۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'فارسي' به 'فارسی') |
جز (جایگزینی متن - ' ،' به '،') |
||
خط ۵۸: | خط ۵۸: | ||
به اعتقاد وی، [[نظامالملک، حسن بن علی|نظامالملک]] و حسن صباح با یکدیگر سازش نداشتند، زیرا حسن مردی بلندپرواز و جاهطلب بود و قانع به اینکه کاتب گمنامی باشد و زیردست دیگران کار کند نبود و خود را به ملکشاه نزدیک میساخت و امانت و صیانت و وفور دانش خود را به رخ سلطان میکشید و در مزاج او تصرف میکرد و در خفا، بر کارهای [[نظامالملک، حسن بن علی|نظامالملک]] خرده میگرفت<ref>ر.ک: همان، ص14- 15</ref> | به اعتقاد وی، [[نظامالملک، حسن بن علی|نظامالملک]] و حسن صباح با یکدیگر سازش نداشتند، زیرا حسن مردی بلندپرواز و جاهطلب بود و قانع به اینکه کاتب گمنامی باشد و زیردست دیگران کار کند نبود و خود را به ملکشاه نزدیک میساخت و امانت و صیانت و وفور دانش خود را به رخ سلطان میکشید و در مزاج او تصرف میکرد و در خفا، بر کارهای [[نظامالملک، حسن بن علی|نظامالملک]] خرده میگرفت<ref>ر.ک: همان، ص14- 15</ref> | ||
نویسنده در ادامه، با بررسی نوشتههایی از [[سير الملوك (سیاستنامه)|سیاستنامه]] [[نظامالملک، حسن بن علی|نظامالملک]] ، چنین برداشت کرده که مردمانی از اهل قم، آوه، تفرش، کاشان و سایر شهرهایی که شیعه و اسماعیلی در آنها فراوان بوده است، در دستگاه دیوان داخل شده بودند و بر خلاف وزرا و دیوانیان قدیمی که سنی بودند، اقداماتی میکردند و یکی از راههایی که برای خراب کردن آنها پیش گرفته بودند، این بود که بگویند این وزرا، مال سلطان و مال امیر را بیوجه خرج میکنند و اگر کار به دست ما باشد، توفیر برای سلطان و امیر حاصل میکنیم، یعنی هم پول بیشتری از مردم وصول میکنیم و هم کمتر خرج میکنیم و درنتیجه، مال بیشتری در خزانه سلطان یا امیر جمع خواهد شد<ref>همان، ص18- 19</ref> | نویسنده در ادامه، با بررسی نوشتههایی از [[سير الملوك (سیاستنامه)|سیاستنامه]] [[نظامالملک، حسن بن علی|نظامالملک]]، چنین برداشت کرده که مردمانی از اهل قم، آوه، تفرش، کاشان و سایر شهرهایی که شیعه و اسماعیلی در آنها فراوان بوده است، در دستگاه دیوان داخل شده بودند و بر خلاف وزرا و دیوانیان قدیمی که سنی بودند، اقداماتی میکردند و یکی از راههایی که برای خراب کردن آنها پیش گرفته بودند، این بود که بگویند این وزرا، مال سلطان و مال امیر را بیوجه خرج میکنند و اگر کار به دست ما باشد، توفیر برای سلطان و امیر حاصل میکنیم، یعنی هم پول بیشتری از مردم وصول میکنیم و هم کمتر خرج میکنیم و درنتیجه، مال بیشتری در خزانه سلطان یا امیر جمع خواهد شد<ref>همان، ص18- 19</ref> | ||
در ادامه کتاب، پس از ذکر خصوصیات و جزئیاتی از قلعه الموت و چگونگی قدرت گرفتن اسماعیلیان در آن، به تشریح مراتب و طبقات اسماعیلیه پرداخته شده است. این مراتب پیش از حسن صباح، عبارت بودند از ناطق، اساس، امام، حجت، داعی، مأذون و مستجیب. ناطق بر شش پیغمبر اولوالعزم و بر قائم که محمد بن اسماعیل باشد اطلاق میشد و اساس لقب وصی هر یک از آن هفت ناطق بود (مانند علی بن ابیطالب(ع)) و مراد از امام، امام هر زمان بود که به عقیده ایشان، بایست از خلفای فاطمی مصر باشد. از حجت به پایین، درجات و مراتب سایر بنیآدم بود. هر کس که در ابتدا به مذهب فاطمی یا اسماعیلی میگروید، مستجیب نامیده میشد و چون در معرفت دین پیشرفتی میکرد و لیاقت آن را در او میدیدند که بتواند با پیروان سایر مذاهب در باب مذهب خود نهانی گفتگوهایی بکند، او را به مرتبه مأذونی ترقی میدادند. از این درجه که بالاتر میرفت و کتب مهم مذهبی را فرا میگرفت و در تبلیغ و دعوت مهارتی و کفایتی بروز میداد و صاحب منطق قوی و مغز احتجاجی تشخیص داده میشد، او را بهعنوان داعی میخواندند و رسماً مأمور دعوت میکردند که شهر به شهر و ولایت به ولایت بگردد و مذهب فاطمی را تبلیغ کند. بالاترین مرتبه، حجت بود که رئیس دعات یک ناحیه بزرگ بود کلیه سرزمین اسلام را به دوازده ناحیه تقسیم کرده بودند که هر ناحیهای را یک ولایت میخواندند و برای هر یک از این ولایات، یک حجت تعیین کرده بودند<ref>همان، ص33- 34</ref> | در ادامه کتاب، پس از ذکر خصوصیات و جزئیاتی از قلعه الموت و چگونگی قدرت گرفتن اسماعیلیان در آن، به تشریح مراتب و طبقات اسماعیلیه پرداخته شده است. این مراتب پیش از حسن صباح، عبارت بودند از ناطق، اساس، امام، حجت، داعی، مأذون و مستجیب. ناطق بر شش پیغمبر اولوالعزم و بر قائم که محمد بن اسماعیل باشد اطلاق میشد و اساس لقب وصی هر یک از آن هفت ناطق بود (مانند علی بن ابیطالب(ع)) و مراد از امام، امام هر زمان بود که به عقیده ایشان، بایست از خلفای فاطمی مصر باشد. از حجت به پایین، درجات و مراتب سایر بنیآدم بود. هر کس که در ابتدا به مذهب فاطمی یا اسماعیلی میگروید، مستجیب نامیده میشد و چون در معرفت دین پیشرفتی میکرد و لیاقت آن را در او میدیدند که بتواند با پیروان سایر مذاهب در باب مذهب خود نهانی گفتگوهایی بکند، او را به مرتبه مأذونی ترقی میدادند. از این درجه که بالاتر میرفت و کتب مهم مذهبی را فرا میگرفت و در تبلیغ و دعوت مهارتی و کفایتی بروز میداد و صاحب منطق قوی و مغز احتجاجی تشخیص داده میشد، او را بهعنوان داعی میخواندند و رسماً مأمور دعوت میکردند که شهر به شهر و ولایت به ولایت بگردد و مذهب فاطمی را تبلیغ کند. بالاترین مرتبه، حجت بود که رئیس دعات یک ناحیه بزرگ بود کلیه سرزمین اسلام را به دوازده ناحیه تقسیم کرده بودند که هر ناحیهای را یک ولایت میخواندند و برای هر یک از این ولایات، یک حجت تعیین کرده بودند<ref>همان، ص33- 34</ref> |
ویرایش