پرش به محتوا

دو رساله فلسفی: تفاوت میان نسخه‌ها

۲۷ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۹ سپتامبر ۲۰۱۷
جز
جایگزینی متن - 'مى‏کند' به 'مى‌‏کند'
جز (جایگزینی متن - 'مى‏نماید' به 'مى‏‌نماید')
جز (جایگزینی متن - 'مى‏کند' به 'مى‌‏کند')
خط ۴۹: خط ۴۹:


==عین الحکمه==
==عین الحکمه==
در این رساله، مصنف امهات اندیشه‏هاى استاد خویش را تبیین و شاکله نظام فلسفى‏اش را به‌خوبى ترسیم کرده است. او در این رساله به نقادى بنیادین مفاهیم وجوب و امکان مى‏پردازد که از نظر ظرافت با نقادى فیلسوفان مکتب دونس اسکات‏ (1270- 1308م.) برابرى مى‏کند. قوام‌الدین‏ رازى هم‏آوا با مقدمات استادش رجبعلى تبریزى، نشان مى‏دهد که چرا و چگونه مى‏توان خالق را واجب‌الوجود نامید. خالق از واجب‌الوجود نیز بالاتر است؛ و بنابراین قوام‌الدین مى‏گوید که این اصطلاح توسط متأخرین جعل شده که ادعاى فلسفه داشتند. البته شیوه استدلال، بیشتر از آن فنى است که بتوان در اینجا بر آن تأکید ورزید<ref>ر.ک: مقدمه محقق، صفحه سی‌و‌دو و سی‌و‌سه</ref>. ‌
در این رساله، مصنف امهات اندیشه‏هاى استاد خویش را تبیین و شاکله نظام فلسفى‏اش را به‌خوبى ترسیم کرده است. او در این رساله به نقادى بنیادین مفاهیم وجوب و امکان مى‏پردازد که از نظر ظرافت با نقادى فیلسوفان مکتب دونس اسکات‏ (1270- 1308م.) برابرى مى‌‏کند. قوام‌الدین‏ رازى هم‏آوا با مقدمات استادش رجبعلى تبریزى، نشان مى‏دهد که چرا و چگونه مى‏توان خالق را واجب‌الوجود نامید. خالق از واجب‌الوجود نیز بالاتر است؛ و بنابراین قوام‌الدین مى‏گوید که این اصطلاح توسط متأخرین جعل شده که ادعاى فلسفه داشتند. البته شیوه استدلال، بیشتر از آن فنى است که بتوان در اینجا بر آن تأکید ورزید<ref>ر.ک: مقدمه محقق، صفحه سی‌و‌دو و سی‌و‌سه</ref>. ‌


مصنف در مقدمه بعد از تبیین اصطلاحاتى چون موضوع، مبادى و مسائل، به اثبات دیدگاه خویش در مورد موضوع فلسفه و ابطال سایر آرا مى‏پردازد. او معتقد است که موضوع فلسفه باید مفهومى باشد که از تمامى مفاهیم و از موضوع تمامى دانش‌ها عام‌تر است؛ و چنین مفهومى یا وجود است یا موجود و یا شى‏ء. در انتهاى این بحث برخلاف تمامى حکما، دو احتمال اول را رد و احتمال سوم را برمى‏گزیند و مى‏گوید: لهذا گفته‏اند موضوع در این علم موجود است؛ اما حقیقتاً و بالذات شى‏ء است به معنى بدیهى<ref>ر.ک: همان، صفحه سی‌و‌سه</ref>. ‌
مصنف در مقدمه بعد از تبیین اصطلاحاتى چون موضوع، مبادى و مسائل، به اثبات دیدگاه خویش در مورد موضوع فلسفه و ابطال سایر آرا مى‏پردازد. او معتقد است که موضوع فلسفه باید مفهومى باشد که از تمامى مفاهیم و از موضوع تمامى دانش‌ها عام‌تر است؛ و چنین مفهومى یا وجود است یا موجود و یا شى‏ء. در انتهاى این بحث برخلاف تمامى حکما، دو احتمال اول را رد و احتمال سوم را برمى‏گزیند و مى‏گوید: لهذا گفته‏اند موضوع در این علم موجود است؛ اما حقیقتاً و بالذات شى‏ء است به معنى بدیهى<ref>ر.ک: همان، صفحه سی‌و‌سه</ref>. ‌


در فصل نخست، ابتدا با استناد به این قاعده که: «براى تصور اقسام، تصور مقسم ضرورى است؛ و از سویى تا مقسم بر اقسام صادق نباشد، تقسیم بى‏معناست» مقسم واجب و ممکن- یعنى موجود- و چگونگى صدق آن بر این دو را تبیین مى‏کند. سپس چنین نتیجه مى‏گیرد که واجب و ممکن هر دو قابل وجودند و در وجود محتاج به فاعل؛ اما این فاعل، قسیم واجب و ممکن نیست و موجود بودن آن به معناى دیگرى است<ref>ر.ک: همان، صفحه سی‌و‌چهار</ref>. ‌
در فصل نخست، ابتدا با استناد به این قاعده که: «براى تصور اقسام، تصور مقسم ضرورى است؛ و از سویى تا مقسم بر اقسام صادق نباشد، تقسیم بى‏معناست» مقسم واجب و ممکن- یعنى موجود- و چگونگى صدق آن بر این دو را تبیین مى‌‏کند. سپس چنین نتیجه مى‏گیرد که واجب و ممکن هر دو قابل وجودند و در وجود محتاج به فاعل؛ اما این فاعل، قسیم واجب و ممکن نیست و موجود بودن آن به معناى دیگرى است<ref>ر.ک: همان، صفحه سی‌و‌چهار</ref>. ‌


فصل دوم کتاب، به تقسیم موجود به واحد و کثیر اختصاص دارد. در این فصل مصنف ابتدا موجود را به واحد و کثیر و سپس هر یک را به بالذات و بالعرض تقسیم کرده و هر یک از این اقسام چهارگانه را تعریف مى‏کند. پس‌ازآن به تبیین اصناف چهارگانه واحد بالذات- یعنى: واحد جنسى، واحد نوعى، واحد شخصى و واحد اتصالى- مى‏پردازد؛ و در ادامه به تفاوت میان واحد بالذات و واحد بذات، واحد جنسى و واحد بالجنس، واحد نوعى و واحد بالنوع، واحد اتصالى و واحد بالاتصال اشاره مى‏کند. در پایان، اقسام کثرت را بیان کرده و اثبات مى‏کند که تقابل وحدت و کثرت از نوع تقابل تضایف است<ref>ر.ک: همان</ref>. ‌
فصل دوم کتاب، به تقسیم موجود به واحد و کثیر اختصاص دارد. در این فصل مصنف ابتدا موجود را به واحد و کثیر و سپس هر یک را به بالذات و بالعرض تقسیم کرده و هر یک از این اقسام چهارگانه را تعریف مى‌‏کند. پس‌ازآن به تبیین اصناف چهارگانه واحد بالذات- یعنى: واحد جنسى، واحد نوعى، واحد شخصى و واحد اتصالى- مى‏پردازد؛ و در ادامه به تفاوت میان واحد بالذات و واحد بذات، واحد جنسى و واحد بالجنس، واحد نوعى و واحد بالنوع، واحد اتصالى و واحد بالاتصال اشاره مى‌‏کند. در پایان، اقسام کثرت را بیان کرده و اثبات مى‌‏کند که تقابل وحدت و کثرت از نوع تقابل تضایف است<ref>ر.ک: همان</ref>. ‌


فصل سوم، پیرامون لواحق وحدت و کثرت است. مصنف حمل و هو هویت را از لواحق وحدت و غیریت و سلب حمل را از عوارض کثرت مى‏داند. او بعد از تعریف حمل، آن را به بالذات و بالعرض و سپس حمل بالذات را به پنج قسم تقسیم کرده است و در ضمن آن‌ها به حمل ذاتى و عرضى نیز اشاره مى‏کند. در انتهاى فصل، اقسام چهارگانه تقابل- یعنى: تناقض، تضاد، عدم و ملکه و تضایف- و خواص آن‌ها را تبیین مى‏‌نماید<ref>ر.ک: همان، صفحه سی‌وپنج و سی‌وشش</ref>. ‌
فصل سوم، پیرامون لواحق وحدت و کثرت است. مصنف حمل و هو هویت را از لواحق وحدت و غیریت و سلب حمل را از عوارض کثرت مى‏داند. او بعد از تعریف حمل، آن را به بالذات و بالعرض و سپس حمل بالذات را به پنج قسم تقسیم کرده است و در ضمن آن‌ها به حمل ذاتى و عرضى نیز اشاره مى‌‏کند. در انتهاى فصل، اقسام چهارگانه تقابل- یعنى: تناقض، تضاد، عدم و ملکه و تضایف- و خواص آن‌ها را تبیین مى‏‌نماید<ref>ر.ک: همان، صفحه سی‌وپنج و سی‌وشش</ref>. ‌


فصل چهارم در تعریف کلى و جزئى و بیان اقسام هر یک- یعنى: کلى منطقى، کلى طبیعى، جزئى حقیقى و اضافى- است. نکته حائز اهمیت این‌که- همان‌گونه که گذشت- وى کلى را برخلاف دیدگاه مشهور تعریف کرده و معتقد است که کلى‏اى که اصلاً فرد نداشته باشد، معقول نیست. او در این فصل با ذکر مثالی به تفسیر قاعده «الماهیة من حیث هی هی لیست الا هی» پرداخته تا اثبات نماید که اوصافی چون: کلیت و جزئیت و کثرت و وحدت، داخل در ذات یک ماهیت نیستند. گرچه هر ماهیتی در خارج به اعتباری کلی و به اعتباری دیگر جزئی است؛ به اعتباری کثیر و به اعتباری دیگر واحد است. سپس سخنی از شیخ را نقل می‌کند که: «ممکن نیست یک معنی بعینه در ضمن افراد متعدد موجود باشد» و به تفسیر و نقد آن می‌پردازد. در بخش انتهایی این فصل، اثبات می‌کند که لازم نیست کلی بالفعل دارای افراد متعدد باشد.<ref>ر.ک: همان، صفحه سی‌وپنج</ref>. ‌
فصل چهارم در تعریف کلى و جزئى و بیان اقسام هر یک- یعنى: کلى منطقى، کلى طبیعى، جزئى حقیقى و اضافى- است. نکته حائز اهمیت این‌که- همان‌گونه که گذشت- وى کلى را برخلاف دیدگاه مشهور تعریف کرده و معتقد است که کلى‏اى که اصلاً فرد نداشته باشد، معقول نیست. او در این فصل با ذکر مثالی به تفسیر قاعده «الماهیة من حیث هی هی لیست الا هی» پرداخته تا اثبات نماید که اوصافی چون: کلیت و جزئیت و کثرت و وحدت، داخل در ذات یک ماهیت نیستند. گرچه هر ماهیتی در خارج به اعتباری کلی و به اعتباری دیگر جزئی است؛ به اعتباری کثیر و به اعتباری دیگر واحد است. سپس سخنی از شیخ را نقل می‌کند که: «ممکن نیست یک معنی بعینه در ضمن افراد متعدد موجود باشد» و به تفسیر و نقد آن می‌پردازد. در بخش انتهایی این فصل، اثبات می‌کند که لازم نیست کلی بالفعل دارای افراد متعدد باشد.<ref>ر.ک: همان، صفحه سی‌وپنج</ref>. ‌
خط ۶۵: خط ۶۵:
فصل ششم، اختصاص به مقولات عشر دارد. ابتدا چگونگى انقسام موجود ممکن به ده مقوله بیان مى‏شود. پس‌ازآن به این نکته مهم اشاره مى‏شود که حمل موجود بر جوهر و عرض و حمل عرض بر مقولات عرضى از نوع حمل جنس و عرض عام، مستند به جنس نیست. سایر مباحثى که در این فصل مورد بحث قرار گرفته‏اند عبارتند از: اثبات وجود جوهر و مقولات عرضى؛ خواص و ویژگی‌هاى برخى از مقولات عشر؛ اقسام کم متصل و منفصل و اثبات وجود آن‌ها<ref>ر.ک: همان، صفحه سی‌و‌شش</ref>. ‌
فصل ششم، اختصاص به مقولات عشر دارد. ابتدا چگونگى انقسام موجود ممکن به ده مقوله بیان مى‏شود. پس‌ازآن به این نکته مهم اشاره مى‏شود که حمل موجود بر جوهر و عرض و حمل عرض بر مقولات عرضى از نوع حمل جنس و عرض عام، مستند به جنس نیست. سایر مباحثى که در این فصل مورد بحث قرار گرفته‏اند عبارتند از: اثبات وجود جوهر و مقولات عرضى؛ خواص و ویژگی‌هاى برخى از مقولات عشر؛ اقسام کم متصل و منفصل و اثبات وجود آن‌ها<ref>ر.ک: همان، صفحه سی‌و‌شش</ref>. ‌


موضوع فصل هفتم، مقوله اضافه است. مصنف در این فصل ابتدا مضاف را به حقیقى و مشهورى تقسیم کرده و پس از تعریف آن‌ها، به بیان تفاوت‌ها و ویژگی‌هاى هر یک مى‏پردازد. سپس اثبات مى‏‌نماید که اضافه و مضاف مغایرند. آنگاه به فرق میان مضاف حقیقى و سایر مقولات نسبى اشاره مى‏کند.
موضوع فصل هفتم، مقوله اضافه است. مصنف در این فصل ابتدا مضاف را به حقیقى و مشهورى تقسیم کرده و پس از تعریف آن‌ها، به بیان تفاوت‌ها و ویژگی‌هاى هر یک مى‏پردازد. سپس اثبات مى‏‌نماید که اضافه و مضاف مغایرند. آنگاه به فرق میان مضاف حقیقى و سایر مقولات نسبى اشاره مى‌‏کند.


و اما سایر مباحث طرح شده در این فصل عبارتند از: انحصار معروض اضافه در جوهر؛ تکافؤ و معیت متضایفان در وجود و ماهیت؛ عدم علیت هر یک از متضایفان نسبت به دیگرى<ref>ر.ک: همان</ref>. ‌
و اما سایر مباحث طرح شده در این فصل عبارتند از: انحصار معروض اضافه در جوهر؛ تکافؤ و معیت متضایفان در وجود و ماهیت؛ عدم علیت هر یک از متضایفان نسبت به دیگرى<ref>ر.ک: همان</ref>. ‌
خط ۷۹: خط ۷۹:
علت کون را نیز به سه قسم: بذاتها مانند هیولای اولی، بالذات مانند جسم نسبت به افلاک و عناصر، بالعرض مانند صور و اعراض نسبت به انواع طبیعی و صناعی تقسیم می‌کند<ref>ر.ک: همان، صفحه سی‌وهفت</ref>.
علت کون را نیز به سه قسم: بذاتها مانند هیولای اولی، بالذات مانند جسم نسبت به افلاک و عناصر، بالعرض مانند صور و اعراض نسبت به انواع طبیعی و صناعی تقسیم می‌کند<ref>ر.ک: همان، صفحه سی‌وهفت</ref>.


در فصل یازدهم، پیرامون علت فاعلى و علت غایى به بحث مى‏پردازد. پس از تعریف فاعل و غایت، هر یک را به بالذات و بالعرض؛ و بالذات را به بذاته و بغیره تقسیم مى‏کند؛ و به‌تبع آن، مجعول و معلول را نیز منحصر در اقسام سه‏گانه: بالذات بذاته؛ بالذات بغیره؛ و بالعرض مى‏داند. سپس تصریح مى‏کند که فاعل بذاته، نه موجود -به معنى بدیهى که موضوع فلسفه است- است و نه علت قوام؛ و در انتها نتیجه مى‏گیرد که سلسله علت‌ها و معلول‌ها به فاعل بذاته -که همان غایت بذاته است- منتهى مى‏شود<ref>ر.ک: همان</ref>. ‌
در فصل یازدهم، پیرامون علت فاعلى و علت غایى به بحث مى‏پردازد. پس از تعریف فاعل و غایت، هر یک را به بالذات و بالعرض؛ و بالذات را به بذاته و بغیره تقسیم مى‌‏کند؛ و به‌تبع آن، مجعول و معلول را نیز منحصر در اقسام سه‏گانه: بالذات بذاته؛ بالذات بغیره؛ و بالعرض مى‏داند. سپس تصریح مى‌‏کند که فاعل بذاته، نه موجود -به معنى بدیهى که موضوع فلسفه است- است و نه علت قوام؛ و در انتها نتیجه مى‏گیرد که سلسله علت‌ها و معلول‌ها به فاعل بذاته -که همان غایت بذاته است- منتهى مى‏شود<ref>ر.ک: همان</ref>. ‌


فصل پایانى این رساله، به یکى از مسائل مهمى اختصاص دارد که همواره مورد نزاع متکلمان، حکما و عرفا بوده است؛ یعنى چگونگى و ترتیب صدور اصول موجودات از مبدأ هستى<ref>ر.ک: همان</ref>.
فصل پایانى این رساله، به یکى از مسائل مهمى اختصاص دارد که همواره مورد نزاع متکلمان، حکما و عرفا بوده است؛ یعنى چگونگى و ترتیب صدور اصول موجودات از مبدأ هستى<ref>ر.ک: همان</ref>.
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش