پرش به محتوا

امام حسن عسکری علیه‌السلام: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - ')و' به ') و'
جز (جایگزینی متن - 'ه(' به 'ه (')
جز (جایگزینی متن - ')و' به ') و')
خط ۳۵: خط ۳۵:




'''ابومحمد حسن بن على بن محمد''' مشهور به امام حسن عسکری(232-260 ق) امام يازدهم از ائمۀ اثنى عشر (ع)و سيزدهمين معصوم از چهارده معصوم(ع) است.
'''ابومحمد حسن بن على بن محمد''' مشهور به امام حسن عسکری(232-260 ق) امام يازدهم از ائمۀ اثنى عشر (ع) و سيزدهمين معصوم از چهارده معصوم(ع) است.


پدر بزرگوارش امام هادى (ع)هنگام تولد فرزند،شانزده سال و چند ماه بيشتر نداشت. مادرش بانويى صالحه و عارفه به نام سوسن يا حديثه يا سليل بود.
پدر بزرگوارش امام هادى (ع)هنگام تولد فرزند،شانزده سال و چند ماه بيشتر نداشت. مادرش بانويى صالحه و عارفه به نام سوسن يا حديثه يا سليل بود.
خط ۴۹: خط ۴۹:
چون او و پدر بزرگوارش امام هادى (ع)در محلۀ عسكر (قرارگاه سپاه)در شهر سامرا زندگى مى‌كردند به عسكرى لقب يافتند و نيز اين دو امام مانند امام جواد(ع)به احترام جد بزرگوارشان على بن موسى الرضا (ع)به ابن الرضا مشهور بودند.عثمان بن سعيد عمرى و بعد از او پسرش محمد بن عثمان پيشكار و دربان آن حضرت بودند.
چون او و پدر بزرگوارش امام هادى (ع)در محلۀ عسكر (قرارگاه سپاه)در شهر سامرا زندگى مى‌كردند به عسكرى لقب يافتند و نيز اين دو امام مانند امام جواد(ع)به احترام جد بزرگوارشان على بن موسى الرضا (ع)به ابن الرضا مشهور بودند.عثمان بن سعيد عمرى و بعد از او پسرش محمد بن عثمان پيشكار و دربان آن حضرت بودند.


مدت كوتاه حيات امام به سه دوره تقسيم مى‌گردد: تا چهار سال و چند ماهگى (و به قولى تا 13 سالگى) از عمر شريفش را در مدينه بسر برده، تا 23 سالگى به اتفاق پدر بزرگوارش در سامرا مى‌زيسته (254 ه‍.ق.)و تا 29 سالگى يعنى شش سال و اندى پس از رحلت امام دهم(ع)در سامرا، ولايت بر امور و پيشوايى شيعيان را بر عهده داشته است.
مدت كوتاه حيات امام به سه دوره تقسيم مى‌گردد: تا چهار سال و چند ماهگى (و به قولى تا 13 سالگى) از عمر شريفش را در مدينه بسر برده، تا 23 سالگى به اتفاق پدر بزرگوارش در سامرا مى‌زيسته (254 ه‍.ق.) و تا 29 سالگى يعنى شش سال و اندى پس از رحلت امام دهم(ع)در سامرا، ولايت بر امور و پيشوايى شيعيان را بر عهده داشته است.


==برادران امام عسكرى ==
==برادران امام عسكرى ==
خط ۵۹: خط ۵۹:


==شخصيت معنوى ==
==شخصيت معنوى ==
در حوادث رجب سال 255 ه‍.ق. گفته‌اند كه دو تن از سادات علوى حسنى به نام عيسى بن جعفر و على بن زيد در كوفه خروج كردند و عبدالله بن محمد بن داود بن عيسى را در آن شهر كشتند و عده‌اى به سبب قتل عبدالله بن محمد گرفتار و زندانى شدند.يكى از اين اشخاص ابوهاشم داود بن قاسم جعفرى است كه روايت مى‌كند شبى امام حسن عسكرى (ع)و برادرش جعفر را به زندان آوردند و جعفر زارى و بى‌قرارى مى‌كرد ولى حضرت عسكرى (ع) او را ساكت مى‌نمود.در روايت مذكور آمده است كه متصدى زندانى كردن امام،صالح بن وصيف يكى از سرداران معروف بوده است.
در حوادث رجب سال 255 ه‍.ق. گفته‌اند كه دو تن از سادات علوى حسنى به نام عيسى بن جعفر و على بن زيد در كوفه خروج كردند و عبدالله بن محمد بن داود بن عيسى را در آن شهر كشتند و عده‌اى به سبب قتل عبدالله بن محمد گرفتار و زندانى شدند.يكى از اين اشخاص ابوهاشم داود بن قاسم جعفرى است كه روايت مى‌كند شبى امام حسن عسكرى (ع) و برادرش جعفر را به زندان آوردند و جعفر زارى و بى‌قرارى مى‌كرد ولى حضرت عسكرى (ع) او را ساكت مى‌نمود.در روايت مذكور آمده است كه متصدى زندانى كردن امام،صالح بن وصيف يكى از سرداران معروف بوده است.


آن حضرت مدتى از ايام حبس خود را نزد شخصى به نام على بن اوتاميش(كه در تلفظ آن اختلاف است)گذراند و اين مرد با همۀ شدت بغض و عداوت به آل محمد پس از يك روز از مشاهدۀ احوال امام از پيروان و معتقدان ايشان گشت.مى‌گويند عباسيان و منحرفان از آل محمد(ص)بر صالح بن وصيف فشار آوردند كه بر امام در زندان سخت بگيرد و او گفت دو تن از شريرترين افراد را مأمور اين كار كرده است اما با ديدن حسن بن على تحول يافته و روى به عبادت و نماز آورده‌اند.وقتى علت اين تغيير حالت را از ايشان پرسيدم گفتند از فيض ديدار امام به اين سعادت رسيده‌ايم، او تمام روزها را روزه مى‌گيرد و هر شب تا بامداد به نماز ايستاده است، با هيچكس سخن نمى‌گويد و جز عبادت به كارى ديگر نمى‌پردازد، مهابت او بدان حد است كه وقتى به ما نگاه مى‌كند به لرزه مى‌افتيم و خود را به كلى مى‌بازيم.
آن حضرت مدتى از ايام حبس خود را نزد شخصى به نام على بن اوتاميش(كه در تلفظ آن اختلاف است)گذراند و اين مرد با همۀ شدت بغض و عداوت به آل محمد پس از يك روز از مشاهدۀ احوال امام از پيروان و معتقدان ايشان گشت.مى‌گويند عباسيان و منحرفان از آل محمد(ص)بر صالح بن وصيف فشار آوردند كه بر امام در زندان سخت بگيرد و او گفت دو تن از شريرترين افراد را مأمور اين كار كرده است اما با ديدن حسن بن على تحول يافته و روى به عبادت و نماز آورده‌اند.وقتى علت اين تغيير حالت را از ايشان پرسيدم گفتند از فيض ديدار امام به اين سعادت رسيده‌ايم، او تمام روزها را روزه مى‌گيرد و هر شب تا بامداد به نماز ايستاده است، با هيچكس سخن نمى‌گويد و جز عبادت به كارى ديگر نمى‌پردازد، مهابت او بدان حد است كه وقتى به ما نگاه مى‌كند به لرزه مى‌افتيم و خود را به كلى مى‌بازيم.
خط ۶۵: خط ۶۵:
جماعتى روايت كردند كه در مجلس احمد بن عبيد اللّه بن خاقان عامل خراج و رئيس املاك شهر قم صحبت از آل على (ع)كه در سامرا به سر مى‌بردند به ميان آمد.او گفت:از علويان كسى را در عفاف و حسن سيرت و رفتار و شرف و احترام در خاندان خود و بنى هاشم و نزد خليفه چون حسن بن على بن محمد(ع)نديدم.او بر قاطبۀ بنى هاشم مقدم بود و مقام و منزلتى والاتر از ساير مشايخ قريش و دولتمردان و سران سپاه و وزيران و كارمندان دولت و همۀ مردم سامرا داشت و همه با او به حرمت رفتار مى‌كردند.روزى در مجلس رسمى پدرم ايستاده بودم كه پرده‌داران گفتند:ابومحمد ابن‌الرضا بر در است.پدرم با بانگ بلند گفت:راه را باز كنيد تا بيايد.من تعجب كردم كه چطور جرأت كردند از كسى با كنيه نزد پدرم نام ببرند.جز خليفه و وليعهد او يا كسانى كه از خليفه دربارۀ آنها امر صادر شده بود هيچكس را با كنيه نزد پدرم نام نمى‌بردند.پس مرد جوانى با چهره‌اى گندمگون و چشمانى درشت و سياه و قامتى معتدل و رويى زيبا از در درآمد.او را هيأتى نيكو و جلالى چشمگير بود.پدرم تا او را ديد از جاى برخاست و به سوى او رفت.نديده بودم چنين رفتارى با كسى كرده باشد.وقتى به او رسيد در آغوشش كشيد و روى و سينه و شانه‌هايش را بوسيد و دستش را گرفته بر مصلاى خود نشانيد و خود پهلوى او در حاليكه رويش به او بود نشست.هنگام خطاب به او مى‌گفت جان من و پدر و مادرم فداى تو باد و من از رفتار او تعجب مى‌كردم.
جماعتى روايت كردند كه در مجلس احمد بن عبيد اللّه بن خاقان عامل خراج و رئيس املاك شهر قم صحبت از آل على (ع)كه در سامرا به سر مى‌بردند به ميان آمد.او گفت:از علويان كسى را در عفاف و حسن سيرت و رفتار و شرف و احترام در خاندان خود و بنى هاشم و نزد خليفه چون حسن بن على بن محمد(ع)نديدم.او بر قاطبۀ بنى هاشم مقدم بود و مقام و منزلتى والاتر از ساير مشايخ قريش و دولتمردان و سران سپاه و وزيران و كارمندان دولت و همۀ مردم سامرا داشت و همه با او به حرمت رفتار مى‌كردند.روزى در مجلس رسمى پدرم ايستاده بودم كه پرده‌داران گفتند:ابومحمد ابن‌الرضا بر در است.پدرم با بانگ بلند گفت:راه را باز كنيد تا بيايد.من تعجب كردم كه چطور جرأت كردند از كسى با كنيه نزد پدرم نام ببرند.جز خليفه و وليعهد او يا كسانى كه از خليفه دربارۀ آنها امر صادر شده بود هيچكس را با كنيه نزد پدرم نام نمى‌بردند.پس مرد جوانى با چهره‌اى گندمگون و چشمانى درشت و سياه و قامتى معتدل و رويى زيبا از در درآمد.او را هيأتى نيكو و جلالى چشمگير بود.پدرم تا او را ديد از جاى برخاست و به سوى او رفت.نديده بودم چنين رفتارى با كسى كرده باشد.وقتى به او رسيد در آغوشش كشيد و روى و سينه و شانه‌هايش را بوسيد و دستش را گرفته بر مصلاى خود نشانيد و خود پهلوى او در حاليكه رويش به او بود نشست.هنگام خطاب به او مى‌گفت جان من و پدر و مادرم فداى تو باد و من از رفتار او تعجب مى‌كردم.


ناگاه حاجب درآمد و گفت الموفق - برادر معتمد - از راه رسيد.رسم اين بود كه وقتى موفق پيش پدرم مى‌آمد ابتدا مأموران تشريفات و محافظان او داخل مى‌شدند و در دو صف مى‌ايستادند تا وارد شود.پدرم مشغول صحبت بود كه چشمش به غلامان وليعهد افتاد.پس عرض كرد خدا مرا فداى تو كند آيا ميل داريد و اجازه مى‌دهيد(از وليعهد پذيرايى كنم)؟پس به حاجبان گفت ابومحمد را از پشت صفها راهنمايى كنيد كه اين مرد - يعنى وليعهد - را نبيند.آنگاه هر دو از جاى برخاستند.پدرم ابومحمد را در بر گرفت و توديع كرد و او از مجلس بيرون رفت.بعد از نماز عشا كه پدرم كارها و گزارشهاى خود را براى خليفه مرتب نمود من در برابرش نشستم.پرسيد آيا كارى دارى؟گفتم آرى اگر اجازت دهى.گفت اجازه دادم.گفتم مردى كه امروز صبح اين همه به او جلال و احترام مى‌نمودى و خود و پدر و مادرت را فداى او مى‌كردى كيست؟گفت اى پسرك من اين امام رافضيان حسن بن على معروف به ابن الرضا است و بعد از اندكى سكوت گفت اگر خلافت از دست بنى عباس برود در بنى هاشم هيچكس شايسته‌تر از او براى خلافت نيست.او به خاطر فضل و عفاف و خويشتن‌دارى و زهد و عبادت و اخلاق پسنديده و صلاح شايستۀ اين مقام است.پدرش نيز مردى بزرگ و كريم و بخشنده و اصيل(جزل)و نبيل و فاضل بود.
ناگاه حاجب درآمد و گفت الموفق - برادر معتمد - از راه رسيد.رسم اين بود كه وقتى موفق پيش پدرم مى‌آمد ابتدا مأموران تشريفات و محافظان او داخل مى‌شدند و در دو صف مى‌ايستادند تا وارد شود.پدرم مشغول صحبت بود كه چشمش به غلامان وليعهد افتاد.پس عرض كرد خدا مرا فداى تو كند آيا ميل داريد و اجازه مى‌دهيد(از وليعهد پذيرايى كنم)؟پس به حاجبان گفت ابومحمد را از پشت صفها راهنمايى كنيد كه اين مرد - يعنى وليعهد - را نبيند.آنگاه هر دو از جاى برخاستند.پدرم ابومحمد را در بر گرفت و توديع كرد و او از مجلس بيرون رفت.بعد از نماز عشا كه پدرم كارها و گزارشهاى خود را براى خليفه مرتب نمود من در برابرش نشستم.پرسيد آيا كارى دارى؟گفتم آرى اگر اجازت دهى.گفت اجازه دادم.گفتم مردى كه امروز صبح اين همه به او جلال و احترام مى‌نمودى و خود و پدر و مادرت را فداى او مى‌كردى كيست؟گفت اى پسرك من اين امام رافضيان حسن بن على معروف به ابن الرضا است و بعد از اندكى سكوت گفت اگر خلافت از دست بنى عباس برود در بنى هاشم هيچكس شايسته‌تر از او براى خلافت نيست.او به خاطر فضل و عفاف و خويشتن‌دارى و زهد و عبادت و اخلاق پسنديده و صلاح شايستۀ اين مقام است.پدرش نيز مردى بزرگ و كريم و بخشنده و اصيل(جزل) و نبيل و فاضل بود.


احمد بن عبيد اللّه افزود از هر يك از بنى هاشم و سران سپاه و دولتمردان و قضات و فقها و ساير مردم كه دربارۀ ابومحمد سؤال مى‌كردم همان پاسخ را مى‌شنيدم و دوست و دشمن در ستايش او متفق القول بودند.يك تن از اشعريان پرسيد برادرش جعفر چه جور آدمى است؟احمد گفت:جعفر چه ارزشى دارد كه دربارۀ او سؤال يا با ابومحمد مقايسه شود؟
احمد بن عبيد اللّه افزود از هر يك از بنى هاشم و سران سپاه و دولتمردان و قضات و فقها و ساير مردم كه دربارۀ ابومحمد سؤال مى‌كردم همان پاسخ را مى‌شنيدم و دوست و دشمن در ستايش او متفق القول بودند.يك تن از اشعريان پرسيد برادرش جعفر چه جور آدمى است؟احمد گفت:جعفر چه ارزشى دارد كه دربارۀ او سؤال يا با ابومحمد مقايسه شود؟
خط ۷۱: خط ۷۱:
روايت مذكور دليل محكمى است بر اينكه چرا يگانه پسر آن حضرت يعنى مهدى منتظر (عج) را در هنگام وفات آن حضرت از انظار مخفى نگاهداشتند،زيرا در آن زمان خلافت عباسى بر اثر ضعف شديد خلفا و ناشايستگى ايشان سخت در معرض خطر بود و غلامان ترك و ديگر غلامان بر دربار خلافت مسلط بودند و امر و نهى به دست ايشان بود.
روايت مذكور دليل محكمى است بر اينكه چرا يگانه پسر آن حضرت يعنى مهدى منتظر (عج) را در هنگام وفات آن حضرت از انظار مخفى نگاهداشتند،زيرا در آن زمان خلافت عباسى بر اثر ضعف شديد خلفا و ناشايستگى ايشان سخت در معرض خطر بود و غلامان ترك و ديگر غلامان بر دربار خلافت مسلط بودند و امر و نهى به دست ايشان بود.


از سوى ديگر در همان سالها شورش صاحب الزنج در بصره و قيام يعقوب بن ليث صفار در ايران روى داد و خلافت سخت در معرض تهديد قرار گرفت.بنا بر اين وجود شخص بسيار محترم و بزرگوارى مانند امام حسن عسكرى (ع)و فرزند او براى عباسيان بسيار ناگوار بود چون مى‌دانستند كه اگر حادثه‌اى پيش آيد و در آن جمعى از عباسيان از ميان بروند هيچكس شايسته‌تر از علويان و در ميان ايشان شايسته‌تر از امام و خاندانش براى خلافت نخواهد بود.
از سوى ديگر در همان سالها شورش صاحب الزنج در بصره و قيام يعقوب بن ليث صفار در ايران روى داد و خلافت سخت در معرض تهديد قرار گرفت.بنا بر اين وجود شخص بسيار محترم و بزرگوارى مانند امام حسن عسكرى (ع) و فرزند او براى عباسيان بسيار ناگوار بود چون مى‌دانستند كه اگر حادثه‌اى پيش آيد و در آن جمعى از عباسيان از ميان بروند هيچكس شايسته‌تر از علويان و در ميان ايشان شايسته‌تر از امام و خاندانش براى خلافت نخواهد بود.


==جانشين آن حضرت ==
==جانشين آن حضرت ==
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش