۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'ابن اثیر' به 'ابن اثیر ') |
جز (جایگزینی متن - ' ' به ' ') |
||
خط ۵۳: | خط ۵۳: | ||
در تاریخ، رفتارهایی تند از خلیفه دوم در زمان پیامبر(ص) نقل شده است که در گفتار نخست، به نمونههایی از آن، اشاره شده است؛ چه تندیهایی که با دیگران داشت و چه تندیهایی که در برابر پیامبر(ص) انجام داد. ازجمله: | در تاریخ، رفتارهایی تند از خلیفه دوم در زمان پیامبر(ص) نقل شده است که در گفتار نخست، به نمونههایی از آن، اشاره شده است؛ چه تندیهایی که با دیگران داشت و چه تندیهایی که در برابر پیامبر(ص) انجام داد. ازجمله: | ||
# [[ابن اثیر، علی بن محمد|ابن اثیر]] | # [[ابن اثیر، علی بن محمد|ابن اثیر]] مورخ معروف در تاریخ خود هنگامى که از شکنجهشدگان براى اسلام سخن مىگوید و آنها را معرفى مىکند، از «لبیبه» کنیزى از بنىمؤمل نام مىبرد، که کنیز عمر بود. درباره او مىنویسد: «أسلمتْ قبل إسلام عمر بن الخطّاب، و کان یعذّبها حتّىٰ تُفتن، ثمّ یدعها و یقول: إنّى لم أدعک إلّا سآمة؛ آن کنیز قبل از عمر بن خطاب اسلام آورده بود؛ عمر او را شکنجه مىداد که از دینش برگردد، سپس (وقتى که خسته مىشد) او را رها مىکرد و به او مىگفت: من تو را رها کردم، چون از زدن تو خسته شدم»<ref>ر.ک: همان، ص7-8</ref> | ||
# مضروب ساختن خواهر مسلمانش: در کتب سیره و تاریخ هنگامى که از سبب اسلام آوردن عمر سخن به میان مىآید، داستانى نقل شده است که در لابهلاى آن روحیه تند وى کاملاً روشن است. هنگامى که او از اسلام آوردن خواهرش فاطمه و دامادش سعید بن زید مطلع گشت، به منزل آنان آمد. آنها که نوشتههایى از قرآن را قرائت مىکردند، با دیدن وى، آن را مخفى مىکنند. به آنها مىگوید: من شنیدم که شما پیرو دین محمد شدهاید. سپس بهسوی دامادش سعید حمله مىآورد. خواهرش فاطمه به دفاع بر مىخیزد و عمر چنان او را مىزند که بدنش مجروح و خون از آن سرازیر مىشود (فقامت فاطمة لتکفّه عنه فضربها فشجّها...) و پسازآن پشیمان مىشود و آنگاه با دیدن آیات قرآن، اسلام مىآورد<ref>همان، ص8-9</ref> | # مضروب ساختن خواهر مسلمانش: در کتب سیره و تاریخ هنگامى که از سبب اسلام آوردن عمر سخن به میان مىآید، داستانى نقل شده است که در لابهلاى آن روحیه تند وى کاملاً روشن است. هنگامى که او از اسلام آوردن خواهرش فاطمه و دامادش سعید بن زید مطلع گشت، به منزل آنان آمد. آنها که نوشتههایى از قرآن را قرائت مىکردند، با دیدن وى، آن را مخفى مىکنند. به آنها مىگوید: من شنیدم که شما پیرو دین محمد شدهاید. سپس بهسوی دامادش سعید حمله مىآورد. خواهرش فاطمه به دفاع بر مىخیزد و عمر چنان او را مىزند که بدنش مجروح و خون از آن سرازیر مىشود (فقامت فاطمة لتکفّه عنه فضربها فشجّها...) و پسازآن پشیمان مىشود و آنگاه با دیدن آیات قرآن، اسلام مىآورد<ref>همان، ص8-9</ref> | ||
# حمله به ابوهریره و اعتراض به پیامبر(ص): در روایتى که مسلم در صحیح خود نقل مىکند، آمده است: پیامبر(ص) به ابوهریره فرمود: برو و هر کس را دیدى که گواهى به یگانگى خداوند مىدهد و از دلوجان آن را باور دارد، به بهشت بشارت ده. ابوهریره مىگوید: من رفتم و نخستین کسى را که ملاقات کردم، عمر بود. سخن پیامبر(ص) را براى او بازگو کردم. ناگهان وى به من حملهور شد و چنان بر سینه من کوبید که با نشیمنگاه به زمین افتادم سپس به من گفت: برگرد. من گریان به محضر پیامبر(ص) برگشتم و او نیز از پى من آمد. پیامبر(ص) فرمود: چه شده است؟ من ماجرا را گفتم. آن حضرت به عمر اعتراض کرد که چرا چنین کردى؟ او گفت: «فلا تفعل فانّی أخشى أن یتّکل النّاس علیها...؛ چنین دستورى را صادر مکن! زیرا مىترسم مردم بر همین مطلب تکیه کنند و عمل را رها نمایند» ولى پیامبر(ص) بر گفته خود اصرار ورزید<ref>همان، ص9-10</ref> | # حمله به ابوهریره و اعتراض به پیامبر(ص): در روایتى که مسلم در صحیح خود نقل مىکند، آمده است: پیامبر(ص) به ابوهریره فرمود: برو و هر کس را دیدى که گواهى به یگانگى خداوند مىدهد و از دلوجان آن را باور دارد، به بهشت بشارت ده. ابوهریره مىگوید: من رفتم و نخستین کسى را که ملاقات کردم، عمر بود. سخن پیامبر(ص) را براى او بازگو کردم. ناگهان وى به من حملهور شد و چنان بر سینه من کوبید که با نشیمنگاه به زمین افتادم سپس به من گفت: برگرد. من گریان به محضر پیامبر(ص) برگشتم و او نیز از پى من آمد. پیامبر(ص) فرمود: چه شده است؟ من ماجرا را گفتم. آن حضرت به عمر اعتراض کرد که چرا چنین کردى؟ او گفت: «فلا تفعل فانّی أخشى أن یتّکل النّاس علیها...؛ چنین دستورى را صادر مکن! زیرا مىترسم مردم بر همین مطلب تکیه کنند و عمل را رها نمایند» ولى پیامبر(ص) بر گفته خود اصرار ورزید<ref>همان، ص9-10</ref> |
ویرایش