۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'آيت اللّه' به 'آيتاللّه') |
جز (جایگزینی متن - '؛ا' به '؛ ا') |
||
خط ۳۷: | خط ۳۷: | ||
ابوالفرج با بسيارى از بزرگترين نويسندگان فرهنگ عربى معاصر، و با بسيارى نيز دوست و همنشين بود: تنوخى و ابن نديم به او نزديك بودند و ابونعيم اصفهانى در بغداد به ديدار او شتافت (نك: تنوخى، نشوار، 18/1، الفرج، 383/ | ابوالفرج با بسيارى از بزرگترين نويسندگان فرهنگ عربى معاصر، و با بسيارى نيز دوست و همنشين بود: تنوخى و ابن نديم به او نزديك بودند و ابونعيم اصفهانى در بغداد به ديدار او شتافت (نك: تنوخى، نشوار، 18/1، الفرج، 383/4؛ ابن نديم، 158؛ ابونعيم، 22/2). با اينكه ثعالبى و ابوحيان توحيدى و [[خطيب بغدادى]] اندكى بعد از زمان ابوالفرج کتابهاى بزرگى در زمينۀ ادب تأليف كردند، ملاحظه مىشود كه هيچ يك به زندگى ابوالفرج نپرداختهاند. تنوخى در نشوار تنها يك بار به صلههاى كلانى كه وزير مهلبى به ابوالفرج مىداده است، اشاره مىكند (74/1). ابن نديم فهرست نسبتا خوبى از آثار او به دست داده است (ص 128). ثعالبى عمدتا شعر او را مورد توجه قرار داده و 12 قطعۀ كوتاه و بلند از آثار او نقل كرده است (109/3-113). | ||
اطلاعاتى كه [[خطيب بغدادى]] مىدهد، اندكى بيشتر است، اما او هم چيز عمدهاى بر اين آگاهيها نمىافزايد. حدود دو سده پس از خطيب، ياقوت مىكوشد كه اطلاعات جامعترى از احوال ابوالفرج فراهم آورد. وى پس از ذكر نام و نسب و دامنۀ اطلاعات ابوالفرج و نيز بحث جالبى دربارۀ تاريخ وفات او، از شيوخ و شاگردان او نام مىبرد و آنگاه به روايات و داستانهايى كه دربارۀ او نقل كردهاند، مىپردازد و در همۀ موارد منابع خود را نيز ذكر مىكند. از همين امر اهميت كار او آشكار مىشود، زيرا چند روايت جالب-هر چند قابل انتقاد-از وزير مغربى و نيز از ادب الغرباى ابوالفرج نقل كرده است كه برخى از آنها منحصر به فرد هستند، مثلا روايات مهمى را كه وى از نشوار تنوخى آورده است، در چاپهاى اين کتاب نمىتوان يافت. | اطلاعاتى كه [[خطيب بغدادى]] مىدهد، اندكى بيشتر است، اما او هم چيز عمدهاى بر اين آگاهيها نمىافزايد. حدود دو سده پس از خطيب، ياقوت مىكوشد كه اطلاعات جامعترى از احوال ابوالفرج فراهم آورد. وى پس از ذكر نام و نسب و دامنۀ اطلاعات ابوالفرج و نيز بحث جالبى دربارۀ تاريخ وفات او، از شيوخ و شاگردان او نام مىبرد و آنگاه به روايات و داستانهايى كه دربارۀ او نقل كردهاند، مىپردازد و در همۀ موارد منابع خود را نيز ذكر مىكند. از همين امر اهميت كار او آشكار مىشود، زيرا چند روايت جالب-هر چند قابل انتقاد-از وزير مغربى و نيز از ادب الغرباى ابوالفرج نقل كرده است كه برخى از آنها منحصر به فرد هستند، مثلا روايات مهمى را كه وى از نشوار تنوخى آورده است، در چاپهاى اين کتاب نمىتوان يافت. | ||
خط ۶۴: | خط ۶۴: | ||
تنوخى او را معروف به اصفهانى خوانده (نك: نشوار،، 18/1، الفرج، 356/1؛نيز نك: خطيب، 398/11) و ثعالبى او را «اصفهانى الاصل» معرفى كرده است (109/3) و ديگران چيزى بر آن نيفزودهاند. با اينهمه در سدۀ اخير همه بر آن اتفاق دارند كه وى در اصفهان زاده شده است. | تنوخى او را معروف به اصفهانى خوانده (نك: نشوار،، 18/1، الفرج، 356/1؛نيز نك: خطيب، 398/11) و ثعالبى او را «اصفهانى الاصل» معرفى كرده است (109/3) و ديگران چيزى بر آن نيفزودهاند. با اينهمه در سدۀ اخير همه بر آن اتفاق دارند كه وى در اصفهان زاده شده است. | ||
ظاهرا طاش كوپرى زاده نخستين كسى است كه چنين نظرى ابراز كرده (211/1)، آنگاه خاور شناسان، چون نيكلسون (ص 347)، عبدالجليل (ص 207) و نالينو (نك: 2 lE)، همچنين نويسندگان عرب، چون [[زرکلی، خیرالدین|زركلى]] (278/4)، امين (240/1) و صقر (ص «الف») همه آن را تكرار كردهاند. شايد ظاهر سخن [[ابن حزم، علی بن احمد|ابن حزم]] اين نظر را تأييد كند، زيرا او هنگام بر شمردن اعقاب مروان بن حكم مىگويد: او در اصفهان و مصر بازماندگانى دارد كه از آن جمله است: صاحب اغانى، ابوالفرج اصفهانى (107/1) | ظاهرا طاش كوپرى زاده نخستين كسى است كه چنين نظرى ابراز كرده (211/1)، آنگاه خاور شناسان، چون نيكلسون (ص 347)، عبدالجليل (ص 207) و نالينو (نك: 2 lE)، همچنين نويسندگان عرب، چون [[زرکلی، خیرالدین|زركلى]] (278/4)، امين (240/1) و صقر (ص «الف») همه آن را تكرار كردهاند. شايد ظاهر سخن [[ابن حزم، علی بن احمد|ابن حزم]] اين نظر را تأييد كند، زيرا او هنگام بر شمردن اعقاب مروان بن حكم مىگويد: او در اصفهان و مصر بازماندگانى دارد كه از آن جمله است: صاحب اغانى، ابوالفرج اصفهانى (107/1)؛ اما بررسى احوال خاندان ابوالفرج اين احتمال را بسيار ضعيف مىكند. | ||
ابوالفرج از خاندانى اهل ادب و موسيقى بود. از پدر او هيچ اطلاعى در دست نيست و جبرى (ص 22-23) كه بر اساس روايت اغانى (220/8-221) پدر و عمۀ او را موسيقىدان پنداشته، دچار اشتباه شده است، زيرا آن روايت مربوط به اسحاق موصلى است، نه ابوالفرج، شايد علت گمنامى پدر وى، مرگ زودرس او بوده باشد. به هر روى، عمويش حسن و نيز عبدالعزيز، عمومى پدرش هر دو از مشاهير بودند. [[ابن حزم، علی بن احمد|ابن حزم]] دربارۀ اين دو مىنويسد كه از نويسندگان بزرگ سامره بوده و تا روزگار متوكل مىزيستهاند (همانجا). خطيب اضافه مىكند كه حسن از عمر بن شبه و ابوالفرج از حسن روايت مىكرده است (417/7). به راستى نيز ابوالفرج پيوسته از حسن نقل قول كرده، چندانكه نام او را تقريبا در همۀ شرح حالهاى شاعران سامره آورده است (نك: خلف الله، 41). وى در مجالس شعر بزرگان نيز شركت مىجسته و بعدها ماجراهايى را كه در آن محافل نقل مىشده، براى برادرزادۀ خود حكايت مىكرده است (مثلا نك: الاغانى، 65/10). | ابوالفرج از خاندانى اهل ادب و موسيقى بود. از پدر او هيچ اطلاعى در دست نيست و جبرى (ص 22-23) كه بر اساس روايت اغانى (220/8-221) پدر و عمۀ او را موسيقىدان پنداشته، دچار اشتباه شده است، زيرا آن روايت مربوط به اسحاق موصلى است، نه ابوالفرج، شايد علت گمنامى پدر وى، مرگ زودرس او بوده باشد. به هر روى، عمويش حسن و نيز عبدالعزيز، عمومى پدرش هر دو از مشاهير بودند. [[ابن حزم، علی بن احمد|ابن حزم]] دربارۀ اين دو مىنويسد كه از نويسندگان بزرگ سامره بوده و تا روزگار متوكل مىزيستهاند (همانجا). خطيب اضافه مىكند كه حسن از عمر بن شبه و ابوالفرج از حسن روايت مىكرده است (417/7). به راستى نيز ابوالفرج پيوسته از حسن نقل قول كرده، چندانكه نام او را تقريبا در همۀ شرح حالهاى شاعران سامره آورده است (نك: خلف الله، 41). وى در مجالس شعر بزرگان نيز شركت مىجسته و بعدها ماجراهايى را كه در آن محافل نقل مىشده، براى برادرزادۀ خود حكايت مىكرده است (مثلا نك: الاغانى، 65/10). | ||
خط ۷۲: | خط ۷۲: | ||
از سوى ديگر، وى با بزرگان علوى و هاشمى بسيار نزديك بوده، چنانكه خود گفته است: اين بزرگان در منزل او گرد مىآمدند (مقاتل، 698). با اينهمه، در هيچ جا به نظر نرسيده كه از اين خانواده، كسى جز ابوالفرج به تشيع گراييده باشد و بعيد نيست كه سبب دوستى آنان با علويان آن روزگار، كينۀ مشتركى بوده باشد كه از عباسيان در دل داشتهاند. ابوالفرج بارها از طريق عمويش حسن، از نيايش محمد رواياتى نقل كرده است. علاوه بر اين دو تن، از پسر عمويش احمد، دوبار (الاغانى، 396/16، 119/18) و از عموى پدرش عبدالعزيز نيز 10 بار روايت كرده است (نك: خلف الله، 40). اين روايات، گاه از طريق عبدالعزيز، به مشاهيرى چون رياشى، ثعلب، احمد بن حارث خرّاز و زبير بن بكار مىرسد (همو، 39). از آنجا كه بنابر قول [[ابن حزم، علی بن احمد|ابن حزم]] (همانجا) مىدانيم كه حسن و عبدالعزيز و اصولا همۀ اين خاندان در سامره مىزيستهاند، ناچار حضور ابوالفرج در سامره محتملتر به نظر مىرسد، تا در اصفهان. | از سوى ديگر، وى با بزرگان علوى و هاشمى بسيار نزديك بوده، چنانكه خود گفته است: اين بزرگان در منزل او گرد مىآمدند (مقاتل، 698). با اينهمه، در هيچ جا به نظر نرسيده كه از اين خانواده، كسى جز ابوالفرج به تشيع گراييده باشد و بعيد نيست كه سبب دوستى آنان با علويان آن روزگار، كينۀ مشتركى بوده باشد كه از عباسيان در دل داشتهاند. ابوالفرج بارها از طريق عمويش حسن، از نيايش محمد رواياتى نقل كرده است. علاوه بر اين دو تن، از پسر عمويش احمد، دوبار (الاغانى، 396/16، 119/18) و از عموى پدرش عبدالعزيز نيز 10 بار روايت كرده است (نك: خلف الله، 40). اين روايات، گاه از طريق عبدالعزيز، به مشاهيرى چون رياشى، ثعلب، احمد بن حارث خرّاز و زبير بن بكار مىرسد (همو، 39). از آنجا كه بنابر قول [[ابن حزم، علی بن احمد|ابن حزم]] (همانجا) مىدانيم كه حسن و عبدالعزيز و اصولا همۀ اين خاندان در سامره مىزيستهاند، ناچار حضور ابوالفرج در سامره محتملتر به نظر مىرسد، تا در اصفهان. | ||
ابوالفرج از طريق مادر، به خاندان بزرگ ابن ثوابه (ه. م) وابسته بود. او از نياى مادريش يحيى بن محمد بن ثوابه بارها نام برده (نك:خلف الله، 43) و از کتابش رواياتى نقل كرده است (مثلا الاغانى، 103/9). ابوالفرج در شرح حال بحترى نيز از قول عباس بن احمد بن محمد بن ثوابه ماجرايى را كه در آن بحترى پدرش احمد بن ثوابه راهجا گفته بود، آورده است (همان، 44/21-45) | ابوالفرج از طريق مادر، به خاندان بزرگ ابن ثوابه (ه. م) وابسته بود. او از نياى مادريش يحيى بن محمد بن ثوابه بارها نام برده (نك:خلف الله، 43) و از کتابش رواياتى نقل كرده است (مثلا الاغانى، 103/9). ابوالفرج در شرح حال بحترى نيز از قول عباس بن احمد بن محمد بن ثوابه ماجرايى را كه در آن بحترى پدرش احمد بن ثوابه راهجا گفته بود، آورده است (همان، 44/21-45)؛ اما شايد خويشاوندى با او موجب شده است كه از ذكر هجاهاى بحترى چشم بپوشد و باز شايد به همين جهت باشد كه در باب شعر بحترى گويد: در همۀ انواع شعر، جز هجا زبردست است (همان، 37/21؛نيز نك: خلف الله، 46). | ||
چنانكه اشاره شد، اين دو خاندان در سامره و گاه در بغداد مىزيستهاند، بنا بر اين تولد ابوالفرج در اصفهان بسيار غريب مىنمايد، مگر اينكه بپنداريم پدر و مادرش، زمانى چند اصفهان رفتهاند و ابوالفرج در آنجا به دنيا آمده است. ظاهرا موضوعى كه همگان را به اصفهانى بودن او معتقد مىكند، نسبت «اصفهانى» اوست. اما گويى اين لفظ به صورت نوعى لقب بر اكثر افراد خاندان او اطلاق مىشده است: پدرش حسين، عمويش حسن (ابوالفرج، همان، 27/9)، پسر عمويش احمد (همان، 396/16، 119/18) و جدش محمد (مقاتل، همانجا) همه اصفهانى خوانده شدهاند (نيز نك: خلف الله، 22-23، 94-96). | چنانكه اشاره شد، اين دو خاندان در سامره و گاه در بغداد مىزيستهاند، بنا بر اين تولد ابوالفرج در اصفهان بسيار غريب مىنمايد، مگر اينكه بپنداريم پدر و مادرش، زمانى چند اصفهان رفتهاند و ابوالفرج در آنجا به دنيا آمده است. ظاهرا موضوعى كه همگان را به اصفهانى بودن او معتقد مىكند، نسبت «اصفهانى» اوست. اما گويى اين لفظ به صورت نوعى لقب بر اكثر افراد خاندان او اطلاق مىشده است: پدرش حسين، عمويش حسن (ابوالفرج، همان، 27/9)، پسر عمويش احمد (همان، 396/16، 119/18) و جدش محمد (مقاتل، همانجا) همه اصفهانى خوانده شدهاند (نيز نك: خلف الله، 22-23، 94-96). | ||
خط ۱۱۹: | خط ۱۱۹: | ||
از استادان ابوالفرج كه بگذريم، وى را دوستان و همنشينانى بود كه غالبا از بزرگان روزگار بودند، اما تنها جاهايى كه ابوالفرج را در كنارشان مىبينيم، همانا مجالس عشرت است. از ميان اين همنشينان، حسن بن محمد مهلبى، وزير معز الدوله (وزارت: 339-352 ق) از همه مشهورتر است. مهلبى وزيرى زيرك و سخت كوش و مقتدر و پر هيبت بود، اما همۀ اوقات فراغ خود را در محافل بادهنوشى و نكتهپردازى و شعر خوانى مىگذارد و در اين كار زياده روى مىكرد (ياقوت، همان، 133/9). | از استادان ابوالفرج كه بگذريم، وى را دوستان و همنشينانى بود كه غالبا از بزرگان روزگار بودند، اما تنها جاهايى كه ابوالفرج را در كنارشان مىبينيم، همانا مجالس عشرت است. از ميان اين همنشينان، حسن بن محمد مهلبى، وزير معز الدوله (وزارت: 339-352 ق) از همه مشهورتر است. مهلبى وزيرى زيرك و سخت كوش و مقتدر و پر هيبت بود، اما همۀ اوقات فراغ خود را در محافل بادهنوشى و نكتهپردازى و شعر خوانى مىگذارد و در اين كار زياده روى مىكرد (ياقوت، همان، 133/9). | ||
ابوالفرج اصفهانى تنها در مجالس خلوت مهلبى حضور داشت و سخت به او نزديك | ابوالفرج اصفهانى تنها در مجالس خلوت مهلبى حضور داشت و سخت به او نزديك بود؛ او را مدح بسيار مىگفت و از نديمانش به شمار مىآمد (ثعالبى، 109/3؛ياقوت، ادبا، 100/13-101، به نقل از صابى). تنوخى بارها ديده است كه وزير به او و جهنى، جايزههاى 5000 درهمى مىبخشيده است (نشوار، 74/1). از روابط ميان اين دو، چند «مجلس» نقل كردهاند: يك مجلس ماجراى خوراك خوردن ابوالفرج بر سر سفرۀ وزير است (نك: ياقوت، همان، 102/13-103)؛در مجلسى ديگر ابوالفرج، جهنى را كه چندى محتسب بصره بود و گاه سخن به گزاف مىگفت، به استهزاء مىگيرد و شرمسار مىسازد (همان، 123/13-124)؛آخرين مجلس آن است كه ياقوت از قول هلال صابى نقل كرده است. در اين مجلس، مهلبى كه مست باده بوده است، به ابوالفرج مىگويد: مىدانم كه تو مرا هجو مىكنى. سپس وادارش مىسازد كه شعرى در هجو او بسرايد. ابوالفرج ناچار مصرعى مىسرايد و مهلبى در معنايى بس زشتتر، آن را تكميل مىكند (همان، 108/13-109؛نيز نك: ابن ظافر، 70). | ||
مهلبى، گويى براى آنكه دوست دانشمندش پيوسته به كار روايت و شعر و موسيقى مشغول باشد، هرگز شغلى جدى به او محول نكرد. ياقوت نيز تصريح مىكند كه مهلبى كارهاى ساده به او مىسپرد (همان، 105/13). اين روايات حكايت از دوستى استوار ميان آن دو دارد و به قول ياقوت تنها مرگ بود كه مىتوانست ميانشان جدايى اندازد (همانجا). به همين سبب ملاحظه مىشود كه تقريبا همۀ مدايح ابوالفرج (ثعالبى، 109/3-112: 7 قطعه، شامل 55 بيت) به اين وزير تقديم شده است. با اينهمه، بايد يادآور شد كه در هيچ يك از صحنههاى غم انگيز و مفصلى كه دربارۀ مغضوب شدن وزير و مرگ او نقل كردهاند، خبرى از اين يار ديرينه نيست و وى هيچ شعرى در رثاى او نسروده است. مهلبى اندكى پيش از مرگ در 352 ق به مأموريتى ناخواسته در عمان گسيل شد و سپس دشمنان او چندان نزد معز الدوله سعايت كردند كه معز الدوله بر وى سخت خشم گرفت (نك: [[ابن اثیر، علی بن محمد|ابن اثير]]، 546/8-547). در اينكه اين احوال سبب دورى گزيدن ابوالفرج از وى شده باشد، بايد تأمل كرد. | مهلبى، گويى براى آنكه دوست دانشمندش پيوسته به كار روايت و شعر و موسيقى مشغول باشد، هرگز شغلى جدى به او محول نكرد. ياقوت نيز تصريح مىكند كه مهلبى كارهاى ساده به او مىسپرد (همان، 105/13). اين روايات حكايت از دوستى استوار ميان آن دو دارد و به قول ياقوت تنها مرگ بود كه مىتوانست ميانشان جدايى اندازد (همانجا). به همين سبب ملاحظه مىشود كه تقريبا همۀ مدايح ابوالفرج (ثعالبى، 109/3-112: 7 قطعه، شامل 55 بيت) به اين وزير تقديم شده است. با اينهمه، بايد يادآور شد كه در هيچ يك از صحنههاى غم انگيز و مفصلى كه دربارۀ مغضوب شدن وزير و مرگ او نقل كردهاند، خبرى از اين يار ديرينه نيست و وى هيچ شعرى در رثاى او نسروده است. مهلبى اندكى پيش از مرگ در 352 ق به مأموريتى ناخواسته در عمان گسيل شد و سپس دشمنان او چندان نزد معز الدوله سعايت كردند كه معز الدوله بر وى سخت خشم گرفت (نك: [[ابن اثیر، علی بن محمد|ابن اثير]]، 546/8-547). در اينكه اين احوال سبب دورى گزيدن ابوالفرج از وى شده باشد، بايد تأمل كرد. | ||
خط ۱۲۷: | خط ۱۲۷: | ||
در مجالس مهلبى قاضى ديگرى نيز شركت مىجست كه ابوالقاسم على تنوخى نام داشت و به قول ثعالبى از اعيان اهل علم بود (335/2). ابوالفرج، در يك قطعۀ 10 بيتى اين قاضى را ستوده است (همو، 113/3). | در مجالس مهلبى قاضى ديگرى نيز شركت مىجست كه ابوالقاسم على تنوخى نام داشت و به قول ثعالبى از اعيان اهل علم بود (335/2). ابوالفرج، در يك قطعۀ 10 بيتى اين قاضى را ستوده است (همو، 113/3). | ||
آخرين كسى كه در زندگى و شعر ابوالفرج حضور يافته، همسايۀ او ابوعبدالله بريدى است كه خليفه راضى، در 327 ق او را بر ولايت بصره گمارده بود. از آنجا كه بريديان بصره پيوسته سركش و استقلال جوى بودند، اقدام خليفه نوعى دلجويى از ايشان تلقى شد. اما گويى ابوالفرج از اين همسايه دل خوشى نداشت، زيرا قصيدهاى ظاهرا بسيار تند و انتقاد آميز، شامل 100 بيت در هجاى او سرود كه تنها 10 بيت از آن باقى مانده است (ياقوت، ادبا، 127/13-128: 6 | آخرين كسى كه در زندگى و شعر ابوالفرج حضور يافته، همسايۀ او ابوعبدالله بريدى است كه خليفه راضى، در 327 ق او را بر ولايت بصره گمارده بود. از آنجا كه بريديان بصره پيوسته سركش و استقلال جوى بودند، اقدام خليفه نوعى دلجويى از ايشان تلقى شد. اما گويى ابوالفرج از اين همسايه دل خوشى نداشت، زيرا قصيدهاى ظاهرا بسيار تند و انتقاد آميز، شامل 100 بيت در هجاى او سرود كه تنها 10 بيت از آن باقى مانده است (ياقوت، ادبا، 127/13-128: 6 بيت؛ ابن طقطقى، 285-286: 5 بيت كه يك بيت آن با آنچه ياقوت آورده، يكى است). | ||
از همنشينان و دوستان ابوالفرج مىتوان فهرست مفصلى تدارك ديد، مثلا مىتوان گفت كه وى با مرزبانى (محمد بن عمران) مؤلف و دانشمند دربار عضد الدوله (د 384 ق)، ابوسعيد سيرافى نحوى مشهور و قاضى بغداد (د 368 ق)، ابن شاذان بزاز (د 383 ق) و بسيارى ديگر آشنا بوده است، اما از اين كسان، روايتى يا حكايتى كه به ابوالفرج مربوطشان سازد، در دست نيست. او خود در روايتى منحصر به فرد گويد كه در مجلس ابوطيب متنبى شيخى برايش حكايتى نقل كرده است (ادب، 57). اين امر به احتمال قوى در 351 ق رخ داده است، چه در آن هنگام بود كه وزير مهلبى شاعران خود را بر ضد متنبى و به هجاى او برانگيخت. با اينهمه از اين ماجراهاى بسيار معروف در تاريخ، هيچ اثرى در نوشتههاى ابوالفرج پديدار نيست. | از همنشينان و دوستان ابوالفرج مىتوان فهرست مفصلى تدارك ديد، مثلا مىتوان گفت كه وى با مرزبانى (محمد بن عمران) مؤلف و دانشمند دربار عضد الدوله (د 384 ق)، ابوسعيد سيرافى نحوى مشهور و قاضى بغداد (د 368 ق)، ابن شاذان بزاز (د 383 ق) و بسيارى ديگر آشنا بوده است، اما از اين كسان، روايتى يا حكايتى كه به ابوالفرج مربوطشان سازد، در دست نيست. او خود در روايتى منحصر به فرد گويد كه در مجلس ابوطيب متنبى شيخى برايش حكايتى نقل كرده است (ادب، 57). اين امر به احتمال قوى در 351 ق رخ داده است، چه در آن هنگام بود كه وزير مهلبى شاعران خود را بر ضد متنبى و به هجاى او برانگيخت. با اينهمه از اين ماجراهاى بسيار معروف در تاريخ، هيچ اثرى در نوشتههاى ابوالفرج پديدار نيست. | ||
خط ۱۳۳: | خط ۱۳۳: | ||
اينك لازم است به آن دسته از رواياتى كه در همۀ كتب ادب نقل مىشود بپردازيم: موضوع اصلى اين داستانها، دوستى ابوالفرج با صاحب بن عباد و ابن عميد و هديۀ کتاب اغانى به سيف الدوله است. | اينك لازم است به آن دسته از رواياتى كه در همۀ كتب ادب نقل مىشود بپردازيم: موضوع اصلى اين داستانها، دوستى ابوالفرج با صاحب بن عباد و ابن عميد و هديۀ کتاب اغانى به سيف الدوله است. | ||
افسانههاى ديگرى نيز گرد اين روايات تنيده شده كه يكى حكايت نسخۀ منحصر به فرد اغانى است؛ديگر کتابخانۀ عظيم صاحب است كه بخشى از آن بر 30 شتربار مىشده و سپس اغانى جاى آنهمه کتاب را گرفته است، سديگر هديۀ 1000 دينارى سيف الدوله در ازاى اغانى و نظر صاحب در اين باب است. بدين سان اغانى، کتابى افسانهاى شده و مؤلف آن چنان ارجمند گرديده است كه نويسندگان سدههاى بعد، حتى معاصران، او را كاتب ركن الدوله و نديم معز الدوله پنداشتهاند (مثلا نك:ياقوت، همان، 110/ | افسانههاى ديگرى نيز گرد اين روايات تنيده شده كه يكى حكايت نسخۀ منحصر به فرد اغانى است؛ديگر کتابخانۀ عظيم صاحب است كه بخشى از آن بر 30 شتربار مىشده و سپس اغانى جاى آنهمه کتاب را گرفته است، سديگر هديۀ 1000 دينارى سيف الدوله در ازاى اغانى و نظر صاحب در اين باب است. بدين سان اغانى، کتابى افسانهاى شده و مؤلف آن چنان ارجمند گرديده است كه نويسندگان سدههاى بعد، حتى معاصران، او را كاتب ركن الدوله و نديم معز الدوله پنداشتهاند (مثلا نك:ياقوت، همان، 110/13؛ اصمعى، 115). | ||
اما همۀ اين روايات از سدۀ 7 ق با سخن ياقوت آغاز مىشود. وى مىنويسد: «قال الوزير... المغربى فى مقدمة ما انتخبه من کتاب الاغانى الى سيف الدولة ابن حمدان فاعطاه الف دينار». «چون خبر به ابن عباد رسيد، گفت: سيف الدوله كوتاهى كرده است و اين کتاب چندين برابر اين مال مىارزد. آنگاه در وصف کتاب، سخن به درازا گفت و افزود كه کتابخانۀ من مشتمل بر 206000 جلد است، اما از آن ميان تنها اغانى همنشين دائمى من است» (همان، 97/13). | اما همۀ اين روايات از سدۀ 7 ق با سخن ياقوت آغاز مىشود. وى مىنويسد: «قال الوزير... المغربى فى مقدمة ما انتخبه من کتاب الاغانى الى سيف الدولة ابن حمدان فاعطاه الف دينار». «چون خبر به ابن عباد رسيد، گفت: سيف الدوله كوتاهى كرده است و اين کتاب چندين برابر اين مال مىارزد. آنگاه در وصف کتاب، سخن به درازا گفت و افزود كه کتابخانۀ من مشتمل بر 206000 جلد است، اما از آن ميان تنها اغانى همنشين دائمى من است» (همان، 97/13). | ||
خط ۱۶۵: | خط ۱۶۵: | ||
ابوالفرج زيدى مذهب بود (طوسى، 223) و همين امر شگفتى بسيارى از نويسندگان را برانگيخته است ([[ابن اثیر، علی بن محمد|ابن اثير]]، 581/8-582؛ذهبى، ميزان، 123/3)، زيرا چگونه ممكن است مردى مروانى به آيين تشيّع بگرايد؟ اين تشيع ظاهرى و آن عادات شگفت البته خشم نويسندۀ سنى مذهبى چون [[ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی|ابن جوزى]] را برمىانگيزد، چنانكه در حق ابوالفرج گويد: او شيعى بود و چون اويى را اعتماد نشايد. در کتابهايش به چيزهايى تصريح مىكند كه موجب فسق است. شرب خمر را آسان مىگيرد و گاهى نيز رواياتى از اين باب دربارۀ خود نقل مىكند...هر كس در اغانى او بنگرد، همه گونه زشتى مىيابد (40/7-41). | ابوالفرج زيدى مذهب بود (طوسى، 223) و همين امر شگفتى بسيارى از نويسندگان را برانگيخته است ([[ابن اثیر، علی بن محمد|ابن اثير]]، 581/8-582؛ذهبى، ميزان، 123/3)، زيرا چگونه ممكن است مردى مروانى به آيين تشيّع بگرايد؟ اين تشيع ظاهرى و آن عادات شگفت البته خشم نويسندۀ سنى مذهبى چون [[ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی|ابن جوزى]] را برمىانگيزد، چنانكه در حق ابوالفرج گويد: او شيعى بود و چون اويى را اعتماد نشايد. در کتابهايش به چيزهايى تصريح مىكند كه موجب فسق است. شرب خمر را آسان مىگيرد و گاهى نيز رواياتى از اين باب دربارۀ خود نقل مىكند...هر كس در اغانى او بنگرد، همه گونه زشتى مىيابد (40/7-41). | ||
چند سده پس از آن، عالم شيعى مذهب، خوانسارى نيز از جهتى با [[ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی|ابن جوزى]] هم عقيده شده، مىگويد: او زيدى است، نه شيعى، سخنانى كه در مدح اهل بيت گفته است، هيچ يك صريح | چند سده پس از آن، عالم شيعى مذهب، خوانسارى نيز از جهتى با [[ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی|ابن جوزى]] هم عقيده شده، مىگويد: او زيدى است، نه شيعى، سخنانى كه در مدح اهل بيت گفته است، هيچ يك صريح نيست؛ اگر هم چنين باشد، بايد حمل بر آن كرد كه وى مىخواسته است به بارگاه شاهان آن زمان كه غالبا به ولايت اهل بيت اعتقاد داشتند، تقرب جويد و مانند شاعران ديگر آن زمان، از صلات كلان ايشان بهره برد...، من اغانى را اجمالا تصفح كردهام و در بيش از 80000 بيتى كه نقل كرده است، چيزى جز هزل و گمراهى... و دورى از اهل بيت رسالت نيافتم. علاوه بر اين، او از شجرۀ ملعونه[يعنى بنى اميه]بوده است (221/5). | ||
ابوالفرج آيين زيدى را احتمالا از خاندان مادريش آل ثوابه-كه به ظن قوى زيدى بودهاند-به ارث برده بود. همانگونه كه پيش از اين گفته شد، بعيد نيست كه كينه از بنى عباس، دو خاندان اموى (پدران ابوالفرج) و شيعى ثوابه را به هم نزديك كرده باشد. ابوالفرج در مقاتل مىنويسد كه بزرگان علوى و هاشمى در منزل نياى او محمد گرد مىآمدند (ص 698). علت دوستى و اقبال اين مروانى سنى مذهب بلند پايه با فرزندان ثوابه هر چه باشد، نتيجهاش آن شد كه فرزندش از آن خاندان شيعى مذهب همسر اختيار كرد و نوادهاش ابوالفرج به آيين مادر گرويد. دوران كودكى و نوجوانى او نيز احتمالا از برخى تعصبات و علايق مذهبى تهيه نبوده است، زيرا محيط سامره و كوفه از اينگونه عواطف آكنده بود. | ابوالفرج آيين زيدى را احتمالا از خاندان مادريش آل ثوابه-كه به ظن قوى زيدى بودهاند-به ارث برده بود. همانگونه كه پيش از اين گفته شد، بعيد نيست كه كينه از بنى عباس، دو خاندان اموى (پدران ابوالفرج) و شيعى ثوابه را به هم نزديك كرده باشد. ابوالفرج در مقاتل مىنويسد كه بزرگان علوى و هاشمى در منزل نياى او محمد گرد مىآمدند (ص 698). علت دوستى و اقبال اين مروانى سنى مذهب بلند پايه با فرزندان ثوابه هر چه باشد، نتيجهاش آن شد كه فرزندش از آن خاندان شيعى مذهب همسر اختيار كرد و نوادهاش ابوالفرج به آيين مادر گرويد. دوران كودكى و نوجوانى او نيز احتمالا از برخى تعصبات و علايق مذهبى تهيه نبوده است، زيرا محيط سامره و كوفه از اينگونه عواطف آكنده بود. | ||
خط ۱۷۸: | خط ۱۷۸: | ||
ابوالفرج علاوه بر استناد وسيع و همه جانبه به روايات شفاهى و سلسله سندهاى طولانى، از کتابهايى كه در دسترس داشت، نيز روگردان نبود و ابن نديم بر اين امر تصريح مىكند (ص 128). اما نوبختى (د 402 ق) روايات او را ناديده گرفته، مىگويد: او دروغگوترين مردمان بود؛به بازار کتابفروشان كه بسيار پر رونق بود، مىرفت؛ کتابهايى مىخريد و به خانه مىبرد؛همۀ رواياتش از آنهاست (خطيب، 399/11). | ابوالفرج علاوه بر استناد وسيع و همه جانبه به روايات شفاهى و سلسله سندهاى طولانى، از کتابهايى كه در دسترس داشت، نيز روگردان نبود و ابن نديم بر اين امر تصريح مىكند (ص 128). اما نوبختى (د 402 ق) روايات او را ناديده گرفته، مىگويد: او دروغگوترين مردمان بود؛به بازار کتابفروشان كه بسيار پر رونق بود، مىرفت؛ کتابهايى مىخريد و به خانه مىبرد؛همۀ رواياتش از آنهاست (خطيب، 399/11). | ||
تخصص ديگر ابوالفرج، موسيقى بود. اما دانش او در اين زمينه، به دانش نظرى مختصر مىگرديد و ظاهرا نه آوازى خوش داشت و نه سازى مىنواخت. اطلاعات نظرى او از کتابهاى متعددى كه در اختيار داشت، به دست آمده بود؛آثار اسحاق موصلى؛آثار استادش جحظه از جمله اخبار ابى حشيشة كه آن را نزد همو خوانده بود؛کتابى كه ابوالفضل عباس بن احمد بن ثوابه به او داده بود (اغانى، 141/10) و انبوهى کتابهاى ديگر. اما او خود در آغاز اغانى به صراحت مىگويد: در بيان كيفيت سرودهها و ترانهها منحصرا از شيوۀ اسحاق موصلى پيروى كردهام، زيرا امروزه شيوۀ او معمول گرديده است، نه شيوۀ كسانى چون ابراهيم بن مهدى و مخارق و علّويه... (همان، 4/1-5). او نسبت به اين موسيقىدان بزرگ كه حدود يك سده و نيم پيش از او مىزيسته است، اعتقادى خاص داشت؛شرح حالى كه به او اختصاص داده (همان، 268/5 به بعد)، خود کتابى كه نسبتا مفصل است كه به 167 صفحه مىرسد. ابوالفرج در آغاز اين کتاب، برخلاف شيوۀ خود، به شرح فضائل و دانش و پارسايى و هنرمندى او پرداخته و او را يگانۀ همۀ دورانها معرفى كرده است (همان، 268/5-270) | تخصص ديگر ابوالفرج، موسيقى بود. اما دانش او در اين زمينه، به دانش نظرى مختصر مىگرديد و ظاهرا نه آوازى خوش داشت و نه سازى مىنواخت. اطلاعات نظرى او از کتابهاى متعددى كه در اختيار داشت، به دست آمده بود؛آثار اسحاق موصلى؛آثار استادش جحظه از جمله اخبار ابى حشيشة كه آن را نزد همو خوانده بود؛کتابى كه ابوالفضل عباس بن احمد بن ثوابه به او داده بود (اغانى، 141/10) و انبوهى کتابهاى ديگر. اما او خود در آغاز اغانى به صراحت مىگويد: در بيان كيفيت سرودهها و ترانهها منحصرا از شيوۀ اسحاق موصلى پيروى كردهام، زيرا امروزه شيوۀ او معمول گرديده است، نه شيوۀ كسانى چون ابراهيم بن مهدى و مخارق و علّويه... (همان، 4/1-5). او نسبت به اين موسيقىدان بزرگ كه حدود يك سده و نيم پيش از او مىزيسته است، اعتقادى خاص داشت؛شرح حالى كه به او اختصاص داده (همان، 268/5 به بعد)، خود کتابى كه نسبتا مفصل است كه به 167 صفحه مىرسد. ابوالفرج در آغاز اين کتاب، برخلاف شيوۀ خود، به شرح فضائل و دانش و پارسايى و هنرمندى او پرداخته و او را يگانۀ همۀ دورانها معرفى كرده است (همان، 268/5-270)؛ اما در مقابل، از اينكه بر استاد ديگرش جحظه خرده بگيرد، ابايى نداشت و با آنكه کتابى در احوال و اخبار او تأليف كرده است، باز يك بار پس از دو روايت مىگويد: او را در کتاب الطنبوريين عادت بر اين است كه از اهل صناعت موسيقى به زشتترين كلمات بدگويى كند، حال آنكه عكس اين عمل شايسته است (همان، 63/6). | ||
وى با استادان ديگرى چون حرمى بن ابى العلاء، ابراهيم ابن زرزور، ابوعيسى بن متوكل نيز مىتوانست در بسيارى جاها با موسيقى و موسيقى دانان همساز گردد: در ميخانهها، در مجالس اعيان، در خانۀ استادش نفطويه كه گويند كنيزكان آواز خوانش شهرت تمام داشتهاند (زبيدى، 172؛نيز نك: خلف اللّه، 120-121)، در سراى آل منجم و به خصوص يحيى بن على بن منجم كه خود اهل موسيقى و شعر بود.حاصل اين اطلاعات، چندين کتاب به غير از اغانى بود-مثلا: ادب السماع-كه اينك از دست رفته است. | وى با استادان ديگرى چون حرمى بن ابى العلاء، ابراهيم ابن زرزور، ابوعيسى بن متوكل نيز مىتوانست در بسيارى جاها با موسيقى و موسيقى دانان همساز گردد: در ميخانهها، در مجالس اعيان، در خانۀ استادش نفطويه كه گويند كنيزكان آواز خوانش شهرت تمام داشتهاند (زبيدى، 172؛نيز نك: خلف اللّه، 120-121)، در سراى آل منجم و به خصوص يحيى بن على بن منجم كه خود اهل موسيقى و شعر بود.حاصل اين اطلاعات، چندين کتاب به غير از اغانى بود-مثلا: ادب السماع-كه اينك از دست رفته است. | ||
خط ۲۱۶: | خط ۲۱۶: | ||
سه كس كه با ابوالفرج روابطى داشتهاند، سه تاريخ مختلف در مرگ او ياد كردهاند: شاگردش ابن ابى الفوارس گويد كه روز 14 ذيحجۀ 356 درگذشت و پيش از مرگ دچار اختلال حواس شد (خطيب، 400/11؛نيز نك: قفطى، 253/2). همين تاريخ را تقريبا همۀ نويسندگان بعدى پذيرفتهاند (مثلا [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، 309/ | سه كس كه با ابوالفرج روابطى داشتهاند، سه تاريخ مختلف در مرگ او ياد كردهاند: شاگردش ابن ابى الفوارس گويد كه روز 14 ذيحجۀ 356 درگذشت و پيش از مرگ دچار اختلال حواس شد (خطيب، 400/11؛نيز نك: قفطى، 253/2). همين تاريخ را تقريبا همۀ نويسندگان بعدى پذيرفتهاند (مثلا [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، 309/3؛ ابوالفداء، 108/1؛ذهبى، ميزان، 123/3) و معاصران نيز بيشتر بر اين نظرند. تاريخ دوم، 357 ق است كه ابونعيم آورده است. او خود مىنويسد كه ابوالفرج را در سنين كهنسالى وى در بغداد، ديده است (22/2). برخى ديگر نيز با ترديد اين سال را ذكر كردهاند (مثلا: [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، همانجا). تاريخ سوم، سال «سيصد و شصت و اندى» است كه دوستش ابن نديم ذكر كرده (ص 128) و كمتر مورد توجه قرار گرفته است، اما از ديگر تاريخها صحيحتر به نظر مىرسد. نخستين بار ياقوت به اين نكته پى برده، اما خود اظهار نظر قاطعى نكرده است. وى از قول حاشيهنويسى كه ادب الغرباء ابوالفرج را در دست داشته، داستانى نقل كرده، از اين قرار كه ابوالفرج در آن کتاب گويد: در زمان قدرت معز الدوله، روى قصر او در شماسيه چيزى خوانده، سپس در سال 362 ق به آن مكان بازگشته و اين بار ويرانى قصر را ديده است (ادبا، 95/13-96؛نيز نك: ادب، 88) و بدين سان، تاريخى كه ابن نديم ذكر كرده است، محتملتر مىگردد (دربارۀ تاريخ وفات او، نك: خلف الله، 16-21؛منجد، -14). | ||
==آثار== | ==آثار== | ||
خط ۲۵۳: | خط ۲۵۳: | ||
13. رسالهاى دربارۀ غنا كه خود از آن ياد كرده است (نك: همان، 270/5). | 13. رسالهاى دربارۀ غنا كه خود از آن ياد كرده است (نك: همان، 270/5). | ||
14. الديارات. از سدههاى نخست قمرى ديرها را بيشتر مراكزى براى تفريح تلقى مىكردهاند. به همين جهت، مؤلفان کتابهاى الديارات، پس از تعيين محل دير، به ذكر اخبار و اشعارى كه در پيرامون آن ساخته شده بود، مىپرداختند. ظاهرا نخستين کتابى كه پيش از ابوالفرج در اين باب تأليف شده، کتاب الحيرة و تسمية البيع و الديارات، اثر هشام كلبى است. پس از آن ديارات ابوالفرج تأليف شد. اما نويسندگان سدۀ 4 ق به اين موضوع اقبال بسيار نشان دادهاند، چنانكه 5 کتاب ديگر نيز در همين دوره تأليف شده است: کتاب الديرة از سرىّ | 14. الديارات. از سدههاى نخست قمرى ديرها را بيشتر مراكزى براى تفريح تلقى مىكردهاند. به همين جهت، مؤلفان کتابهاى الديارات، پس از تعيين محل دير، به ذكر اخبار و اشعارى كه در پيرامون آن ساخته شده بود، مىپرداختند. ظاهرا نخستين کتابى كه پيش از ابوالفرج در اين باب تأليف شده، کتاب الحيرة و تسمية البيع و الديارات، اثر هشام كلبى است. پس از آن ديارات ابوالفرج تأليف شد. اما نويسندگان سدۀ 4 ق به اين موضوع اقبال بسيار نشان دادهاند، چنانكه 5 کتاب ديگر نيز در همين دوره تأليف شده است: کتاب الديرة از سرىّ رفّاء؛ الديارات از ابوبكر محمد و ابوعثمان سعيد خالدى؛ الديارات الكبير از شمشاطى؛کتاب الديرة از محمد بن حسن نحوى و از همه مهمتر الديارات شابشتى (د 388 ق). شگفت آنكه شابشتى هيچ اشارهاى به ابوالفرج نكرده و گويى از کتاب او به كلى بى اطلاع بوده است (دربارۀ اين کتابها، نك: عواد، 36-42). کتاب ابوالفرج اينك در دست نيست و نسخهاى كه به همين نام در کتابخانۀ برلين نگهدارى مىشود (آلوارت، شم 8321)، معلوم نيست كه از آن ابوالفرج باشد. اما بى گمان ياقوت آن را در دست داشته، زيرا بارها در [[معجم البلدان]] به آن ارجاع داده است (نك: بلدان، 654/2، 667-668، جم). جليل عطيه آنچه از اين اثر در منابع آمده است، گرد آورده و به نام الديارات در بيروت (1991 م) به چاپ رسانده است. | ||
ب-کتابى در ادب | ب-کتابى در ادب | ||
اثرى كاملا استثنائى و دلنشين از ابوالفرج در دست داريم كه ادب الغرباء من اهل الفضل و الادب (ابن نديم، 128)، يا آداب الغرباء (خطيب، 398/11)، يا ادباء الغرباء (ياقوت، ادبا، همانجا) نام دارد. تا 1000 سال پس از مرگ ابوالفرج كسى خبرى از محتواى اين کتاب، جز آن چند روايتى كه ياقوت آورده است (نك: همان، 95/13-96)، نداده | اثرى كاملا استثنائى و دلنشين از ابوالفرج در دست داريم كه ادب الغرباء من اهل الفضل و الادب (ابن نديم، 128)، يا آداب الغرباء (خطيب، 398/11)، يا ادباء الغرباء (ياقوت، ادبا، همانجا) نام دارد. تا 1000 سال پس از مرگ ابوالفرج كسى خبرى از محتواى اين کتاب، جز آن چند روايتى كه ياقوت آورده است (نك: همان، 95/13-96)، نداده بود؛ اما نسخهاى از آن در اختيار بديع الزمان فروزانفر بود كه براى نشر به صلاح الدين منجد سپرد. منجد نيز کتاب را در 1972 م در بيروت منتشر كرد. اين نسخه متعلق به سدۀ 13 ق است، اما اينك نسخهاى ديگر، از سدۀ 7 ق در کتابخانۀ آيتاللّه مرعشى يافت شده است (مرعشى، شم (5) 4047). | ||
ابوالفرج در اين کتاب، با ذكر تاريخ بارها از خود سخن گفته، چندانكه اين کتاب يكى از مراجع عمده براى شرح احوال او شده است. چنانكه در بخش درگذشت او ياد شد، يكى از روايات اين کتاب نشان مىدهد كه وى، بر خلاف، همۀ روايات، تا اندكى پس از 362 ق زنده بوده و اين کتاب را نيز پس از اين تاريخ، يا در اواخر آن سال نوشته است. در اين زمان دوست و حامى قدرتمند او وزير مهلبى در گذشته بود و او در غم تنهايى و تنگدستى مىزيست. مقدمۀ كوتاه و غم انگيزى كه وى در آغاز کتاب نگاشته است (ص 20-22)، بر اين معنى دلالت دارد. | ابوالفرج در اين کتاب، با ذكر تاريخ بارها از خود سخن گفته، چندانكه اين کتاب يكى از مراجع عمده براى شرح احوال او شده است. چنانكه در بخش درگذشت او ياد شد، يكى از روايات اين کتاب نشان مىدهد كه وى، بر خلاف، همۀ روايات، تا اندكى پس از 362 ق زنده بوده و اين کتاب را نيز پس از اين تاريخ، يا در اواخر آن سال نوشته است. در اين زمان دوست و حامى قدرتمند او وزير مهلبى در گذشته بود و او در غم تنهايى و تنگدستى مىزيست. مقدمۀ كوتاه و غم انگيزى كه وى در آغاز کتاب نگاشته است (ص 20-22)، بر اين معنى دلالت دارد. |
ویرایش