پرش به محتوا

امام جعفر صادق علیه‌السلام: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'ن(' به 'ن ('
جز (جایگزینی متن - '»ي' به '» ی')
جز (جایگزینی متن - 'ن(' به 'ن (')
خط ۴۱: خط ۴۱:
'''ابوعبدالله جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب(ع)'''، امام ششم از ائمه اثنی‌عشر در نظر شيعه است.
'''ابوعبدالله جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب(ع)'''، امام ششم از ائمه اثنی‌عشر در نظر شيعه است.


درباره زمان ولادت و وفات و عمر آنحضرت شايد صحيح‌ترين روايات گفته [[شيخ مفيد]] در ارشاد باشد: تولد آن حضرت در مدينه در سال 83ق و وفات ايشان در شوال سال 148ق و مدفن ايشان در بقيع در كنار پدر و جد بزرگوار و عم بزرگش امام حسن(ع) مى‌باشد. مادر آن حضرت ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى‌بكر بود.
درباره زمان ولادت و وفات و عمر آنحضرت شايد صحيح‌ترين روايات گفته [[شيخ مفيد]] در ارشاد باشد: تولد آن حضرت در مدينه در سال 83ق و وفات ايشان در شوال سال 148ق و مدفن ايشان در بقيع در كنار پدر و جد بزرگوار و عم بزرگش امام حسن (ع) مى‌باشد. مادر آن حضرت ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى‌بكر بود.


روايات و نصوصى كه دلالت بر امامت آن حضرت دارد بسيار است. لقب آن حضرت صادق(ع) بود زيرا هرگز جز سخن درست نفرمود. رسول الله(ص) درباره او خبر داد كه «كلمه حق و پيك صدق است». او را فاضل و طاهر و صابر نيز مى‌خواندند ولى اشهر القاب او كه تاريخ ثبت كرده است همان صادق است. امام صادق(ع)حدود 12 سال در كنار جدش امام زين العابدين(ع) و 19 سال بعد از رحلت آن حضرت با پدرش امام محمد باقر(ع) به سر برد و بعد از پدر بزرگوارش مدت 34 سال امامت مسلمانان را عهده‌دار بود.
روايات و نصوصى كه دلالت بر امامت آن حضرت دارد بسيار است. لقب آن حضرت صادق(ع) بود زيرا هرگز جز سخن درست نفرمود. رسول الله(ص) درباره او خبر داد كه «كلمه حق و پيك صدق است». او را فاضل و طاهر و صابر نيز مى‌خواندند ولى اشهر القاب او كه تاريخ ثبت كرده است همان صادق است. امام صادق(ع)حدود 12 سال در كنار جدش امام زين العابدين (ع) و 19 سال بعد از رحلت آن حضرت با پدرش امام محمد باقر(ع) به سر برد و بعد از پدر بزرگوارش مدت 34 سال امامت مسلمانان را عهده‌دار بود.


== فرزندان ==
== فرزندان ==
آن حضرت ده فرزند داشت به ترتيب ذيل: 1)اسماعيل،2)عبدالله،3)ام فروه كه مادر ايشان فاطمه دختر حسين بن على بن حسين(ع) بود،4)امام موسى كاظم(ع)، 5)اسحاق، 6)محمد، 7)عباس، 8)على، 9)اسماء، 10)فاطمه، كه از مادران مختلف بودند. اسماعيل بزرگترين اولاد حضرت صادق(ع)بود و حضرت او را بسيار دوست مى‌داشت تا آنجا كه بعضى گمان مى‌بردند او پس از پدرش امام شيعيان خواهد بود. اما اسماعيل در زمان حيات پدر از دنيا رفت و مردم جنازه او را از عريض (موضعى در مدينه) تا بقيع حمل كردند. پس از وفات حضرت صادق(ع) جمعى همچنان اسماعيل را امام دانستند و فرقه اسماعيليه از همين جا منشعب شد.
آن حضرت ده فرزند داشت به ترتيب ذيل: 1)اسماعيل،2)عبدالله،3)ام فروه كه مادر ايشان فاطمه دختر حسين بن على بن حسين (ع) بود،4)امام موسى كاظم(ع)، 5)اسحاق، 6)محمد، 7)عباس، 8)على، 9)اسماء، 10)فاطمه، كه از مادران مختلف بودند. اسماعيل بزرگترين اولاد حضرت صادق(ع)بود و حضرت او را بسيار دوست مى‌داشت تا آنجا كه بعضى گمان مى‌بردند او پس از پدرش امام شيعيان خواهد بود. اما اسماعيل در زمان حيات پدر از دنيا رفت و مردم جنازه او را از عريض (موضعى در مدينه) تا بقيع حمل كردند. پس از وفات حضرت صادق(ع) جمعى همچنان اسماعيل را امام دانستند و فرقه اسماعيليه از همين جا منشعب شد.


