این برگ‌های پیر

    از ویکی‌نور
    این برگ‌های پیر، مجموعه بیست اثر چاپ ناشده فارسی از قلمرو تصوف
    این برگ‌های پیر
    پدیدآورانمایل هروی، نجیب (تصحيح و تنظيم)
    عنوان‌های دیگرمجموعه بیست اثر چاپ ناشده فارسی از قلمرو تصوف
    ناشرنشر نی
    مکان نشرتهران - ایران
    سال نشر1383 ش
    چاپ2
    زبانفارسی
    تعداد جلد1
    نورلایبمطالعه و دانلود pdf

    اين برگ‌هاى پير شامل بيست اثر ارزنده عرفانى است كه به همّت آقاى نجيب مايل هروى گردآورى و مورد تصحيح و تعليق قرار گرفته است. دفتر حاضر به سه كتاب مرتع الصالحين و مقاصد السالكين و منهج الرشاد اختصاص دارد.

    گزارش محتوا

    كتاب مرتع الصالحين

    اين كتاب كه در سده ششم هجرى نگاشته شده، اثر ابومنصور اوزجندى است كه شامل 55 فصل مى‌باشد كه عبارتند از:

    فصل اوّل: در علم است: آدمى به علوم بسيار احتياج دارد و مهمّ‌ترين آن‌ها معرفت نفس است كه من كيم و از كجا آمده‌ام؟ علوم معنايى است، روحانى در قوالب حروف مركبّه، مثل عالم انگشترى است؛ به طورى كه علم نگين و عمل نقش نگين اوست.

    فصل دوّم: در عقل است: عقل جوهرى است كه غايبات را به سبب واسطه درك مى‌كند؛ ولى محسوسات را به مشاهده، خردمند آن است كه عقل در وى غالب باشد و به حُكم غلبه عقل تصرّف و سلطنت نفس اماره از وى منقطع شده باشد، خردمند آنست كه به وقت خشم سخنى نگويد.

    فصل سوّم: در معرفت نفس است: انسان سه قسم است: يك قسم معانى غيبى است كه عقل و جان و دل عبارت از آن معانى است. دوّم تن آدمى است كه به فارسی كالبد و به عربى جسم گويند. سوّم نفس امارّه و لوامه و ملهه و مطئمنّه كه نتيجه خاک و آب و آتش و هواست.

    فصل چهارم: در معرفت نفس‌ها و رياضت هر يك از آنهاست: تأديب نفس اماّره قهر و تحميل كردن انواع رنجه بر وى است. قوى‌ترين رياضت نفس لوّامه بُعد وطن است. طريق رياضت نفس مُلهمه به رفق و مدار است و نفس مطمئنه چون راضى است از خدا، لذا احتياجى به رياضت ندارد.

    فصل پنجم: در آفات نفس است: لازم است كه انسان به آفات نفس واقف باشد تا نفس پاکيزه شده و شايستگى همراهى دل را داشته باشد، حاصل رياضت نفس دو چيز است: آغازش مخالفت است و نهایتش موافقت.

    فصل ششم: در قلب است: دل لطيفه‌اى است، ربّانى و محلّ انوار الهى است، دل داراى دو چشم و دو گوش است و دل را درى است سوى صدر، چون دل از زندان هوى و اعتراض شهوت نگاه داشته شود، نور معرفت در وى خالص مى‌شود.

    فصل هفتم: در مرض قلب است: اسباب بيمارى دل بسيار است؛ از آن جمله مِيل شديد به معاصى است. بيمارى دل دو چيز است: بد حفظى و بد مهرى، داروى بيمارى دل گرسنگى و خواندن قرآن و تضرّع با حق و ياد مرگ و فكر در احوالات موت است.

    فصل هشتم: در معرفت است: علم معرفت ذات و صفات و آثار صفات علمى است كه بذاته مطلوب است؛ در حاليكه علوم ديگر چنين نيست، علامت معرفت سه چيز است: ديدار احسان‌هاى خداوند متعال و تيمار كردن شكر خداوند عزوجل و تن بردبار براى كشيدن بار جفاء و قضا.

    فصل نهم: در ذكر است: مراتب موجودات متفاوت است، يا قابل ترقّى است، يا قابل ترقّى نيست. به نظر مؤلف ذاكر تا به محو چيزى و نفى خاطرى و سياست خصلتى محتاج است، بايد «لا اله الا الله» گويد و چون ذكر در دل قرار گرفت، بعد از آن مى‌تواند، «الله» بگويد.

    فصل دهم: در بيان شرايط ذاكر و کیفیت ذكر است: ذاكر بايد خود را از تمامى خواسته‌هاى نفسانى فارغ كرده و فقط رضاى حق را طلب كند و علم به فرايض و شريعت داشته باشد. دل موقع ذكر گفتن عجايب بسيارى را مشاهده مى‌كند و چون مذكور بر دل مستولى مى‌شود، ديگر دل از ذكر خود بى‌خبر مى‌شود.

    فصل يازدهم: در اثبات رسالات و نبوّت است: آدمى همواره محتاج نبى است، خداوند به رسولان خود معجزه عنايت فرمود تا خلق از معاوضه به مثل آن عاجز باشند و ايمان بياورند، معجزات انبياء دو قسم است: بعضى عقلى و برخى حسّى است.

    فصل دوازدهم: در متابعت رسول است: صلاح آدمى در اصلاح دل است تا تن بر وفق دل مطيع در عبوديّت باشد، چون پيامبر، امين خدا و محرم اسرار الهى و خزينه علم حق و متوسّط ميان خلق و خالق است، لذا متابعت وى بر همگان واجب است.

    فصل سيزدهم: در نيّت است: نيّت مؤمن بهتر از عمل اوست، نيّت كيمياى عمل است. كار بد به نيّت نيك، نيك و كار نيك به نيّت بد، بد مى‌شود و تفاوت اعمال متوقف به تفاوت نيّات است.

    فصل چهاردهم: در اخلاص و صدق است: اصلِ اخلاص نيّت است و بعد از وى اخلاص است و بعد از اخلاص صدق است. بزرگترين اخلاص آنست كه در كار مولى عزّوجل نبايد از خلق انتظار ثناءگويى داشته باشد.

    فصل پانزدهم: در رياست: منشاء رياء نفس لوامه است و حقيقت آن طلب خود بر دل خلق است، ريا شرك خفى است، ريا داراى گونه‌هاى مختلف است، يكى از آن‌ها به لاغرى تن و زردى صورت است تا مردمان گمان كنند كه وى اهل عبادت است.

    فصل شانزدهم: طهارت: طهارت چهار مرتبه دارد: اوّل: طهارتِ به آب است. دوّم: طهارت تن است، از نجاستِ گناه به توبه. سوّم: طهارت باطن است، از اخلاق ناپسنديده و چهارم: طهارت دل است از هر چيزى كه غير خدا محسوب مى‌شود.

    فصل هفدهم: صلات: عظمتِ عبادت نماز را كسى با خبر مى‌شود كه ماهيّت نماز را بشناسد، حضور دل در نماز بسيار مهّم است و يكى از راه‌هاى حضور دل آنست كه فكر كند كه عبادت همه آسمانيان را در اين نماز من جمع كرده‌اند و با اين فكر عظمت عبادت در دل وى مى‌افتد و حاضر مى‌شود.

    فصل هيجدهم: تقوى: تقوى بر دو قسم است: تقواى اصل و آن حذر كردن از عقوبت جاودانه و تقواى فرع و آن حذر كردن از عذاب به ماندن معصيت و آوردن طاعت، سبب تقوى خوف و خشيت است. تقوى هم در افعال باشد و هم در اقوال و هم در احوال.

    فصل نوزدهم: در روزه شهر رمضان و فضيلت جوع: فوايد جوع بسيار است و يكى از آن‌ها لذّت مناجات است و فايده ديگر صفاى دل و رقّت آنست. كمترين حرمت ماه رمضان آنست كه آزردن مؤمن حرام است، روزه عبادت باطن است و پوشيده.

    فصل بيستم: در زكات و صدقه و سخاوت است: زكات به معناى پاکى است، يكى از حكمت‌هاى بخشيدن مال پاک كردن تن از گناهان است. علامت جوانمردى آن است كه برتر چيز را از كمترين كسى دريغ ندارد و كمتر چيز را اگر در پيش برتر كس بنهد شرم ندارد.

    فصل بيست ويكم: حجّ: چنان كه عرش قبله آسمانيان است كعبه نيز قبله زمينيان است، وحوش و طيور در حوالى كعبه در امانند.

    فصل بيست و دوم: كسب: انسان بايد مرغ دنيا به دام دنيا گيرد و تن به كسب مشغول دارد و دل به مولى تعالى.

    فصل بيست و سوّم: حبّ دنيا: دنيا داراى صورت و معنى است و معنى دنيا جاه و حرمت است.

    فصل بيست و چهارم: جاه: دوستى صورت دنيا كه مال است و معنى دنيا كه جاه است، تباه كننده دين است.

    فصل بيست و پنجم: در حيات دنياست: حيات علت مرگ است، داروى غفلت سه چيز است.

    فصل بيست و ششم: زهد: زهد تحقير دنياست و سبب تحقير دنيا معرفت آنست، آزاد مرد دنيا خورد؛ ولى غم دنيا نخورد.

    فصل بيست و هفتم: بخل: سبب بخل دوستى دنيا براى منفعت تن است و علاج آن چهار چيز است.

    فصل بيست و هشتم: حرص و طول امل: حرص سير شدن ندارد و در باطن آدم از بيمارى‌هاى مهلك است و نظير استسقاء در بيمارى‌هاى جهانى است.

    فصل بيست و نهم: عجب: عجب نوعى كبرست و علاج همه يك نوع است كه در فصل كبر گفته شده است.

    فصل سى ام: تكبرّ: منشاء كبر نفس لوّامه و از بيمارى‌ها مهلك است و علاج آن تواضع است.

    فصل سى و يكم: تواضع: حقيقت تواضع آنست كه انسان به جهت خداوند سبحان از خود فروتنى نمايد، چون تواضع مايه‌ى برترى و كبر مايه‌ى فروترى است.

    فصل سى و دوّم: ذمّ متكبّر: كبر بر سه نوع است، حدّ رياست سخن، روايى است كه فقط براى خداوند عزوجل اختصاص دارد.

    فصل سى و سوّم: حسد: اصل حسد كراهت نعمت غير است، حاسد شریک ابليس است.

    فصل سى و چهارم: غم و غضب و حقد و غيظ: اسباب غضب عُجب است، دو رگ در بدن است كه بايد آن دو را بريد يك رگ شهوت و ديگرى رگ خشم.

    فصل سى و پنجم: حلم: حلم دو نوع است: پسنديده و ناپسنديده ثمره علم حلم است و حلم بى‌علم بهتر از علم بى‌حلم است.

    فصل سى و ششم: شفقت و معامله با اهل زمان: رقّت دل شفقت و رحمت و رأفت مى‌آورد، رافت غايت رحمت است.

    فصل سى و هفتم: سوء خلق: مقدّمه تنگى گور، تنگى دل است، بزرگترين گناه آزار دادن مؤمن است.

    فصل سى و هشتم: نصيحت: حقيقت نصيحت ارادتِ خير است، نصيحت بر سه نوع است: نصيحت ديانت، نصيحت مرّوت، نصيحت رياضت.

    فصل سى و نهم: آفات زبان: آفات زبان بسيار است؛ از آن جمله: غيبت، نمّامى، كذب، استهزاى مردم و افشاى سرّ و... است.

    فصل چهلم: توبه: حقيقت توبه سه چيز است: بى آرامى به دنيا و مخالفت هوى و پناه بردن به مولاست.

    فصل چهل و يكم: شك و يقين: يقين آرام دل است و شك گمان دل، اهل معرفت مى‌گويند: يقين ديدار است و ديدار علم است.

    فصل چهل و دوّم: امر به معروف و نهى از منكر: كسى كه امر به معروف مى‌كند، بايد شرايطى داشته باشد. امر به معروف دو شرط دارد: دانايى و بر سخن توانايى.

    فصل چهل و سوّم: عدل و احسان و معامله با صديقين: معامله با خدا به صدق، با خلق به رفق و با تن به صبر بايد باشد.

    فصل چهل و چهارم: خُلق حَسَن: خداى عزوجل هر گاه سه چيز در بنده جمع شود، خوى نيك خواند: دست فراخ و دل مهربان و تن باركش.

    فصل چهل و پنجم: مدح فقر و مذمت غناء: فقر و درويشى بهترين نعمت‌هاست، درويشى توانگرى است و انسان را به انقطاع مى‌كشاند.

    فصل چهل و ششم: فراغ قلب و عُزلت: خلوت انبياء آنست كه به دل از خلق جدا و به تن و معوفت با آنان همراه بودند.

    فصل چهل و هفتم: دُعا: بهترين دعا آنست كه از حقّ، حق را خواهى، دعاى مضطر آنست كه دلِ وى از همه اسباب منقطع گردد.

    فصل چهل و هشتم: حسن ظن به خدا: امام ابوالقاسم حكيم مى‌گويد: هر كس به خداوند عزوجل گمان نيك برد، از تمامى عيب‌ها پاک مى‌گردد.

    فصل چهل و نهم: رضا به قضاى الهى: قضاى خداى عزوجل صفت خداست و قائم به ذات، رضا به قضاء عبوديّت محض است.

    فصل پنجاه: در عفو و عدل: مدار عافيت بر سه چيز است: كم خوردن و كم گفتن و كم خفتن، عافيت در كم نانى و در گُم نامى است.

    فصل پنجاه ويكم: توكل و تفويض و تسليم: علامت صحت توكل تسليم است و بناى توكل و تفويض به معرفت و توحيد است.

    فصل پنجاه و دوّم: عبادت و عبودّيت: عبادت ظاهر است و عبودّيت باطن، بنده به عبادت نيك نام شود و به عبودّيت نيك مرد.

    فصل پنجاه و سوّم: صبر: صبر نصف ايمان است، صبر در قرآن بر سه قسم است: صبر بر اداى فرايض و صبر بر حرام و صبر بر مصائب.

    فصل پنجاه و چهارم: شكر: حقيقت شكر رويت نعمت است، از مُنعم با نگاه داشت حرمتِ مُنعم، نعمت دو نوع است: نعمت نفع و نعمت دفع.

    فصل پنجاه و پنجم: در مريد و مراد: بر گزيدگان امّت دو فرقه‌اند: يك فرقه آنانند كه نخست مكلّف بودند، سپس عطا و قسم ديگر آنانند كه اوّل عطاء بودند، آنگاه تكلّف اهل طريقت، فرقه اوّلى را اهل مجاهده و دوّمى را اهل عطاء خوانند.

    كتاب مقاصد السالكين

    اثر سعدالدين حمويّه جوينى از مشايخ مشهور خراسان است.

    شامل هفده باب است كه به آنها اشاره مى‌شود:

    باب اوّل: در بيان توبه و شرايط آن: توبه به معناى باز گشتن از هر قول و فعلى كه خلاف راه شريعت بوده به طورى كه همراه با ندامت قلبى باشد و بر جميع مؤمنان فريضه است. علامت صدق توبه آنست كه در توبه ثابت قدم بوده و دوباره به معصيت باز نگردد.

    باب دوّم: در اردات مريد و شرايط او: هر كه عاقل است بايد كه با همّت و قوّه‌ى اراده جميع علايق را مقطع كند و بيخ شهوات را از زمين دل بركشد و مادّه تمتّعات اين عالم را از باطن خود بُبرد. هفت صفتِ لازم براى مريد لازم است، علاوه بر هفت صفت دوازده صفت ديگر نيز لازم است.

    باب سوّم: در احتياج مريد به شيخ: هيچ سالكى بدون مقتداى راه شناس در سلوك ترقى نمى‌كند، چنانكه حضرت موسى(ص) با كمال مرتبه نبّوت و درجه رسالت و اولوالعزمى ده سال ملازم خدمت حضرت شعيب پيامبر كرد تا استحقاق شرف مكالمه حق در وى ظاهر شد.

    باب چهارم: در بيان مراتب شيخ و صفات او: شيخ داراى پنج مرتبه است: اول: مرتبه اختصاص عبديّت. دوّم: مرتبه استحقاق قبول حقايق بدون واسطه است. سوّم: مرتبه خصوصيّت يافت رحمت از مقام عنديّت. چهارم: تعلّم علوم از حضرت عزّت بى واسطه است. پنجم: مرتبه دولت يافت علم لدنّى و اهليّت شيخى است.

    باب پنجم: در بيان تلقين ذكر و آداب و روش او: تلقين ذكر مانند درختى است كه بر زمين نشانده مى‌شود و مريد بايد بر پرورش اين درخت ملازمت نمايد تا ريشه‌هاى آن در زمين دل مريد ثابت گردد و شجره ذكر به كمال است.

    باب ششم: در اوراد شب و روز: مؤلف بيان مى‌كند كه چون خداى تعالى در قرآن همواره ذكر شب را بر روز مقدّم داشته، لذا ايشان هم آداب شب را بر روز مقدم مى‌دارد. وى در اين باب درباره آداب خواب، بيدارى، بيت الخلاء، مسجد رفتن، قرآن خواندن و ساير آداب بحث مى‌كند.

    باب هفتم: در شناختن نفس: نفس چهار مرتبه امّاره، لوامه، ملهمه و مطمئنّه دارد. سُعدا دو طايفه‌اند: بعضى خاص‌اند و بعضى عامّ، اشقياء دو طائفه‌اند: بعضى شقى‌اند و بعضى اشقى. خاطر چيزى است كه بر دل آدمى مى‌گذرد و آن بر چهار قسم است.

    باب هشتم: در صفاى دل و اطور او: تصفيه دل در سلامت حواسى و تزكيه و توجه به حضرت الوهيت و تبرّى از ما سواى حقّ است، دل داراى هفت طور: صدر، قلب، شغاف، فؤاد، حبّة القلب، مواد، مهجّة القلوب است.

    باب نهم: در اخلاص است، اخلاص از اهّم مهمّات سلوك الى الله است. حضور در نماز آنست كه از ابتداى شروع نماز تا انتهاى آن ذهن انسان به چيزى غير از حقّ متوجّه نشود و مراد از حضور همان آگاهى باطن است، نسبت به حقّ.

    باب دهم: در مراقبه و محاسبه: مراقبه آنست كه سالك در سرّ و علانيه هيچ وقت از حقّ غافل نباشد، چه بسا كسى به زبان ذكر مى‌گويد؛ در حالى كه او غافل است. محاسبه همان حساب كردن و بررسى اعمال روزانه است و از اهم مسائل سلوك.

    باب يازدهم: در صبر و رضاء و تسليم و تفويض: صبر حبس نفس است، از هواى او، رضا خشنودى به بلاء و محنتى كه از حق به بنده مى‌رسد. تفويض ترك تدبير است به آنچه نيامده است؛ اما تسليم آن است كه به آنچه كه حكم در آن ظاهر شده اعتراض ننمايد.

    باب دوازدهم: محبتّ و صدق و توكّل: نهایت محبّت آنست كه محبّ هر كه را دوست دارد، به خاطر محبوب دوست دارد و هر كه دشمن دارد، به خاطر او دشمن مى‌دارد. توكّل آنست كه انسان كار خويش را به خداوند متعال بسپارد و شرط ايمان توكّل است.

    باب سيزدهم: در معرفت زهد و تقوى: زهد داراى سه حرف است، «زاى» آن زينت «هاى» آن هواى نفس و «دال» آن دنياست؛ يعنى زاهد بايد زينت دنيا و هواى نفس و محبّت دنيا را ترك نمايد، بهترين زاد و توشه براى قيامت تقوى است.

    باب چهاردهم: در مكاشفه و مشاهده و معاينه: در مشاهده شهودى انوار مختلف براى سالك كشف مى‌شود و در كشف سّرى اسرار آفرينش مكشوف مى‌گردد و در كشف روحى چون حجاب زمان و مكان از ميان بر مى‌خيزد. لذا وقايع گذشته و آينده را در حال مشاهده مى‌نمايد.

    باب پانزدهم: در بيان تخلّق به اخلاق الهى: بعضى از صفات را نمى‌توان بر غير از خداوند سبحان اطلاق كرد و به آن متخلّق شد؛ مانند الوهيت و وحدانيت و صمدانيت و امثال آن؛ ولى برخى از صفات را بنده مى‌تواند به آن متخلّق مى‌شود و چون سالك به نهایت مى‌رسد، جميع صفات در او جمع مى‌شود.

    باب شانزدهم: در بيان خرقه و پوشيدن خرقه: مريد وقتى از جميع صفات ذميمه نفسانى بيرون آمده و به صفات حميده روحانى موصوف گشته و صلاحيّت مقتدايى را دارا شده باشد، مى‌تواند به دست شيخ خرقه بپوشد.

    باب هفدهم: در بيان مسائل راه: علما سه گروه‌ند: عالم به ظاهر و عالم به باطن و عالم به ظاهر و باطن هر دو، بندگى آنست كه در مسير عبوديّت هيچ گونه اعتراضى نداشته باشد، ادب دل، نگاه داشتن دل از غير حقّ است.

    كتاب منهج الرّشاد

    اثر ابوحفص شهاب‌الدين سهروردى معروف به «زين خوافى» است.

    وى در اين كتاب ابن‌ عربى را مُلحد دانسته و گمان مى‌كند كه وجوديان روزگار وى كه پيرو ابن‌ عربى هستند، آراى سوفسطائيان، دهريان، و فيلسوفان را بهم آميخته‌اند. به نظر وى ابن‌ عربى حق تعالى را عين مخلوقات دانسته واين چيزى نيست، جز الحاد. وى قول به وحدت وجود را باطل دانسته و چنين عقيده‌اى را عقيده دنيان مى‌داند. اين جماعت به نظر زين خوافى بدان سبب به وحدت وجود قائل‌اند كه آن را وسيله نفى حشر و نشر و نفى ثواب و عقاب قرار مى‌دهند. توضيح و تصريحى كه زين خوافى از وحدت وجود دارد، ناشى از تقيّد اوست به توحيد، كه همه را از او مى‌دانسته، امّا با «همه اوست» ستيز مى‌كرده است. از اين رو سواى ابن عربى، بسيارى از معاصرانش را هم كه وجودى بوده‌اند، نكوهش مى‌كرده و حتّى اصحابش را به نكوهيدن وحدت وجوديان فرا مى‌خوانده است.

    زين خوافى فلسفه ورزان يا به قول خودش معقولیان روزگارش را به سه دسته سوفسطايى، دهرى و فلسفى تقسيم كرده و هم آن‌ها را «نومُلحد» معرّفى مى‌كند كه قصدشان برانداختن قواعد شرع و اسلام است. وى تصريح مى‌كند كه معقولیان به خاطر سياست سلطنت شاهرخى و ارباب فقه به حيله و تزويز مذهب بوقلمونى‌شان را به صحيح اعتقادات صافى نهاد مى‌خورانند.

    كتاب حاضر شامل يك مقدّمه، سه اصل و يك خاتمه مى‌باشد. مؤلف در اصل اوّل درباره اقوال مشايخ طريقت و موافقت آنان با علماى شريعت سخن مى‌گويد. سپس در اصل دوّم به معنى الحاد و موقف وجوديه مى‌پردازد. آنگاه در اصل سوّم مذهب اهل سنّت را تبيين كرده و ختامه‌ى كتاب را به شرح احوال ارباب طريقت در اتحاد و توحيد اختصاص مى‌دهد.

    وابسته‌ها