۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'سعد الدين حمويه' به 'سعد الدين حمويه ') |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴۳: | خط ۴۳: | ||
== معرفى اجمالى == | == معرفى اجمالى == | ||
'''المصباح فى التصوف'''، به زبان عربى، اثر | '''المصباح فى التصوف'''، به زبان عربى، اثر سعد الدين حمويه است كه در تأويل دقايق و معارف عرفانى نگاشته شده است. | ||
== ساختار == | == ساختار == | ||
خط ۵۵: | خط ۵۵: | ||
پارهاى از مطالب كتاب: | پارهاى از مطالب كتاب: | ||
#نقطه، بر سه گونه است: اسوديه، بياضيّه و احمريّه. اسوديّه، اشاره به ذات است و بياضيه، به صفات و احمريّه، به خلق؛ | |||
#حروف، داراى تحوّلات مختلفى است؛ | |||
#همه حروف از الف پيدا شدند و الف، در همه حروف، موجود است و حروف، همه، مَظْهر الف هستند و او مُظْهر همه. الف، سرّ استقامت در كلّ اشياء است؛ | |||
#«خاى» خضر، اشاره است به خط استواء كه آن را قول نباشد و «ظاء»، اشاره است به ضبط كل اشياى مختلفه و «راء»، اشاره است به ربط كل امور؛ | |||
#چون خضر به حقيقت مواصلت رسيده، لذا از تعينات جهات بيرون رفته است؛ | |||
#«طاى» طين، اشاره است به طلوع و «نون»، به نزول و «ياء»، به يقين كه واقع است ميان طلوع و نزول؛ | |||
#«قاف» قلم، اشاره است به قلم و «لام»، به لوح و «ميم»، به ملكوت صفات؛ | |||
#«ياى» يقين، اشاره است به حى و «قاف»، به قيّوم و «ياى» آخرين، به ينبوع حكمت و «نون»، به نبوت؛ | |||
#«الف» اللّه، اشاره است به ابتداى كلّ اشياء و «هاء»، به انتهاى كل اشياء و «لام»، اشاره است به جلال؛ | |||
#هيچ حجابى در راه خداوند سبحان، ماوراى هوا نيست و در ملك خدا، هيچ كسى و هيچ چيزى با خدا جز هوا مقابله نكرده است؛ | |||
#حور عكس روح است؛ | |||
#شجر طوبى، عالم عقل اكبر است كه ثمرهى آن علم است و فهم و فضيلت؛ | |||
#نقطه، دو است: صغرى و كبرى؛ صغرى، واسطه وجود انسانى شد و كبرى، واسطهى وجود اعيان گشت؛ | |||
#فساد دل، از پر خوردن است و صلاح آن، از كم خوردن و آهسته خوردن است؛ | |||
#روح، صورت استواى رحمان است و محلّ تمييز صفات خدا در انسان است و داراى هفت مرتبه است كه عبارتند از: روح قدس، روح امين، روح اللّه، روح امر، روح تأييد، روح ملكى، روح قايم؛ | |||
#عقل، داراى ده مرتبه است و آن، عقل است و لبّ و نُهيَه و حجر و حصاة و معقول و عقل قامع و عقل مرآتى و عقل فانى؛ | |||
#نفس، صورت فوقيّت خدا و مرتبهى دوم ذات است، چنانكه روح، صورت استوا است و عقل، صورت احاطت و قلب، صورت تجمع همه؛ | |||
#ايمان، در دل، بر چهار ركن صدق، اخلاص، توكلّ و رضا نهاده شده است، همانطورىكه اسلام، بر چهار ركن حج و زكات و صوم و صلات نهاده شده است؛ | |||
#در هر يك از عبادات، سرّى نهفته است؛ مثلا وقتى انسان روزه مىگيرد، عنصر نارى او ظاهر مىشود و يكى از حملهى عرش، به نام جبرئيل بر او نازل شده و او قلب وى مىشود؛ | |||
#هر گاه حجاب كبر و حسد و حرص و امل برخيزد، نواظر پديد مىآيد و در نواظر، ملك فرديّت و وحدت و صمديّت و تنزيه و تقديس ظاهر مىشود؛ | |||
#شمس، صورت عقل اكبر است؛ | |||
#محمد و احمد دو اسمند به يك مسمّى ظاهر گشتهاند، در اول زمان، به اسم محمّدى پيدا گشت و مردم را از دنيا به عقبى دعوت كرد و در آخر زمان، به اسم احمدى پيدا شده و مردم را از عقبى به مولى دعوت مىنمايد؛ | |||
#خاتم انبيا و خاتم اوليا، از يك صنعند و منشأشان يكى است؛ | |||
#چشم ابليس، جسم آدم ديد، نه جوهر آدم. او، مغرور به نفس خود و مسرور به طاعت بىجان خود بود، لذا از مقام قرب محروم گشت؛ | |||
#معنى لعنت، بُعْد باشد و بُعْد، آن است كه چشم او جسم را بيند و از ديدن جان محروم باشد؛ | |||
#حقيقت عدم، عدم ادراك است وگرنه، همه، وجود است و عدم، خود نيست و «نيست» را چگونه وجود باشد؛ | |||
#شيخ را شمال، همچون يمين است و تحت، همچون فوق؛ | |||
#سرمد بحر وحدت، دائما در تلاطم است و موج برمىآورد و از هر موجى، فوجى پيدا مىشود؛ | |||
#رحمت عام، ريح است و ماء و نار و تراب و شامل ظواهر همه اشياست و باطن اين چهار عنصر، چهار جوهرند كه آنها واسطهى مدار و قرار حقيقت انسانى هستند؛ | |||
#ذات، مرتبهى دوم وجود است، چنانكه نفس، مرتبهى دوم ذات است و به اشكال علويات و سفليات، شكل گرفته است؛ | |||
#سالك راه حقّ، چون قصد خانهى حقيقى كند، بايد روى به حقيقت حجاز كند و پشت بر عالم مجاز آورد و به سخن هر دليلى عليل ذليل در چاه نرود؛ | |||
#شب قدر بسيط روز سرّ وحدت است بر شب كثرت و شب كثرت صورت تفرقه جمعيّت و وحدت است؛ | |||
#در عالم انسان، شب و روز، عبارت است از خفاء و ظهور و ظلمت و نور و تفصيل و اجمال و علم و جهل؛ | |||
#منصوب، حامل قرآن است، چنانكه محبوب، حامل فرقان است؛ آنچه متصل است به روح نبى، آن را قرآن و آنچه به روح ولى مربوط است، فرقان خوانند؛ | |||
#چون ساعت قيامت فرامىرسد، مردهدلان از بوى جان جانها زنده شوند و سر از خاك طبيعت برآورند و اراضى نفوس، در حركت آيد و هر چه دارد از كنوز معارف و معانى، همه از غيب جنان به شهادت لسان آورد؛ | |||
#همهى موجودات در غيب غيوب علم قديم، موجود بودند؛ | |||
#آن ملكى كه زمين را برداشته است، عبارت است از قوّت قديمهى ازلى؛ | |||
#ملك، عبارت است از نفس نبوّت در عين و بناى عظيم هم اوست و از روى حروف «ميم» ملك، مكتوب است و مراد و «لام»، لوح معاد و «كاف»، كنه كلام ربّ عباد؛ | |||
#حجر، نام عقل اكبر است و «حاى» آن، به حيات و «جيم»، به تجليهى سبحانى و «راء»، به ربّ الارباب اشاره است؛ | |||
#آنكه قايمه عرش بر ثرى است، عرش معدن علم حقّ است و اشارت است به علم روحى و شهادت؛ | |||
#شين «شجر»، اشاره است به شهادت و «جيم»، به جنّت جمال وجه و «راء»، به رضوان اكبر و «سه نقطهى شين»، اشاره است به روح اللّه و روح القدس و روح الامين؛ | |||
#قوّت، چيزى را از عدم بيرون آورده و آن را جسمانى مىكند و مىراند تا منتهاى بَدْو؛ | |||
#حقيقت عصا، علم مطلق است؛ | |||
#عدل، آن است كه علم را آيينهى جمال جلال باكمال سازى تا محل عكس نفس لاهوت باشد؛ | |||
#كلام، در مقام تلوين است و رؤيت، در مقام تمكين؛ | |||
#بدان كه منكر و نكير كه در قبر قالب انسان در سؤالند و جواب، سؤال، صورت منكر است و نكير و جواب، صورت مبشر است و بشير؛ | |||
#روح، سه حرف است: «را» است و «واو» و «حا»؛ «حا»، تقدير حقيقت اوست در حروف و الواح، «را»، تقدير رجوع اوست از خلق به حق در رسل و ملايكه و انبيا و «واو»، تقدير وجود است در وجود ولايت؛ | |||
#عقل، از روى تركيب حروف، اشاره است به عقل و قدرت و ارادت و همچنين اشاره است به عدل و قول و فعل؛ | |||
#«قاف» قلب، قوّت است و قدرت و قرار، «لام» آن، لقاء و لبّ و حول و «باى» آن، برّ است و بار و بحر معانى و درر اسرار؛ | |||
#ملائكه، در كسوت طير ابابيل، اصحاب فيل را، '''«كعصف مأكول»''' گردانيدند و بيت اللّه، محروس و محفوظ و مصون ماند؛ | |||
#محمد(ص)، همچنانكه از روى باطن، معنى بود در ملائكه، از روى ظاهر، معنى است در همه خلايق؛ | |||
#«الف»، مركّب از سه نقطه است و آن، اشاره است به سمع و بصر و علم؛ | |||
#انبيا، خلق را از دنيا به عقبى مىخوانند و اوليا، از عقبى به مولى. | |||
ویرایش