== درياى بى‌كران دانش ==
== درياى بى‌كران دانش ==
فقه شيعه اماميه كه به فقه جعفرى مشهور است منسوب به حضرت صادق(ع) است زيرا قسمت عمده احكام فقه اسلامى بر طبق مذهب شيعه اماميه از آن حضرت است و آن اندازه كه از آن حضرت نقل شده است از هيچيك از اهل(ع) نقل نگرديده است.اصحاب حديث، اسامى راويان ثقه را كه از او روايت كرده‌اند به 4000 شخص بالغ دانسته‌اند. در نيمه اول قرن دوم هجرى فقهاى طراز اولى مانند ابوحنيفه و امام مالك بن انس و اوزاعى و محدثان بزرگى مانند سفيان ثورى و شعبة بن الحجاج و سليمان بن مهران اعمش ظهور كردند. در اين دوره است كه فقه اسلامى به معنى امروزى آن تولد يافته و رو به رشد نهاده است و نيز اين دوره عصر شكوفايى حديث و ظهور مسائل و مباحث كلامى مهم در بصره و كوفه بوده است. حضرت صادق(ع)در اين دوره در محيط مدينه كه محل ظهور تابعين و محدثان و راويان و فقهاى بزرگ بود رشد كرد اما منبع علم او در فقه نه «تابعان» و نه «محدثان» و نه «فقها»ى آن عصر بودند، بلكه او تنها از يك طريق كه اعلا و اوثق و اتقن طرق بود نقل مى‌كرد. وى از پدرش امام محمد باقر(ع) و او از پدرش على بن الحسين(ع) و او از پدرش حسين بن على(ع) و او از پدرش على بن ابى طالب(ع) و او هم از رسول(ص) خدا نقل مى‌نمود. اين طريق عالى در صورتى است كه ما با اهل سنت مماشات كنيم و به زبان و اصطلاح ايشان سخن بگوييم و گر نه بر طبق مبانى اعتقادى شيعه اماميه علوم ائمه اثنى عشر(ع) علم لدنى و از جانب خداست و اين ائمه بزرگوار در مواردى كه روايتى از آباء طاهرين خود نداشته باشند، خود منبع فياض مستقيم احكام الهى هستند و حاجتى به «حدثنا» و نظائر آن ندارند.
فقه شيعه اماميه كه به فقه جعفرى مشهور است منسوب به حضرت صادق(ع) است زيرا قسمت عمده احكام فقه اسلامى بر طبق مذهب شيعه اماميه از آن حضرت است و آن اندازه كه از آن حضرت نقل شده است از هيچيك از اهل(ع) نقل نگرديده است.اصحاب حديث، اسامى راويان ثقه را كه از او روايت كرده‌اند به 4000 شخص بالغ دانسته‌اند. در نيمه اول قرن دوم هجرى فقهاى طراز اولى مانند ابوحنيفه و امام مالك بن انس و اوزاعى و محدثان بزرگى مانند سفيان ثورى و شعبة بن الحجاج و سليمان بن مهران اعمش ظهور كردند. در اين دوره است كه فقه اسلامى به معنى امروزى آن تولد يافته و رو به رشد نهاده است و نيز اين دوره عصر شكوفايى حديث و ظهور مسائل و مباحث كلامى مهم در بصره و كوفه بوده است. حضرت صادق(ع)در اين دوره در محيط مدينه كه محل ظهور تابعين و محدثان و راويان و فقهاى بزرگ بود رشد كرد اما منبع علم او در فقه نه «تابعان» و نه «محدثان» و نه «فقها»ى آن عصر بودند، بلكه او تنها از يك طريق كه اعلا و اوثق و اتقن طرق بود نقل مى‌كرد. وى از پدرش امام محمد باقر(ع) و او از پدرش على بن الحسين (ع) و او از پدرش حسين بن على(ع) و او از پدرش على بن ابى طالب(ع) و او هم از رسول(ص) خدا نقل مى‌نمود. اين طريق عالى در صورتى است كه ما با اهل سنت مماشات كنيم و به زبان و اصطلاح ايشان سخن بگوييم و گر نه بر طبق مبانى اعتقادى شيعه اماميه علوم ائمه اثنى عشر(ع) علم لدنى و از جانب خداست و اين ائمه بزرگوار در مواردى كه روايتى از آباء طاهرين خود نداشته باشند، خود منبع فياض مستقيم احكام الهى هستند و حاجتى به «حدثنا» و نظائر آن ندارند.


== نظر علماى اهل سنت==
== نظر علماى اهل سنت==
خط ۵۹: خط ۵۹:
دوران امامت حضرت صادق(ع)يكى از ادوار پر آشوب تاريخ اسلام است.اين دوره كه از سال 114 هجرى تا سال 148 (سال وفات آن حضرت) طول كشيده است شاهد ظهور و قتل زيد بن على بن الحسين (122ق)، انتقال خلافت از بنى‌اميه به بنى‌عباس (132 ه‌ق)، كشته شدن ابومسلم خراسانى (137 ه‌ق)، كشته شدن عبداللّه بن حسن بن حسن در زندان منصور و كشته شدن فرزندان او محمد بن عبدالله ملقب به نفس زكيه و حوادثى مانند آن بوده است. آنحضرت در اين حوادث مهم سياسى مورد توجه و نظر عده زيادى از مسلمانان بود و حتى بسيارى از مردم او را براى خلافت مناسب‌تر و شايسته‌تر از سفاح و منصور مى‌دانستند، اما او بينش سياسى و دورنگرى عميقى از خود نشان داد و چون مى‌دانست كه جريان حوادث در مسيرى ديگر و بر خلاف مقاصد واقعى اسلام و اهل سنت است، خود را از فتنه‌ها و آشوبهاى زمانه دور نگاه داشت و با اين وسيله مشعل فروزان امامت و علم را كه بسيار مورد نياز اهل آن عصر بود از خاموشى در امان داشت. در اواخر خلافت بنى‌اميه،داعيان بنى‌عباس در خراسان به شدت بر ضد بنى‌اميه تبليغ مى‌كردند و سران سپاه را مخصوصاً در خراسان به بيعت بنى‌عباس فرا مى‌خواندند و اين امر در زير پوشش دعوت به «رضى من آل محمد» صورت مى‌گرفت يعنى دعوت به كسى كه مورد رضايت مردم باشد و از «آل محمد» باشد. بعضى از علويان فريفته ظاهر «رضى من آل محمد» شده بودند و مى‌پنداشتند در صورت سقوط بنى‌اميه مردم به ايشان روى خواهند آورد. سر دسته اين علويان عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى‌طالب(ع) و دو پسرش محمد بن عبدالله و ابراهيم بن عبدالله بودند. چون اخبارى درباره ظهور «مهدى» از آل محمد(ص) شايع بود و همچنين شايع بود كه نام او و نام پدرش با نام حضرت رسول(ص) و پدر ايشان يكى است، آرزوى علويان حسنى در اينكه «محمد بن عبدالله» همان مهدى موعود باشد و خلافت را قبضه كند خيلى زياد بود. اما جريان حوادث به نوعى ديگر بود و داعيان به سقوط خلافت بنى‌اميه مردم را در نهان به بنى‌عباس دعوت مى‌كردند و احفاد عبدالله بن عباس خود را براى تصدى مقام خلافت آماده مى‌كردند و بزرگان آنها در زمان حضرت صادق(ع) ابراهيم امام پسر محمد بن على بن عبدالله بن عباس و برادرانش ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور بودند.
دوران امامت حضرت صادق(ع)يكى از ادوار پر آشوب تاريخ اسلام است.اين دوره كه از سال 114 هجرى تا سال 148 (سال وفات آن حضرت) طول كشيده است شاهد ظهور و قتل زيد بن على بن الحسين (122ق)، انتقال خلافت از بنى‌اميه به بنى‌عباس (132 ه‌ق)، كشته شدن ابومسلم خراسانى (137 ه‌ق)، كشته شدن عبداللّه بن حسن بن حسن در زندان منصور و كشته شدن فرزندان او محمد بن عبدالله ملقب به نفس زكيه و حوادثى مانند آن بوده است. آنحضرت در اين حوادث مهم سياسى مورد توجه و نظر عده زيادى از مسلمانان بود و حتى بسيارى از مردم او را براى خلافت مناسب‌تر و شايسته‌تر از سفاح و منصور مى‌دانستند، اما او بينش سياسى و دورنگرى عميقى از خود نشان داد و چون مى‌دانست كه جريان حوادث در مسيرى ديگر و بر خلاف مقاصد واقعى اسلام و اهل سنت است، خود را از فتنه‌ها و آشوبهاى زمانه دور نگاه داشت و با اين وسيله مشعل فروزان امامت و علم را كه بسيار مورد نياز اهل آن عصر بود از خاموشى در امان داشت. در اواخر خلافت بنى‌اميه،داعيان بنى‌عباس در خراسان به شدت بر ضد بنى‌اميه تبليغ مى‌كردند و سران سپاه را مخصوصاً در خراسان به بيعت بنى‌عباس فرا مى‌خواندند و اين امر در زير پوشش دعوت به «رضى من آل محمد» صورت مى‌گرفت يعنى دعوت به كسى كه مورد رضايت مردم باشد و از «آل محمد» باشد. بعضى از علويان فريفته ظاهر «رضى من آل محمد» شده بودند و مى‌پنداشتند در صورت سقوط بنى‌اميه مردم به ايشان روى خواهند آورد. سر دسته اين علويان عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى‌طالب(ع) و دو پسرش محمد بن عبدالله و ابراهيم بن عبدالله بودند. چون اخبارى درباره ظهور «مهدى» از آل محمد(ص) شايع بود و همچنين شايع بود كه نام او و نام پدرش با نام حضرت رسول(ص) و پدر ايشان يكى است، آرزوى علويان حسنى در اينكه «محمد بن عبدالله» همان مهدى موعود باشد و خلافت را قبضه كند خيلى زياد بود. اما جريان حوادث به نوعى ديگر بود و داعيان به سقوط خلافت بنى‌اميه مردم را در نهان به بنى‌عباس دعوت مى‌كردند و احفاد عبدالله بن عباس خود را براى تصدى مقام خلافت آماده مى‌كردند و بزرگان آنها در زمان حضرت صادق(ع) ابراهيم امام پسر محمد بن على بن عبدالله بن عباس و برادرانش ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور بودند.


بنا به خبرى كه در مقاتل الطالبيين آمده است روزى در سالهاى آخر خلافت بنى‌اميه عده‌اى از بزرگان بنى‌هاشم از بنى‌عباس و علويان در «ابواء» (موضعى ميان مكه و مدينه)جمع شده بودند كه از آن جمله ابراهيم بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس و برادرانش ابوجعفر منصور و ابوالعباس سفاح از بنى‌عباس و عبدالله بن حسن و پسرانش محمد بن عبدالله و ابراهيم بن عبدالله از علويان بودند. در آن مجلس يكى از افراد به نام صالح بن على پيشنهاد كرد كه همگى با يك تن بيعت كنند و او را خليفه آينده بدانند. عبدالله بن حسن فوراً گفت كه مى‌دانيد كه اين پسر من همان «مهدى»است و بياييد تا با او بيعت كنيم. ابوجعفر منصور گفت چنين است و همه با محمد بن عبداللّه بيعت كردند. پس از آن به دنبال امام صادق(ع) فرستادند و چون حضرت به آن مجلس آمد و از حقيقت امر آگاه شد فرمود چنين مكنيد كه زمان اين كار (يعنى ظهور مهدى) نرسيده است و روى به عبدالله بن حسن كرده فرمود:اگر مى‌پندارى كه اين پسر تو همان مهدى است چنين نيست و هنوز وقت آن فرا نرسيده است و اگر مى‌خواهيد در راه خدا قيام كنيد ما به جاى تو با پسر تو بيعت نمى‌كنيم و پس از مشاجره لفظى كوتاه با عبدالله بن حسن فرمود:اين خلافت از آن تو و فرزندان تو نخواهد بود بلكه از آن اينها خواهد بود و دست به پشت ابوالعباس سفاح زد. پس از آن به راه افتاد و در حالى كه به دست عبدالله بن عبدالعزيز زهرى تكيه داده بود خطاب به او فرمود:آيا صاحب «رداى زرد» را ديدى؟ گفت:آرى،فرمود خلافت از آن او خواهد بود(مقصود ابوجعفر منصور است). در اين مجلس كه در سالهاى آخر خلافت بنى‌اميه بوده است و سران بنى‌عباس در آن حضور داشته‌اند مطلب بر سران مذكور پوشيده نبوده است و ايشان كه در همان وقت داعيان و مبلغانشان را همه جا پراكنده بودند از حقيقت قضايا آگاهى داشتند اما چون زير پوشش دعوت به «رضى من آل محمد» عمل مى‌كردند مى‌خواستند از مقاصد علويان حسنى كه مردم ساده‌انديشى بودند آگاه شوند و در وقت مناسب ضربه خود را فرود آورند و مخصوصاً ابوجعفر منصور كه مردى بسيار سائس و حيله‌گر بود تظاهر به بيعت با محمد بن عبدالله بن حسن كرد تا كاملاً به نيت او پى ببرد. اما حضرت صادق(ع) از پشت پرده خبر داشت و به همين جهت در دامى كه منصور براى او گسترده بود نيفتاد. بنا بر روايت مفصلى كه در كافى آمده است عبدالله بن حسن هنگام خلافت منصور از حضرت صادق(ع) دعوت كرد كه در قيام بر ضد منصور به او و پسرانش بپيوندد و آن حضرت به شدت از اين امر ابا كرد و او را نيز از اين كار نهى فرمود و فرمود كه اين پسر تو (يعنى محمد) بر جايى جز ديوارهاى مدينه مالك نخواهد بود و اگر بكوشد حكمش به طائف نخواهد رسيد. بنا به اين روايت محمد بن عبدالله پس از آنكه خروج كرد از امام صادق(ع) خواست تا با او بيعت كند و حضرت امتناع كرد و او دستور داد تا آنحضرت را به زندان انداختند. اما رواياتى ديگر هم هست كه حضرت از گرفتارى عبدالله بن حسن و احفاد امام حسن(ع)سخت ملول و دلتنگ بود و نامه‌اى از آنحضرت به عبداللّه بن حسن نقل شده است كه آنحضرت در هنگام گرفتارى و بردن ايشان از مدينه به كوفه نوشته است و عنوان نامه «إلى الخلف الصالح و الذرية الطيبة من ولد اخيه و ابن عمه» است.در اين نامه آنحضرت عبدالله بن حسن و ديگر بنى اعمام خود را از گرفتارى‌ها و مصائبى كه بر ايشان پيش آمده بود تسليت داده است و از لحاظ مضمون و محتوا بسيار عالى است.([[بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(ع)|بحار الانوار]]،299/47 به بعد)
بنا به خبرى كه در مقاتل الطالبيين آمده است روزى در سالهاى آخر خلافت بنى‌اميه عده‌اى از بزرگان بنى‌هاشم از بنى‌عباس و علويان در «ابواء» (موضعى ميان مكه و مدينه)جمع شده بودند كه از آن جمله ابراهيم بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس و برادرانش ابوجعفر منصور و ابوالعباس سفاح از بنى‌عباس و عبدالله بن حسن و پسرانش محمد بن عبدالله و ابراهيم بن عبدالله از علويان بودند. در آن مجلس يكى از افراد به نام صالح بن على پيشنهاد كرد كه همگى با يك تن بيعت كنند و او را خليفه آينده بدانند. عبدالله بن حسن فوراً گفت كه مى‌دانيد كه اين پسر من همان «مهدى»است و بياييد تا با او بيعت كنيم. ابوجعفر منصور گفت چنين است و همه با محمد بن عبداللّه بيعت كردند. پس از آن به دنبال امام صادق(ع) فرستادند و چون حضرت به آن مجلس آمد و از حقيقت امر آگاه شد فرمود چنين مكنيد كه زمان اين كار (يعنى ظهور مهدى) نرسيده است و روى به عبدالله بن حسن كرده فرمود:اگر مى‌پندارى كه اين پسر تو همان مهدى است چنين نيست و هنوز وقت آن فرا نرسيده است و اگر مى‌خواهيد در راه خدا قيام كنيد ما به جاى تو با پسر تو بيعت نمى‌كنيم و پس از مشاجره لفظى كوتاه با عبدالله بن حسن فرمود:اين خلافت از آن تو و فرزندان تو نخواهد بود بلكه از آن اينها خواهد بود و دست به پشت ابوالعباس سفاح زد. پس از آن به راه افتاد و در حالى كه به دست عبدالله بن عبدالعزيز زهرى تكيه داده بود خطاب به او فرمود:آيا صاحب «رداى زرد» را ديدى؟ گفت:آرى،فرمود خلافت از آن او خواهد بود(مقصود ابوجعفر منصور است). در اين مجلس كه در سالهاى آخر خلافت بنى‌اميه بوده است و سران بنى‌عباس در آن حضور داشته‌اند مطلب بر سران مذكور پوشيده نبوده است و ايشان كه در همان وقت داعيان و مبلغانشان را همه جا پراكنده بودند از حقيقت قضايا آگاهى داشتند اما چون زير پوشش دعوت به «رضى من آل محمد» عمل مى‌كردند مى‌خواستند از مقاصد علويان حسنى كه مردم ساده‌انديشى بودند آگاه شوند و در وقت مناسب ضربه خود را فرود آورند و مخصوصاً ابوجعفر منصور كه مردى بسيار سائس و حيله‌گر بود تظاهر به بيعت با محمد بن عبدالله بن حسن كرد تا كاملاً به نيت او پى ببرد. اما حضرت صادق(ع) از پشت پرده خبر داشت و به همين جهت در دامى كه منصور براى او گسترده بود نيفتاد. بنا بر روايت مفصلى كه در كافى آمده است عبدالله بن حسن هنگام خلافت منصور از حضرت صادق(ع) دعوت كرد كه در قيام بر ضد منصور به او و پسرانش بپيوندد و آن حضرت به شدت از اين امر ابا كرد و او را نيز از اين كار نهى فرمود و فرمود كه اين پسر تو (يعنى محمد) بر جايى جز ديوارهاى مدينه مالك نخواهد بود و اگر بكوشد حكمش به طائف نخواهد رسيد. بنا به اين روايت محمد بن عبدالله پس از آنكه خروج كرد از امام صادق(ع) خواست تا با او بيعت كند و حضرت امتناع كرد و او دستور داد تا آنحضرت را به زندان انداختند. اما رواياتى ديگر هم هست كه حضرت از گرفتارى عبدالله بن حسن و احفاد امام حسن (ع)سخت ملول و دلتنگ بود و نامه‌اى از آنحضرت به عبداللّه بن حسن نقل شده است كه آنحضرت در هنگام گرفتارى و بردن ايشان از مدينه به كوفه نوشته است و عنوان نامه «إلى الخلف الصالح و الذرية الطيبة من ولد اخيه و ابن عمه» است.در اين نامه آنحضرت عبدالله بن حسن و ديگر بنى اعمام خود را از گرفتارى‌ها و مصائبى كه بر ايشان پيش آمده بود تسليت داده است و از لحاظ مضمون و محتوا بسيار عالى است.([[بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(ع)|بحار الانوار]]،299/47 به بعد)


روايات ديگرى هم هست كه به قول مجلسى دلالت دارد بر اينكه اولاد حسن در آن هنگام به حق امام صادق(ع) عارف بوده‌اند. در اينجا بايد گفت كه اگر چه آنحضرت از بيعت با محمد بن عبدالله ابا كرد اما از قتل اولاد امام حسن(ع) به دست منصور هم ابداً راضى نبود و بلكه ملول و محزون بود و اگر ايشان را از قيام بر ضد منصور نهى مى‌فرمود نه به جهت طرفدارى از منصور بود كه اين معنى به دلايل قاطع به هيچ وجه درست نيست بلكه به جهت آن بود كه مى‌دانست در اين مبارزه نابرابر اولاد امام حسن(ع)شكست خواهند خورد و كشته خواهند شد و هرگز نمى‌خواست كه چنين حوادثى اتفاق افتد و بر حسب وظيفه شرعى، ايشان را از وقوع در مهلكه باز مى‌داشت، اما نفس قيام بر ضد منصور و خلفاى بنى‌عباس و عمّال ايشان در نزد امام امرى درست بود زيرا قيام بر ضد ظلم و سياهكارى بود. منصور پس از غلبه بر محمد بن بنى‌عباس و ابراهيم بن بنى‌عباس، امام صادق(ع) را از مدينه به عراق فرا خواند. روايات متعددى در باب رفتن امام به نزد منصور در دست است و مجلسى آنها را در [[بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(ع)|بحار الانوار]] در شرح احوال امام صادق(ع)در باب «ما جرى بينه(ع) و بين المنصور و ولاته و...» آورده است. از مجموع اين روايات چنين بر مى‌آيد كه ظاهراً منصور نخست قصد ايذا و اهانت و حتى قصد قتل آن حضرت را داشته است ولى پس از ديدن آنحضرت، در نتيجه ظهور كرامات و آيات الهى از قتل آنحضرت چشم پوشيده و او را با احترام برگردانده است. اگر ما بعضى از خوارق عاداتى را كه در اين ملاقات به آنحضرت نسبت داده شده است كنار بگذاريم و بخواهيم بر طبق موازين عام تاريخى نه دينى و