۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
جز (جایگزینی متن - 'احمد غزالى' به 'احمد غزالى ') |
||
خط ۳۸: | خط ۳۸: | ||
'''بَهاءُ الدّين وَلَد، محمد بن حسين خطيبى بكرى''' (543-628ق1148/-1231م)، معروف به بهاء ولد و سلطان العلماء، عارف، واعظ و از مشايخ صوفيه و پدر جلال الدين محمد مولوى است. | '''بَهاءُ الدّين وَلَد، محمد بن حسين خطيبى بكرى''' (543-628ق1148/-1231م)، معروف به بهاء ولد و سلطان العلماء، عارف، واعظ و از مشايخ صوفيه و پدر جلال الدين محمد مولوى است. | ||
نسب وى به خليفه دوم مىرسد و از سوى مادر، نو علاء الدين محمد خوارزمشاه دانسته شده است، ولى اين قول با توجه به منابع تاريخى موثق، قابل تأييد نيست. در كتاب معارف كه مجموع مواعظ و سخنان اوست، چنين آمده كه لقب «سلطان العلماء» را پيامبر (ص) در خواب به او اعطا كرده است. او را از تربيت يافتگان شيخ [[نجمالدین کبری، احمد بن عمر|نجم الدين كبرى]] (ق1221/م) و از جمله خلفاى او دانستهاند. خرقه و تلقين او به احمد غزالى مىپيوندند ولى از معارف وى كه شامل افكار، آراء و اقوال اوست، نكتهاى كه حاكى از انتساب او به سلسل كبرويه باشد و يا بر تأثير طريق شيخ احمد غزالى بر راه و روش او دلالت كند، ديده نشده است. | نسب وى به خليفه دوم مىرسد و از سوى مادر، نو علاء الدين محمد خوارزمشاه دانسته شده است، ولى اين قول با توجه به منابع تاريخى موثق، قابل تأييد نيست. در كتاب معارف كه مجموع مواعظ و سخنان اوست، چنين آمده كه لقب «سلطان العلماء» را پيامبر (ص) در خواب به او اعطا كرده است. او را از تربيت يافتگان شيخ [[نجمالدین کبری، احمد بن عمر|نجم الدين كبرى]] (ق1221/م) و از جمله خلفاى او دانستهاند. خرقه و تلقين او به [[غزالی، احمد بن محمد|احمد غزالى]] مىپيوندند ولى از معارف وى كه شامل افكار، آراء و اقوال اوست، نكتهاى كه حاكى از انتساب او به سلسل كبرويه باشد و يا بر تأثير طريق شيخ [[غزالی، احمد بن محمد|احمد غزالى]] بر راه و روش او دلالت كند، ديده نشده است. | ||
وى در خراسان و در خط بلخ به وعظ و درس مىپرداخت و موعظههاى او با انديشهها و كلمات صوفيان آميخته بوده است. وى شيوه تحقيق حكما و فلاسفه و نيز علوم اهل مدرسه را راه وصول به حقيقت نمىديده است و اختلاف او را با فلاسفه و متكلمان آن زمان، مىتوان در اشارتى كه در معارف به فخرالدين رازى، متكلم سد 6ق كرده است، ملاحظه كرد. گاهى كنايات و تذكرات او در وعظ و منبر از حدّ اعتدال مىگذشت و فخرالدين رازى دانشمند و متكلم مشهور آن زمان را كه مورد احترام محمد خوارزمشاه بود و حتى خود پادشاه را نيز صراحتاً و به تندى مورد خطاب و انتقاد قرار مىداد. اما ظاهراً مردم بلخ به وى ارادت بسيار داشتند و از جمله مريدان و ياران نزديك او سيد برهان الدين محقق ترمذى را مىتوان نام برد كه از جمل اقطاب و بزرگان صوفيه به شمار مىرفت. دلبستگى مردم به وى و شهرت و تأثير كلام او، بنابر برخى روايات، موجب شد كه محمد خوارزمشاه بيمناك گردد و بدين سبب قاصدان خود را نزد او فرستاد و از وى خواست كه پادشاهى سرزمين بلخ را خود برعهده گيرد، «كه در يك اقليم دو پادشاه نشايد». معلوم نيست كه اين گفت افلاكى تا چه حد درست باشد، زيرا معمولاً مناقبنويسان از اين گونه اقوال و اعمال به مشايخ خود نسبت مىدهند؛ ولى آنچه مسلم است و از گفت سلطان ولد نيز برمىآيد، اندكى پيش از حمله مغول به آن نواحى و به سبب آزردگى از مردم بلخ و پادشاه وقت، صلاح كار خود را در آن ديد كه از خراسان دور شود و بدين سبب به عزم سفر مكه، از بلخ بيرون شد. البته در آن زمان، در بلخ و اطراف آن آشوب و ناامنى پديد آمده بود و بيم هجوم مغولان، روز به روز بيشتر مىشد و بىشك اين امر نيز در تصميم او به ترك خراسان تأثير بسيار داشته است. | وى در خراسان و در خط بلخ به وعظ و درس مىپرداخت و موعظههاى او با انديشهها و كلمات صوفيان آميخته بوده است. وى شيوه تحقيق حكما و فلاسفه و نيز علوم اهل مدرسه را راه وصول به حقيقت نمىديده است و اختلاف او را با فلاسفه و متكلمان آن زمان، مىتوان در اشارتى كه در معارف به فخرالدين رازى، متكلم سد 6ق كرده است، ملاحظه كرد. گاهى كنايات و تذكرات او در وعظ و منبر از حدّ اعتدال مىگذشت و فخرالدين رازى دانشمند و متكلم مشهور آن زمان را كه مورد احترام محمد خوارزمشاه بود و حتى خود پادشاه را نيز صراحتاً و به تندى مورد خطاب و انتقاد قرار مىداد. اما ظاهراً مردم بلخ به وى ارادت بسيار داشتند و از جمله مريدان و ياران نزديك او سيد برهان الدين محقق ترمذى را مىتوان نام برد كه از جمل اقطاب و بزرگان صوفيه به شمار مىرفت. دلبستگى مردم به وى و شهرت و تأثير كلام او، بنابر برخى روايات، موجب شد كه محمد خوارزمشاه بيمناك گردد و بدين سبب قاصدان خود را نزد او فرستاد و از وى خواست كه پادشاهى سرزمين بلخ را خود برعهده گيرد، «كه در يك اقليم دو پادشاه نشايد». معلوم نيست كه اين گفت افلاكى تا چه حد درست باشد، زيرا معمولاً مناقبنويسان از اين گونه اقوال و اعمال به مشايخ خود نسبت مىدهند؛ ولى آنچه مسلم است و از گفت سلطان ولد نيز برمىآيد، اندكى پيش از حمله مغول به آن نواحى و به سبب آزردگى از مردم بلخ و پادشاه وقت، صلاح كار خود را در آن ديد كه از خراسان دور شود و بدين سبب به عزم سفر مكه، از بلخ بيرون شد. البته در آن زمان، در بلخ و اطراف آن آشوب و ناامنى پديد آمده بود و بيم هجوم مغولان، روز به روز بيشتر مىشد و بىشك اين امر نيز در تصميم او به ترك خراسان تأثير بسيار داشته است. |
ویرایش