۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'ابن اسحاق' به 'ابن اسحاق ') |
جز (جایگزینی متن - '</ref>.' به '</ref>') |
||
خط ۵۲: | خط ۵۲: | ||
#نويسنده در مقدمهاش - كه در تاريخ 17 دى 1388 در قم نوشته - يادآور شده است: كتاب پيامآور رحمت كه به پيشنهاد و دستور جناب حجتالاسلام دكتر احمد احمدى براى تدريس در دانشگاههاى كشور سامان يافت، پس از چاپ و انتشار با استقبال بعضى از دانشمندان و برخى از مجامع علمى و فرهنگى روبهرو گرديد... استاد محمدرضا حكيمى چندين بار در جلسات عمومى و خصوصى از اين كتاب تجليل كرد و دكتر [[مهدوی دامغانی، احمد|احمد مهدوى دامغانى]] نامهاى در تجليل و نقد كتاب همراه با پيشنهادات و ملاحظات اصلاحى براى اينجانب ارسال كرد. | #نويسنده در مقدمهاش - كه در تاريخ 17 دى 1388 در قم نوشته - يادآور شده است: كتاب پيامآور رحمت كه به پيشنهاد و دستور جناب حجتالاسلام دكتر احمد احمدى براى تدريس در دانشگاههاى كشور سامان يافت، پس از چاپ و انتشار با استقبال بعضى از دانشمندان و برخى از مجامع علمى و فرهنگى روبهرو گرديد... استاد محمدرضا حكيمى چندين بار در جلسات عمومى و خصوصى از اين كتاب تجليل كرد و دكتر [[مهدوی دامغانی، احمد|احمد مهدوى دامغانى]] نامهاى در تجليل و نقد كتاب همراه با پيشنهادات و ملاحظات اصلاحى براى اينجانب ارسال كرد. | ||
#:همچنين اين اثر به قلم خانم دكتر فريده مهدوى دامغانى به زبان فرانسه و به قلم دو نفر از نويسندگان فاضل پاكستان، آقايان محمدكاظم سَليم و سيد عمار ياسر همدانى به زبان اردو ترجمه شد... اخيراً نيز از سوى معاونت آموزش و پژوهش بعثه مقام معظم رهبرى در سازمان حج و زيارت براى آموزش در بين روحانيون اعزامى به حج و عمره، كتاب بهصورت زيبايى در قالب پانزده درس، به نام درسنامه آشنايى با تاريخ اسلام در دو جلد تنظيم گشته است... اينجانب متن آمادهشده را بهدقت ملاحظه و مطالعه كردم و طى آن مواردى را نيز اصلاح و اضافه نمودم <ref>ر.ك: مقدمه كتاب، ج1، ص14-16</ref> | #:همچنين اين اثر به قلم خانم دكتر فريده مهدوى دامغانى به زبان فرانسه و به قلم دو نفر از نويسندگان فاضل پاكستان، آقايان محمدكاظم سَليم و سيد عمار ياسر همدانى به زبان اردو ترجمه شد... اخيراً نيز از سوى معاونت آموزش و پژوهش بعثه مقام معظم رهبرى در سازمان حج و زيارت براى آموزش در بين روحانيون اعزامى به حج و عمره، كتاب بهصورت زيبايى در قالب پانزده درس، به نام درسنامه آشنايى با تاريخ اسلام در دو جلد تنظيم گشته است... اينجانب متن آمادهشده را بهدقت ملاحظه و مطالعه كردم و طى آن مواردى را نيز اصلاح و اضافه نمودم <ref>ر.ك: مقدمه كتاب، ج1، ص14-16</ref> | ||
#بااينكه پيامبر(ص) اهل مكه بود و در ميان مكيان بزرگ شده و آنان به صداقت، راستگويى و امانتدارى او اعتقاد داشتند جز اندكى به او ايمان نياوردند. درحالىكه يثربيان در اولين ملاقات و ديدار بىدرنگ به اسلام گرويدند و از ياران مخلص و باوفاى آن حضرت گشتند. عللى كه در مورد نپذيرفتن اسلام از سوى مكيان و پذيرش سريع آن از جانب يثربيان به ذهن مىرسد چنين است: | #بااينكه پيامبر(ص) اهل مكه بود و در ميان مكيان بزرگ شده و آنان به صداقت، راستگويى و امانتدارى او اعتقاد داشتند جز اندكى به او ايمان نياوردند. درحالىكه يثربيان در اولين ملاقات و ديدار بىدرنگ به اسلام گرويدند و از ياران مخلص و باوفاى آن حضرت گشتند. عللى كه در مورد نپذيرفتن اسلام از سوى مكيان و پذيرش سريع آن از جانب يثربيان به ذهن مىرسد چنين است: | ||
#:الف)- مردم مكه عموماً متكبر، خشن، لجوج، متعصب و داراى روحيهاى نسبتاً اعرابى و غير فرهنگى بودند و حال آنكه اكثر مردم مدينه فروتن، بىآلايش، حقيقتجو، غير متعصب و داراى روحيه نسبتاً فرهنگى بودند. لذا قرآن بهسرعت در بين آنان جا باز كرد و معارف آن در عمق دلهاى پاكشان جاى گرفت... | #:الف)- مردم مكه عموماً متكبر، خشن، لجوج، متعصب و داراى روحيهاى نسبتاً اعرابى و غير فرهنگى بودند و حال آنكه اكثر مردم مدينه فروتن، بىآلايش، حقيقتجو، غير متعصب و داراى روحيه نسبتاً فرهنگى بودند. لذا قرآن بهسرعت در بين آنان جا باز كرد و معارف آن در عمق دلهاى پاكشان جاى گرفت... | ||
خط ۵۸: | خط ۵۸: | ||
#:ج)- مردم مكه بهطور عموم عياش، بىبندوبار، لاابالى و اهل فحشا و منكرات به حساب مىآمدند، اسلام نيز تمام اين مسائل را حرام و ممنوع مىدانست، ولى بيشتر مردم مدينه عفيف و پاكدامن بودند و كمتر دچار فحشا و منكرات شده بودند، به اين لحاظ بين فرهنگ آنان و اسلام اصطكاكى وجود نداشت. | #:ج)- مردم مكه بهطور عموم عياش، بىبندوبار، لاابالى و اهل فحشا و منكرات به حساب مىآمدند، اسلام نيز تمام اين مسائل را حرام و ممنوع مىدانست، ولى بيشتر مردم مدينه عفيف و پاكدامن بودند و كمتر دچار فحشا و منكرات شده بودند، به اين لحاظ بين فرهنگ آنان و اسلام اصطكاكى وجود نداشت. | ||
#:د)- افكار توحيدى و اطلاع از اديان الهى در مكه كمتر رايج بود و مردم مطالب چندانى از آن نمىدانستند؛ اما مدنيان در مجاورت با يهود از اديان الهى و ظهور پيامبر جديد مطلع بودند؛ لذا در اولين ملاقات با رسول خدا(ص) به يكديگر گفتند اين همان پيامبرى است كه يهود بشارت او را مىدادند؛ مبادا آنان در پذيرش دين جديد از ما سبقت بگيرند. | #:د)- افكار توحيدى و اطلاع از اديان الهى در مكه كمتر رايج بود و مردم مطالب چندانى از آن نمىدانستند؛ اما مدنيان در مجاورت با يهود از اديان الهى و ظهور پيامبر جديد مطلع بودند؛ لذا در اولين ملاقات با رسول خدا(ص) به يكديگر گفتند اين همان پيامبرى است كه يهود بشارت او را مىدادند؛ مبادا آنان در پذيرش دين جديد از ما سبقت بگيرند. | ||
#:ه)- وضعيت بحرانى يثرب و اختلافات و جنگهاى خانمانسوز چندين ساله بين دو قبيله اوس و خزرج بود كه از آن به ستوه آمده بودند و دنبال راهكار و چارهاى مىگشتند <ref>متن كتاب، ج1، ص130-132</ref> | #:ه)- وضعيت بحرانى يثرب و اختلافات و جنگهاى خانمانسوز چندين ساله بين دو قبيله اوس و خزرج بود كه از آن به ستوه آمده بودند و دنبال راهكار و چارهاى مىگشتند <ref>متن كتاب، ج1، ص130-132</ref> | ||
#پيامبر(ص) نامهاى به خسروپرويز پادشاه ايران نوشت و آن را به عبدالله بن حُذافه سَهْمى سپرد تا به دربار پادشاه ساسانى برساند. متن نامه چنين است: «به نام خداوند مهرورز مهربان؛ از محمد فرستاده خدا به كسرى بزرگ فارس؛ درود بر كسى كه پيرو هدايت باشد و به خدا و رسولش ايمان آورد و گواهى دهد خدايى جز خداوند يكتا نيست، يگانه است و شريكى ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست. من تو را بهسوى خداوند عزّ و جلّ فرامىخوانم؛ زيرا من فرستاده خداوند عزّ و جلّ بهسوى تمامى مردم هستم تا كسانى را كه زنده هستند بيم دهم. اسلام بياور تا به سلامت بمانى. پس اگر امتناع ورزى، گناه مجوس بر عهده تو خواهد بود». | #پيامبر(ص) نامهاى به خسروپرويز پادشاه ايران نوشت و آن را به عبدالله بن حُذافه سَهْمى سپرد تا به دربار پادشاه ساسانى برساند. متن نامه چنين است: «به نام خداوند مهرورز مهربان؛ از محمد فرستاده خدا به كسرى بزرگ فارس؛ درود بر كسى كه پيرو هدايت باشد و به خدا و رسولش ايمان آورد و گواهى دهد خدايى جز خداوند يكتا نيست، يگانه است و شريكى ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست. من تو را بهسوى خداوند عزّ و جلّ فرامىخوانم؛ زيرا من فرستاده خداوند عزّ و جلّ بهسوى تمامى مردم هستم تا كسانى را كه زنده هستند بيم دهم. اسلام بياور تا به سلامت بمانى. پس اگر امتناع ورزى، گناه مجوس بر عهده تو خواهد بود». | ||
#:چون مترجم، نامه را خواند، خسروپرويز آن را گرفت و پاره كرد و گفت اين كيست كه نام خود را بر نام من مقدم داشته است؟! چون خبر بىحرمتى او به حضرت رسيد، فرمود: «همانگونهكه نامه را پاره كرد، خداوند پادشاهىاش را پاره كند». سپس خسروپرويز به باذان كارگزار خود در يمن نوشت دو نفر مرد دلير را بفرست تا اين مرد را كه در حجاز است نزد من بياورند. در نقلى ديگر آمده است كه گفت: او را توبه بده و اگر نپذيرفت سر وى را براى من بفرست! </ref>ر.ك: همان، ج2، ص94-95</ref> | #:چون مترجم، نامه را خواند، خسروپرويز آن را گرفت و پاره كرد و گفت اين كيست كه نام خود را بر نام من مقدم داشته است؟! چون خبر بىحرمتى او به حضرت رسيد، فرمود: «همانگونهكه نامه را پاره كرد، خداوند پادشاهىاش را پاره كند». سپس خسروپرويز به باذان كارگزار خود در يمن نوشت دو نفر مرد دلير را بفرست تا اين مرد را كه در حجاز است نزد من بياورند. در نقلى ديگر آمده است كه گفت: او را توبه بده و اگر نپذيرفت سر وى را براى من بفرست! </ref>ر.ك: همان، ج2، ص94-95</ref> | ||
#نويسنده در چاپ قبلى كتاب حاضر كه به نام «پيامآور رحمت» منتشر شده، در بحث از غزوه ذات العشيرة به نقل از [[ابن اسحاق، محمد|ابن اسحاق]] چنين نوشته است: در جمادىالاولى سال دوم هجرت گزارش رسيد كه كاروان تجارت قريش به سرپرستى ابوسفيان به شام مىرود. پيامبر ابوسلمة بن عبدالاسد را به جانشينى خود در مدينه گماشت و پرچم سپاه را به دست حضرت حمزه داد و با صدوپنجاه و يا دويست نفر براى تعقيب كاروان قريش حركت كرد تا منطقه عشيره رفت و تا اوايل ماه جمادىالآخره توقف كرد، ولى به كاروان قريش دست نيافت. در اين مدت با قبيله بنى مدلج پيمان صلحى امضا كرد و در همين غزوه بود كه رسول خدا اميرالمؤمنين را ابوتراب ناميد. | #نويسنده در چاپ قبلى كتاب حاضر كه به نام «پيامآور رحمت» منتشر شده، در بحث از غزوه ذات العشيرة به نقل از [[ابن اسحاق، محمد|ابن اسحاق]] چنين نوشته است: در جمادىالاولى سال دوم هجرت گزارش رسيد كه كاروان تجارت قريش به سرپرستى ابوسفيان به شام مىرود. پيامبر ابوسلمة بن عبدالاسد را به جانشينى خود در مدينه گماشت و پرچم سپاه را به دست حضرت حمزه داد و با صدوپنجاه و يا دويست نفر براى تعقيب كاروان قريش حركت كرد تا منطقه عشيره رفت و تا اوايل ماه جمادىالآخره توقف كرد، ولى به كاروان قريش دست نيافت. در اين مدت با قبيله بنى مدلج پيمان صلحى امضا كرد و در همين غزوه بود كه رسول خدا اميرالمؤمنين را ابوتراب ناميد. | ||
#:على(ع) با عمار ياسر كنار نخلستان بنى مدلج رفتند و پس از ساعتى كه كارهاى آنان را مشاهده كردند، خوابشان برد. رسول خدا(ص) به آنجا رفت و آنان را بيدار كرد، وقتى على(ع) را خاكآلود ديد، نشان سادهزيستى را به او داد و فرمود: «ما لك يا أباتراب»؟؛ «تو را چه شده است اى پدر خاك»؟!... <ref>پيامآور رحمت، ص78-79</ref> | #:على(ع) با عمار ياسر كنار نخلستان بنى مدلج رفتند و پس از ساعتى كه كارهاى آنان را مشاهده كردند، خوابشان برد. رسول خدا(ص) به آنجا رفت و آنان را بيدار كرد، وقتى على(ع) را خاكآلود ديد، نشان سادهزيستى را به او داد و فرمود: «ما لك يا أباتراب»؟؛ «تو را چه شده است اى پدر خاك»؟!... <ref>پيامآور رحمت، ص78-79</ref> نويسنده كه خودش متوجه شده كه اشتباه كرده و «پدر خاك»، معادل مناسبى براى «ابوتراب» نيست، در كتاب حاضر خواسته اصلاح كند و به همين جهت چنين بازنويسى كرده: «... وقتى على(ع) را خاكآلود ديد نشان سادهزيستى را به او داد و فرمود: «ما لَكَ يا أَباتُراب»؟؛ «تو را چه شده است اى خاكآلوده»؟ <ref>متن كتاب، ج1، ص169</ref> ولى شگفتا از اين اصلاح و بازسازى! بىترديد «خاكآلوده» نيز معادل درستى براى «ابوتراب» نيست؛ زيرا منظور پيامبر(ص) اشاره به تواضع حضرت اميرالمؤمنين على(ع) است؛ پس مىتوان گفت كه معادل «ابوتراب»، در زبان فارسى عبارت است از «خاكسار» و «خاكى». در فارسى به كسى «خاكسار» و «خاكى» گفته مىشود كه فروتن و افتاده و متواضع است و اهل غرور و خودبينى نيست. «ابوتراب» و «خاكسار» هر دو بار ارزشى مثبت دارد. | ||
== وضعيت كتاب == | == وضعيت كتاب == |
ویرایش