مذهبى و اعتقادى اظهار نظر كنيم، بايد بگوييم كه منصور پس از آنكه خيالش از جانب اولاد امام حسن(ع) آسوده شد و براى او مخالفى نماند از نفوذ معنوى و روحانى حضرت صادق(ع) كه تنها فرد شاخص و مبرز علويان و مطمح نظر علما و بزرگان عصر بود در انديشه فرو رفت؛ زيرا چه پيش از كشته شدن حسنيان و چه پس از قتل ايشان هيچ شخصيتى در جهان اسلام از لحاظ معنويت و شرافت حسب و نسب بالاتر از امام صادق(ع)نبود و چون امام نه خروج كرده بود و نه كسى را بر ضد عباسيان تحريك و اغوا كرده بود بهانه‌اى براى جلب و حبس و ايذاى او در دست نبود. به هر حال منصور كه از انديشه نفوذ شخصيت امام خواب راحت نداشت او را از مدينه فرا خواند و قصدش كشتن او بود. اما همينكه او را ديد و جمال و هيبت و وقار او را مشاهده كرد و پاسخهاى متين و محكم او را به سؤالات خود شنيد خود تحت تأثير شخصيت او قرار گرفت و نه تنها از قتل و آزار او صرف نظر كرد، بلكه او را با احترام بى‌مانندى روانه منزل ساخت.
روايات ديگرى هم هست كه به قول مجلسى دلالت دارد بر اينكه اولاد حسن در آن هنگام به حق امام صادق(ع) عارف بوده‌اند. در اينجا بايد گفت كه اگر چه آنحضرت از بيعت با محمد بن عبدالله ابا كرد اما از قتل اولاد امام حسن (ع) به دست منصور هم ابداً راضى نبود و بلكه ملول و محزون بود و اگر ايشان را از قيام بر ضد منصور نهى مى‌فرمود نه به جهت طرفدارى از منصور بود كه اين معنى به دلايل قاطع به هيچ وجه درست نيست بلكه به جهت آن بود كه مى‌دانست در اين مبارزه نابرابر اولاد امام حسن (ع)شكست خواهند خورد و كشته خواهند شد و هرگز نمى‌خواست كه چنين حوادثى اتفاق افتد و بر حسب وظيفه شرعى، ايشان را از وقوع در مهلكه باز مى‌داشت، اما نفس قيام بر ضد منصور و خلفاى بنى‌عباس و عمّال ايشان در نزد امام امرى درست بود زيرا قيام بر ضد ظلم و سياهكارى بود. منصور پس از غلبه بر محمد بن بنى‌عباس و ابراهيم بن بنى‌عباس، امام صادق(ع) را از مدينه به عراق فرا خواند. روايات متعددى در باب رفتن امام به نزد منصور در دست است و مجلسى آنها را در [[بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(ع)|بحار الانوار]] در شرح احوال امام صادق(ع)در باب «ما جرى بينه(ع) و بين المنصور و ولاته و...» آورده است. از مجموع اين روايات چنين بر مى‌آيد كه ظاهراً منصور نخست قصد ايذا و اهانت و حتى قصد قتل آن حضرت را داشته است ولى پس از ديدن آنحضرت، در نتيجه ظهور كرامات و آيات الهى از قتل آنحضرت چشم پوشيده و او را با احترام برگردانده است. اگر ما بعضى از خوارق عاداتى را كه در اين ملاقات به آنحضرت نسبت داده شده است كنار بگذاريم و بخواهيم بر طبق موازين عام تاريخى نه دينى و مذهبى و اعتقادى اظهار نظر كنيم، بايد بگوييم كه منصور پس از آنكه خيالش از جانب اولاد امام حسن (ع) آسوده شد و براى او مخالفى نماند از نفوذ معنوى و روحانى حضرت صادق(ع) كه تنها فرد شاخص و مبرز علويان و مطمح نظر علما و بزرگان عصر بود در انديشه فرو رفت؛ زيرا چه پيش از كشته شدن حسنيان و چه پس از قتل ايشان هيچ شخصيتى در جهان اسلام از لحاظ معنويت و شرافت حسب و نسب بالاتر از امام صادق(ع)نبود و چون امام نه خروج كرده بود و نه كسى را بر ضد عباسيان تحريك و اغوا كرده بود بهانه‌اى براى جلب و حبس و ايذاى او در دست نبود. به هر حال منصور كه از انديشه نفوذ شخصيت امام خواب راحت نداشت او را از مدينه فرا خواند و قصدش كشتن او بود. اما همينكه او را ديد و جمال و هيبت و وقار او را مشاهده كرد و پاسخهاى متين و محكم او را به سؤالات خود شنيد خود تحت تأثير شخصيت او قرار گرفت و نه تنها از قتل و آزار او صرف نظر كرد، بلكه او را با احترام بى‌مانندى روانه منزل ساخت.


جلالت قدر و عظمت شأن حضرت صادق(ع) و پدر بزرگوارش امام باقر(ع) به اندازه‌اى بود كه جمعى از شيعيان و پيروان ناآگاه در حق ايشان غلو كردند و مقام ايشان را تا به مرتبه الوهيت بالا بردند. از جمله اين اشخاص ابوالخطاب محمد بن ابى‌زينب يا مقلاص بن ابى‌الخطاب الاجدع اسدى است كه بارها به جهت عقايد افراطى و غلوآميز در حق آنحضرت، از سوى ايشان مورد لعن و نفرين قرار گرفته است و اخبار او در [[رجال كشى]] (290-308ق)آمده است. در يكى از اين روايات حضرت صادق(ع) به صراحت عقيده ابوالخطاب را درباره اينكه آنحضرت علم غيب دارد با نفى اين مطلب فرموده است: «سوگند به خدايى كه آفريننده‌اى جز او نيست كه من غيب نمى‌دانم و خداوند از مردگان من پاداش نيك به من ندهد و از خويشان من مرا خير و بركت نبخشايد اگر من چنين چيزى به او گفته باشم...». آنگاه فرمود كه من با عبدالله بن حسن زمين محصورى را كه من و او در آن شريك بوديم قسمت كرديم و در اين قسمت زمينهاى هموار و آبگير به او رسيد و زمينهاى درشت و ناهموار به من رسيد و اگر من علم غيب مى‌دانستم چنان مى‌كردم كه كار بر عكس مى‌شد و زمينهاى هموار و آبگير به من مى‌رسيد. در روايت ديگر ابوبصير به آنحضرت عرض مى‌كند كه آنها (يعنى خطابيه) مى‌گويند شما شمار قطره‌هاى باران و عدد ستارگان و برگهاى درختان و شمار خاكها و وزن درياها را مى‌دانيد،حضرت سر به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: «سبحان الله، سبحان الله نه، به خدا كه اينهمه را جز خدا كسى نمى‌داند.»
جلالت قدر و عظمت شأن حضرت صادق(ع) و پدر بزرگوارش امام باقر(ع) به اندازه‌اى بود كه جمعى از شيعيان و پيروان ناآگاه در حق ايشان غلو كردند و مقام ايشان را تا به مرتبه الوهيت بالا بردند. از جمله اين اشخاص ابوالخطاب محمد بن ابى‌زينب يا مقلاص بن ابى‌الخطاب الاجدع اسدى است كه بارها به جهت عقايد افراطى و غلوآميز در حق آنحضرت، از سوى ايشان مورد لعن و نفرين قرار گرفته است و اخبار او در [[رجال كشى]] (290-308ق)آمده است. در يكى از اين روايات حضرت صادق(ع) به صراحت عقيده ابوالخطاب را درباره اينكه آنحضرت علم غيب دارد با نفى اين مطلب فرموده است: «سوگند به خدايى كه آفريننده‌اى جز او نيست كه من غيب نمى‌دانم و خداوند از مردگان من پاداش نيك به من ندهد و از خويشان من مرا خير و بركت نبخشايد اگر من چنين چيزى به او گفته باشم...». آنگاه فرمود كه من با عبدالله بن حسن زمين محصورى را كه من و او در آن شريك بوديم قسمت كرديم و در اين قسمت زمينهاى هموار و آبگير به او رسيد و زمينهاى درشت و ناهموار به من رسيد و اگر من علم غيب مى‌دانستم چنان مى‌كردم كه كار بر عكس مى‌شد و زمينهاى هموار و آبگير به من مى‌رسيد. در روايت ديگر ابوبصير به آنحضرت عرض مى‌كند كه آنها (يعنى خطابيه) مى‌گويند شما شمار قطره‌هاى باران و عدد ستارگان و برگهاى درختان و شمار خاكها و وزن درياها را مى‌دانيد،حضرت سر به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: «سبحان الله، سبحان الله نه، به خدا كه اينهمه را جز خدا كسى نمى‌داند.»
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش