پرش به محتوا

داستان باریافتگان: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'ه(' به 'ه ('
جز (جایگزینی متن - ':ت' به ': ت')
جز (جایگزینی متن - 'ه(' به 'ه (')
خط ۷۳: خط ۷۳:
مؤلف در اين زمينه مى‌نويسد: «شيخ عبدالقادر اعلام كرد كه اين هزار نفر كه بليط به آنها داده شده، عدد جمعيت معمولى كشتى همايون است، باقى‌ماندگان... بايد به اوطان خود مراجعت كنند و كشتى ديگرى هم براى حركت به جده نداريم! اين بيان كه با كمال خون‌سردى و لاقيدى و بى‌اهميتى از طرف شيخ ادا شد، مثل يك صاعقه آسمانى بود كه بر سر ما فرود آمد؛ كأنّه خون در عروق ما منجمد شد و از حركت افتاد. ندانستيم ديگر چه بگوييم و چه بكنيم؟ و هرچند بعضى از مسافرين به عجز و لابه افتادند و بعضى از شدت غضب و اوقات‌تلخى، شيخ را مورد شماتت و بدگويى قرار دادند، لكن شيخ ابداً متأثر نشد و باز تكرار كرد كه مسئله‌اى نيست! باقى‌مانده بروند به اوطان خود و سال آينده بيايند به مكه بروند» <ref>[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/14750/1/23 همان، ص23]</ref>.
مؤلف در اين زمينه مى‌نويسد: «شيخ عبدالقادر اعلام كرد كه اين هزار نفر كه بليط به آنها داده شده، عدد جمعيت معمولى كشتى همايون است، باقى‌ماندگان... بايد به اوطان خود مراجعت كنند و كشتى ديگرى هم براى حركت به جده نداريم! اين بيان كه با كمال خون‌سردى و لاقيدى و بى‌اهميتى از طرف شيخ ادا شد، مثل يك صاعقه آسمانى بود كه بر سر ما فرود آمد؛ كأنّه خون در عروق ما منجمد شد و از حركت افتاد. ندانستيم ديگر چه بگوييم و چه بكنيم؟ و هرچند بعضى از مسافرين به عجز و لابه افتادند و بعضى از شدت غضب و اوقات‌تلخى، شيخ را مورد شماتت و بدگويى قرار دادند، لكن شيخ ابداً متأثر نشد و باز تكرار كرد كه مسئله‌اى نيست! باقى‌مانده بروند به اوطان خود و سال آينده بيايند به مكه بروند» <ref>[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/14750/1/23 همان، ص23]</ref>.


نويسنده درعين‌حال دست از تلاش برنداشته، با راهنمايى فردى به نام حاج سيد امين، نزد يكى از تجار شيعه در كراچى به نام حاج عبدالغنى رفته و همراه با او، نزد والىِ كراچى، كه يك نفر انگليسى است، مى‌روند. نويسنده با زبان فرانسه با او سخن گفته، پس از مدتى گفتگو، والىِ كراچى راضى مى‌شود ايشان و دو سه نفر از همراهانشان را به جده اعزام نمايد؛ ليكن نويسنده قبول نكرده و مى‌گويد: «گفتم هيچ‌كدام راضى نيستند و تمناى اعزام تمام را مى‌نمايند». سرانجام به مسافرخانه بازمى‌گردد و درحالى‌كه از رفتن به مكه مأيوس شده، به ساحت مقدس حضرت سيدالشّهدا (ع) و ائمه(ع) متوسل مى‌شود و با ضجه و ناله و گريه، مشغول خواندن حديث كسا مى‌گردد <ref>[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/14750/1/23 همان، ص23]-[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/14750/1/24 24]</ref>.
نويسنده درعين‌حال دست از تلاش برنداشته، با راهنمايى فردى به نام حاج سيد امين، نزد يكى از تجار شيعه در كراچى به نام حاج عبدالغنى رفته و همراه با او، نزد والىِ كراچى، كه يك نفر انگليسى است، مى‌روند. نويسنده با زبان فرانسه با او سخن گفته، پس از مدتى گفتگو، والىِ كراچى راضى مى‌شود ايشان و دو سه نفر از همراهانشان را به جده اعزام نمايد؛ ليكن نويسنده قبول نكرده و مى‌گويد: «گفتم هيچ‌كدام راضى نيستند و تمناى اعزام تمام را مى‌نمايند». سرانجام به مسافرخانه بازمى‌گردد و درحالى‌كه از رفتن به مكه مأيوس شده، به ساحت مقدس حضرت سيدالشّهدا (ع) و ائمه (ع) متوسل مى‌شود و با ضجه و ناله و گريه، مشغول خواندن حديث كسا مى‌گردد <ref>[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/14750/1/23 همان، ص23]-[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/14750/1/24 24]</ref>.


مؤلف مى‌نويسد: «درست در خاتمه روضه آقاى آقا سيد احمد، جناب آقا ميرزا محمدعلى طهرانى عينك‌چى، از در، درآمد و با كمال عجله پاكتى به من داد و گفت ببينيد چه نوشته؟ من بدون آنكه عنوان پاكت را ملاحظه كنم، فوراً آن را باز كردم، به زبان انگليسى، كه فقط خواندن آن را مى‌دانستم و از تكلّم عاجز بودم، نوشته بود: آقاى «شيخ عبدالقادر»، موافق تلگراف واصله، «حجاز نورانى» براى باقى‌ماندگان حجاج معين شده، آنها را به اسرع اوقات به بمبئى حركت دهيد كه با دويست نفر باقى‌ماندگان حجاج آنها به طرف جده حركت كنند. يك‌مرتبه صداى خنده و فريادهاى مسرت‌آميز از جمعيت بلند شد و يك محفل گريانِ نالان محزون و ماتم‌زده، مبدل به يك محيط خنده و فرح و شادمانى گرديد» <ref>[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/14750/1/24 همان، ص24]</ref>.
مؤلف مى‌نويسد: «درست در خاتمه روضه آقاى آقا سيد احمد، جناب آقا ميرزا محمدعلى طهرانى عينك‌چى، از در، درآمد و با كمال عجله پاكتى به من داد و گفت ببينيد چه نوشته؟ من بدون آنكه عنوان پاكت را ملاحظه كنم، فوراً آن را باز كردم، به زبان انگليسى، كه فقط خواندن آن را مى‌دانستم و از تكلّم عاجز بودم، نوشته بود: آقاى «شيخ عبدالقادر»، موافق تلگراف واصله، «حجاز نورانى» براى باقى‌ماندگان حجاج معين شده، آنها را به اسرع اوقات به بمبئى حركت دهيد كه با دويست نفر باقى‌ماندگان حجاج آنها به طرف جده حركت كنند. يك‌مرتبه صداى خنده و فريادهاى مسرت‌آميز از جمعيت بلند شد و يك محفل گريانِ نالان محزون و ماتم‌زده، مبدل به يك محيط خنده و فرح و شادمانى گرديد» <ref>[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/14750/1/24 همان، ص24]</ref>.
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش