبيين است صدر المتألهين در اسفار حرفهاى جالبى دارند كه طالبان مى‌توانند بدانجا رجوع نمايند.
مسألۀ دوّم فصل پنجم راجع به معاد جسمانى و روحانى است فخر رازى هم به معاد جسمانى معتقد است و هم
مسألۀ دوّم فصل پنجم راجع به معاد جسمانى و روحانى است فخر رازى هم به معاد جسمانى معتقد است و هم
به معاد روحانى.
به معاد روحانى.


فصل ششم:
فصل ششم:


فصل پايانى اين رساله در رابطه با حكمت تكليف است خداوند متعال چون روح آدمى را به عالم
فصل پايانى اين رساله در رابطه با حكمت تكليف است خداوند متعال چون روح آدمى را به عالم ملك فرستاد براى مصالح و مهمّات روح پنج حسّ ظاهرى را همراه با خيال و وهم و شهوت و غضب با وى همراه كرد.در اين نشئه،حس و خيال نقدا بهره‌مند مى‌شوند ولى عقل بعد از مرگ به بهرۀ لازم مى‌رسد صاحب شريعت تكليف بربندگان لازم نمود تا انسان به عالم غيب راه پيدا كند و بهرۀ معنوى و لذّت روحانى و عقلانى خود را از آنجا كسب نمايد پس عبادات و تكاليف ظاهرى عنوان معرفت‌باطنى بشمار مى‌آيد.
 
فخر رازى در پايان رساله جمله‌اى دارد به اين مضمون«آخر مراتب البشرية اول المراتب الملكيّه»يعنى آخرين مرتبۀ كمال انسانى عبارت از اول مرتبه فرشتگان است وى معتقد است كه فرشتگان برانسان برترى دارند وى در كتاب«المطالب العاليه»بيست دليل عقلى و نقلى بر اين مطلب اقامه مى‌كند درحاليكه اكثر محققان براين باورند كه انسان برفرشتگان برترى دارد.
ملك فرستاد براى مصالح و مهمّات روح پنج حسّ ظاهرى را همراه با خيال و وهم و شهوت و غضب با وى
 
همراه كرد.در اين نشئه،حس و خيال نقدا بهره‌مند مى‌شوند ولى عقل بعد از مرگ به بهرۀ لازم مى‌رسد
 
صاحب شريعت تكليف بربندگان لازم نمود تا انسان به عالم غيب راه پيدا كند و بهرۀ معنوى
 
و لذّت روحانى و عقلانى خود را از آنجا كسب نمايد پس عبادات و تكاليف ظاهرى عنوان معرفت‌باطنى بشمار مى‌آيد.
 
فخر رازى در پايان رساله جمله‌اى دارد به اين مضمون«آخر مراتب البشرية اول المراتب
 
الملكيّه»يعنى آخرين مرتبۀ كمال انسانى عبارت از اول مرتبه فرشتگان است وى معتقد است كه
 
فرشتگان برانسان برترى دارند وى در كتاب«المطالب العاليه»بيست دليل عقلى و نقلى بر
 
اين مطلب اقامه مى‌كند درحاليكه اكثر محققان براين باورند كه انسان برفرشتگان برترى دارد.
 
 


«اصول الدين و تحصيل الحقّ»رسالۀ ديگرى است كه فخر رازى به رشتۀ تحرير درآورده است وى دراين رساله
«اصول الدين و تحصيل الحقّ»رسالۀ ديگرى است كه فخر رازى به رشتۀ تحرير درآورده است وى دراين رساله
مى‌كوشد تا اصول مذهب را برپايۀ اهل سنت تفسير و تبيين كند.
مى‌كوشد تا اصول مذهب را برپايۀ اهل سنت تفسير و تبيين كند.


خط ۲۹۸: خط ۱۳۷:


باب اوّل مربوط به احكام علوم نظرى است كه خود شامل سه فصل مى‌باشد در فصل اوّل نخست نظريّه سمعيان
باب اوّل مربوط به احكام علوم نظرى است كه خود شامل سه فصل مى‌باشد در فصل اوّل نخست نظريّه سمعيان
 
بيان مى‌شود كه معتقدند طريق تحصيل علم منحصر است در حسّ و يا خبر آنها مخالف علوم نظرى هستند فخر رازى با بياباتى بطلان آنها را آشكار مى‌سازد فصل دوّم بيانگر آنست كه معرفت خداى تعالى از طريق قول رسول خدا(ص)حاصل نمى‌شود چون مستلزم دور خواهد بود برخلاف فرقۀ باطنيان كه معتقدند معرفت باريتعالى فقط از طريق فرمايش پيامبر اكرم(ص)حاصل مى‌شود جالب توجّه اينجاست كه فخر به شدّت با باطنيان مخالف است و در هركجا كه از آنها نامى برده مى‌شود به شدّت آنها را لعن و نفرين مى‌كند تا اينكه يك نفر از باطنيان با
بيان مى‌شود كه معتقدند طريق تحصيل علم منحصر است در حسّ و يا خبر آنها مخالف علوم نظرى هستند فخر رازى با
 
بياباتى بطلان آنها را آشكار مى‌سازد فصل دوّم بيانگر آنست كه معرفت خداى تعالى از طريق قول رسول خدا(ص)حاصل
 
نمى‌شود چون مستلزم دور خواهد بود برخلاف فرقۀ باطنيان كه معتقدند معرفت باريتعالى فقط از طريق
 
فرمايش پيامبر اكرم(ص)حاصل مى‌شود جالب توجّه اينجاست كه فخر به شدّت با باطنيان مخالف است
 
و در هركجا كه از آنها نامى برده مى‌شود به شدّت آنها را لعن و نفرين مى‌كند تا اينكه يك نفر از باطنيان با
 
حيله وارد اصحاب درس فخر رازى مى‌شود و هفت ماه شاگردى وى مى‌كند تا اينكه روزى فرصتى بدست
حيله وارد اصحاب درس فخر رازى مى‌شود و هفت ماه شاگردى وى مى‌كند تا اينكه روزى فرصتى بدست
مى‌آورد و با كارد به وى حمله‌ور مى‌شود و بر سينۀ فخر مى‌نشيند تا وى را بكشد بالاخره از كشتن وى منصرف
مى‌آورد و با كارد به وى حمله‌ور مى‌شود و بر سينۀ فخر مى‌نشيند تا وى را بكشد بالاخره از كشتن وى منصرف
 
مى‌شود و فخر هم مبلغى پول به وى مى‌دهد و همچنين مستمرى براى وى تعيين مى‌كند فخر از آن جريان ديگر لعن و نفرين خود را جمع كرده مى‌گويد باطنيان دلايل محكمى هم دارند.فصل سوّم در بيان وجوب معرفت نظرى
مى‌شود و فخر هم مبلغى پول به وى مى‌دهد و همچنين مستمرى براى وى تعيين مى‌كند فخر از آن جريان ديگر لعن و
 
نفرين خود را جمع كرده مى‌گويد باطنيان دلايل محكمى هم دارند.فصل سوّم در بيان وجوب معرفت نظرى
 
باريتعالى است چون گروهى از حشويان براين باورند كه در معرفت باريتعالى تقليد كفايت مى‌كند
باريتعالى است چون گروهى از حشويان براين باورند كه در معرفت باريتعالى تقليد كفايت مى‌كند


خط ۱٬۷۳۴: خط ۱٬۵۵۸:
[[رده:فلسفه اسلامی]]
[[رده:فلسفه اسلامی]]
[[رده:کلیات فلسفه اسلامی]]
[[رده:کلیات فلسفه اسلامی]]
۰

ویرایش