۶۱٬۱۸۹
ویرایش
جز (جایگزینی متن - '<ref>' به '.<ref>') |
جز (جایگزینی متن - '</ref> ' به '</ref>') |
||
خط ۵۰: | خط ۵۰: | ||
نويسنده، در اين اثر كوشيده است كه مطالبش را در حكمتهاى چهارگانه عملى تنظيم كند كه بنا بر نظر خودش عبارت است از: 1. تهذيب اخلاق ظاهر؛ 2. پيرايش نفس از رذائل؛ 3. آرايش درون به فضائل؛ 4. نتيجهاى كه نفس از اينها مىگيرد ...<ref>همان، ج 1، ص 20</ref> ولى با كمال تأسف، مقصود خود را توضيح نداده و ساختار واضح و منظمى نيز براى آن بيان و اجرا نكرده و مطالب فراوانى را بدون انسجام در 126 فصل و در سه جلد مفصل آورده و در نتيجه چگونگى و راز فصلبندىهاى كتاب روشن نشده است. اين فصول به اين صورت در جلدهاى سهگانه آمده است: | نويسنده، در اين اثر كوشيده است كه مطالبش را در حكمتهاى چهارگانه عملى تنظيم كند كه بنا بر نظر خودش عبارت است از: 1. تهذيب اخلاق ظاهر؛ 2. پيرايش نفس از رذائل؛ 3. آرايش درون به فضائل؛ 4. نتيجهاى كه نفس از اينها مىگيرد ...<ref>همان، ج 1، ص 20</ref>ولى با كمال تأسف، مقصود خود را توضيح نداده و ساختار واضح و منظمى نيز براى آن بيان و اجرا نكرده و مطالب فراوانى را بدون انسجام در 126 فصل و در سه جلد مفصل آورده و در نتيجه چگونگى و راز فصلبندىهاى كتاب روشن نشده است. اين فصول به اين صورت در جلدهاى سهگانه آمده است: | ||
جلد يك: فصلهاى 1 - 45؛ | جلد يك: فصلهاى 1 - 45؛ | ||
خط ۸۵: | خط ۸۵: | ||
#شكى نيست كه بزرگى و كوچكى كيفر گناهان، بر حسب آثار فردى و اجتماعى آنها است و مسلم است كه ترك جماعت مسلمين بدون ضرورت دينى، آثار سوء اجتماعى بسيارى دارد كه قابل اغماض نيست؛ | #شكى نيست كه بزرگى و كوچكى كيفر گناهان، بر حسب آثار فردى و اجتماعى آنها است و مسلم است كه ترك جماعت مسلمين بدون ضرورت دينى، آثار سوء اجتماعى بسيارى دارد كه قابل اغماض نيست؛ | ||
#اهميت فوق در صورتى است كه شرايط پيوست به جماعت محرز باشد؛ وگرنه، روايات ديگرى هست كه در صورت عدم احراز شرايط، ترغيب به انزوا و كنارهگيرى فرموده است ...<ref>همان، ج 1، ص 93 - 94</ref> | #اهميت فوق در صورتى است كه شرايط پيوست به جماعت محرز باشد؛ وگرنه، روايات ديگرى هست كه در صورت عدم احراز شرايط، ترغيب به انزوا و كنارهگيرى فرموده است ...<ref>همان، ج 1، ص 93 - 94</ref> | ||
#مقامات سلوك را خواجه نصيرالدين رحمه الله در «أوصاف الأشراف» بالتمام ذكر نموده است... ولى صاحب كتاب «بحر الخضمّ»، آن مقامات را ذكر كرده و براى هريك از آنها شاهدى از قرآن كريم آورده و گفته: درجات سلوك، به صد درجه مىرسد كه هر درجهاى مقامى از مقامات است كه اهل سير و سلوك الى اللّه به آن واصل مىگردند، اما درجات سير و سلوك فى اللّه نامتناهى است ...<ref>همان، ج 3، ص 606</ref> نويسنده، سپس آن صد درجه را از مقام «يقظه» و بعد، «توبه» و بعد، «محاسبه» و... تا آخرين مقام؛ يعنى «وحدت»، به ترتيب و با استناد به قرآن كريم ذكر كرده است ...