ابن طثریه، یزید بن سلمه
ابن طَثَریه، ابوالمکشوح یزید بن الطثریه (د 126ق/744م)، غزل سرای بنى قُشَیر در بادیه یمامه.
طثریه نام مادر اوست که ظاهراً از قبیله طَثَر (شاخه جَرْم یمنى) برخاسته است؛ هر چند برخى این لفظ را به طَثْر که به معنى کره است، منسوب مىدانند.
درست نمىدانیم نام پدرش چه بود. کلبى و شیبانى که منابع اصلى نوسیندگان کهن بودهاند، گاه صَمّه گفتهاند، گاه سَلَمه و گاه المنتِشر؛ در هرحال وی از بنى سلمه (از شعبات بنى قشیر) برخاسته بود و این انتساب از آن رو حائز اهمیت است که تعلقات قبیلهای در زندگى شاعر تأثیر عمده داشته است. لقب او را «مودق» دانستهاند. این لفظ که به معنای «فریبنده» است، از زیبارویى و خوش سخنى او زاییده شده است.
شاعر کهن
شعر ابن طثریه نزد نویسندگان سدههای بعد، چه ادیبان و چه لغتنویسان، دارای اعتبار است، چنانکه غالباً به آن استشهاد کردهاند. اما این شاعر کهن، امروز از آن جهت برای ما اهمیت خاص یافته که 100 سال پس از تسلط اسلام، هنوز در متن سنتها و عادات جاهلى زندگى مىکند؛ منش و شیوه گفتارِ او و اعضای قبیلهاش در پناه صحرای تفیده، همچنان دست نخورده باقى مانده است و اسلام گویى جز در ظواهر امر تأثیری بر آنها نداشته است.
این موضوع در زمینه دیگری نیز پدیدار است: روایاتى که درباره او نقل شده، همه رنگ و بوی جاهلى دارد، همه به افسانههای معروف و تکراری کهن در آمیختهاند و به صحت هیچ یک اعتماد نمىتوان کرد و اگر حدود 300 سال بعد، ابوالفرج آنها را گرد نمىآورد، چیز عمدهای از آن مجموعه برجای نمىماند.
داستانها و آیینهای قبائل
مجموع مضامین آن روایات، در چند عنوان خلاصه مىشود:
برخورد قبیله شاعر (بنى قشیر) با قبیله یمنى جرم، عشق شاعر به دختری از آن قبیله و داستانهایى که میان آن دو گذشت، عشق به چند زن دیگر، به باد دادن ثروت خود، دست درازی به ثروت برادر، تنبیه شدن شاعر به دست برادر، طلبکاران و یا حاکم و کشته شدن او در جنگ. این داستانها، چنانکه سنت آثار کهن است، سراسربه اشعاری دل انگیز درآمیخته و در جای جای آن، عالىترین خصائل جاهلیان که همانا دلیری و سخاوتمندی و شرف و گاه عاشق پیشگى است، در وجود شاعر متجلى مىگردد. شاید بتوانیم از مجموعه این روایات پراکنده، دورنمایى آمیخته از افسانه و واقعیت درباره زندگى شاعر به دست دهیم:
قبیله یمنى جرم، روزگاری (احتمالاً در نیمه دوم سده اول ق) دچار قحطى شدند و به سرزمینهایى از آنِ بنى قشیر پناه بردند.
قشیریان، به رغم دل نگرانى شدید، عاقبت آنان را در همسایگى خویش پذیرفتند، اما رفتار جوانان قبیله، به برخى کشمکشها انجامید و همین جاست که نخستین افسانه درباره یزید پدیدار مىشود:
دو قبیله برای آنکه پاک دامنى و عصمت زنان خود را ثابت کنند، بر آن اتفاق مىکنند که جوانى زیبا رو از هر قبیله، در غیاب مردان، به قبیله دیگر رود تا ببینند واکنش زنان چه خواهد بود.
مرد جرمى از قبیله قشیر طرفى بر نبست. اما یزید قشیری چون به قبیله جرم درآمد، همه زنان شیفته شدند، با او پیمانها بستند و یادگارها به دستش دادند.
پیداست که این داستان پژوهشگر را، بیش از شخصیت یزید، متوجه زندگى زنان و آیینهای قیبله در مورد آنان مىکند و سرانجام این سؤال به ذهن متبادر مىشود که آیا سنن و عادات کهن قبیله جرم چنان آزادی و خودسری به زنان بخشیده بوده که دیگر بیمى از مردان به دل راه نمىدادند و خشم و تعصب آنان را نادیده مىانگاشتند؟.
در خلال این روایات، عبارات و داستانهای کوچکتر متعددی این نظر را تأیید مىکند. به خصوص آنجا که زنان جرم، به رغم خشم شدید یکى از بزرگان قبیله به دیدن یزید اصرار مىورزند.
در همین قبیله جرم بود که یزید عاشق وحشیه شد و از نظر برخى در صف دلباختگان مشهور عرب قرار گرفت. صحنههایى که پیرامون این عشق پدید آمده، غالباً تقلیدی و تکراری و بىگمان جعلى است. معشوق را طبق معمول، از عاشق پنهان کرده، به مکانهای دور مىبرند، کار شاعر عاشق به بیماری مىکشد و ناچار پسر عمى به کمک او مىآید و همراه او به جست و جوی یار مىرود و عاقبت شاعر به حیلههای دلاورانه که هیچ تفاوتى با حیلههای عشاق جاهلى ندارد، به خیمه معشوق رفته، سه شب نزد او مىماند. اما برای اینکه شخصیت قهرمانى شاعر کمال یابد، لازم مىآید که در دنباله همین سفر، نزد جماعتى دیگر به عشقبازی رود و پسر عم خود را چنان به خشم آورد که قصد جانش کند، اما با دو سه بیت شعر دل انگیز دوباره بر سر مهر آید.
این ماجرا و به خصوص دلباختگى وحشیه به یزید، خشم فُدَیک، عموی دختر را، سخت برانگیخته بود، آنچنانکه در مقابل زنان، سرِغلام خود را از بدن جدا کرد تا آنان را بترساند، اما او مىدانست که این کار نیز سودی ندارد و وحشیه باز به دیدار یزید خواهد رفت. از این رو، بر سر راه او گودالى ساخت و نهانى آتشى در آن افروخت، چنانکه دختر در آن افتاد و پایش بسوخت. همین امر موجب مهاجات میان یزید و فدیک شد.
بنا به یکى از روایات به سبب شهرت این عشق کار چنان بر قبیله جرم تنگ آمد که آنان ناچار به والى یمامه شکایت بردند و والى از برادر شاعر که ثور نام داشت، خواست تا وی را تنبیه کند. برادر نیز کاکل افسانهای او را که در همه منابع به زیبایى وصف شده، برید و شاعر نیز قطعه زیبایى در این باب سرود.
ولخرجیهای شاعر نه تنها نکوهیده نبود که در شمار امتیازات او قرار داشته و باعث شده است که لااقل از این جهت، در صف بزرگترین شاعران عرب نشیند:
وی با آنکه اصیل زاده بود و احتمالاً نخست ثروتى هم داشت، در اثر گشادهدستى بیش از حد، زیر بار وامهای سنگین رفت. برادر ثروتمندش ثور که مردی پارسا و «کثیر الحج» بود، پیوسته به داد او مىرسید و به سبب محبتى که به او داشت، البته کژرویهایش را تحمل مىکرد.
با اینهمه یک بار، مولای عُقبه، امیر بلاد بنى عقیل، به پشتیبانى امیر او را به زندان کشانید. شاعر توانست از چنگ او بگریزد، اما عشق اسماء که با قبیله خویش، بنى جعفر، در همسایگى آن مولا مىزیست، او را به زندان باز آورد و با آنکه شتری از شتران برادرش ثور را به طلبکار داد، باز در زندان ماند و درباره اسماء، قرضهایش و بخشندگیهای برادرش شعر سرود تا آنکه روزی عقبه به زیارت حج و از آنجا نزد مهاجر بن عبدالله در یمامه رفت. یزید زندانیان را فریفت و بر تیزروترین شتران عقبه نشست و به نزد همو در یمامه شتافت. در آنجا به این سخن زیبا که «از تو به تو مىگریزم» و نیز به مدیحهای که شاید بهترین شعر اوبه شمار آید، چنان او را نرم ساخت که امیر نه تنها او را بخشید، بلکه هم دین او را پرداخت و هم شتر خویش را به وی هدیه کرد.
قصهپردازی
البته ردّپای قصه پردازان در این روایت پدیدار است، اما دو روایت کوچک دیگر نیز داریم که از نظر جعل داستان، خود بسیار جالب توجه است:
یکى آن است که وی روزی گروهى زن زیباروی را مىبیند که بر لب آبى نشستهاند و چون شاعر نزدیک مىشود، درخواست مىکنند که طعامشان دهد. یزید بىدرنگ یکى از شتران برادر را مىکشد و گوشتش را تقدیم زنان مىکند.
مىدانیم که عین همین داستان را در مورد امرؤالقیس نقل کردهاند و ابیاتى هم در معلقه مشهورش به این موضوع اشاره دارد.
روایت جالب دیگر آن است که گویند وی با شتر از چنگ دشمنان مىگریخت؛ چون نزدیک شد که اسیر افتد، پیاده شد و چنان تند دوید که شتران تیزرو به او نرسیدند. اگر در روایت نخست ماجرایى شبیه به ماجراهای شاهزاده شاعر به او نسبت دادهاند، در روایت دوم خواستهاند - چون شنفری - در صف «عَدّائین عرب» قرارش دهند.
افسانههای جاهلى
اینکه ملاحظه مىکنیم که انبوهى افسانه جاهلى گرداگرد شاعر سالهای 100 هجری را فراگرفته است.
راست است که وی چون هر مسلمان خطا کار دیگری در دولت اسلام، به فرمان حاکم به زندان مىافتد و سپس به مدیحهای دل حاکم شعر پسند را نرم مىکند، اما نحوه تفکر، نوع دلاوریها، و به خصوص عشق بازیهای او همه سراپا جاهلى است و دست جاعلان بر چهره آنها آشکار.
روایات مربوط به قتل یزید ظاهراً نباید دور از حقیقت باشد، هر چند که آنها را نیز گاهى زیباتر ساختهاند.
کهن ترین روایت از آنِ ابن حبیب است، سپس روایت بلاذری در انساب الاشراف است که در بخشهای چاپى آن موجود نیست، اما ابن خلکان آن را نقل کرده است.
قتل شاعر
از مجموع آنها و نیز از روایت ابن اثیر چنین برمىآید که در سال قتل ولید بن یزید اموی (126ق)، مردم یمامه بر حاکمان خود شوریدند. به دنبال این ماجرا، چندین جنگ کوچک و بزرگ رخ داد و سرانجام در نبردی که میان بنى حنیفه از یکسو و بنى عقیل و بنى قشیر از سوی دیگر در نزدیکى قریه فَلَج واقع شد، یزید به قتل رسید. ابن حبیب روایت قتل او را بدین سان شکوهمند ساخته است:
او پرچمدار بود و با آنکه همه یارانش گریخته بودند، او خود مىجنگید. در آن حال نیز اگر جُبه ابریشمین (یا پوستین) او به چوبکى در نمىآویخت و او را به زمین نمىافکند، شاید جان سالم به در مىبرد.
در رثای یزید
4 قطعه شعر در رثای یزید سروده شده است: 3 قطعه از آنِ قُحَیفِ شاعر است و چهارمین که باید بخشى از قصیدهای بلند باشد، به چند کس منسوب است:
به خواهرش زینب، به معشوقش وحشیه و به مادرش و حتى به برادرش ثور، اما این شعر نیز مانند اکثر اشعار جاهلى، سخت پریشان گونه است:
ابیاتى از آن به کسانى که با یزید رابطهای نداشتهاند، نسبت داده شده است، یا ابیاتى با همان وزن و قافیه را از آن قصیده پنداشتهاند.
این قصیده از آن جهت جالب توجه است که مىتواند یک رثای تمام عیار جاهلى به شمار آید و از این حیث به شعر یزید شبیه مىگردد:
ارزش یزید در نظر گوینده شعر در آن بوده که وی میهمانان را سخت عزیز مىداشته و دیگهایش برای آنان بر سر آتش بوده، از مظلومان و افراد قبیله حمایت مىکرده، صاحب شرف و شجاعت بوده و با اعضای قبیلهاش هرگز جفا روا نمىداشته است.
شاعران صحرا در عصر جاهلى
آنچه از شعر یزید بن طثریه مىشناسیم، همه در مناسبتهایى که پیش از این آوردهایم، یا در احوال دیگری سروده شده است. این مجموعه، در واقع آینه زندگانى بدویان جاهلى، یا تا حدودی بازتاب تخیلاتى است که راویان سدههای اول و دوم ق از شاعران صحرا در عصر جاهلى داشتهاند.
بدیهى است که ما در صحت انتساب همه این اشعار به یزید تردید نمىکنیم. اما گمان مىکنیم که جعل و تحریف در آنها بسیار است. کثرت ابیاتى که از او به دیگران و از دیگران به او نسبت دادهاند، خود دلیلى بر این مدعى است.
آثار
دیوان شعر؛ کهنگى شعر و ویژگیهای بیابانى آن نظر همه نویسندگانى را که به شواهد شعری نیاز داشتهاند، جلب کرده است. از این رو ابیات منسوب به او را هم در کتب ادب مىیابیم، هم در کتب لغت، هم در کتب علوم قرآنى و هم در معاجم جغرافیایى و نیز در کتابهای دیگر.
ابن خلکان اشاره مىکند که ابوالفرج اصفهانى و نیز ابوالحسن على بن عبدالله طوسى اشعار یزید را در دیوانى گرد آورده بودهاند.
وی حتى از مجموعه طوسى عباراتى هم نقل مىکند، اما امروزه آنچه از آثار وی در دست است، از 100 بیت که بیشتر آنها در الاغانى آمده، در نمىگذرد. کحاله به نقل از اخبار التراث العربى از دیوانى که توسط حاتم صالح ضامن فراهم شده، نام برده است[۱].
پانویس
- ↑ آذرنوش، آذرتاش، ج4، ص131-129
منابع مقاله
آذرنوش، آذرتاش، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، 1377.