نامه‌ها تألیف صمد بهرنگی به کوشش اسد بهرنگی، نامه‌هایی که در این کتاب آمده است، مربوط به دوران‌های مختلف زندگی صمد است. او این نامه‌ها را برای افراد مختلف نوشته است.

نامه‌ها
نامه‌ها
پدیدآورانبهرنگی، صمد (نویسنده) بهرنگی، اسد (محقق)
ناشرنگاه
مکان نشرتهران
سال نشر1397
شابک0ـ334ـ376ـ600ـ978
کد کنگره

گزارش کتاب

نامه‌هایی که در این کتاب آمده است، مربوط به دوران‌های مختلف زندگی صمد است. او این نامه‌ها را برای افراد مختلف نوشته است.

قسمت اول این کتاب، شامل نامه‌های اوست برای شاگردان و دوستانش، این نامه‌ها قبلاً در جنگ‌های مختلف چاپ شده و در اینجا از همان جُنگ‌ها، عیناً نقل می‌شود ـ بدون هیچ‌گونه دخل و تصرفی.

قسمت دوم کتاب، چند نامۀ اداری است که صمد به عناوین مختلف، نوشته و نسخه‌ای از آنها را برای خود نگاه داشته است. این نامه‌ها از نظر اینکه شاید در شناسایی صمد و محیط و زمان او کمک کند، آورده شده است. برای پرهیز از هر نوع جنجال و تأکید بر این واقعیت که نامه‌های صمد، با وجود خصوصی بودن، می‌توانند جنبۀ خطابی عام نیز داشته باشند، در این نامه‌ها نام اشخاص و ادارات حذف شده و به جای آنها «...» گذاشته شده است.

قسمت سوم کتاب را نامه‌هایی شکل می‌دهند که صمد برای برادرش اسد نوشته است. در این نامه‌ها نیز پاره‌ای مطالب و حتی چند سطر و صفحه که بیشتر مربوط به مسائل خصوصی و خانوادگی بود، حذف شده و اینگونه حذف‌ها با «......» نشان داده شده است.

قسمت چهارم کتاب شامل نامه‌هایی است که صمد برای یوسف، دوست ایام کودکی و بچه محل خود که در میان دوستان او جای مخصوصی داشته نوشته شده است. او از دوستان هم‌قلم صمد نبود و همانطور که از فحوای نامه‌های صمد نیز برمی‌آید، فقط دوست داشت که صمد را دوست بدارد؛ و عجیب اینکه، هر آن دو، سرنوشت مشابهی یافتند؛ صمد را آب شمال غرق کرد و یوسف را آب جنوب ـ درست دو نقطۀ مقابل هم و بسیار دور از هم: کلالۀ ارس و چاه‌بهار. شاید بیشتر دوستان صمد، تاکنون نام یوسف را نشنیده‌اند ـ یوسفی که شیدای صمد بود.

در قسمت ضمایم: مقاله‌ای است که فقط یک بار، در جُنگی چاپ شده، به علاوۀ «وقایع‌نگاری مشروطه» که در آدینه چاپ شده بود و دو افسانۀ چاپ‌نشدۀ آذربایجانی که بنا به عللی در افسانه‌های آذربایجان درج نشده بود. در ضمن دو نامه از خیل نامه‌های شاگردان صمد و یک نامه از جمله نامه‌های بچه‌های جنوب کشور، به عنوان نمونه آورده شده است تا شاید مختصری از چگونگی روابط صمیمانۀ صمد با شاگردانش و بچه‌های دیگر و خوانندگان کتاب‌هایش معلوم گردد و دانسته شود که این همه محبت مردم ـ به ویژه کوچولوها و نوجوان‌ها ـ به صمد بیجا نیست.

در یکی از نامه‌های این کتاب که خطاب به فریدون نوبهار نوشته شده، آمده است: «داستان مفصل «شیشه‌های بخارگرفته» را خواندم، و باور کن که گریستم. نه خیال کنی که تحت اثر داستان تو گریه کردم؛ گریه‌ام برای این بود که شما محصل‌های خوب دیگر چرا باید آن آدم صادق رخت‌بربسته را الگوی خودتان بکنید. اگر آن عزیز، رو به دیوار نشست و حرف‌هایش را به دیوار گفت و حتی نتوانست وجود خودش را تحمل کند، موجبی داشت. سال‌ها دست به هر کوششی زدن و از جان گذشتن و آخرش دست به جایی بند نبودن و دیدن خرمهره به جای گوهرو نشستن «خبزدو» در میان شقایق؛ احساس اینکه چون پر کاهی در تهی و پوچی بی‌سرانجامی سقوط می‌کند؛ آن عزیز را به راه آدم‌هایی برد که خودش آنها را در قصه‌هایش تصویر کرده بود. به عبارت دیگر او خود راهی را رفت که پیش پای آدم‌های قصه‌هاش می‌گذاشت». (ص 23)[۱]

پانويس


منابع مقاله

پایگاه کتابخانه تخصصی ادبیات

وابسته‌ها