نقد فرهنگ توسعهنیافتگی
نقد فرهنگ توسعهنیافتگی | |
---|---|
پدیدآوران | داوری اردکانی، رضا (نویسنده) |
ناشر | نقد فرهنگ |
مکان نشر | تهران |
سال نشر | 1399 |
شابک | 1ـ41ـ6682ـ622ـ978 |
موضوع | فلسفه و علم,عقلگرایی,عقبماندگی,اندیشه و تفکر |
کد کنگره | B ۶۷/د۲،ن۷ |
نقد فرهنگ توسعهنیافتگی تألیف رضا داوری اردکانی، این کتاب در سه جلد دربرگیرندۀ مقالاتی در باب وضع علم و فلسفه و سیاست، بهویژه در جهان توسعهنیافته است. در این مقالات به اوضاع کنونی با نظر تاریخی نگاه شده است. هرچند که اکنون علم و فلسفه و سیاست از هم دور و جدا شدهاند و درک نسبت و ارتباطشان آسان نیست؛ ولی در حقیقت آنها به هم بستهاند و ضامن بستگیشان به یکدیگر خرد است.
ساختار
کتاب در سه جلد و هر جلد از دو فصل تشکیل شده است. جلد اول: علم، فلسفه و عقلانیت؛ جلد دوم: علم، سیاست و تاریخ؛ جلد سوم: پژوهش علمی و سیاست علم است.
گزارش کتاب
این کتاب در سه جلد دربرگیرندۀ مقالاتی در باب وضع علم و فلسفه و سیاست، بهویژه در جهان توسعهنیافته است. در این مقالات به اوضاع کنونی با نظر تاریخی نگاه شده است. هرچند که اکنون علم و فلسفه و سیاست از هم دور و جدا شدهاند و درک نسبت و ارتباطشان آسان نیست؛ ولی در حقیقت آنها به هم بستهاند و ضامن بستگیشان به یکدیگر خرد است.
علم و سیاست در اصل به هم پیوستهاند و این پیوستگی را تفکر و فلسفه تضمین میکند و فلسفه است که میتواند جایگاه و شأن علم و سیاست و حدود آنها را روشن کند؛ ولی در نظر ظاهربین هر چیزی جدا از چیزهای دیگر دیده میشود و اگر ارتباطی میانشان باشد، رابطۀ تأثیر و تأثر است. ولی کشور بیعلم، سیاست کارساز نمیواند داشته باشد و کشوری که سیاست در آن از علم حمایت نکند و از مدد علم برخوردار نشود، نه سیاست دارد و نه علم. این امر را فلسفه میتواند تشخیص دهد.
مقالات جلد اول این کتاب، دعوتی است به تأمل در باب وضع علم و تفکر و خرد در نسبتشان با یکدیگر. تجربیات سالهای اخیر نشان داده که در کشور ما این قبیل تذکرها کمتر مورد توجه قرار گرفته است؛ اما به نظر میرسد در آیندهای نهچندان دور ناگزیر باید به آنها توجه کرد. ما اکنون گرفته سوفیسمی هستیم که به خود نام فلسفه داده، اذهان ساده را فریفته است. در این سوفیسم و ظاهربینی، دین و علم و سیاست و تکنولوژی و فرهنگ و عرفان و فلسفه همه از هم جدا هستند و با یکدیگر هیچ نسبتی جز آنچه ما میانشان برقرار میکنیم، ندارند. معنی حرفشان این است که میتوان بدون داشتن علم سیاستی خردمندانه داشت با با برخورداری از علم، در سیاست ورشکسته بود. از این جهل باید رهایی پیدا کرد.
پیوند میان علم و سیاست وقتی فهمیده میشود تاریخ و زمان را درک کرده باشیم؛ زیرا ارتباط و نسبت علم و سیاست در ظهور تاریخیشان معلوم میشود. به عبارت دیگر آنها در قوامشان به هم بستهاند؛ یعنی در بستگی به یکدیگر است که قوام مییابند. با این وصف علم را نباید با سیاست اشتباه کرد. علم خبر است و سیاست عمل و انشاء؛ اما از سوی دیگر کسانی نیز با استناد به این جدایی و با غفلت از آنچه در تاریخ میگذرد، ارتباط و نسبت میان و سیاست را عرضی و اتفاقی دانستهاند.
هر جامعه اگر تعادل داشته باشد یا بخواهد از تعادل برخوردار باشد، باید میان اجزاء و شئوناتش تناسب، تعادل و همکاری وجود داشته باشد. با ادراک تاریخی وضع جهان میتوان امکانهای آینده و شرایط امکان پیشرفت علم و موفقیت در عمل و تدبیر سیاسی را دریافت. شاید در یک کشور توسعهیافته در زمانی که کموبیش وضع متعادل وجود دارد، اهتمام به درک شرایط امکانها چندان ضروری نباشد؛ زیرا امور سیر طبیعی دارند؛ اما در جهان توسعهنیافته که معمولاً باید راه طیشدۀ تجدد را بپیماید تا ندانند که چه میتوانند بکنند و از چه راه زودتر میتوانند منزلها را طی کنند راه به جایی نخواهند برد. کسانی هم که میگویند ما از غرب تقلید نمیکنیم، بلکه راه توسعه و پیشرفت خودمان را میرویم، ناگزیر باید برای گشودن این راه و رفع موانع آن، شرایط اکنون و چشمانداز آینده را بشناسند؛ هر چند اگر به چنین شناختی برسند، شاید اصراری در خاصبودن راه خود نیز نداشته باشند.
علم و سیاست دو امر متفاوت اما به هم پیوستهاند و هر یک از آنها باید اقتضاهای دیگری را رعایت کند. ضامن این پیوند، درک تاریخی است. درک تاریخی، وجودبین و وحدتیاب است؛ برخلاف درک انتزاعی غیرتاریخی که جهان را آشوبی میبیند که ذهن و فکر ما باید آن را سامان بخشد. مسلماً خرد ما در کار ساماندهی جهان دخیل است؛ اما این دخالت از طریق درک و شناخت نسبتها، روابط و پیوندها و امکانهای عمل میسر میشود. هوس و ارادههای شخصی و گروهی در سیر علم و تاریخ اثری ندارد. مقالات جلد دوم در باب علم، سیاست و تاریخ است.
تاریخ علم جدید را اجمالاً میتوان به سه دوره تقسیم کرد: دورهای که از رنسانس و کپرنیک شروع میشود و به قرن هفدهم و گالیله و دکارت و نیوتن میرسد. در این دوران رشد و پیشرفت، ارگانیک و شبهطبیعی است. در دورۀ دوم که از قرن هجدهم و از زمان تأسیس دانشگاهها تا پایان جنگ بینالملل دوم طول میکشد، دانشگاه دایرمدار علم و فرهنگ است و میکوشد پیوند میان علم و فرهنگ و وحدت علوم را تا جایی که میتواند حفظ کند. دورۀ سوم، دورۀ اتحاد علم و پژوهش با بازار است. دورهای که در آن تفکر و فرهنگ کماثر میشود و علم و پژوهش صفت کالای تولیدی قابل خریدوفروش را به خود میگیرد. در این دوران، کشورها، مؤسسات بزرگ مالی و سوداگری در رقابت علمی وارد میشوند و بازار نظارت بر کار علم به وجود میآید. تأسیس مراکز فهرستنگاری علم از همین جهت است. دانشمندان و دانشگاهیان این پیشامد را قدمی در راه توسعۀ علم و جهانیشدن آن و مشارکت همۀ کشورها در کار علم میدانند؛ ولی این امر با افزایش و جهش غیاب تفکر و غربت تفکر حتی در دانشگاهها همراه است.
سیاست علم هم که از زمان تأسیس دانشگاه کموبیش به وجود آمده بود، بهتدریج کمرنگ میشود. این سیاست در دورۀ پستمدرن صورت جهانی سادهای پیدا کرد و از آن پس از کشورها دیگر نیازی به داشتن سیاست مستقل در علم احساس نکردند؛ زیرا برنامۀ علم از پیش معین شده و دانشمندان باید پژوهش کنند و حاصل آن را به صورت مقاله درآورند و در نشریاتی که با آن معرفی میشود، درج کنند؛ یعنی سیاست علم به این صورت درمیآید که همۀ کشورها حاصل علم خود را به بازار مرکزی علم بفرستند. در رقابتی که بین دانشگاهها و کشورها پدید میآید، طبیعی است که گاهی کالای بنجل هم تولید شود؛ اما به نظر نمیرسد که کسی در فکر تشخیص و تمیز صحیح از سقیم و مؤثر از غیرمؤثر و تحقیقی از غیرحقیقی باشد. نکتۀ قابل تأمل این است که این پیشامد را پیشرفتی بزرگ و مجالی مغتنم برای پیشرفت بیشتر علم مشارکت جهانی در آن میدانند. از یک جهت هم درست میگویند و مگر نه اینکه در همۀ کشورها و بهویژه در کشور ما تعداد دانشجویان و دانشگاهها افزایش فوقالعاده یافته، هر سال دهها هزار مقاله به مجلات و نشریاتی که در فهرست مؤسسات ناظر علم جهانی قرار دارند، ارسال میشود؟ اکنون پرسش این است: با این مقالات که هزینۀ تهیهاش را کشور میدهد کدام درد از دردهای کشور درمان شده است؟ و تاکنون به چه کار آمده است؟ و بعد از این به چه کار خواهد آمد؟ درد بزرگتر این است که این پرسش با همۀ سادگی و روشنیاش در گوش آنها که باید بگیرد، اعم از نویسندگان مقالات و متصدیان امور کشور نمیگیرد و به آن توجهی نمیشود.
در مقالات جلد سوم نویسنده کوشیده تا نشان دهد که ما سیاست علم نداریم و علم در کشور برنامه ندارد. به نظر نویسنده داشتن سیاست علم مطلوب بالذات نیست، بلکه مطلوب این است که کشور و دانشمندان بتوانند به صرافت طبع و بدون سیاست علم راه مناسب تحقیق و پژوهش را بپیمایند. اما وقتی این مطلب محقق نباشد، سیاست و برنامهریزی علم به صورت یک ضرورت درمیآید؛ ولی متاسفانه ما هنوز به این ضرورت توجه نکرده، خود را به سیاست علم نیازمند نمیبینیم و شرکت در مسابقۀ مقالهنویسی را برای پیشرفت علم کافی میدانیم. ولی چه میتوان کرد؟ زیرا وضع موجود به حکم روح زمان پدید آمده است و سرپیچی از آن حتی اگر میسر باشد، آسان نیست.[۱]
پانويس
منابع مقاله
پایگاه کتابخانه تخصصی ادبیات