۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'على بن محمد ماوردى' به 'على بن محمد ماوردى ') |
جز (جایگزینی متن - '</ref>.' به '</ref>') |
||
خط ۴۵: | خط ۴۵: | ||
كتاب به زبان عربى نوشته شده و كتابت آن، در شعبان 945ق، پايان يافته است. | كتاب به زبان عربى نوشته شده و كتابت آن، در شعبان 945ق، پايان يافته است. | ||
آنچه باعث اهميت كتاب حاضر مىشود، آن است كه اين كتاب، از جمله آثارى است كه باعث انتقال ميرات كهن اماميه از جبل عامل به ايران شده است <ref>رحمتى، محمدكاظم، 1383، ص 24</ref> | آنچه باعث اهميت كتاب حاضر مىشود، آن است كه اين كتاب، از جمله آثارى است كه باعث انتقال ميرات كهن اماميه از جبل عامل به ايران شده است <ref>رحمتى، محمدكاظم، 1383، ص 24</ref> | ||
== ساختار == | == ساختار == | ||
خط ۵۲: | خط ۵۲: | ||
كتاب با سه مقدمه از محمدحسين جلالى، محقق و نويسنده، آغاز و مطالب در بيست و دو باب و هر باب، در چندين فصل، تنظيم شده است. | كتاب با سه مقدمه از محمدحسين جلالى، محقق و نويسنده، آغاز و مطالب در بيست و دو باب و هر باب، در چندين فصل، تنظيم شده است. | ||
اين كتاب در حقيقت تلخيصى از كتاب «أدب الدنيا و الدين» ابوالحسن [[ماوردی، علی بن محمد|على بن محمد ماوردى]] (متوفى 450ق) است <ref>رحمتى، محمدكاظم، 1383، ص 26</ref> | اين كتاب در حقيقت تلخيصى از كتاب «أدب الدنيا و الدين» ابوالحسن [[ماوردی، علی بن محمد|على بن محمد ماوردى]] (متوفى 450ق) است <ref>رحمتى، محمدكاظم، 1383، ص 26</ref> | ||
نسخههاى اساس چاپ كتاب نور الحقيقة، تحرير متأخر اين كتاب توسط خود نويسنده است. دليل اين امر، ياد كردن از شاه طهماسب صفوى است و مشخص است كه حارثى ديباچه اين كتاب را در ايران به نام شاه طهماسب تغيير داده است كه البته اين كار عملى رايج بوده است <ref>همان</ref> | نسخههاى اساس چاپ كتاب نور الحقيقة، تحرير متأخر اين كتاب توسط خود نويسنده است. دليل اين امر، ياد كردن از شاه طهماسب صفوى است و مشخص است كه حارثى ديباچه اين كتاب را در ايران به نام شاه طهماسب تغيير داده است كه البته اين كار عملى رايج بوده است <ref>همان</ref> | ||
متأسفانه اين ديباچه در متن فعلى موجود نيست. اين ديباچه دلالت دارد كه حارثى اين كتاب را در سفر به استانبول تلخيص كرده است و احتمالا غرض وى از اين كار نشان دادن توان علمى خود جهت اخذ اجازه تدريس در يكى از مدارس جبل عامل بوده است؛ امرى كه ميان عالمان، متداول بوده است <ref>همان، ص 27</ref> | متأسفانه اين ديباچه در متن فعلى موجود نيست. اين ديباچه دلالت دارد كه حارثى اين كتاب را در سفر به استانبول تلخيص كرده است و احتمالا غرض وى از اين كار نشان دادن توان علمى خود جهت اخذ اجازه تدريس در يكى از مدارس جبل عامل بوده است؛ امرى كه ميان عالمان، متداول بوده است <ref>همان، ص 27</ref> | ||
نويسنده در ذكر منابع و مصادر مورد استفاده خويش، فقط از دو كتاب زير نام برده است: | نويسنده در ذكر منابع و مصادر مورد استفاده خويش، فقط از دو كتاب زير نام برده است: | ||
خط ۶۲: | خط ۶۲: | ||
الف)- «بيان و تبيين»، اثر ابىعثمان [[جاحظ، عمرو بن بحر|عمرو بن بحر جاحظ]] (متوفى 255ق). از اين منبع، فقط در يك مورد، در ص 282، نام برده شده است. | الف)- «بيان و تبيين»، اثر ابىعثمان [[جاحظ، عمرو بن بحر|عمرو بن بحر جاحظ]] (متوفى 255ق). از اين منبع، فقط در يك مورد، در ص 282، نام برده شده است. | ||
ب)- «منشور الحكم»؛ در موارد فراوانى از اين كتاب، نقل شده است از جمله: ص 38، 100، 154 و... <ref>مقدمه محمدحسين جلالى، ص 10</ref> | ب)- «منشور الحكم»؛ در موارد فراوانى از اين كتاب، نقل شده است از جمله: ص 38، 100، 154 و... <ref>مقدمه محمدحسين جلالى، ص 10</ref> | ||
نويسنده در تدوين مطالب كتاب، از كلمات حكمتآميز حكما و فلاسفه امم، ملل، قوميتها، مذاهب و عقايد مختلف نيز استفاده نموده است، از جمله حكماى قبل از اسلام، مانند: اقليدس، اردشير، بزرگمهر، لقمان، پادشاه چين و هند، قيصر و اسكندر و همچنين مشاهير و حكماى اسلامى، از جمله: [[امام على(ع)]]، سلمان فارسى، عبدالله بن مسعود، صهيب بن سنان، ابن زبير، عدى بن حاتم، ابن عباس، ابوالأسود دئلى، عبدالله بن عمر، سفيان ثورى، يحيى بن خالد، فضل بن سهل و.. <ref>همان، ص 13</ref> | نويسنده در تدوين مطالب كتاب، از كلمات حكمتآميز حكما و فلاسفه امم، ملل، قوميتها، مذاهب و عقايد مختلف نيز استفاده نموده است، از جمله حكماى قبل از اسلام، مانند: اقليدس، اردشير، بزرگمهر، لقمان، پادشاه چين و هند، قيصر و اسكندر و همچنين مشاهير و حكماى اسلامى، از جمله: [[امام على(ع)]]، سلمان فارسى، عبدالله بن مسعود، صهيب بن سنان، ابن زبير، عدى بن حاتم، ابن عباس، ابوالأسود دئلى، عبدالله بن عمر، سفيان ثورى، يحيى بن خالد، فضل بن سهل و.. <ref>همان، ص 13</ref> | ||
== گزارش محتوا == | == گزارش محتوا == | ||
در مقدمه محمدحسين جلالى، در ابتدا شرح حال نسبتا مفصلى از نويسنده و آثار وى ارائه شده و در ادامه، مطالبى پيرامون اثر حاضر بيان گرديده است <ref>مقدمه محمدحسين جلالى، ص 5 تا 21</ref> | در مقدمه محمدحسين جلالى، در ابتدا شرح حال نسبتا مفصلى از نويسنده و آثار وى ارائه شده و در ادامه، مطالبى پيرامون اثر حاضر بيان گرديده است <ref>مقدمه محمدحسين جلالى، ص 5 تا 21</ref> | ||
در مقدمه محقق، ضمن اشاره به جايگاه و اهميت تزكيه نفس، نسخ كتاب بررسى و در ادامه، روش تحقيق بيان شده است. محقق، معتقد است انسان به كمال نخواهد رسيد، مگر بهواسطه تزكيه و تربيت اخلاق و انسان به ميزان بهرهمندى از مكارم و محاسن اخلاقى خود، به كمال و شرافت انسانى خواهد رسيد <ref>مقدمه محقق، ص 22 تا 30</ref> | در مقدمه محقق، ضمن اشاره به جايگاه و اهميت تزكيه نفس، نسخ كتاب بررسى و در ادامه، روش تحقيق بيان شده است. محقق، معتقد است انسان به كمال نخواهد رسيد، مگر بهواسطه تزكيه و تربيت اخلاق و انسان به ميزان بهرهمندى از مكارم و محاسن اخلاقى خود، به كمال و شرافت انسانى خواهد رسيد <ref>مقدمه محقق، ص 22 تا 30</ref> | ||
مقدمه مؤلف، مطالبى است مختصر پيرامون عقل، اهميت، ارزش و جايگاه آن در كمال انسان <ref>مقدمه مؤلف، ص 33 تا 35</ref> | مقدمه مؤلف، مطالبى است مختصر پيرامون عقل، اهميت، ارزش و جايگاه آن در كمال انسان <ref>مقدمه مؤلف، ص 33 تا 35</ref> | ||
باب اول، در مورد عقل مىباشد. نويسنده در ابتدا، عقل را به دو قسم غريزى و مكتسب، تقسيم كرده و پس از توضيح و تشريح هريك، در شش فصل زير، مطالب را دنبال كرده است: | باب اول، در مورد عقل مىباشد. نويسنده در ابتدا، عقل را به دو قسم غريزى و مكتسب، تقسيم كرده و پس از توضيح و تشريح هريك، در شش فصل زير، مطالب را دنبال كرده است: | ||
در فصل اول، از حيلهگرى و مكارى بحث شده و در مورد اينكه آيا شخص داهى و حيلهگر عاقل ناميده مىشود يا خير، سخن به ميان آمده است <ref>متن كتاب، ص 40</ref> | در فصل اول، از حيلهگرى و مكارى بحث شده و در مورد اينكه آيا شخص داهى و حيلهگر عاقل ناميده مىشود يا خير، سخن به ميان آمده است <ref>متن كتاب، ص 40</ref> | ||
در مورد اينكه اگر كسى از عقل خويش در راه حيلهگرى و شرارت استفاده كند، آيا مىتوان اطلاق عقل نمود يا نه، اختلاف وجود دارد و نويسنده در اين باره، به دو عقيده زير، اشاره كرده است: | در مورد اينكه اگر كسى از عقل خويش در راه حيلهگرى و شرارت استفاده كند، آيا مىتوان اطلاق عقل نمود يا نه، اختلاف وجود دارد و نويسنده در اين باره، به دو عقيده زير، اشاره كرده است: | ||
عدهاى معتقدند به علت وجود عقل در چنين شخصى، مىتوان او را عاقل ناميد، اما برخى ديگر، بر اين باورند كه اطلاق عاقل بر چنين شخصى، صحيح نمىباشد؛ زيرا خير و دين، از مقتضيات عقل بوده و عقل را با شرارت، كارى نيست <ref>همان</ref> | عدهاى معتقدند به علت وجود عقل در چنين شخصى، مىتوان او را عاقل ناميد، اما برخى ديگر، بر اين باورند كه اطلاق عاقل بر چنين شخصى، صحيح نمىباشد؛ زيرا خير و دين، از مقتضيات عقل بوده و عقل را با شرارت، كارى نيست <ref>همان</ref> | ||
در فصل دوم، از شرافت عقل سخن به ميان آمده و در اين زمينه، به اقوال برخى از حكما، علما، صلحا، بلغا و شعرا، اشاره شده است <ref>همان، ص 42</ref> | در فصل دوم، از شرافت عقل سخن به ميان آمده و در اين زمينه، به اقوال برخى از حكما، علما، صلحا، بلغا و شعرا، اشاره شده است <ref>همان، ص 42</ref> | ||
در فصل سوم، به دورى از مجالست و مصاحبت با احمق، توصيه شده و در فصل چهارم، به اضداد عقل اشاره شده است كه از جمله آنها عبارتند از پيروى از هواى نفس <ref>همان، ص 45 تا 47</ref> | در فصل سوم، به دورى از مجالست و مصاحبت با احمق، توصيه شده و در فصل چهارم، به اضداد عقل اشاره شده است كه از جمله آنها عبارتند از پيروى از هواى نفس <ref>همان، ص 45 تا 47</ref> | ||
در فصل پنجم، به اثر هوىپرستى و همچنين عدم پيروى از هواى نفس در عقل اشاره شده و در فصل ششم، اين امر مورد بحث و بررسى قرار گرفته است كه تقواى الهى، نافعترين چيز در رشد و پروش عقل مىباشد <ref>همان، ص 50 تا 52</ref> | در فصل پنجم، به اثر هوىپرستى و همچنين عدم پيروى از هواى نفس در عقل اشاره شده و در فصل ششم، اين امر مورد بحث و بررسى قرار گرفته است كه تقواى الهى، نافعترين چيز در رشد و پروش عقل مىباشد <ref>همان، ص 50 تا 52</ref> | ||
باب دوم، در مورد علم مىباشد. نويسنده در ابتدا، به بيان شرافت و فضيلت علم پرداخته و به اين نكته اشاره مىكند كه فضليت اهل علم، قابل كتمان نيست، مگر نزد جاهلين و سپس اقدام به بيان موانع طلب علم از جمله، مشكلات مادى، سخت بودن تعلم، كندذهن بودن و... كرده است <ref>همان، ص 64</ref> | باب دوم، در مورد علم مىباشد. نويسنده در ابتدا، به بيان شرافت و فضيلت علم پرداخته و به اين نكته اشاره مىكند كه فضليت اهل علم، قابل كتمان نيست، مگر نزد جاهلين و سپس اقدام به بيان موانع طلب علم از جمله، مشكلات مادى، سخت بودن تعلم، كندذهن بودن و... كرده است <ref>همان، ص 64</ref> | ||
از جمله مباحث مطرحشده در اين باب، عبارتند از: شرافت تمامى علوم؛ قصد و نيت طالب علم؛ لزوم ابتدا از اول علوم تا آخر آن نه بالعكس؛ موانع حظ از علم پس از تصور و فهم آن؛ استقثال حفظ علم و كوتاهى متعلم در آن؛ شروط كمال؛ آنچه كه طالب علم، ملزم به رعايت آن مىباشد؛ ضرورت اعتدال در رأى؛ آداب علماء؛ كثرت و قلت علم؛ وجوب عمل به علم؛ بذل علم و بخل از آن؛ فراست عالم و... <ref>همان، ص 68 تا 104</ref> | از جمله مباحث مطرحشده در اين باب، عبارتند از: شرافت تمامى علوم؛ قصد و نيت طالب علم؛ لزوم ابتدا از اول علوم تا آخر آن نه بالعكس؛ موانع حظ از علم پس از تصور و فهم آن؛ استقثال حفظ علم و كوتاهى متعلم در آن؛ شروط كمال؛ آنچه كه طالب علم، ملزم به رعايت آن مىباشد؛ ضرورت اعتدال در رأى؛ آداب علماء؛ كثرت و قلت علم؛ وجوب عمل به علم؛ بذل علم و بخل از آن؛ فراست عالم و... <ref>همان، ص 68 تا 104</ref> | ||
در باب سوم، مطالب مختصرى در رابطه با كتابت و عوارض خط <ref>همان، ص 107</ref> و در باب چهارم، مباحثى پيرامون الفاظ پيچيده و رازآلود و برخى از رموز، مطرح شده است <ref>همان، ص 114</ref> | در باب سوم، مطالب مختصرى در رابطه با كتابت و عوارض خط <ref>همان، ص 107</ref> و در باب چهارم، مباحثى پيرامون الفاظ پيچيده و رازآلود و برخى از رموز، مطرح شده است <ref>همان، ص 114</ref> | ||
باب پنجم، در نه فصل، در مذمت دنيا و متعلقات آن مىباشد. عناوين اين فصول، عبارتند از: زهد؛ قناعت؛ رياضت نفس؛ ناتوان و نيازمند آفريده شدن مردمان، يكى از حكمتهاى خداوند است؛ آنچه كار دنيا با آن سامان مىيابد؛ آنچه كه باعث بهبودى حال انسان در دنيا مىشود؛ حال انسان در مكسب و حب مال و حرص و بخل <ref>همان، ص 117</ref> | باب پنجم، در نه فصل، در مذمت دنيا و متعلقات آن مىباشد. عناوين اين فصول، عبارتند از: زهد؛ قناعت؛ رياضت نفس؛ ناتوان و نيازمند آفريده شدن مردمان، يكى از حكمتهاى خداوند است؛ آنچه كار دنيا با آن سامان مىيابد؛ آنچه كه باعث بهبودى حال انسان در دنيا مىشود؛ حال انسان در مكسب و حب مال و حرص و بخل <ref>همان، ص 117</ref> | ||
باب ششم، در رابطه با ادب نفس مىباشد. نويسنده، معتقد است كه ادب نفس و مزين شدن آن به آداب، صفات، افعال و اقوال نيكو، بر انسان واجب بوده و نفع آن، يا در دنيا و آخرت به او مىرسد، مانند صدق، سخاوت و... يا در دنيا، مانند: مشورت، كتمان سر و... <ref>همان، ص 159</ref> | باب ششم، در رابطه با ادب نفس مىباشد. نويسنده، معتقد است كه ادب نفس و مزين شدن آن به آداب، صفات، افعال و اقوال نيكو، بر انسان واجب بوده و نفع آن، يا در دنيا و آخرت به او مىرسد، مانند صدق، سخاوت و... يا در دنيا، مانند: مشورت، كتمان سر و... <ref>همان، ص 159</ref> | ||
به اعتقاد نويسنده، اگر انسان زبان نداشت، مانند حيوانات و بهايم بود، زيرا زبان، از ضمير و مكتومات آدمى خبر داده و وسيلهاى براى ارتباط با همنوع مىباشد. در باب هفتم، مطالبى پيرامون زبان و فوايد سكوت بيان شده است <ref>همان، ص165</ref> | به اعتقاد نويسنده، اگر انسان زبان نداشت، مانند حيوانات و بهايم بود، زيرا زبان، از ضمير و مكتومات آدمى خبر داده و وسيلهاى براى ارتباط با همنوع مىباشد. در باب هفتم، مطالبى پيرامون زبان و فوايد سكوت بيان شده است <ref>همان، ص165</ref> | ||
عنوان ساير ابواب، عبارت است از: صدق و كذب؛ كتمان سر؛ مشورت؛ كبر و عجب؛ حلم و غضب؛ صبر و جزع؛ سخا و بخل؛ حسن خلق؛ حيا؛ مصاحبت و رفاقت؛ مزاح و شوخى؛ حسادت؛ طيره و تفأل؛ آرزو و اميدوارى و مرگ. | عنوان ساير ابواب، عبارت است از: صدق و كذب؛ كتمان سر؛ مشورت؛ كبر و عجب؛ حلم و غضب؛ صبر و جزع؛ سخا و بخل؛ حسن خلق؛ حيا؛ مصاحبت و رفاقت؛ مزاح و شوخى؛ حسادت؛ طيره و تفأل؛ آرزو و اميدوارى و مرگ. |
ویرایش