<ref>همان، ج3، ص 606 - 618</ref> و منظور از ذكر مقامات صدگانه را اين مطلب دانسته است كه بدانى چنانكه عالم صورى، مظهر اسماء الهى است، عالم معنوى نيز مظاهر اسماء الهى است و شمارش اسماء خدا براى كسى ميسر نمىشود، مگر آنكه به همه اين مقامات بپردازد و برسد و گفتهاند: اين مقامات، متعلّق است به سير انسان از آغاز تا انجام و اين سير، به همين جا مىانجامد نه چيز ديگر... و بيانش آن است كه گفتهاند: انسان در سير و سلوك خود، آغاز و انجامى دارد و ميان اين دو مرحله هم مراتبى هست و اين مراتب، منحصر است در ده مرتبه اصلى: بدايات؛ ابواب؛ معاملات؛ اخلاق؛ اصول؛ اوديه؛ احوال؛ ولايات؛ حقايق و نهايات. اين ده مرحله، خود به صد مرتبه ارتقا مىيابد؛ زيرا هر مرتبهاى داراى ده مرتبه فرعى ديگر است و اين صد مرتبه نيز مىتواند هزار مرتبه گردد؛ زيرا هر مرتبه، ده مرتبه فرعى ديگر دارد ...<ref>همان، ج 3، ص 619</ref> | #مقامات سلوك را خواجه نصيرالدين رحمه الله در «أوصاف الأشراف» بالتمام ذكر نموده است... ولى صاحب كتاب «بحر الخضمّ»، آن مقامات را ذكر كرده و براى هريك از آنها شاهدى از قرآن كريم آورده و گفته: درجات سلوك، به صد درجه مىرسد كه هر درجهاى مقامى از مقامات است كه اهل سير و سلوك الى اللّه به آن واصل مىگردند، اما درجات سير و سلوك فى اللّه نامتناهى است ...<ref>همان، ج 3، ص 606</ref>نويسنده، سپس آن صد درجه را از مقام «يقظه» و بعد، «توبه» و بعد، «محاسبه» و... تا آخرين مقام؛ يعنى «وحدت»، به ترتيب و با استناد به قرآن كريم ذكر كرده است ...<ref>همان، ج3، ص 606 - 618</ref>و منظور از ذكر مقامات صدگانه را اين مطلب دانسته است كه بدانى چنانكه عالم صورى، مظهر اسماء الهى است، عالم معنوى نيز مظاهر اسماء الهى است و شمارش اسماء خدا براى كسى ميسر نمىشود، مگر آنكه به همه اين مقامات بپردازد و برسد و گفتهاند: اين مقامات، متعلّق است به سير انسان از آغاز تا انجام و اين سير، به همين جا مىانجامد نه چيز ديگر... و بيانش آن است كه گفتهاند: انسان در سير و سلوك خود، آغاز و انجامى دارد و ميان اين دو مرحله هم مراتبى هست و اين مراتب، منحصر است در ده مرتبه اصلى: بدايات؛ ابواب؛ معاملات؛ اخلاق؛ اصول؛ اوديه؛ احوال؛ ولايات؛ حقايق و نهايات. اين ده مرحله، خود به صد مرتبه ارتقا مىيابد؛ زيرا هر مرتبهاى داراى ده مرتبه فرعى ديگر است و اين صد مرتبه نيز مىتواند هزار مرتبه گردد؛ زيرا هر مرتبه، ده مرتبه فرعى ديگر دارد ...<ref>همان، ج 3، ص 619</ref> | ||
#به خاطر اطلاع پيامبر(ص) بر نقطه وجودى در شب معراج است كه فرمود: «علوم اولين و آخرين به من آموخته شد» و فرمود: «خداوندا، اشياء را همانگونه كه هستند به ما بنما» و به خاطر اطلاع على(ع) بر همان نقطه است كه فرمود: «من نقطه زير باء هستم» و فرمود: «مرا از هرچه زير عرش است بپرسيد». اين نقطه، در نزد عارفان، «عبّادان» ناميده مىشود كه گويند: «پس از عبّادان ديگر قريهاى نيست» و آن همان نقطهاى است كه مدار وجود بر آن قرار دارد، مانند نقطه مركزى دايره كه خطوط دايره به آن منتهى مىشود؛ زيرا به اتفاق نظر، وجود، دايرهمانند است؛ چون دو نقطه مبدأ و منتهى مقابل هم قرار دارند و خداوند فرموده: «همانگونه كه آفرينش شما را آغاز كرد، به حيات مجدد بازمىگرديد (از آنجا كه آمدهايد به همان جا بازمىگرديد) و اول و آخر و ظاهر و باطن كه اسماء خداى متعال هستند، به همين دو اعتبار است و ازل و ابد نيز اشاره به همين دو است و «قاب قوسين أو أدنى» نيز چنين است؛ زيرا قوس (نيمدايره)، اشاره است به قطع دايره وجودى با خط وهمىاى كه ميان آن دو فرض مىشود و فاصل ميان مطلق و مقيد و امكان و وجوب در صورت دايره است و اين خط وهمى، در اصطلاح عارفان، همان مقام «قرب اسمائى» است به اعتبار تقابلى كه ميان اسماء در امر الهى موسوم به «دايره وجودى» برقرار است، مثل تقابل ابداء و اعاده، نزول و عروج و فاعليت و قابليت. اين مقام، همان يگانگى با حق است با فرض بقاى تمايز و دوگانگى كه از آن به «اتصال» تعبير كنند و هيچ مقامى از اين مقام بالاتر نيست، مگر مقام «أو أدنى» و آن مقام «احديت عين جمع ذاتى» است كه از آن به «أو أدنى» تعبير مىشود؛ زيرا در آنجا به خاطر فناى محض و پاك شدن همه اسمها و نشانهها، تمايز و دوگانگى اعتبارى هم برداشته مىشود و از اين نقطه گاهى به نقطه نبوت و نقطه ولايت تعبير مىگردد كه از نظر اطلاق، مخصوص پيامبر(ص) و على(ع) است؛ زيرا نبوت مطلق و ولايت مطلق، ويژه آن دو بزرگوار است؛ چنانكه پيامبر(ص) فرمود: «من پيامبر بودم آنگاه كه آدم ميان آب و گل بود (و هنوز خلقتش پايان نيافته بود)» و على(ع) هم فرمود: «من ولىّ بودم آنگاه كه آدم ميان آب و گل بود» ...<ref>همان، ج 3، ص 44 - 46</ref> | #به خاطر اطلاع پيامبر(ص) بر نقطه وجودى در شب معراج است كه فرمود: «علوم اولين و آخرين به من آموخته شد» و فرمود: «خداوندا، اشياء را همانگونه كه هستند به ما بنما» و به خاطر اطلاع على(ع) بر همان نقطه است كه فرمود: «من نقطه زير باء هستم» و فرمود: «مرا از هرچه زير عرش است بپرسيد». اين نقطه، در نزد عارفان، «عبّادان» ناميده مىشود كه گويند: «پس از عبّادان ديگر قريهاى نيست» و آن همان نقطهاى است كه مدار وجود بر آن قرار دارد، مانند نقطه مركزى دايره كه خطوط دايره به آن منتهى مىشود؛ زيرا به اتفاق نظر، وجود، دايرهمانند است؛ چون دو نقطه مبدأ و منتهى مقابل هم قرار دارند و خداوند فرموده: «همانگونه كه آفرينش شما را آغاز كرد، به حيات مجدد بازمىگرديد (از آنجا كه آمدهايد به همان جا بازمىگرديد) و اول و آخر و ظاهر و باطن كه اسماء خداى متعال هستند، به همين دو اعتبار است و ازل و ابد نيز اشاره به همين دو است و «قاب قوسين أو أدنى» نيز چنين است؛ زيرا قوس (نيمدايره)، اشاره است به قطع دايره وجودى با خط وهمىاى كه ميان آن دو فرض مىشود و فاصل ميان مطلق و مقيد و امكان و وجوب در صورت دايره است و اين خط وهمى، در اصطلاح عارفان، همان مقام «قرب اسمائى» است به اعتبار تقابلى كه ميان اسماء در امر الهى موسوم به «دايره وجودى» برقرار است، مثل تقابل ابداء و اعاده، نزول و عروج و فاعليت و قابليت. اين مقام، همان يگانگى با حق است با فرض بقاى تمايز و دوگانگى كه از آن به «اتصال» تعبير كنند و هيچ مقامى از اين مقام بالاتر نيست، مگر مقام «أو أدنى» و آن مقام «احديت عين جمع ذاتى» است كه از آن به «أو أدنى» تعبير مىشود؛ زيرا در آنجا به خاطر فناى محض و پاك شدن همه اسمها و نشانهها، تمايز و دوگانگى اعتبارى هم برداشته مىشود و از اين نقطه گاهى به نقطه نبوت و نقطه ولايت تعبير مىگردد كه از نظر اطلاق، مخصوص پيامبر(ص) و على(ع) است؛ زيرا نبوت مطلق و ولايت مطلق، ويژه آن دو بزرگوار است؛ چنانكه پيامبر(ص) فرمود: «من پيامبر بودم آنگاه كه آدم ميان آب و گل بود (و هنوز خلقتش پايان نيافته بود)» و على(ع) هم فرمود: «من ولىّ بودم آنگاه كه آدم ميان آب و گل بود» ...<ref>همان، ج 3، ص 44 - 46</ref> | ||
ویرایش