پرش به محتوا

شهرستانی، محمد بن عبدالکریم: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'ه«' به 'ه «')
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۶: خط ۳۶:




محمد بن عبدالكريم شهرستانى از مفسران‌برجسته قرن پنجم و ششم هجرى(479-548) در«شهرستان»از توابع خراسان ديده به جهان گشود.در نظاميه نيشابور با استفاده از اساتيد بنامى چون احمد خوافى،ابو نصر قريشى، ابوالقاسم انصارى،على بن احمد بن محمد المدائنى و...در فقه،كلام،تفسير،حديث، اصول و...تحصيلات خويش را به پايان برد.
'''محمد بن عبدالكريم شهرستانى''' از مفسران‌برجسته قرن پنجم و ششم هجرى(479-548) در«شهرستان»از توابع خراسان ديده به جهان گشود.در نظاميه نيشابور با استفاده از اساتيد بنامى چون احمد خوافى،ابو نصر قريشى، ابوالقاسم انصارى،على بن احمد بن محمد المدائنى و...در فقه،كلام،تفسير،حديث، اصول و...تحصيلات خويش را به پايان برد.


پس از فارغ التحصيلى از نظاميه نيشابور،به خوارزم و مكه رفت و در بازگشت از مكه به درخواست نظاميه بغداد كه يكى از مهم‌ترين حوزه‌هاى آموزشى اهل سنت به شمار مى‌آمد، سه سال از 510 تا 513 ه‍.ق به تدريس و موعظه دانشجويان پرداخت.
پس از فارغ التحصيلى از نظاميه نيشابور،به خوارزم و مكه رفت و در بازگشت از مكه به درخواست نظاميه بغداد كه يكى از مهم‌ترين حوزه‌هاى آموزشى اهل سنت به شمار مى‌آمد، سه سال از 510 تا 513 ه‍.ق به تدريس و موعظه دانشجويان پرداخت.
خط ۴۲: خط ۴۲:
شهرستانى در حيات علمى خود آثار بسيارى-كه برخى تا بيست اثر شمارش كرده‌اند-به جهان علم و دانش عرضه داشت، اما سوگمندانه از اين تعداد كه به نظر مى‌رسد از نظر محتوا و دقت در رديف آثار بر جاى مانده اوست،تنها چند اثر بيشتر بر جاى نمانده است،كه عبارتند از:
شهرستانى در حيات علمى خود آثار بسيارى-كه برخى تا بيست اثر شمارش كرده‌اند-به جهان علم و دانش عرضه داشت، اما سوگمندانه از اين تعداد كه به نظر مى‌رسد از نظر محتوا و دقت در رديف آثار بر جاى مانده اوست،تنها چند اثر بيشتر بر جاى نمانده است،كه عبارتند از:


1.الملل و النحل:اين كتاب در ميان آثار بر جاى مانده از شهرستانى به عنوان نخستين اثر او معرفى مى‌شود.نويسنده ملل و نحل دو مقدمه براى اين كتاب آورده است كه در يك مقدمه از وزارت نصير الدين محمود وزير سلطان سنجر كه از سال 521 تا 526 ه‍.ق ادامه داشت ياد مى‌كند.
#الملل و النحل:اين كتاب در ميان آثار بر جاى مانده از شهرستانى به عنوان نخستين اثر او معرفى مى‌شود.نويسنده ملل و نحل دو مقدمه براى اين كتاب آورده است كه در يك مقدمه از وزارت نصير الدين محمود وزير سلطان سنجر كه از سال 521 تا 526 ه‍.ق ادامه داشت ياد مى‌كند.
 
#:گروهى با توجه به اين مقدمه،زمان تأليف الملل و النحل را پس از سال 521 ه‍. ق باور دارند و مى‌گويند اين مقدمه،مقدمه اول شهرستانى بر ملل و نحل بوده است، اما پس از سقوط سلطان سنجر،شهرستانى اين مقدمه را حذف كرد و مقدمه‌اى براى كتابش آورد كه در آن نامى از نصير الدين محمود نيست.
گروهى با توجه به اين مقدمه،زمان تأليف الملل و النحل را پس از سال 521 ه‍. ق باور دارند و مى‌گويند اين مقدمه،مقدمه اول شهرستانى بر ملل و نحل بوده است، اما پس از سقوط سلطان سنجر،شهرستانى اين مقدمه را حذف كرد و مقدمه‌اى براى كتابش آورد كه در آن نامى از نصير الدين محمود نيست.
#:اما وجود قرينه‌اى محكم در متن ملل و نحل اين ديدگاه را زير سؤال مى‌برد،چه اينكه بر اساس اين قرينه از زمان غيبت امام زمان(ع)تا زمان نوشتن كتاب ملل و نحل در حدود 250 سال گذشته است.«الغيبة قد امتدت مائتين و نيفا و خمسين...» حال اگر اين مقدار را به سال غيبت امام زمان(ع)(260 ه‍.ق)بيفزاييم نتيجه مى‌گيريم كه شهرستانى كتاب ملل نحل را پس از سال 510 ه‍.ق و پيش از سال 520 به پايان برده است و گرنه واژه «نيفا»در عبارت«مائتين و نيفا و خمسين سنة»بى معنى خواهد بود، چنان كه واژه «خمسين»نيز لغو مى‌نمايد.
 
#:با توجه به اين نص محكم در الملل و النحل مى‌توانيم درباره مقدمات نيز به گونه‌اى ديگر اظهار نظر كنيم و بگوييم مقدمه‌اى كه در آن از نصير الدين محمود وزير سلطان سنجر نام برده شده مقدمه دوم شهرستانى بوده كه در زمان صدارت نصير الدين محمود به مقدمه اصلى ملل و نحل افزوده است و مقدمه اصلى و اولى كتاب،همين مقدمه‌اى است كه در اول ملل و نحل چاپ قم و به تصحيح بدران وجود دارد.
اما وجود قرينه‌اى محكم در متن ملل و نحل اين ديدگاه را زير سؤال مى‌برد،چه اينكه بر اساس اين قرينه از زمان غيبت امام زمان(ع)تا زمان نوشتن كتاب ملل و نحل در حدود 250 سال گذشته است.«الغيبة قد امتدت مائتين و نيفا و خمسين...» حال اگر اين مقدار را به سال غيبت امام زمان(ع)(260 ه‍.ق)بيفزاييم نتيجه مى‌گيريم كه شهرستانى كتاب ملل نحل را پس از سال 510 ه‍.ق و پيش از سال 520 به پايان برده است و گرنه واژه «نيفا»در عبارت«مائتين و نيفا و خمسين سنة»بى معنى خواهد بود، چنان كه واژه «خمسين»نيز لغو مى‌نمايد.
#مصارع الفلاسفه:مقدمه اين كتاب نشانگر آن است كه شهرستانى اين اثر را پس از«الملل و النحل»نوشته است.ديدگاه‌هاى نويسنده اين كتاب را خواجه نصير الدين در اثر گران سنگ خويش«مصارع المصارع»جمع‌آورى كرده و در دفاع از [[ابن سینا، حسین بن عبدالله|ابن سينا]] آنها را نقد مى‌كند.
 
#نهاية الاقدام فى علم الكلام:از اين كتاب مى‌توان به عنوان تتمه «الملل و النحل»نام برد.
با توجه به اين نص محكم در الملل و النحل مى‌توانيم درباره مقدمات نيز به گونه‌اى ديگر اظهار نظر كنيم و بگوييم مقدمه‌اى كه در آن از نصير الدين محمود وزير سلطان سنجر نام برده شده مقدمه دوم شهرستانى بوده كه در زمان صدارت نصير الدين محمود به مقدمه اصلى ملل و نحل افزوده است و مقدمه اصلى و اولى كتاب،همين مقدمه‌اى است كه در اول ملل و نحل چاپ قم و به تصحيح بدران وجود دارد.
#مجلس مكتوب خوارزم:اين متن در مورد بحث خلق و امر و نقد و بررسى ديدگاه‌هاى موجود در اين زمينه است.اين كتاب،تنها اثر فارسى شهرستانى است.
 
#تفسير«مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار»:اين اثر در دو مجلد با قطع رحلى،از نسخه منحصر به فرد كتابخانه ملى عكس بردارى شده است و به صورت عكسى به چاپ رسيده است.شهرستانى در سال 538 ه‍.ق و در سن 59 سالگى شروع به نوشتن جلد اول اين تفسير كرد و چنان كه خود وى در مقدمه جلد دوم مى‌گويد نگارش جلد اول در محرم سال 540 ه‍.ق به پايان رسيد.مجموعه آياتى كه شهرستانى در اين دو جلد تفسير كرده آيات سوره فاتحه و بقره است.بنابر اين با توجه به اينكه جلد اول،دو سال زمان برده است و جلد دوم نيز اگر به همين اندازه زمان برده باشد.بنابر اين در چهار سال 293 آيه را شهرستانى توانسته تفسير نمايد،مى‌توانيم ادعا كنيم كه شهرستانى نتوانسته است تمام آيات قرآن را تفسير نمايد،چه اينكه وى در سن 69 سالگى دار فانى را وداع گفته است.
2.مصارع الفلاسفه:مقدمه اين كتاب نشانگر آن است كه شهرستانى اين اثر را پس از«الملل و النحل»نوشته است.ديدگاه‌هاى نويسنده اين كتاب را خواجه نصير الدين در اثر گران سنگ خويش«مصارع المصارع»جمع‌آورى كرده و در دفاع از [[ابن سینا، حسین بن عبدالله|ابن سينا]] آنها را نقد مى‌كند.
 
3.نهاية الاقدام فى علم الكلام:از اين كتاب مى‌توان به عنوان تتمه «الملل و النحل»نام برد.
 
4.مجلس مكتوب خوارزم:اين متن در مورد بحث خلق و امر و نقد و بررسى ديدگاه‌هاى موجود در اين زمينه است.اين كتاب،تنها اثر فارسى شهرستانى است.
 
5.تفسير«مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار»:اين اثر در دو مجلد با قطع رحلى،از نسخه منحصر به فرد كتابخانه ملى عكس بردارى شده است و به صورت عكسى به چاپ رسيده است.شهرستانى در سال 538 ه‍.ق و در سن 59 سالگى شروع به نوشتن جلد اول اين تفسير كرد و چنان كه خود وى در مقدمه جلد دوم مى‌گويد نگارش جلد اول در محرم سال 540 ه‍.ق به پايان رسيد.مجموعه آياتى كه شهرستانى در اين دو جلد تفسير كرده آيات سوره فاتحه و بقره است.بنابر اين با توجه به اينكه جلد اول،دو سال زمان برده است و جلد دوم نيز اگر به همين اندازه زمان برده باشد.بنابر اين در چهار سال 293 آيه را شهرستانى توانسته تفسير نمايد،مى‌توانيم ادعا كنيم كه شهرستانى نتوانسته است تمام آيات قرآن را تفسير نمايد،چه اينكه وى در سن 69 سالگى دار فانى را وداع گفته است.


مجموع صفحات مفاتيح الاسرار در دو مجلد 838 صفحه است كه از اين مقدار حدود 54 صفحه ديدگاه‌هاى نويسنده در علوم قرآنى است.
مجموع صفحات مفاتيح الاسرار در دو مجلد 838 صفحه است كه از اين مقدار حدود 54 صفحه ديدگاه‌هاى نويسنده در علوم قرآنى است.
خط ۱۱۶: خط ۱۰۹:
پيش از آن كه به ذكر نشانه‌هاى گرايش شهرستانى به شيعه بپردازيم سزاوار است نخست عدم وابستگى شهرستانى به فرقه‌هاى مطرحى چون اشاعره،معتزله،جبريه و...را نشان دهيم. شهرستانى در موضوعات و مسائل زير ديدگاه ساير فرقه‌هاى اسلامى را نمى‌پذيرد:
پيش از آن كه به ذكر نشانه‌هاى گرايش شهرستانى به شيعه بپردازيم سزاوار است نخست عدم وابستگى شهرستانى به فرقه‌هاى مطرحى چون اشاعره،معتزله،جبريه و...را نشان دهيم. شهرستانى در موضوعات و مسائل زير ديدگاه ساير فرقه‌هاى اسلامى را نمى‌پذيرد:


1.هدايت الهى
#هدايت الهى
 
#:ذيل آيه شريفه'''«اهدنا الصراط المستقيم»'''شهرستانى نخست در قالب تفسير و معنى، ديدگاه خود را طرح مى‌كند و سپس به تلاش متكلمين براى تفسير آيه اشاره مى‌كند و در پايان ديدگاه اشاعره و معتزله را درباره هدايت الهى اشتباه خوانده خاستگاه اين اشتباه را نا آشنايى آنان با قرآن و علوم قرآنى معرفى مى‌كند:
ذيل آيه شريفه'''«اهدنا الصراط المستقيم»'''شهرستانى نخست در قالب تفسير و معنى، ديدگاه خود را طرح مى‌كند و سپس به تلاش متكلمين براى تفسير آيه اشاره مى‌كند و در پايان ديدگاه اشاعره و معتزله را درباره هدايت الهى اشتباه خوانده خاستگاه اين اشتباه را نا آشنايى آنان با قرآن و علوم قرآنى معرفى مى‌كند:
#:'''«اهدنا الصراط المستقيم»'''اى وفّقنا و الهمنا و ارشدنا و ثبتنا و قال بعض المتكلمين:معناه اسلك بنا طريق الجنة و قوّمنا اليه كقوله تعالى«سيهديهم و يصلح بالهم»(محمد5/)و انما قاموا و قعدوا فى تفسير«اهدنا»لا اشكال فيه من وجهين: احدهما ان السؤال انما يكون لشيىء مفقود عن السائل و الموجود لا يطلب بالسؤال، و الثانى ان السؤال انما يكون اذا لم يعطه المسؤول،و اذا اراح الله تعالى العلل بنصب الادلّة فى الافعال فقد هداهم و أغناهم عن السؤال.اما الأول فقد اجابوا عنه باحد وجهين:إمّا بالتوفيق و خلق الهداية و ذلك طريق الاشعرية،و إمّا بالهداية الى طريق الجنة و ذلك طريق المعتزلة،و لو عرفوا عمومات القرآن و خصوصاته فى محكماته و متشابهاته لما خبطوا خبط العشواء فى ظلماته و نعود اليه ان شاء اللّه.»
 
#:شهرستانى در اين بحث چنان كه از سخنانش پيداست هيچ اظهار نظرى درباره هدايت ندارد،اما در بحث اسرار آيه شريفه'''«اهدنا الصراط المستقيم»'''ديدگاه خود را به زيبايى بيان مى‌كند.او نخست هدايت را به هدايت عامه و خاصه تقسيم مى‌كند و پس از ذكر ديدگاه قدريه و جبريه آنها را از گمراهان مى‌خواند،زيرا به باور او قدريه با پذيرش هدايت عامه و نپذيرفتن هدايت خاصه به بى راهه رفته‌اند و جبريه با پذيرش هدايت خاصه و نپذيرفتن هدايت عامه به گمراهى رسيده‌اند:
'''«اهدنا الصراط المستقيم»'''اى وفّقنا و الهمنا و ارشدنا و ثبتنا و قال بعض المتكلمين:معناه اسلك بنا طريق الجنة و قوّمنا اليه كقوله تعالى«سيهديهم و يصلح بالهم»(محمد5/)و انما قاموا و قعدوا فى تفسير«اهدنا»لا اشكال فيه من وجهين: احدهما ان السؤال انما يكون لشيىء مفقود عن السائل و الموجود لا يطلب بالسؤال، و الثانى ان السؤال انما يكون اذا لم يعطه المسؤول،و اذا اراح الله تعالى العلل بنصب الادلّة فى الافعال فقد هداهم و أغناهم عن السؤال.اما الأول فقد اجابوا عنه باحد وجهين:إمّا بالتوفيق و خلق الهداية و ذلك طريق الاشعرية،و إمّا بالهداية الى طريق الجنة و ذلك طريق المعتزلة،و لو عرفوا عمومات القرآن و خصوصاته فى محكماته و متشابهاته لما خبطوا خبط العشواء فى ظلماته و نعود اليه ان شاء اللّه.»
#:«و سرّ آخر:ان العموم و الخصوص،جاريان فى الهداية جريانهما فى ساير الالفاظ و المعانى،و لله عز و جل هداية عامة فى جميع الموجودات على حسب اوضاعها و طباعها و خصوصا فى الحيوانات،فان كلّ حيوان مخصوص بهداية الى مصالح وجوده و بقائه باستحفاظ نوعه و شخصه،و ذلك بالطبع،و الفطرة دون التعليم و الفكرة،و أخصّ منه هداية الانسان فانه مخصوص بهداية الى مصالح وجوده و بقائه باستحفاظ نوعه و شخصه و استسخار غير نوعه،و ذلك بالتعليم و الفكرة،و اخص منه هداية الانبياء و الاولياء عليهم السلام،فانهم مخصوصون بهداية الى مصالح وجودهم و بقائهم باستحفاظ نوعهم و شخصهم و استصلاح غير نوعهم من الانسان فى معاشهم و معادهم،و ذلك بالوحى و الالهام.
 
#:و كما صار الانسان ملكا على انواع الحيوانات بالهداية الخاصة له،كذلك صار النبى ملكا على اصناف الانسان بالهداية الخاصة به،و كما صارت حركات الانسان معجزات الحيوان اعنى حركاته الفكرية و القولية و العملية،كذلك صارت حركات الانبياء عليهم السلام معجزات الانسان،اعنى حركاته الفطرية و الوحيية و الخلقة، فهم الذين انعم الله عزّ و جلّ عليهم بالهداية العلوية القدسية،و صراطهم صراط الله،و دينهم صبغة الله،و شريعتهم شرعة الله،فمن اقتدى بهم فهو المهتدى الى الصراط المستقيم،و من اعتدى عليهم فهو الهاوى الى سر الجحيم.
شهرستانى در اين بحث چنان كه از سخنانش پيداست هيچ اظهار نظرى درباره هدايت ندارد،اما در بحث اسرار آيه شريفه'''«اهدنا الصراط المستقيم»'''ديدگاه خود را به زيبايى بيان مى‌كند.او نخست هدايت را به هدايت عامه و خاصه تقسيم مى‌كند و پس از ذكر ديدگاه قدريه و جبريه آنها را از گمراهان مى‌خواند،زيرا به باور او قدريه با پذيرش هدايت عامه و نپذيرفتن هدايت خاصه به بى راهه رفته‌اند و جبريه با پذيرش هدايت خاصه و نپذيرفتن هدايت عامه به گمراهى رسيده‌اند:
#:واذ عرفت مراتب العموم و الخصوص فى الهداية،اطلعت على مزلّة اقدام الضالين فيها و ان الذين قالوا من القدرية ان الله تعالى قد يهدى المؤمن و الكافر بنصب الآيات و الادلة و انما يهتدى من نظر فيها و اعتبر و انما ضلّ من نازل و استكبر،و حملوا عليه قوله تعالى'''«و اما ثمود فهديناهم فاستحبّوا العمى على الهدى»'''(فصلت 17/)فقد ضلّوا اذ حكموا بعموم الهداية دون الخصوص،و ان الذين قالوا من الجبرية ان الله تعالى قد هدى المؤمن دون الكافر بالتوفيق و خلق الايمان فمن اهتدى فبهداية الله و من ضلّ فباضلال اللّه و حملوا عليه قوله عز و جل'''«من يهد الله فهو المهتدى و من يضلل فأولئك هم الخاسرون»'''(اعراف118/)فقد ضلّوا اذ حكموا بخصوص الهداية دون العموم،و اين الفريقان المختصمان من معرفة اسرار القرآن فى العموم و الخصوص و التضاد و الترتب و المفروغ و المستأنف و اثبات الكونين و تقرير الحكمين'''«افلا يتدبرون القرآن أم على قلوب اقفالها»'''(محمد24/.»
 
#:همو در بحث از آيه شريفه'''«قال فبما أغويتنى لأقعدنّ لهم صراطك المستقيم»''' (اعراف16/)خاستگاه ديدگاه جبريان را واژه «اغويتنى»و خاستگاه نظريه قدريه را «لأقعدنّ»معرفى مى‌كند و هر دو گروه را از دوزخيان مى‌خواند:
«و سرّ آخر:ان العموم و الخصوص،جاريان فى الهداية جريانهما فى ساير الالفاظ و المعانى،و لله عز و جل هداية عامة فى جميع الموجودات على حسب اوضاعها و طباعها و خصوصا فى الحيوانات،فان كلّ حيوان مخصوص بهداية الى مصالح وجوده و بقائه باستحفاظ نوعه و شخصه،و ذلك بالطبع،و الفطرة دون التعليم و الفكرة،و أخصّ منه هداية الانسان فانه مخصوص بهداية الى مصالح وجوده و بقائه باستحفاظ نوعه و شخصه و استسخار غير نوعه،و ذلك بالتعليم و الفكرة،و اخص منه هداية الانبياء و الاولياء عليهم السلام،فانهم مخصوصون بهداية الى مصالح وجودهم و بقائهم باستحفاظ نوعهم و شخصهم و استصلاح غير نوعهم من الانسان فى معاشهم و معادهم،و ذلك بالوحى و الالهام.
#:«مذهب جبريان از اين كلمه «اغويتنى»خاست،مذهب قدريان از اين كلمه «لأقعدنّ»خاست،هر دو طايفه[را]دام در دام ابليس بندند و به آتش دوزخ اندازند...هر جا كه شبهتى است از وساوس شيطان است و هر كجا كه وسوسه است از شبهات آن لعين خاست.شبهاتش يا تشبيه است يا تعطيل،يا جبر است يا قدر،يا عقل است يا سمع.»
 
#كلام خدا
و كما صار الانسان ملكا على انواع الحيوانات بالهداية الخاصة له،كذلك صار النبى ملكا على اصناف الانسان بالهداية الخاصة به،و كما صارت حركات الانسان معجزات الحيوان اعنى حركاته الفكرية و القولية و العملية،كذلك صارت حركات الانبياء عليهم السلام معجزات الانسان،اعنى حركاته الفطرية و الوحيية و الخلقة، فهم الذين انعم الله عزّ و جلّ عليهم بالهداية العلوية القدسية،و صراطهم صراط الله،و دينهم صبغة الله،و شريعتهم شرعة الله،فمن اقتدى بهم فهو المهتدى الى الصراط المستقيم،و من اعتدى عليهم فهو الهاوى الى سر الجحيم.
#:مسأله ديگرى كه نشان مى‌دهد شهرستانى به فرقه‌اى جز شيعه وابسته نيست بحث كلام خداست.شهرستانى پس از ذكر ديدگاه پيشينيان در مورد كلام خدا به بيان باور معتزله و اشاعره مى‌پردازد و در پايان آنها را از گمراهان مى‌خواند:
 
#:«و ان السلف من اهل الاسلام،كانوا يقولون:ان كلام الله قديم،و هو حروف و كلمات،و هى كلها قديمة و انها اسباب الموجودات،و الكاف و النون من قوله «كن»هو السبب الاول و هو المظهر الاول للامر القديم.و الاشعرى قال:ان الحروف محدثة و الامر قديم.و المعتزلى قال:ان الحروف و الامر محدثة،و كل ذلك خبط و رمى فى عماية.»
و اذ عرفت مراتب العموم و الخصوص فى الهداية،اطلعت على مزلّة اقدام الضالين فيها و ان الذين قالوا من القدرية ان الله تعالى قد يهدى المؤمن و الكافر بنصب الآيات و الادلة و انما يهتدى من نظر فيها و اعتبر و انما ضلّ من نازل و استكبر،و حملوا عليه قوله تعالى'''«و اما ثمود فهديناهم فاستحبّوا العمى على الهدى»'''(فصلت 17/)فقد ضلّوا اذ حكموا بعموم الهداية دون الخصوص،و ان الذين قالوا من الجبرية ان الله تعالى قد هدى المؤمن دون الكافر بالتوفيق و خلق الايمان فمن اهتدى فبهداية الله و من ضلّ فباضلال اللّه و حملوا عليه قوله عز و جل'''«من يهد الله فهو المهتدى و من يضلل فأولئك هم الخاسرون»'''(اعراف118/)فقد ضلّوا اذ حكموا بخصوص الهداية دون العموم،و اين الفريقان المختصمان من معرفة اسرار القرآن فى العموم و الخصوص و التضاد و الترتب و المفروغ و المستأنف و اثبات الكونين و تقرير الحكمين'''«افلا يتدبرون القرآن أم على قلوب اقفالها»'''(محمد24/.»
#:همو در موردى ديگر قرآن را بر اساس ديدگاه پيشينيان كلام خدا و فرود آمده بر قلب پيامبر،معرفى مى‌كند و كلام خدا را همين آياتى كه مى‌شنويم و قراءت مى‌كنيم مى‌نماياند و پس از بيان نظريه اشاعره،معتزله و كراميه به صورت كوتاه اما كامل، انديشه آنان را ناسازگار با نظرگاه سلف و هدايت‌گرى قرآن مى‌نامد:
 
#:«ان المتكلمين ذكروا فى توجيه انزال القرآن و تنزيل الكتاب مذاهبهم،و السلف الصالحون فقد اتفقوا كلهم على ان القرآن كلام الله و ان ما يقرأ فى المصحف كتاب الله،و الكتاب قد اخبر بأنّ الله تعالى أنزل على عبده الكتاب و قصّ عليه القصص و أحكم الآيات و فصّلها و بيّن الحدود و الاحكام فيه و أوضحها و اتفقوا كلّهم على ان كتاب الله هو ما بين الدفتين و ان كلام الله بين اظهرنا نسمعه و نقرأه و نتعلمه و نعلمه،و ليس يصح ذلك كلّه على مذهب المتكلمين اجمعين،فإنّ الاشعرى اذا قال:كلام الله صفة من صفاته،قائمة بذاته و هى واحدة لا قصص و اخبار و لا حدود و احكام و لا آيات و كلمات،و ما يقرأه و يسمعه دلالات عليه و حكايات عنه فالدليل غير المدلول و الحكاية غير المحكى،و ان المعتزلى اذا قال:كلام الله فعل من افعاله مخلوق فى محل من شجرة او لوح،و هو عرض من الأعراض التى لا بقاء لها و كما اوجده افناه و كما احدثه اعدمه مما يقرأه و نسمعه حكايات عن ذلك الفانى و هى افعالنا القائمة بمخارج الحروف يخطىء فيها و يصيب،و يعاقب على الخطأ فيها و يثاب على الصواب كشعر امرء القيس...و ان الكرامى اذا قال:كلام الله فعل و خلق حادث فى ذاته،و ما يقرأه و يسمعه مفعول و مخلوق و الفعل غير المفعول و الخلق غير المخلوق و هذا أشنع و أفحش،فاين كلام السلف الصالحين،و اين ذلك الكتاب الذى هو هدى للمتقين«سبحان ربك رب العزة عما يصفون.و سلام على المرسلين.و الحمد لله رب العالمين».»
همو در بحث از آيه شريفه'''«قال فبما أغويتنى لأقعدنّ لهم صراطك المستقيم»''' (اعراف16/)خاستگاه ديدگاه جبريان را واژه «اغويتنى»و خاستگاه نظريه قدريه را «لأقعدنّ»معرفى مى‌كند و هر دو گروه را از دوزخيان مى‌خواند:
#خلق و امر
 
#:شهرستانى در مجلس مكتوب خوارزم به مناسبت آيه شريفۀ'''«ألا له الخلق و الامر»''' بحث خلق و امر را طرح مى‌كند و پس از ارائه ديدگاه معتزله،كراميه،اشعريه به نقد و بررسى نظريات آنها مى‌نشيند:
«مذهب جبريان از اين كلمه «اغويتنى»خاست،مذهب قدريان از اين كلمه «لأقعدنّ»خاست،هر دو طايفه[را]دام در دام ابليس بندند و به آتش دوزخ اندازند...هر جا كه شبهتى است از وساوس شيطان است و هر كجا كه وسوسه است از شبهات آن لعين خاست.شبهاتش يا تشبيه است يا تعطيل،يا جبر است يا قدر،يا عقل است يا سمع.»
#:«متكلمان در خلق و امر،سه مذهب داشتند؛معتزليان گفتند:خلق و امر هر دو يكى است.خلق او مخلوق و امر او مخلوق و لكن امر او صوتى و حرفى و قايم به درختى.كراميان گفتند:خلق و امر هر دو يكى است؛خلق او نه مخلوق،و امر او صوتى و حرفى حادث و لكن قايم به ذات او.اشعريان گفتند:خلق او مخلوق نه قايم به ذات او،امر او نه مخلوق قايم به ذات او.
 
#:هيچ كس نه حقيقت خلق دانست،نه حقيقت امر.نه نسبت خلق با او كه چه نسبت است و نه نسبت امر با او كه چه نسبت است؟و قرآن مجيد اين مى‌گويد:'''«ألا له الخلق و الأمر»'''.اگر هر دو يكى بودى اين دو لفظ مختلف چرا؟اگر يكى قايم به ذات او بودى و يكى به اين ذات او،اين لفظ متحد چرا؟اگر«له»ملك راست،امر را صفت چرا گويى؟و اگر«له»صفت راست،خلق را صفت چرا نگويى؟نه نه چنين گوى كه مرد كتاب و جفت كتاب گفت:«له الخلق ملكا،و له الامر ملكا»او خداوند ملك و خداوند ملك«الارواح ملكه و الاجساد ملكه فأحلّ ملكه فى ملكه، و له عليهما شرط و لهما عنده وعد،فان وفوا بشرطه وفى لهم بوعده.»
2.كلام خدا
#مرتكب كبيره
 
#:يكى از مباحث مهمى كه همه فرقه‌هاى اسلامى دربارۀ آن اظهار نظر كرده‌اند مسأله مرتكب كبيره است.شهرستانى اين مسأله را ذيل آيه شريفه'''«فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة أعدّت للكافرين»'''(بقره24/)به بحث مى‌كشد.وى ديدگاه اشاعره، معتزله،مرجئه و وعيديه را درباره تفسير آيه به زيبايى ارائه مى‌نمايد و در پايان آنان را به جهت عدم مراجعه به اهل بيت،سرگردان مى‌خواند:
مسأله ديگرى كه نشان مى‌دهد شهرستانى به فرقه‌اى جز شيعه وابسته نيست بحث كلام خداست.شهرستانى پس از ذكر ديدگاه پيشينيان در مورد كلام خدا به بيان باور معتزله و اشاعره مى‌پردازد و در پايان آنها را از گمراهان مى‌خواند:
#:«و هذا مقام حيرة المتكلمين كما ترى،و لو عرفوا مواقع اليقين بالرجوع الى الصادقين بيّنوا لهم أى كبيرة هى كفر و أى كبيرة ليست بكفر و يخلد فى النار و أىّ كبيرة لا يخلد...»
 
#:مقصود شهرستانى از صادقين به قرينه مقدمه او در«مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار»و تفسير او از آيه'''«الذين اتيناهم الكتاب»'''پيامبر و اهل بيت هستند.
«و ان السلف من اهل الاسلام،كانوا يقولون:ان كلام الله قديم،و هو حروف و كلمات،و هى كلها قديمة و انها اسباب الموجودات،و الكاف و النون من قوله «كن»هو السبب الاول و هو المظهر الاول للامر القديم.و الاشعرى قال:ان الحروف محدثة و الامر قديم.و المعتزلى قال:ان الحروف و الامر محدثة،و كل ذلك خبط و رمى فى عماية.»
 
همو در موردى ديگر قرآن را بر اساس ديدگاه پيشينيان كلام خدا و فرود آمده بر قلب پيامبر،معرفى مى‌كند و كلام خدا را همين آياتى كه مى‌شنويم و قراءت مى‌كنيم مى‌نماياند و پس از بيان نظريه اشاعره،معتزله و كراميه به صورت كوتاه اما كامل، انديشه آنان را ناسازگار با نظرگاه سلف و هدايت‌گرى قرآن مى‌نامد:
 
«ان المتكلمين ذكروا فى توجيه انزال القرآن و تنزيل الكتاب مذاهبهم،و السلف الصالحون فقد اتفقوا كلهم على ان القرآن كلام الله و ان ما يقرأ فى المصحف كتاب الله،و الكتاب قد اخبر بأنّ الله تعالى أنزل على عبده الكتاب و قصّ عليه القصص و أحكم الآيات و فصّلها و بيّن الحدود و الاحكام فيه و أوضحها و اتفقوا كلّهم على ان كتاب الله هو ما بين الدفتين و ان كلام الله بين اظهرنا نسمعه و نقرأه و نتعلمه و نعلمه،و ليس يصح ذلك كلّه على مذهب المتكلمين اجمعين،فإنّ الاشعرى اذا قال:كلام الله صفة من صفاته،قائمة بذاته و هى واحدة لا قصص و اخبار و لا حدود و احكام و لا آيات و كلمات،و ما يقرأه و يسمعه دلالات عليه و حكايات عنه فالدليل غير المدلول و الحكاية غير المحكى،و ان المعتزلى اذا قال:كلام الله فعل من افعاله مخلوق فى محل من شجرة او لوح،و هو عرض من الأعراض التى لا بقاء لها و كما اوجده افناه و كما احدثه اعدمه مما يقرأه و نسمعه حكايات عن ذلك الفانى و هى افعالنا القائمة بمخارج الحروف يخطىء فيها و يصيب،و يعاقب على الخطأ فيها و يثاب على الصواب كشعر امرء القيس...و ان الكرامى اذا قال:كلام الله فعل و خلق حادث فى ذاته،و ما يقرأه و يسمعه مفعول و مخلوق و الفعل غير المفعول و الخلق غير المخلوق و هذا أشنع و أفحش،فاين كلام السلف الصالحين،و اين ذلك الكتاب الذى هو هدى للمتقين«سبحان ربك رب العزة عما يصفون.و سلام على المرسلين.و الحمد لله رب العالمين».»
 
3.خلق و امر
 
شهرستانى در مجلس مكتوب خوارزم به مناسبت آيه شريفۀ'''«ألا له الخلق و الامر»''' بحث خلق و امر را طرح مى‌كند و پس از ارائه ديدگاه معتزله،كراميه،اشعريه به نقد و بررسى نظريات آنها مى‌نشيند:
 
«متكلمان در خلق و امر،سه مذهب داشتند؛معتزليان گفتند:خلق و امر هر دو يكى است.خلق او مخلوق و امر او مخلوق و لكن امر او صوتى و حرفى و قايم به درختى.كراميان گفتند:خلق و امر هر دو يكى است؛خلق او نه مخلوق،و امر او صوتى و حرفى حادث و لكن قايم به ذات او.اشعريان گفتند:خلق او مخلوق نه قايم به ذات او،امر او نه مخلوق قايم به ذات او.
 
هيچ كس نه حقيقت خلق دانست،نه حقيقت امر.نه نسبت خلق با او كه چه نسبت است و نه نسبت امر با او كه چه نسبت است؟و قرآن مجيد اين مى‌گويد:'''«ألا له الخلق و الأمر»'''.اگر هر دو يكى بودى اين دو لفظ مختلف چرا؟اگر يكى قايم به ذات او بودى و يكى به اين ذات او،اين لفظ متحد چرا؟اگر«له»ملك راست،امر را صفت چرا گويى؟و اگر«له»صفت راست،خلق را صفت چرا نگويى؟نه نه چنين گوى كه مرد كتاب و جفت كتاب گفت:«له الخلق ملكا،و له الامر ملكا»او خداوند ملك و خداوند ملك«الارواح ملكه و الاجساد ملكه فأحلّ ملكه فى ملكه، و له عليهما شرط و لهما عنده وعد،فان وفوا بشرطه وفى لهم بوعده.»
 
4.مرتكب كبيره
 
يكى از مباحث مهمى كه همه فرقه‌هاى اسلامى دربارۀ آن اظهار نظر كرده‌اند مسأله مرتكب كبيره است.شهرستانى اين مسأله را ذيل آيه شريفه'''«فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة أعدّت للكافرين»'''(بقره24/)به بحث مى‌كشد.وى ديدگاه اشاعره، معتزله،مرجئه و وعيديه را درباره تفسير آيه به زيبايى ارائه مى‌نمايد و در پايان آنان را به جهت عدم مراجعه به اهل بيت،سرگردان مى‌خواند:
 
«و هذا مقام حيرة المتكلمين كما ترى،و لو عرفوا مواقع اليقين بالرجوع الى الصادقين بيّنوا لهم أى كبيرة هى كفر و أى كبيرة ليست بكفر و يخلد فى النار و أىّ كبيرة لا يخلد...»
 
مقصود شهرستانى از صادقين به قرينه مقدمه او در«مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار»و تفسير او از آيه'''«الذين اتيناهم الكتاب»'''پيامبر و اهل بيت هستند.


==نشانه‌هايى از گرايش شهرستانى به تشيع==
==نشانه‌هايى از گرايش شهرستانى به تشيع==
خط ۲۵۸: خط ۲۳۰:
دلايل و شواهد بسيارى شهرستانى را از بزرگان و به اصطلاح از داعيان اسماعيليه نشان مى‌دهد.در جاى جاى آثار او به خصوص تفسير وى كه در محيطى تقريبا امن و به دور از ترس و وحشت از اهل سنت نوشته شده و نسبت به آثار ديگرش كمتر حكايت از تقيه دارد،نشانه‌هايى از وابستگى و دلبستگى نويسنده مفاتيح الاسرار به اسماعيليه، باطنيه،تعليميه و ملاحده وجود دارد؛نشانه‌هايى كه تنها در صورت آشنايى با عقايد و باورهاى خاص اسماعيليه و مقايسه آن با ديدگاه‌ها و انديشه‌هاى شهرستانى در خور رديابى است.برخى از اين نشانه‌ها عبارتند از:
دلايل و شواهد بسيارى شهرستانى را از بزرگان و به اصطلاح از داعيان اسماعيليه نشان مى‌دهد.در جاى جاى آثار او به خصوص تفسير وى كه در محيطى تقريبا امن و به دور از ترس و وحشت از اهل سنت نوشته شده و نسبت به آثار ديگرش كمتر حكايت از تقيه دارد،نشانه‌هايى از وابستگى و دلبستگى نويسنده مفاتيح الاسرار به اسماعيليه، باطنيه،تعليميه و ملاحده وجود دارد؛نشانه‌هايى كه تنها در صورت آشنايى با عقايد و باورهاى خاص اسماعيليه و مقايسه آن با ديدگاه‌ها و انديشه‌هاى شهرستانى در خور رديابى است.برخى از اين نشانه‌ها عبارتند از:


1.خداشناسى
#خداشناسى
 
#:يكى از شاخصه‌هاى اصلى فرقه اسماعيليه كه آنها را از تمام فرقه‌هاى اسلامى-چه شيعى و چه سنى-جدا مى‌كند،باورهاى خاص آنها درباره خدا و صفات الهى است. اسماعيليان خدا را منزه از صفات مى‌دانند و وجود را كه از آن به «ايس»تعبير مى‌كنند از خداوند نفى مى‌كنند.حميد الدين کرمانى يكى از فلاسفه بزرگ اسلام و پيرو اسماعيليه،ذيل عنوان«فى الله الذى لا اله الا هو و بطلان كونه ايسا»چندين دليل براى نفى وجود از خداوند ارائه مى‌كند. نويسنده ديگر اسماعيليه پرسشهايى از قبيل:هل هو؟ما هو؟كم هو؟كيف هو؟اى هو؟متى هو؟و...را در مورد خداوند بيهوده و بى معنى مى‌خواند.
يكى از شاخصه‌هاى اصلى فرقه اسماعيليه كه آنها را از تمام فرقه‌هاى اسلامى-چه شيعى و چه سنى-جدا مى‌كند،باورهاى خاص آنها درباره خدا و صفات الهى است. اسماعيليان خدا را منزه از صفات مى‌دانند و وجود را كه از آن به «ايس»تعبير مى‌كنند از خداوند نفى مى‌كنند.حميد الدين کرمانى يكى از فلاسفه بزرگ اسلام و پيرو اسماعيليه،ذيل عنوان«فى الله الذى لا اله الا هو و بطلان كونه ايسا»چندين دليل براى نفى وجود از خداوند ارائه مى‌كند. نويسنده ديگر اسماعيليه پرسشهايى از قبيل:هل هو؟ما هو؟كم هو؟كيف هو؟اى هو؟متى هو؟و...را در مورد خداوند بيهوده و بى معنى مى‌خواند.
#:مصطفى غالب،محقق برجسته اسماعيلى،در مقدمه «راحة العقل»درباره اعتقادات اسماعيليه در بحث خداشناسى مى‌نويسد: «و مذهب الاسماعيلية فى توحيدهم أنّ الله سبحانه و تعالى منزّه عن الصفات و الاسماء،لا شريك له و انه تعالى ليس ايسا و ليس ليسا،و هو ليس من جنس العقول حتى تدركه العقول،و ليس بجسم حتى يراه البصر،و لا يحلّ فى جسد،و انه تعالى لا يعرب عنه بلفظ قول و لا بعقد ضمير،و انه سبحانه و تعالى أبدع من ذاته العقل الكلى او الموجود الاول او المبدع الاول و جعله علة للموجودات العلوية و السلفية،لانه عين الابداع و عين المبدع من ناحية و عين الوحدة من ناحية اخرى.»
 
#:اين باور،در نوشته‌هاى شهرستانى به روشنى ديده مى‌شود،او در تلاش براى نقد انديشه‌هاى [[ابن سینا، حسین بن عبدالله|ابن سينا]] از اين باور باطنيان سود مى‌برد:
مصطفى غالب،محقق برجسته اسماعيلى،در مقدمه «راحة العقل»درباره اعتقادات اسماعيليه در بحث خداشناسى مى‌نويسد: «و مذهب الاسماعيلية فى توحيدهم أنّ الله سبحانه و تعالى منزّه عن الصفات و الاسماء،لا شريك له و انه تعالى ليس ايسا و ليس ليسا،و هو ليس من جنس العقول حتى تدركه العقول،و ليس بجسم حتى يراه البصر،و لا يحلّ فى جسد،و انه تعالى لا يعرب عنه بلفظ قول و لا بعقد ضمير،و انه سبحانه و تعالى أبدع من ذاته العقل الكلى او الموجود الاول او المبدع الاول و جعله علة للموجودات العلوية و السلفية،لانه عين الابداع و عين المبدع من ناحية و عين الوحدة من ناحية اخرى.»
#:«و قد قال بعض الحكماء،الغناء الاكبر لمن له الخلق و الأمر جلّ ربنا و تعالى من ان يوصف بالتمام فضلا عن ان يوصف بالنقص،فهو متمّم كلّ تام و مكمّل كلّ ناقص،فان عنى بالتمامية ان المتمم لكل تامّ فهو صحيح،لكنّه يجب ان يطرد هذه القضية فى كلّ صفة حتى فى الوجود،فيقول هو موجود بمعنى انه موجد كل موجود،و واجب الوجود بمعنى أنّه موجب كل وجود،و عالم بمعنى أنّه معلم كل عالم،و قادر بمعنى أنّه مقدر كل قادر،و ليس ذلك منهاج الرجل،و لو كان ذلك مذهبه لما قضى بعموم الوجود و شموله،و حكم بأنّ الوجود من الاسماء المشتركه المحضة كما بيّناه قبل.»
 
#:[[نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد|خواجه نصير الدين طوسى]] ناقد شهرستانى نيز درباره مشابهت ديدگاه‌هاى شهرستانى با اسماعيليه-كه تعليميه نيز خوانده مى‌شوند-و ردّ آن مى‌نويسد: «اقول:الذى وصفه هو مذهب التعليمييّن،فإنّهم يقولون:انه تعالى ليس بموجود و لا معدوم بل هو مبدأ الوجود و العدم،و هكذا فى كلّ متقابلين و مترتّبين فانه متعال عنهما بل هو حاكمهما.»
اين باور،در نوشته‌هاى شهرستانى به روشنى ديده مى‌شود،او در تلاش براى نقد انديشه‌هاى [[ابن سینا، حسین بن عبدالله|ابن سينا]] از اين باور باطنيان سود مى‌برد:
#:هر چند در اينجا خواجه نصير به صراحت شهرستانى را از اسماعيليان نمى‌شمارد و تنها ادعا مى‌كند كه آنچه شهرستانى آورده ديدگاه تعليميان است،اما در بحث حدوث عالم وقتى مقدمه شهرستانى بر رد [[ابن سینا، حسین بن عبدالله|ابن سينا]] را بيان مى‌كند،مى‌نويسد: «هذا نقل المذاهب و الذى قاله مذهب جماعة من المسلمين من القول بقدم الكلمات و الحروف.و الذين يقولون بقدم الكلمات من الاصوات و الحروف، طائفة ينكرون البحث و الكلام من العقليات و يقتصرون على النقليات،كاصحاب [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] و غيره من الذاهبين مذهب السلف و يعدّون تلك الاصوات و الحروف من صفات قديمة لله تعالى،ليس يقولون بقدم العالم و لا بقدم شيئ منها. و اما الذين يقولون بقدم كلمات و حروف غير هذه المؤلفة من الاصوات و الحروف بل يثبتون واسطة بين الخالق و الخلق فسمّوه بالكلمة،و ربما تتعدّد بحسب الاشخاص فتكون كلمات،فمنهم الباطنية و يميل اليهم المصنف.»
 
#:خواجه نصير با اين عبارات نخواسته ديدگاه شهرستانى و ردّ او را به عنوان انديشه باطنيان مطرح كند،اما به صراحت و روشنى او را از پيروان باطنيه مى‌خواند و در ضمن يكى از ديدگاه‌هاى آنها را درباره كلام الهى نمايان مى‌كند.
«و قد قال بعض الحكماء،الغناء الاكبر لمن له الخلق و الأمر جلّ ربنا و تعالى من ان يوصف بالتمام فضلا عن ان يوصف بالنقص،فهو متمّم كلّ تام و مكمّل كلّ ناقص،فان عنى بالتمامية ان المتمم لكل تامّ فهو صحيح،لكنّه يجب ان يطرد هذه القضية فى كلّ صفة حتى فى الوجود،فيقول هو موجود بمعنى انه موجد كل موجود،و واجب الوجود بمعنى أنّه موجب كل وجود،و عالم بمعنى أنّه معلم كل عالم،و قادر بمعنى أنّه مقدر كل قادر،و ليس ذلك منهاج الرجل،و لو كان ذلك مذهبه لما قضى بعموم الوجود و شموله،و حكم بأنّ الوجود من الاسماء المشتركه المحضة كما بيّناه قبل.»
#:در موارد ديگرى نيز خواجه نصير با عبارت«اصحابه»وابستگى او را به باطنيان نشان مى‌دهد،چه اينكه وقتى ديدگاه اصحاب شهرستانى را ارائه مى‌كند آن ديدگاه را با باورهاى باطنيان كاملا هم خوان مى‌بينيم.
 
#امامت
[[نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد|خواجه نصير الدين طوسى]] ناقد شهرستانى نيز درباره مشابهت ديدگاه‌هاى شهرستانى با اسماعيليه-كه تعليميه نيز خوانده مى‌شوند-و ردّ آن مى‌نويسد: «اقول:الذى وصفه هو مذهب التعليمييّن،فإنّهم يقولون:انه تعالى ليس بموجود و لا معدوم بل هو مبدأ الوجود و العدم،و هكذا فى كلّ متقابلين و مترتّبين فانه متعال عنهما بل هو حاكمهما.»
#:اسماعيليه مانند ساير فرقه‌هاى شيعى جانشين پيامبر را على(ع)مى‌دانند.آنها بر اين باورند كه على(ع)به نص پيامبر و به سبب حقانيت خويش،شايسته اين مقام گرديد.
 
#:باطنيان مانند اماميه و گروهى ديگر از شيعيان،حضرت على،امام حسن و امام حسين،امام سجاد،امام باقر و [[امام صادق]](عليهم السلام)را از ائمه به شمار مى‌آورند، اما بر اين باورند كه امامت پس از [[امام صادق]] به فرزند ارشد ايشان يعنى اسماعيل و پس از وى به محمد بن اسماعيل و...رسيد.
هر چند در اينجا خواجه نصير به صراحت شهرستانى را از اسماعيليان نمى‌شمارد و تنها ادعا مى‌كند كه آنچه شهرستانى آورده ديدگاه تعليميان است،اما در بحث حدوث عالم وقتى مقدمه شهرستانى بر رد [[ابن سینا، حسین بن عبدالله|ابن سينا]] را بيان مى‌كند،مى‌نويسد: «هذا نقل المذاهب و الذى قاله مذهب جماعة من المسلمين من القول بقدم الكلمات و الحروف.و الذين يقولون بقدم الكلمات من الاصوات و الحروف، طائفة ينكرون البحث و الكلام من العقليات و يقتصرون على النقليات،كاصحاب [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] و غيره من الذاهبين مذهب السلف و يعدّون تلك الاصوات و الحروف من صفات قديمة لله تعالى،ليس يقولون بقدم العالم و لا بقدم شيئ منها. و اما الذين يقولون بقدم كلمات و حروف غير هذه المؤلفة من الاصوات و الحروف بل يثبتون واسطة بين الخالق و الخلق فسمّوه بالكلمة،و ربما تتعدّد بحسب الاشخاص فتكون كلمات،فمنهم الباطنية و يميل اليهم المصنف.»
#:از باورهاى اساسى باطنيان كه آنان را از ساير فرقه‌هاى شيعه نمودار مى‌سازد،لزوم وجود امام در هر عصرى است؛امامى كه به نص امام پيش از خود به اين مقام مى‌رسد. به همين جهت آنان در عصر حاضر،آقاخان چهارم يعنى«كريم»را امام زمان مى‌دانند. در نوشته‌ها و گفته‌هاى شهرستانى نشانه‌هايى از پايبندى او به اين باور وجود دارد.
 
#:براى نمونه او در دفاع از امام عصر خود،اهل سنت و شيعه را-مقصود او از شيعه اماميه است،زيرا در عصر وى شيعه انصراف به اماميه داشت-به جهت عدم اعتقاد به امام حاضر مانند خوارج مى‌خواند:
خواجه نصير با اين عبارات نخواسته ديدگاه شهرستانى و ردّ او را به عنوان انديشه باطنيان مطرح كند،اما به صراحت و روشنى او را از پيروان باطنيه مى‌خواند و در ضمن يكى از ديدگاه‌هاى آنها را درباره كلام الهى نمايان مى‌كند.
#:«و كما أنّ ابليس خرج على خليفة الحق،كذلك الخوارج فى هذه الامة خرجوا على امام الوقت،و كما ان ابليس لم يقل بالامام الحاضر الحىّ القائم كذلك العامة و الشيعة.»
 
#:نمونه دوم:شهرستانى در تفسير آيه شريفه'''«انى جاعلك للناس اماما»'''به لزوم وجود امام در هر عصرى اشاره مى‌كند: «قال ابراهيم:'''«و من ذرّيتى قال لا ينال عهدى الظالمين»'''من ابصر أحد الكونين و حكم باحد الحكمين و لم يقاتل بين العالمين فلا يستحقّ الامامة،و ابتلى نظيره بالعموم و الخصوص كما ابتلى بالمفروع و المستأنف،حتى قال و من ذرّيتى اى بعض ذريتى و هى الطيبة الطاهرة،كما قال و جعلها كلمة باقية فى عقبه،فالامامة انّما تجرى فى ذلك العرق الطاهر،و النطفة المطهرة انما تجرى فى اصلاب الطاهرين الى ارحام الطاهرات،حتى ختم احد النورين الطاهرين فى احد الشعبين بعيسى(ع)كلمة الله و روحه،و صدّقت امّه عليها السلام بكلمات ربّها و كتبه و كانت من القانتين،و ختم النور الثانى المخفى فى الشعب الثانى بالمصطفى محمد صلوات الله عليه و آله،فصدّق بكلمات ربه يؤمن بالله و كلماته،فتمّ لابراهيم(ع)باتمام الله الكلمات التى ابتلى بها و جرت الامامة فى عقبه الى يوم يبعثون.»
در موارد ديگرى نيز خواجه نصير با عبارت«اصحابه»وابستگى او را به باطنيان نشان مى‌دهد،چه اينكه وقتى ديدگاه اصحاب شهرستانى را ارائه مى‌كند آن ديدگاه را با باورهاى باطنيان كاملا هم خوان مى‌بينيم.
#:نمونه سوم: «و الدليل الساطع على وجوب الامامة سمعا،اتفاق الامة بأسرهم من الصدر الأوّل الى زماننا أنّ الارض لا تخلو عن امام قائم بالامر.»
 
#:همو پس از اشاره به خلافت ابوبكر و عمر و عثمان،از اتفاق امت بر امامت و خلافت حضرت على(ع)نتيجه مى‌گيرد كه صحابه بر لزوم امام اتفاق داشتند:
2.امامت
#:«و بعد ذلك كان الاتفاق على علىّ رضى الله،فدلّ ذلك كلّه على أنّ الصحابة رضوان الله عليهم و هم الصدر الأوّل كانوا على بكرة أبيهم متفقين على انّه لا بدّ من امام،و يدلّ على ذلك إجماعهم على التوقف فى الاحكام عند موت الامام الى ان يقوم امام آخر،و من ذلك الزمان الى زماننا كانت الامامة على المنهاج الاول عصرا بعد عصر من امام الى امام.»
 
#:نمونه چهارم:در سخنرانى خوارزم مى‌گويد: «پس قائمى ببايد تا مخلص از منافق مرائى جدا باز كند و بهشتى از دوزخى جدا باز كند.»
اسماعيليه مانند ساير فرقه‌هاى شيعى جانشين پيامبر را على(ع)مى‌دانند.آنها بر اين باورند كه على(ع)به نص پيامبر و به سبب حقانيت خويش،شايسته اين مقام گرديد.
#تعليم
 
#:يكى از باورهاى اساسى اسماعيليان كه وجه تسميه آنان به «تعليميه»نيز خوانده شده مسأله تعليم است.بر اساس اين اصل،باطنيان تنها راه كسب معرفت را تعليم معلمى صادق مى‌دانند و كاربرد عقل و كارآيى آن را بدون تعليم معلمى صادق در روشها و راه‌هاى كسب معرفت زير سؤال مى‌برند.
باطنيان مانند اماميه و گروهى ديگر از شيعيان،حضرت على،امام حسن و امام حسين،امام سجاد،امام باقر و [[امام صادق]](عليهم السلام)را از ائمه به شمار مى‌آورند، اما بر اين باورند كه امامت پس از [[امام صادق]] به فرزند ارشد ايشان يعنى اسماعيل و پس از وى به محمد بن اسماعيل و...رسيد.
#:حسن صبّاح كه برخى او را بنيانگذار اين اصل مى‌دانند مى‌گويد: «للمفتى فى معرفة الله تعالى احد القولين:اما ان يقول:اعرف البارى تعالى بمجرد العقل و النظر،من غير احتياج الى تعليم معلّم؛و اما ان يقول:لا طريق الى المعرفة مع العقل و النظر الاّ بتعليم معلّم.و من أفتى بالاول فليس له الانكار على عقل غيره و نظره؛فانه متى انكر فقد علم و الانكار تعليم و دليل على ان المنكر عليه محتاج الى غيره.
 
#:و القسمان ضروريان؛لأنّ الانسان اذا أفتى بفتوى او قال قولا؛فاما ان يقول من نفسه او من غيره؛و كذلك اذا اعتقد عقدا فاما ان يعتقده من نفسه او من غيره.»
از باورهاى اساسى باطنيان كه آنان را از ساير فرقه‌هاى شيعه نمودار مى‌سازد،لزوم وجود امام در هر عصرى است؛امامى كه به نص امام پيش از خود به اين مقام مى‌رسد. به همين جهت آنان در عصر حاضر،آقاخان چهارم يعنى«كريم»را امام زمان مى‌دانند. در نوشته‌ها و گفته‌هاى شهرستانى نشانه‌هايى از پايبندى او به اين باور وجود دارد.
#:حسن صبّاح پس از اثبات نياز انسان به معلم،در فصل دوم كتاب خود-فصول اربعه-به شرايط معلم اشاره مى‌كند:
 
#:«و من قال:انه يصلح كل معلم ما ساغ له الانكار على معلم خصمه،و اذا انكر فقد سلم انه لا بدّ من معلم صادق معتمد.»
براى نمونه او در دفاع از امام عصر خود،اهل سنت و شيعه را-مقصود او از شيعه اماميه است،زيرا در عصر وى شيعه انصراف به اماميه داشت-به جهت عدم اعتقاد به امام حاضر مانند خوارج مى‌خواند:
#:و خواجه نصير نيز در اثر گران سنگ خويش-سير و سلوك-مى‌گويد: «فى الجملة از خوض در آن فن-علم كلام-اين مقدار فائده گرفت كه بر اختلاف مذاهب،اندك وقوفى يافت تا در اثناء آن بدانست كه اول خلافى كه عقلا را است، در معرفت حق و تحصيل كمالى كه سعادت آخرت بر آن موقوف باشد-بعد از اتفاق بر اثبات حقى و آخرتى به وجهى از وجوه،على الاجمال لا على التفصيل-آن است كه به عقل و نظر مجرد به اين مقصود نتوان رسيد يا با عقل و نظر به تعليم معلمى صادق حاجت است.پس اهل عالم در اين مقام،منشعب به دو شعبه‌اند؛ اهل نظر و اهل تعليم.بعد از آن اهل نظر منشعب مى‌شوند به اصحاب مذاهب مختلفه،چنان كه آن تطويلى دارد و اهل تعليم طايفه‌اى‌اند كه به اسماعيليان موسومند،و آن اول وقوفى بود كه بر مذهب جماعت حاصل آيد.»
 
#:شهرستانى نيز تعليم را يكى از مراتب دعوت به خدا مى‌خواند: «و سرّ آخر،أنّ مراتب الدعوة الى الله تعالى مقصورة على ثلاث مراتب:التلاوة و التزكية و التعليم.»
«و كما أنّ ابليس خرج على خليفة الحق،كذلك الخوارج فى هذه الامة خرجوا على امام الوقت،و كما ان ابليس لم يقل بالامام الحاضر الحىّ القائم كذلك العامة و الشيعة.»
#:شهرستانى در تفسير خويش بارها با اين باور اسماعيليان ديدگاه‌هاى مخالفان را به نقد و بررسى مى‌كشد.براى نمونه او در بحث از كلام خدا كه به صورت ضمنى در مبحث نزول قرآن آورده ديدگاه اشعرى،معتزلى و كرامى را در مورد كلام الهى مطرح مى‌كند و آن را مخالف ديدگاه سلف صالح و قرآن مى‌خواند و در پايان معيار و مبناى خود را اين گونه به تصوير مى‌كشد:
 
#:«و من أخذ العلم من أهله و لم يتكلم فى الله برأيه و عقله،هداه الكتاب الى اهل الكتاب و هداه اهل الكتاب الى الكتاب،«و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير»،و الانسان بين امرين فى هذا المقام؛اما يسلك طريق السلامة،فيؤمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله،و يصدّق بكتابه و انه وحيه و تنزيله و كلامه و آياته و كلماته،من غير ان يتصرف بعقله انه صفة ذات او صفة فعل،و لا ان يتكلم فى انه قديم او حادث او محدث،و يكل علم ذلك كلّه الى اللّه تعالى و الى رسول الله(ص)،فيقول اذا سئل عنه:اقول فيه ما قال اللّه و رسوله،فيكون من المؤمنين بالغيب...»
نمونه دوم:شهرستانى در تفسير آيه شريفه'''«انى جاعلك للناس اماما»'''به لزوم وجود امام در هر عصرى اشاره مى‌كند: «قال ابراهيم:'''«و من ذرّيتى قال لا ينال عهدى الظالمين»'''من ابصر أحد الكونين و حكم باحد الحكمين و لم يقاتل بين العالمين فلا يستحقّ الامامة،و ابتلى نظيره بالعموم و الخصوص كما ابتلى بالمفروع و المستأنف،حتى قال و من ذرّيتى اى بعض ذريتى و هى الطيبة الطاهرة،كما قال و جعلها كلمة باقية فى عقبه،فالامامة انّما تجرى فى ذلك العرق الطاهر،و النطفة المطهرة انما تجرى فى اصلاب الطاهرين الى ارحام الطاهرات،حتى ختم احد النورين الطاهرين فى احد الشعبين بعيسى(ع)كلمة الله و روحه،و صدّقت امّه عليها السلام بكلمات ربّها و كتبه و كانت من القانتين،و ختم النور الثانى المخفى فى الشعب الثانى بالمصطفى محمد صلوات الله عليه و آله،فصدّق بكلمات ربه يؤمن بالله و كلماته،فتمّ لابراهيم(ع)باتمام الله الكلمات التى ابتلى بها و جرت الامامة فى عقبه الى يوم يبعثون.»
#:نمونه دوم: در بحث مرتكب كبيره وقتى ديدگاه اشاعره،معتزله،مرجئه و وعيديه را بيان مى‌كند آنها را به جهت نا آشنايى با رهنمودهاى اهل بيت حيران مى‌خواند:
 
#:«هذا مقام حيرة المتكلمين كما ترى و لو عرفوا مواقع اليقين بالرجوع الى الصادقين بيّنوا لهم اىّ كبيرة هى كفر و اى كبيرة ليست بكفر و يخلّد فى النار و اى كبيرة لا يخلّد.»
نمونه سوم: «و الدليل الساطع على وجوب الامامة سمعا،اتفاق الامة بأسرهم من الصدر الأوّل الى زماننا أنّ الارض لا تخلو عن امام قائم بالامر.»
#:نمونه سوم: به باور شهرستانى ديدگاه معتزله و اشاعره در بحث حدوث و قدم قرآن صحيح نمى‌نمايد: «و كل ذلك خبط و رمى فى عماية،و لو ردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم.»
 
#:نمونه چهارم: «و اما الكلام على المقدمة الثالثة و هى المغلطة الزبآء و الداهية الدهياء،و كثيرا ما كنا نراجع استاذنا و امامنا ناصر السنة[صاحب الغنية و شرح الارشاد]ابا القاسم سليمان بن ناصر الانصارى فيها و يتكلم علينا فيما يزيد فيها على ان اثبات وجه فاعلية البارى سبحانه و تعالى ممّا يقصر عن دركه عقول العقلاء.»
همو پس از اشاره به خلافت ابوبكر و عمر و عثمان،از اتفاق امت بر امامت و خلافت حضرت على(ع)نتيجه مى‌گيرد كه صحابه بر لزوم امام اتفاق داشتند:
#:نمونه پنجم: در بحث از تنزيه و تسبيح خداوند،شهرستانى بر ناكارآيى عقل تأكيد مى‌كند و پيشنهاد مى‌دهد در اين گونه مسائل به پيامبر(ص)تمسك جوييم: «و تلك التكلّفات فى التفسير خارجه،و معناه نحن نسبّح بحمدك الذى حمدت به نفسك،لا بما نحن نراه و نظنّه من التسبيح،فانّ العقول يتفاوت فى التنزيه و التسبيح،فعقل المعتزلى يحكم بأنّ التنزيه فى نفى الصفات و التسبيح و التقديس فى نفى الرؤية و نفى القبائح عنه،و عقل الاشعرى يحكم بأنّ التنزيه و التحميد فى اثبات الصفات و اثبات الرؤية و اضافة الخير و الشرّ اليه و كذلك كل حزب بما لديهم فرحون،و لو قال القائل أنا اسبّح بحمده الذى حمد به نفسه،كما قال المصطفى صلوات الله و سلامه عليه:لا ابلغ الثناء عليك لا احصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك و فوق ما يصفه الواصفون،كان ذلك تسبيحا و تقديسا خالصا صافيا من شوائب الظنون...»
 
#تفسير و تأويل
«و بعد ذلك كان الاتفاق على علىّ رضى الله،فدلّ ذلك كلّه على أنّ الصحابة رضوان الله عليهم و هم الصدر الأوّل كانوا على بكرة أبيهم متفقين على انّه لا بدّ من امام،و يدلّ على ذلك إجماعهم على التوقف فى الاحكام عند موت الامام الى ان يقوم امام آخر،و من ذلك الزمان الى زماننا كانت الامامة على المنهاج الاول عصرا بعد عصر من امام الى امام.»
#:اساس مذهب اسماعيليه بر تأويل استوار است.به باور باطنيان آيات قرآن و احكام دين افزون بر معناى ظاهرى،معناى باطنى نيز دارند كه آن معانى سرى و پنهانى مى‌نمايند.ابو اسحاق از بزرگان اسماعيليه در اين باره مى‌نويسد:
 
#:«...دليل بر اثبات معانى باطنى كتاب و شريعت چنين گوييم:هيچ ظاهرى نيست مگر اينكه پايدارى و قوام آن به باطن است...از مردم جسد كثيف،ظاهر اوست و روح لطيف كه پايدارى انسان با اوست باطن آن است...پس هم چنين كتاب و شريعت،ظاهر دين است و معنى تأويلى آنها،باطن و پنهان است از نادان و پيداست براى دانايان،هم چنان كه جسد بى روح خوار باشد،كتاب و شريعت هم كه مانند جسدى است براى دين بدون تأويل و بدون دانستن معانى باطنى آنها نزد خدا بى مقدار و بى ارج است.»
نمونه چهارم:در سخنرانى خوارزم مى‌گويد: «پس قائمى ببايد تا مخلص از منافق مرائى جدا باز كند و بهشتى از دوزخى جدا باز كند.»
#:شهرستانى در مقدمه‌اى كه بر مفاتيح الاسرار نوشته پس از تعريف تفسير،تأويل لغوى را به معناى بازگشت مى‌داند و تفسير را اعم از تأويل مى‌خواند:
 
#:«و اما التأويل:فقد قال اهل اللغة أنّه من الأول و هو الرجوع.يقال:آل الشيئ يؤول،اذا رجع و هو تفسير ما يؤول اليه الشيىء،و على هذا،التفسير أعمّ من التأويل،فكلّ تأويل تفسير و ليس كل تفسير تأويلا.»
3.تعليم
#:او پس از بيان ديدگاه‌هاى گوناگونى كه در مورد تفسير و تأويل و تفاوت آنها گفته شده،مشكل اساسى را بى توجهى به اقسام تفسير و تأويل و در نتيجه به سرانجام نرسيدن تفاوت معرفى مى‌كند:
 
#:«و ان الفارقين بين التفسير و التأويل لما لم يذكروا اقسام التفسير و اقسام التأويل لم يتحقق بينهما الفرق بينهما،فلربّما لا يتقابل قسمان منهما فلا يكون الفرق بينهما صحيحا...»
يكى از باورهاى اساسى اسماعيليان كه وجه تسميه آنان به «تعليميه»نيز خوانده شده مسأله تعليم است.بر اساس اين اصل،باطنيان تنها راه كسب معرفت را تعليم معلمى صادق مى‌دانند و كاربرد عقل و كارآيى آن را بدون تعليم معلمى صادق در روشها و راه‌هاى كسب معرفت زير سؤال مى‌برند.
#:و در بحث«اسرار»ذيل آيه'''«اهدنا الصراط المستقيم»'''پس از تعريف تفسير و تأويل،شيوه خود را در تأويل آيات كه با تأويل باطنيان همخوان است نشان مى‌دهد:
 
#:«ظهور المعانى بالكلمات و الأسامى امر معلوم،و ذلك هو التفسير،لكن تشخيص الاسامى و المعانى بالاشخاص و الاعيان امر مشكل و ذلك هو التأويل،و كما ان رحمة الله عز و جل متشخصة بشخص هو النبى(ص)بعينه و شخصه بدليل قوله تعالى'''«و ما ارسلناك الاّ رحمة للعالمين»'''كذلك نعمة الله عز و جل متشخصة بشخصه(ع)بدليل قوله «يعرفون نعمة الله ثم ينكرونها»،فالرحمة و النعمة فى التنزيل على الاطلاق يعمّان الموجودات عموم الجود و الكرم فى وجودها و بقائها و دفع الآفات عنها و هما فى التأويل على التعيين يخصّان شخصا او شخصين خصوص اللطف و القربة فى احوال وجودهما و بقاء نوعهما و دفع الآفات عنهما، و كما ان الحمد و الملك موضوعان للثناء و المجد لغة و تنزيلا كذلك هما موضوعان على شخصين معيّنيين معنىّ و تأويلا،فرحمة الله رجل من الرجال و نعمة الله شخص على الكمال.»
حسن صبّاح كه برخى او را بنيانگذار اين اصل مى‌دانند مى‌گويد: «للمفتى فى معرفة الله تعالى احد القولين:اما ان يقول:اعرف البارى تعالى بمجرد العقل و النظر،من غير احتياج الى تعليم معلّم؛و اما ان يقول:لا طريق الى المعرفة مع العقل و النظر الاّ بتعليم معلّم.و من أفتى بالاول فليس له الانكار على عقل غيره و نظره؛فانه متى انكر فقد علم و الانكار تعليم و دليل على ان المنكر عليه محتاج الى غيره.
#:بر اين اساس است كه شهرستانى پس از مباحثى چون نظم،نزول،معانى،نحو و تفسير به اسرار هر آيه مى‌پردازد.او در اين باره مى‌نويسد:
 
#:«فنحن نخرج على الحواشى بالهمز و اللغة و النحو و القراءات و التفسير و المعانى ثمّ نشير الى الاسرار التى هى مصابيح الابرار.»
و القسمان ضروريان؛لأنّ الانسان اذا أفتى بفتوى او قال قولا؛فاما ان يقول من نفسه او من غيره؛و كذلك اذا اعتقد عقدا فاما ان يعتقده من نفسه او من غيره.»
#:او در بحث اسرار هر آيه در موارد بسيارى به اعتقادات اسماعيليه اشاره مى‌كند و نشان مى‌دهد سبك تأويلش كاملا با سبك بزرگان اسماعيليه همخوانى دارد.
 
حسن صبّاح پس از اثبات نياز انسان به معلم،در فصل دوم كتاب خود-فصول اربعه-به شرايط معلم اشاره مى‌كند:
 
«و من قال:انه يصلح كل معلم ما ساغ له الانكار على معلم خصمه،و اذا انكر فقد سلم انه لا بدّ من معلم صادق معتمد.»
 
و خواجه نصير نيز در اثر گران سنگ خويش-سير و سلوك-مى‌گويد: «فى الجملة از خوض در آن فن-علم كلام-اين مقدار فائده گرفت كه بر اختلاف مذاهب،اندك وقوفى يافت تا در اثناء آن بدانست كه اول خلافى كه عقلا را است، در معرفت حق و تحصيل كمالى كه سعادت آخرت بر آن موقوف باشد-بعد از اتفاق بر اثبات حقى و آخرتى به وجهى از وجوه،على الاجمال لا على التفصيل-آن است كه به عقل و نظر مجرد به اين مقصود نتوان رسيد يا با عقل و نظر به تعليم معلمى صادق حاجت است.پس اهل عالم در اين مقام،منشعب به دو شعبه‌اند؛ اهل نظر و اهل تعليم.بعد از آن اهل نظر منشعب مى‌شوند به اصحاب مذاهب مختلفه،چنان كه آن تطويلى دارد و اهل تعليم طايفه‌اى‌اند كه به اسماعيليان موسومند،و آن اول وقوفى بود كه بر مذهب جماعت حاصل آيد.»
 
شهرستانى نيز تعليم را يكى از مراتب دعوت به خدا مى‌خواند: «و سرّ آخر،أنّ مراتب الدعوة الى الله تعالى مقصورة على ثلاث مراتب:التلاوة و التزكية و التعليم.»
 
شهرستانى در تفسير خويش بارها با اين باور اسماعيليان ديدگاه‌هاى مخالفان را به نقد و بررسى مى‌كشد.براى نمونه او در بحث از كلام خدا كه به صورت ضمنى در مبحث نزول قرآن آورده ديدگاه اشعرى،معتزلى و كرامى را در مورد كلام الهى مطرح مى‌كند و آن را مخالف ديدگاه سلف صالح و قرآن مى‌خواند و در پايان معيار و مبناى خود را اين گونه به تصوير مى‌كشد:
 
«و من أخذ العلم من أهله و لم يتكلم فى الله برأيه و عقله،هداه الكتاب الى اهل الكتاب و هداه اهل الكتاب الى الكتاب،«و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير»،و الانسان بين امرين فى هذا المقام؛اما يسلك طريق السلامة،فيؤمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله،و يصدّق بكتابه و انه وحيه و تنزيله و كلامه و آياته و كلماته،من غير ان يتصرف بعقله انه صفة ذات او صفة فعل،و لا ان يتكلم فى انه قديم او حادث او محدث،و يكل علم ذلك كلّه الى اللّه تعالى و الى رسول الله(ص)،فيقول اذا سئل عنه:اقول فيه ما قال اللّه و رسوله،فيكون من المؤمنين بالغيب...»
 
نمونه دوم: در بحث مرتكب كبيره وقتى ديدگاه اشاعره،معتزله،مرجئه و وعيديه را بيان مى‌كند آنها را به جهت نا آشنايى با رهنمودهاى اهل بيت حيران مى‌خواند:
 
«هذا مقام حيرة المتكلمين كما ترى و لو عرفوا مواقع اليقين بالرجوع الى الصادقين بيّنوا لهم اىّ كبيرة هى كفر و اى كبيرة ليست بكفر و يخلّد فى النار و اى كبيرة لا يخلّد.»
 
نمونه سوم: به باور شهرستانى ديدگاه معتزله و اشاعره در بحث حدوث و قدم قرآن صحيح نمى‌نمايد: «و كل ذلك خبط و رمى فى عماية،و لو ردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم.»
 
نمونه چهارم: «و اما الكلام على المقدمة الثالثة و هى المغلطة الزبآء و الداهية الدهياء،و كثيرا ما كنا نراجع استاذنا و امامنا ناصر السنة[صاحب الغنية و شرح الارشاد]ابا القاسم سليمان بن ناصر الانصارى فيها و يتكلم علينا فيما يزيد فيها على ان اثبات وجه فاعلية البارى سبحانه و تعالى ممّا يقصر عن دركه عقول العقلاء.»
 
نمونه پنجم: در بحث از تنزيه و تسبيح خداوند،شهرستانى بر ناكارآيى عقل تأكيد مى‌كند و پيشنهاد مى‌دهد در اين گونه مسائل به پيامبر(ص)تمسك جوييم: «و تلك التكلّفات فى التفسير خارجه،و معناه نحن نسبّح بحمدك الذى حمدت به نفسك،لا بما نحن نراه و نظنّه من التسبيح،فانّ العقول يتفاوت فى التنزيه و التسبيح،فعقل المعتزلى يحكم بأنّ التنزيه فى نفى الصفات و التسبيح و التقديس فى نفى الرؤية و نفى القبائح عنه،و عقل الاشعرى يحكم بأنّ التنزيه و التحميد فى اثبات الصفات و اثبات الرؤية و اضافة الخير و الشرّ اليه و كذلك كل حزب بما لديهم فرحون،و لو قال القائل أنا اسبّح بحمده الذى حمد به نفسه،كما قال المصطفى صلوات الله و سلامه عليه:لا ابلغ الثناء عليك لا احصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك و فوق ما يصفه الواصفون،كان ذلك تسبيحا و تقديسا خالصا صافيا من شوائب الظنون...»
 
4.تفسير و تأويل
 
اساس مذهب اسماعيليه بر تأويل استوار است.به باور باطنيان آيات قرآن و احكام دين افزون بر معناى ظاهرى،معناى باطنى نيز دارند كه آن معانى سرى و پنهانى مى‌نمايند.ابو اسحاق از بزرگان اسماعيليه در اين باره مى‌نويسد:
 
«...دليل بر اثبات معانى باطنى كتاب و شريعت چنين گوييم:هيچ ظاهرى نيست مگر اينكه پايدارى و قوام آن به باطن است...از مردم جسد كثيف،ظاهر اوست و روح لطيف كه پايدارى انسان با اوست باطن آن است...پس هم چنين كتاب و شريعت،ظاهر دين است و معنى تأويلى آنها،باطن و پنهان است از نادان و پيداست براى دانايان،هم چنان كه جسد بى روح خوار باشد،كتاب و شريعت هم كه مانند جسدى است براى دين بدون تأويل و بدون دانستن معانى باطنى آنها نزد خدا بى مقدار و بى ارج است.»
 
شهرستانى در مقدمه‌اى كه بر مفاتيح الاسرار نوشته پس از تعريف تفسير،تأويل لغوى را به معناى بازگشت مى‌داند و تفسير را اعم از تأويل مى‌خواند:
 
«و اما التأويل:فقد قال اهل اللغة أنّه من الأول و هو الرجوع.يقال:آل الشيئ يؤول،اذا رجع و هو تفسير ما يؤول اليه الشيىء،و على هذا،التفسير أعمّ من التأويل،فكلّ تأويل تفسير و ليس كل تفسير تأويلا.»
 
او پس از بيان ديدگاه‌هاى گوناگونى كه در مورد تفسير و تأويل و تفاوت آنها گفته شده،مشكل اساسى را بى توجهى به اقسام تفسير و تأويل و در نتيجه به سرانجام نرسيدن تفاوت معرفى مى‌كند:
 
«و ان الفارقين بين التفسير و التأويل لما لم يذكروا اقسام التفسير و اقسام التأويل لم يتحقق بينهما الفرق بينهما،فلربّما لا يتقابل قسمان منهما فلا يكون الفرق بينهما صحيحا...»
 
و در بحث«اسرار»ذيل آيه'''«اهدنا الصراط المستقيم»'''پس از تعريف تفسير و تأويل،شيوه خود را در تأويل آيات كه با تأويل باطنيان همخوان است نشان مى‌دهد:
 
«ظهور المعانى بالكلمات و الأسامى امر معلوم،و ذلك هو التفسير،لكن تشخيص الاسامى و المعانى بالاشخاص و الاعيان امر مشكل و ذلك هو التأويل،و كما ان رحمة الله عز و جل متشخصة بشخص هو النبى(ص)بعينه و شخصه بدليل قوله تعالى'''«و ما ارسلناك الاّ رحمة للعالمين»'''كذلك نعمة الله عز و جل متشخصة بشخصه(ع)بدليل قوله «يعرفون نعمة الله ثم ينكرونها»،فالرحمة و النعمة فى التنزيل على الاطلاق يعمّان الموجودات عموم الجود و الكرم فى وجودها و بقائها و دفع الآفات عنها و هما فى التأويل على التعيين يخصّان شخصا او شخصين خصوص اللطف و القربة فى احوال وجودهما و بقاء نوعهما و دفع الآفات عنهما، و كما ان الحمد و الملك موضوعان للثناء و المجد لغة و تنزيلا كذلك هما موضوعان على شخصين معيّنيين معنىّ و تأويلا،فرحمة الله رجل من الرجال و نعمة الله شخص على الكمال.»
 
بر اين اساس است كه شهرستانى پس از مباحثى چون نظم،نزول،معانى،نحو و تفسير به اسرار هر آيه مى‌پردازد.او در اين باره مى‌نويسد:
 
«فنحن نخرج على الحواشى بالهمز و اللغة و النحو و القراءات و التفسير و المعانى ثمّ نشير الى الاسرار التى هى مصابيح الابرار.»
 
او در بحث اسرار هر آيه در موارد بسيارى به اعتقادات اسماعيليه اشاره مى‌كند و نشان مى‌دهد سبك تأويلش كاملا با سبك بزرگان اسماعيليه همخوانى دارد.


==نمونه‌هايى از تأويل شهرستانى==
==نمونه‌هايى از تأويل شهرستانى==




1.«و سرّ آخر،الحجّ و العمرة يضاهيان شخصين فى هذا العالم،و اتمام الحج و العمرة الاهتمام بهما و التسليم لهما و التوكل عليهما و يضاهيان موجودين فى ذلك العالم،و اتمامهما قبول الفيض منهما و التوجه اليهما و التصور بصورتهما و لذلك قيل،العمرة هى الحجة الصغرى كما قيل ليوم البراءة يوم الحج الاكبر.و انما سمّى الاكبر،لاتمامه برجل من الرجال كما ورد فى الخبر يبلغه رجل منك،فصار الحجّ به اكبر و صار اليوم به ازهر و صار الاذان به اشهر،بقوله تعالى'''«و أتمّوا الحج و العمرة لله»'''اى أقيموهما بأركانهما و مواقيتهما مخلصين لله،و يضاهيهما اتمام الدين و الشريعة لله و اقامة التأويل و التنزيل لأمر الله و اتباع صاحبهما على تقوى اللّه،فان أحصرتم بالمنع عنهما فما استيسر من الهدى و هو ذبح بدنة او شاة،و الهدى ما يهدى به و كذلك الهدى من هدى اليه،و هو فى التنزيل بدنة او شاة و فى التأويل من عليه هدى الرشد و التقوى من المؤمنين هديا بالغ الكعبة،و قد أحصر رسول اللّه(ص)من العمرة كما أحصر علىّ رضى الله عنه عن الامامة و قد اهدى رسول الله(ص)هديا بالغ الكعبة و لم يجد علىّ الهدى فصام ثلثة أيّام فى الحج و سبعة بعد الرجعة،تلك عشرة كاملة،هم عشرة من الاشخاص،صاموا صابرين فى ذات الله حتى زال الاحصار و صام النهار،و ظهر السرّ فى العشرة الكاملة و طلعت الشمس من مغربها و أشرقت الارض بنور ربّها،و ثمّ الحج و العمرة و جمع الشمس و القمر من آيات الله،و الاشارات فى القرآن اكبر من ان يحصى بالبيان و اللسان و ألطف من الارواح فى الابدان،عرفها من عرفها و جهلها من جهلها.»
#«و سرّ آخر،الحجّ و العمرة يضاهيان شخصين فى هذا العالم،و اتمام الحج و العمرة الاهتمام بهما و التسليم لهما و التوكل عليهما و يضاهيان موجودين فى ذلك العالم،و اتمامهما قبول الفيض منهما و التوجه اليهما و التصور بصورتهما و لذلك قيل،العمرة هى الحجة الصغرى كما قيل ليوم البراءة يوم الحج الاكبر.و انما سمّى الاكبر،لاتمامه برجل من الرجال كما ورد فى الخبر يبلغه رجل منك،فصار الحجّ به اكبر و صار اليوم به ازهر و صار الاذان به اشهر،بقوله تعالى'''«و أتمّوا الحج و العمرة لله»'''اى أقيموهما بأركانهما و مواقيتهما مخلصين لله،و يضاهيهما اتمام الدين و الشريعة لله و اقامة التأويل و التنزيل لأمر الله و اتباع صاحبهما على تقوى اللّه،فان أحصرتم بالمنع عنهما فما استيسر من الهدى و هو ذبح بدنة او شاة،و الهدى ما يهدى به و كذلك الهدى من هدى اليه،و هو فى التنزيل بدنة او شاة و فى التأويل من عليه هدى الرشد و التقوى من المؤمنين هديا بالغ الكعبة،و قد أحصر رسول اللّه(ص)من العمرة كما أحصر علىّ رضى الله عنه عن الامامة و قد اهدى رسول الله(ص)هديا بالغ الكعبة و لم يجد علىّ الهدى فصام ثلثة أيّام فى الحج و سبعة بعد الرجعة،تلك عشرة كاملة،هم عشرة من الاشخاص،صاموا صابرين فى ذات الله حتى زال الاحصار و صام النهار،و ظهر السرّ فى العشرة الكاملة و طلعت الشمس من مغربها و أشرقت الارض بنور ربّها،و ثمّ الحج و العمرة و جمع الشمس و القمر من آيات الله،و الاشارات فى القرآن اكبر من ان يحصى بالبيان و اللسان و ألطف من الارواح فى الابدان،عرفها من عرفها و جهلها من جهلها.»
 
#:اين تأويل را وقتى در كنار تأويل ديگرى كه شهرستانى در مورد حج عمره آورده است قرار دهيم به هدف او روشنى بيشترى مى‌بخشيم:
اين تأويل را وقتى در كنار تأويل ديگرى كه شهرستانى در مورد حج عمره آورده است قرار دهيم به هدف او روشنى بيشترى مى‌بخشيم:
#:«ما من شعيرة من شعائر الاسلام الا و هى سنة من سنن انبيائه و اوليائه عليهم السلام و ما من سنة و شعيرة الا و هى فى مقابله رجل من رجاله،و شخص من اوليائه، فالكعبة و الطواف بها فى مقابلة رجل و الحج و العمرة فى مقابلة رجل او رجلين كالنبى و الوصى.و الصفا و المروة من شعائر الله اى من اعلام دينه على رجل و امرأة هما زوجان،فمن حجّ البيت فى مقابلة النبى و اعتمر فى مقابلة الوصى فلا جناح عليه ان يطوّف بالصفا و المروة فى مقابلة شخصين آخرين من اشخاص ولايته،و ما من مشعر من مشاعر الحرم الا و هى شعيرة و علامة على سر دقيق، فيكون الطواف و السعى و الوقوف بعرفات و الرمى و اعمال الحج كلّها على خلاف المعقول،و هى بأسرها اذا ربطت باشخاص فهى اعمال اشخاص،و اعمالهم اشخاص فهى المعقولات حقا و المحسوسات حقيقة و صدقا...»
 
#«و الخصلة الثانية،قوله «و يقطعون ما امر الله به ان يوصل»و ما امر الله بوصله أمران:احدهما قولىّ و الثانى فعلىّ اما القولى،فهو كما قال:و لقد وصّلنا لهم القول و هو الدين الحنيفى الامرى امر الله تعالى من لدن آدم عليه السلام الى النبى(ص)نبوّة و رسالة،و منه الى يوم القيامة وصاية و امامة،و كلّ نبىّ كان واصلا لذلك القول الى نبى آخر،مصدقا لمن سبق،مبشرا بمن لحق،و كل امام كان واصلا لذلك القول الى امام آخر مصدقا لمن سبق،موافقا له مبشرا ممن لحق غير مخالف له،فمن قطع ما امر الله به ان يوصل بالقول قطعا بالقول كان من الفاسقين فى الأوّل الخاسرين فى الآخرة.و من الوصلات القولية اقتران كلمة النبوة بكلمة التوحيد اعنى وصل محمد رسول الله بلا اله الا الله و وصل اتقوا الله بأطيعون،حتى لا يفرق بين القولين و لا يقطع بين الكلمتين،فان ذلك ممّا امر الله به ان يوصل فى القول باللسان و الطاعة على الأركان،أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و اولى الامر منكم،من يطع الرسول فقد اطاع الله و كذلك...»
«ما من شعيرة من شعائر الاسلام الا و هى سنة من سنن انبيائه و اوليائه عليهم السلام و ما من سنة و شعيرة الا و هى فى مقابله رجل من رجاله،و شخص من اوليائه، فالكعبة و الطواف بها فى مقابلة رجل و الحج و العمرة فى مقابلة رجل او رجلين كالنبى و الوصى.و الصفا و المروة من شعائر الله اى من اعلام دينه على رجل و امرأة هما زوجان،فمن حجّ البيت فى مقابلة النبى و اعتمر فى مقابلة الوصى فلا جناح عليه ان يطوّف بالصفا و المروة فى مقابلة شخصين آخرين من اشخاص ولايته،و ما من مشعر من مشاعر الحرم الا و هى شعيرة و علامة على سر دقيق، فيكون الطواف و السعى و الوقوف بعرفات و الرمى و اعمال الحج كلّها على خلاف المعقول،و هى بأسرها اذا ربطت باشخاص فهى اعمال اشخاص،و اعمالهم اشخاص فهى المعقولات حقا و المحسوسات حقيقة و صدقا...»
#«و قد عرفت ان الكتاب المجيد مجموع السور،و السور مجموع الآيات،و الآيات منتظمة من الكلمات،و الكلمات مترتبة من الحروف،و الحروف مفرداتها التى انحلّ التركيب و الترتيب اليها و هى مستندة الى حرف واحد فهو الالف،كما أنّ الموجودات كلّها تستند الى الأمر الأوّل،و حكم الالف حكم الامام الذى به الجماعة و الجماعة صفوف.»
 
#به كاربردن اصطلاحات اسماعيليه
2.«و الخصلة الثانية،قوله «و يقطعون ما امر الله به ان يوصل»و ما امر الله بوصله أمران:احدهما قولىّ و الثانى فعلىّ اما القولى،فهو كما قال:و لقد وصّلنا لهم القول و هو الدين الحنيفى الامرى امر الله تعالى من لدن آدم عليه السلام الى النبى(ص)نبوّة و رسالة،و منه الى يوم القيامة وصاية و امامة،و كلّ نبىّ كان واصلا لذلك القول الى نبى آخر،مصدقا لمن سبق،مبشرا بمن لحق،و كل امام كان واصلا لذلك القول الى امام آخر مصدقا لمن سبق،موافقا له مبشرا ممن لحق غير مخالف له،فمن قطع ما امر الله به ان يوصل بالقول قطعا بالقول كان من الفاسقين فى الأوّل الخاسرين فى الآخرة.و من الوصلات القولية اقتران كلمة النبوة بكلمة التوحيد اعنى وصل محمد رسول الله بلا اله الا الله و وصل اتقوا الله بأطيعون،حتى لا يفرق بين القولين و لا يقطع بين الكلمتين،فان ذلك ممّا امر الله به ان يوصل فى القول باللسان و الطاعة على الأركان،أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و اولى الامر منكم،من يطع الرسول فقد اطاع الله و كذلك...»
 
3.«و قد عرفت ان الكتاب المجيد مجموع السور،و السور مجموع الآيات،و الآيات منتظمة من الكلمات،و الكلمات مترتبة من الحروف،و الحروف مفرداتها التى انحلّ التركيب و الترتيب اليها و هى مستندة الى حرف واحد فهو الالف،كما أنّ الموجودات كلّها تستند الى الأمر الأوّل،و حكم الالف حكم الامام الذى به الجماعة و الجماعة صفوف.»
 
5.به كاربردن اصطلاحات اسماعيليه


يكى از اصطلاحات باطنيان كه در آثار بر جاى مانده از آنان به وفور يافت مى‌شود، واژه «دور» و «ادوار» است.به اعتقاد ايشان پيامبران اولوالعزم ناطق ناميده مى‌شوند و از زمان آفرينش عالم،هفت ناطق در هفت دور ظهور كرده‌اند و هر صاحب دورى وصيى داشته است.
يكى از اصطلاحات باطنيان كه در آثار بر جاى مانده از آنان به وفور يافت مى‌شود، واژه «دور» و «ادوار» است.به اعتقاد ايشان پيامبران اولوالعزم ناطق ناميده مى‌شوند و از زمان آفرينش عالم،هفت ناطق در هفت دور ظهور كرده‌اند و هر صاحب دورى وصيى داشته است.
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش