تاریخ عالم آرای امینی: شرح حکمرانی سلاطین آق قویونلو و ظهور صفویان
تاریخ عالم آرای امینی: شرح حکمرانی سلاطین آققویونلو و ظهور صفویان | |
---|---|
پدیدآوران | فضلالله بن روزبهان (نویسنده) عشیق، محمداکبر (مصحح) |
عنوانهای دیگر | شرح حکمرانی سلاطین آققویونلو و ظهور صفویان |
ناشر | مرکز پژوهشی ميراث مکتوب |
مکان نشر | تهران - ایران |
سال نشر | 1382 ش |
چاپ | 1 |
شابک | 964-6781-77-2 |
موضوع | ایران - تاریخ - آق قویونلو، 780 - 908ق. |
زبان | فارسی |
تعداد جلد | 1 |
کد کنگره | DSR 1151 /ف6ت2 |
نورلایب | مطالعه و دانلود pdf |
تاريخ عالم آراى امينى، كتابى است به زبان فارسی، نوشته فضلالله بن روزبهان خنجى اصفهانى، از عالمان قرن دهم هجرى درباره رويدادهاى دوران حكومت سلطان يعقوب اَق قويونلو.
فضلاللّه، غرض از تأليف اين تاريخ را بيان سوانح دوران سلطان يعقوب معرفى مىكند.
ساختار
كتاب مشتمل بر سخن ناشر، مقدمه مصحح؛ علىاكبر عشيق، فهرست مطالب، ديباچه مؤلف و فصول متعدد است.
گزارش محتوا
فضلاللّه، مانند ديگر تاريخنويسان اسلامى، تاريخ عالمآراى امينى را با حمد و سپاس الهى آغاز مىكند و سپس به توصيف و تمجيد اوليا و خلفا كه به باورش، پس از ختم نبوت، قايم مقام رسالت الهى و استوانههاى دين بر روى زمين هستند، مىپردازد. او معتقد است كه خداوند با دارا بودن قدرت نامحدود، به مصداق آيهإِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَۀً فِى الْأَرْضِ، انسان را به اعلى مرتبه شرف و ارجمندى رسانيد و چشم عالم و اشرف مخلوقات قرارداد. به نظر وى جميع نفوس كامل انسانى مظاهر اسماء الهىاند؛ يعنى حقّ تعالى با اسما و صفات خويش ناظر و ظاهر و حاضر در عالم است و هر ذره و هر مرتبهاى از اين عالم نشانى از اسم و صفت متعالى او دارد. اگر در عالم نشانى از زيبايى و كمال است، همه حاكى از اسما و صفات و جمال و لطف او است و اگر كفر و زشتى در آن به نظر مىآيد، هم نشانى از اسما و صفات جلال و قهر او دارد. اگر تقابل و تركيبى است، حكايت از تقابل و تركيب مظاهر اين اسما و صفات دارد. حق تعالى تمام شاهان روى زمين را بر حسب تفاوت حكومت و كشورگشايى، بر تختگاه دنيا مستقر ساخت تا بدين وسيله مظاهر قدرت و الطاف الهى آشكار گردد.
آيات و احاديثى كه در متن تاريخ او، به كار رفته است، نشان دهنده ديدگاه خاص او در مسائل دينى و فرهنگى است. چنانكه وى در بخش اوّل كتاب، پس از حمد و سپاس خداوند، چندين صفحه را به مدح و منقبت پيامبر اسلام اختصاص مىدهد و به عنوان فقيهى شافعى مذهب، به حديث «انّى تارك فيكم الثّقلين كتاب اللّه و عترتى»، استناد مىكند و كتاب و عترت را دو منهاج مستقيم و دو معيار قويم مىداند، آن گاه به محورىترين موضوع كه خلافت است مىپردازد.
درباره صحابه، براى توجيه آراى خود، به حديث «اصحابى كالنّجوم بايّهم اقتديتم اهتديتم» استناد جسته، همگى خسروان روى زمين و سلاطين و مجاهدين دين را به موازات كتاب خدا و سنت پيامبر(ص)، به پيروى سيره و قول اصحاب رسول اكرم(ص) فرا مىخواند. او معتقد است كه پيامبر كسى را به جانشينى خود برنگزيده بود و بنابراین تفكّر، چهار خليفه رسول را چهار ركن كعبه امامت و چهار امام مقام كرامت دانسته، از مقام همگى به نيكى ياد مىكند؛ ولى- على عليهالسّلام- را بيش از سه خليفه نخستين تعريف و تمجيد كرده، از او با لقب «اميرالمؤمنين و ولى المسلمين، سيّد الاولياء، سند الاصفياء، جامع المكارم الزّاهره و المفاخر الباهره...» و خليفه چهارم نام مىبرد. به نظر مىرسد كه نویسنده در اين قسمت تحت تأثير انديشههاى عارفانه پير خود جمالالدّين اردستانى قرار داشته است.
پس از ذكر خلافت على بن ابىطالب، نخست به شرح خلافت امام حسن و سپس وقايع جانگداز كربلا مىپردازد. وى با استناد به روايتى از پيامبر اكرم(ص) خلافت بعد از حضرتش را سى سال مىداند و معتقد است، چراغ دودمان رسالت در زمان بنىاميه فرو مرد. هر چند كه اولاد بنىاميّه با تدبير و سياست خلافت را به چنگ آوردند و در اطراف عالم آوازه حكومت خود را منتشر ساختند؛ امّا «مدعاى ايالتشان بىدليل و پايه امامت در عهدشان ذليل بود». نظر اخير او درباره خلفاى اموى به عنوان فقيهى شافعى قابل توجّه است.
از بين خلفاى اموى تنها عمر بن عبدالعزيز را كه از سوى مادر نسبش به عمر بن خطّاب مىرسد، شايسته خلافت مىداند؛ زيرا با سعى و اهتمام زياد، شرع مقدّس اسلام را برقرار كرد و آبروى خلافت را باز گرداند. پس از انقضاى خلافت وى، دنياى اسلام و به تبع آن خلافت در تاريكى فرو رفت تا «چشمه دينپرورى و حقّشناسى از ظلمات لباس سياه عبّاسى روان عالم تازه گردانيد.»
خلفاى عبّاسى از نظر فضلاللّه، جانشينان و امامان بر حقّ، پس از رسول اكرم(ص) بودند كه هر يك موجب قوّت دين و ارشاد و هدايت مسلمانان شدند تا اين كه المعتصم باللّه واپسين خليفه عبّاسى، توسط سپاهيان هلاكو كشته شد و دوران حكومت عبّاسيان بدينسان پايان پذيرفت. با چيرگى چنگيزخان و فرزندانش، ایران گرفتار فتنه و خونريزى گرديد و بناى رفيع خلافت و امامت و شريعت كهنه و فرسوده شد. به اين ترتيب، نویسنده، پس از اشارهاى كوتاه به چيرگى چنگيز و فرزندان او، تا سه قرن تاريخ پر فتنه و آشوب ایران را مسكوت مىگذارد. پس از اين مقدّمه نسبتا طولانى به اصل مطلب پرداخته مىگويد:
از ستم اولاد چنگيز، مدّتها ممالك ایران اساس فتنه و خونريز بود... تا به امداد الطاف الهى از مشرق تبار با اعتبار پادشاه اوغوز دولتى فيروز طالع شد و از كوكب درّى بايندرى نور اقبال در صفحات عالم لامع گشت. نور خلافت كه در مغرب بيت حسن توارى يافته بود، الحمد للّه از مطلع اهلالبيت حسن باز بر عالم تافته است... جوهر ثمين عدالت و تربيت دين را كه در ظلمات سواد آلعبّاس گم كرده بود، در روز سفيد اقبال جديد آق قوينلو باز يافته است.
فضلاللّه با اين مقدّمه حكومت آق قوينلوها را با خلفاى بنىعبّاس متّصل كرده و نور خلافت را كه در مغرب خانه حسن متوارى شده بود، به خانه اوزن حسن بر مىگرداند.
ديباچه كتاب، با عبارت مذكور و نقل چند بيت شعر به پايان مىرسد. اين ديباچه حسن مطلعى براى اثر اوست و به نحوى تأليف شده كه خود نوشتهاى مستقل باشد و «اگر ديباچه را كسى به كتابت افراد نمايد، كتاب مكمل تواند بود». اين قسمت از كتاب با بخش دوم كه درباره سلطان يعقوب نوشته شده، پيوندى ندارد و به نظر مىرسد كه هدف از تأليف آن، يكى آشنا كردن سلطان و خوانندگان با تاريخ اسلام بوده و ديگرى بيان تفكّر سياسى نویسنده كه مبتنى است، بر دفاع از خلافت و سلطنت.
در ديباچه كتاب، مسأله امامت، استخلاف و شورا از ديدگاه تفكر سياسى نویسنده، درخور توجه است. اهل سنّت، امامت يا پيشوايى را همان خلافت پيامبر و از فروع دين و مصالح عامّه مىشمرند كه جانشين رسول خدا(ص)، وظيفه پاسدارى از دين و سياست را به عهده دارد. از نظر نویسنده، امامت هرگز به صورت يك مقام مطرح نبوده، بلكه تنها مسئوليتى بزرگ در برابر خدا نسبت به خلق است.
از نظر فضلاللّه امامت از چهار راه: اجماع، استخلاف، شورا، استيلا و شوكت فراهم مىآيد.
بخش دوم كتاب، از شرح حال ملوك بايندر آغاز شده و تا مرگ سلطان يعقوب - حامى نویسنده- پايان مىپذيرد. نویسنده در آغاز به بيان خصايل حسب و نسب شاهان آق قوينلو مىپردازد و با برتر شمردن آنان نسبت به ديگر سلاطين روى زمين، تنها شاهان آق قوينلو را شايسته خلافت و امامت مىداند و براى اثبات مدّعاى خود جمع ميان آراى حكما و علما برقرار مىكند كه گفتهاند: «اشرف ملوك، ملكى است كه جامع ميان جلالت نسبى و حسبى باشد.» او براى جلالت نسب هفت خصلت را بر مىشمارد كه چون در نسب ملكى جمع گردد، جلالت و پاکى و برترى نسب در وى تحقّق مىپذيرد.
فضلاللّه، پس از بحث خصايل نسبى، به وصف طهارت حسبى «در هفت خصلت كه به مثابه امّهاتند»، مىپردازد و تأكيد دارد كه جمع شدن آنها در ملك و سلطان سبب تحقّق حسب مىشود.
فضلاللّه از برشمردن خصايل نسبى و حسبى ملوك بايندرى، دو هدف را در نظر دارد: نخست ثابت مىكند، شاهانى كه او به نگارش تاريخ آنان پرداخته، همگى داراى نسب و حسب عالى هستند. و ديگر همان گونه كه در شرح حال نویسنده، به آن اشاره شد، او نيز چون شاهانش داراى اصل و تبار عالى است.
نویسنده، در توجيه و تأييد حكومت و خلافت شاهان آق قوينلو به ذكر خصايل نسبى و حسبى كه به عقيده وى در شاهان ياد شده، به كاملترين وجهى موجود است، بسنده نمىكند و براى تبيين نظريات خود؛ مثل استادش جلالالدّين دوانى از آيات قرآنى سود مىبرد. از آن جا كه او مردى مذهبى و شريعت نامهنويس است، مىكوشد در قرآن بر اساس جفر و جامعه اشاراتى به فرمانروايى آق قوينلوها بيابد، چنانكه با استناد به واژه «بِضْعِ» كه در آيه سوم سوره روم آمده و براساس حساب جمل /872 1467 و مقارن با شروع سلطنت اوزن حسن است، از پادشاهى وى به عنوان حكومت الهى كه خداوند در قرآن مجيد نيز وعده ظهور آن را داده، ياد مىكند. او در پايان توجيهات شرعى و عقلى خود براى مستحكم كردن پايههاى حكومت اوزن حسن، بار ديگر با اشاره به آيه: فِى أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ ثابت مىكند كه واژه«أَدْنَى الْأَرْضِ» به حساب جمل عدد /872 1467، مىشود كه با سال شروع فرمانروايى اوزن حسن در ایران مطابقت دارد. پس از اين توضيحات، فتوحات اوزن حسن را به طور خلاصه شرح مىدهد. آن گاه درباره پايان زندگى او و در مورد جانشين وى، سلطان يعقوب چنين مىنويسد:
لاجرم چون ابراهیم آسا به بسط بساط نعم با اهل عالم مواسا فرمود و به حكموَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَۀً به جزاى مفترضات طاعات الهى نافلهاى همچو حضرت اعلى يعقوبى را بر تخت پادشاهى يادگار گذاشت.
فضلاللّه با آوردن القاب و عناوين پر تكلّف از سلطان يعقوب به عنوان جانشين شايسته اوزن حسن ياد مىكند و مىنويسد كه «غرض از تأليف اين تاريخ عالمآراى، بيان سوانح آن حضرت است.» او باور دارد كه تمام «مكارم حسبى و نسبى و كمالات ارثى و مكتسبى»، كه از حدّ شمار بيرون است، به سلطان يعقوب رسيده و افزون بر اين نكات، در هشت باب به شرح ويژگىها و صفاتى؛ همچون: جلالت نسب، شكوه صورت، شجاعت، جوانمردى، مرحمت گسترى، عدالت و داورى، دانش و حسن اعتقاد وى مىپردازد و گاهى متناسب با موضوع، شعرى را چاشنى مطلب مىسازد.
وضعيت كتاب
كتاب پاورقىهاى مصحح و نيز نمايه آيات، احاديث و جملهها و ضرب المثلهاى عربى، نام كسان، جاىها، قبيلهها و قومها، شعرها و مصراعهاى عربى و تركى، شعرها و مصراعهاى فارسی، كتابها، واژگان، تركيبات و اصطلاحات عربى، واژگان و تعبيرات تركى و مغولى و اصطلاحات ديوانى و منابع و مآخذ را دربردارد.
منابع مقاله
- صفت گل، منصور، تازههاى ميراث: نگاهى به تاريخ عالم آراى امينى، تابستان1385، ش23، ص155-168.
- مقدمه مصحح؛ علىاكبر عشيق.