ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'مالدين' به 'م‌الدين'
جز (جایگزینی متن - 'نالدين' به 'ن‌الدين')
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
جز (جایگزینی متن - 'مالدين' به 'م‌الدين')
خط ۱۳۷: خط ۱۳۷:
پس از مرگ جلال‌الدين بلقينى در 824ق قاضى ولىالدين ابن العراقى به جاى او منصوب شد و از ابن حجر خواست كه نيابت او را بپذيرد. ابن حجر با آنكه به نيابت توجهى نداشت، این پيشنهاد را پذيرفت تا نگویند كه بلقينى را بر او ترجيح مى‌دهد.<ref>عز‌الدين، 157</ref>
پس از مرگ جلال‌الدين بلقينى در 824ق قاضى ولىالدين ابن العراقى به جاى او منصوب شد و از ابن حجر خواست كه نيابت او را بپذيرد. ابن حجر با آنكه به نيابت توجهى نداشت، این پيشنهاد را پذيرفت تا نگویند كه بلقينى را بر او ترجيح مى‌دهد.<ref>عز‌الدين، 157</ref>


پس از ولىالدين ابن العراقى قاضى صالح علمالدين بلقينى در ذيحجۀ 826 به قضاى شافعيه منصوب شد؛سخاوى مى‌گوید: شيخ ما (ابن حجر) در این كار به او مساعدت كرده بود.<ref>الذيل، 160</ref>
پس از ولىالدين ابن العراقى قاضى صالح علم‌الدين بلقينى در ذيحجۀ 826 به قضاى شافعيه منصوب شد؛سخاوى مى‌گوید: شيخ ما (ابن حجر) در این كار به او مساعدت كرده بود.<ref>الذيل، 160</ref>


علم الدّين بلقينى از ابن حجر خواست كه نوشته‌اى را دربارۀ مدرسۀ خشّابيّه تنفيذ كند. ابن حجر پنداشت كه قاضى با این درخواست مى‌خواهد شأن او را بالا ببرد و به همین جهت آن را تنفيذ كرد، اما چندى نگذشت كه علمالدين بلقينى او را ناديده گرفت و از اينجا خصومت میان این دو تن آغاز شد و طرفين از كارشكنى دربارۀ یکديگر دريغ نكردند و این امر تا مرگ ابن حجر و حتى پس از او از سوى بلقينى ادامه يافت.
علم الدّين بلقينى از ابن حجر خواست كه نوشته‌اى را دربارۀ مدرسۀ خشّابيّه تنفيذ كند. ابن حجر پنداشت كه قاضى با این درخواست مى‌خواهد شأن او را بالا ببرد و به همین جهت آن را تنفيذ كرد، اما چندى نگذشت كه علم‌الدين بلقينى او را ناديده گرفت و از اينجا خصومت میان این دو تن آغاز شد و طرفين از كارشكنى دربارۀ یکديگر دريغ نكردند و این امر تا مرگ ابن حجر و حتى پس از او از سوى بلقينى ادامه يافت.


علمالدين بلقينى در محرم 827 از منصب قضا معزول شد و این منصب به ابن حجر پيشنهاد شد. ابن حجر با آنكه قبلا بارها از تصدى منصب قضا استيحاش كرده بود، این پيشنهاد را بى درنگ پذيرفت.<ref>انباء، 39/8؛ عز‌الدين، 157-158</ref>در این قبولى حتما رنجش و خصومت او با بلقينى مؤثر بوده است و ابن حجر خواسته است تا پاسخ بى اعتنايى او را بدهد.
علم‌الدين بلقينى در محرم 827 از منصب قضا معزول شد و این منصب به ابن حجر پيشنهاد شد. ابن حجر با آنكه قبلا بارها از تصدى منصب قضا استيحاش كرده بود، این پيشنهاد را بى درنگ پذيرفت.<ref>انباء، 39/8؛ عز‌الدين، 157-158</ref>در این قبولى حتما رنجش و خصومت او با بلقينى مؤثر بوده است و ابن حجر خواسته است تا پاسخ بى اعتنايى او را بدهد.


تاريخ استقرار او در منصب قضا 22 محرم 827 بوده است.<ref>انباء، همانجا</ref>، اما تعجب اينجاست كه خود او در رفع الاصر.<ref>بجاوى، 8</ref>تاريخ آن را 27 ماه مذكور و [[مقریزی، احمد بن علی|مقريزى]] 28 محرم سال مذكور (656/4) گفته است. فرمان این منصب و به اصطلاح آن زمان «تقليد» آن را ابن حجّة الحموى در کتاب قهوة الانشاء آورده است.<ref>سخاوى، الذيل، 80</ref>در طى این دوره از تصدى منصب قضا مسألۀ زكات گرفتن از بازرگانان پيش آمد و این در جمادى الآخر سال مذكور بود. دو تن از قضات يعنى ابن حجّى و شمس هروى سلطان را بر این كار واداشته بودند. ابن حجر با اخذ زكات از بازرگانان مخالفت كرد و گفت مالياتى كه سلطان از بازرگانان مى‌گيرد، چندين برابر زكات است. قاضى مالكى و قاضى حنبلى با ابن حجر موافقت كردند و مجلس داورى با این نظر موافقت كرد.<ref>ابن حجر، انباء، 43/8</ref>در 8 ذيقعدۀ همین سال منصب قضاى شافعيه از ابن حجر گرفته و به شمس هروى تفویض شد.<ref>همان، 48/8</ref>اما در رجب 828 دوباره ابن حجر را به قضا باز گرداندند و شمس هروى را معزول كردند. [[مقریزی، احمد بن علی|مقريزى]] (687/4) مى‌گوید:در 3 رجب این سال ابن حجر را خلعت دادند و به منصب قاضى القضاتى باز گرداندند، زيرا شمس هروى اخلاق زشت و ناپسند داشت و از هر نیکى دور بود و هر گونه بدى را در برداشت. سخاوى.<ref>الذيل، 81</ref>از قول محبّ بغدادى عالم حنبلى نقل مى‌كند كه روز مذكور روز بزرگى بود و مردم از دو جهت شادمان شدند: یکى از جهت عزل هروى و ديگرى به جهت نصب ابن حجر. در «تقليد» وى بر این منصب در كنار «قاضى القضاة بالبلاد المصريّة» ولايت و قضاى «بلاد شامیة» را نيز افزودند.
تاريخ استقرار او در منصب قضا 22 محرم 827 بوده است.<ref>انباء، همانجا</ref>، اما تعجب اينجاست كه خود او در رفع الاصر.<ref>بجاوى، 8</ref>تاريخ آن را 27 ماه مذكور و [[مقریزی، احمد بن علی|مقريزى]] 28 محرم سال مذكور (656/4) گفته است. فرمان این منصب و به اصطلاح آن زمان «تقليد» آن را ابن حجّة الحموى در کتاب قهوة الانشاء آورده است.<ref>سخاوى، الذيل، 80</ref>در طى این دوره از تصدى منصب قضا مسألۀ زكات گرفتن از بازرگانان پيش آمد و این در جمادى الآخر سال مذكور بود. دو تن از قضات يعنى ابن حجّى و شمس هروى سلطان را بر این كار واداشته بودند. ابن حجر با اخذ زكات از بازرگانان مخالفت كرد و گفت مالياتى كه سلطان از بازرگانان مى‌گيرد، چندين برابر زكات است. قاضى مالكى و قاضى حنبلى با ابن حجر موافقت كردند و مجلس داورى با این نظر موافقت كرد.<ref>ابن حجر، انباء، 43/8</ref>در 8 ذيقعدۀ همین سال منصب قضاى شافعيه از ابن حجر گرفته و به شمس هروى تفویض شد.<ref>همان، 48/8</ref>اما در رجب 828 دوباره ابن حجر را به قضا باز گرداندند و شمس هروى را معزول كردند. [[مقریزی، احمد بن علی|مقريزى]] (687/4) مى‌گوید:در 3 رجب این سال ابن حجر را خلعت دادند و به منصب قاضى القضاتى باز گرداندند، زيرا شمس هروى اخلاق زشت و ناپسند داشت و از هر نیکى دور بود و هر گونه بدى را در برداشت. سخاوى.<ref>الذيل، 81</ref>از قول محبّ بغدادى عالم حنبلى نقل مى‌كند كه روز مذكور روز بزرگى بود و مردم از دو جهت شادمان شدند: یکى از جهت عزل هروى و ديگرى به جهت نصب ابن حجر. در «تقليد» وى بر این منصب در كنار «قاضى القضاة بالبلاد المصريّة» ولايت و قضاى «بلاد شامیة» را نيز افزودند.


در این دوره از اشتغال او به قضا، نجم‌الدين ابن حجّى كوشيد تا این منصب را از ابن حجر بگيرد، اما موفق نشد و ابن حجر تا 26 صفر 833 در این منصب باقى ماند و در آن روز معزول شد و علمالدين بلقينى جاى او را گرفت.<ref>همانجا</ref>
در این دوره از اشتغال او به قضا، نجم‌الدين ابن حجّى كوشيد تا این منصب را از ابن حجر بگيرد، اما موفق نشد و ابن حجر تا 26 صفر 833 در این منصب باقى ماند و در آن روز معزول شد و علم‌الدين بلقينى جاى او را گرفت.<ref>همانجا</ref>


ابن حجر بعضى از قضاياى این دوره از قضا را كه چهار سال و چند ماه طول كشيد، يادداشت كرده است. از آن جمله درگيرى او با قاضى عبدالرحمن بن على تفهنى (د 835 ق) قاضى حنفيه بود. تفهنى دربارۀ زندقه و قتل شخصى به نام میمونى فتوا داد. اما قاضى حنبلى و ابن حجر موافقت نكردند و ابن حجر گفت كه میمونى عقل درستى ندارد و به همین جهت فتواى قتل درست نتواند بود. پس از بحث زياد رأى ابن حجر غالب آمد و میمونى نجات يافت. آنچه در این قضيه جالب توجه است، این است كه به گفتۀ ابن حجر بيشتر سپاهيان و مباشران امور از تفهنى طرفدارى می‌كردند. این شايد بدان جهت بود كه سپاهيان و مباشران امور در دستگاه ممالیک بيشتر حنفى مذهب بودند.اما خشقدم نامى كه طرف میل سلطان بود، از میمونى طرفدارى مى‌كرد.<ref>انباء، 76/8-77</ref>
ابن حجر بعضى از قضاياى این دوره از قضا را كه چهار سال و چند ماه طول كشيد، يادداشت كرده است. از آن جمله درگيرى او با قاضى عبدالرحمن بن على تفهنى (د 835 ق) قاضى حنفيه بود. تفهنى دربارۀ زندقه و قتل شخصى به نام میمونى فتوا داد. اما قاضى حنبلى و ابن حجر موافقت نكردند و ابن حجر گفت كه میمونى عقل درستى ندارد و به همین جهت فتواى قتل درست نتواند بود. پس از بحث زياد رأى ابن حجر غالب آمد و میمونى نجات يافت. آنچه در این قضيه جالب توجه است، این است كه به گفتۀ ابن حجر بيشتر سپاهيان و مباشران امور از تفهنى طرفدارى می‌كردند. این شايد بدان جهت بود كه سپاهيان و مباشران امور در دستگاه ممالیک بيشتر حنفى مذهب بودند.اما خشقدم نامى كه طرف میل سلطان بود، از میمونى طرفدارى مى‌كرد.<ref>انباء، 76/8-77</ref>
خط ۱۵۹: خط ۱۵۹:
در همین مجلس علاء‌الدين بخارى، [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] عارف مشهور را تكفير كرد و قاضى مالكى به حمايت از [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] برخاست و ابن حجر از علاء‌الدين بخارى طرفدارى كرد. مسأله را نزد سلطان بردند و در آنجا قاضى مالكى از [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] تبرّى جست. سلطان گفت آيا قاضى مالكى را بايد به جهت حمايت سابقش از [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] معزول ساخت يا تعزير كرد؟ ابن حجر به هيچ كدام رأى نداد و گفت تبرّى او از [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] كافى است.<ref>انباء، 144/8-146</ref>
در همین مجلس علاء‌الدين بخارى، [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] عارف مشهور را تكفير كرد و قاضى مالكى به حمايت از [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] برخاست و ابن حجر از علاء‌الدين بخارى طرفدارى كرد. مسأله را نزد سلطان بردند و در آنجا قاضى مالكى از [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] تبرّى جست. سلطان گفت آيا قاضى مالكى را بايد به جهت حمايت سابقش از [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] معزول ساخت يا تعزير كرد؟ ابن حجر به هيچ كدام رأى نداد و گفت تبرّى او از [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] كافى است.<ref>انباء، 144/8-146</ref>


در ربيع الآخر 833 دعواى مهم ديگرى پيش آمد كه در آن علمالدين بلقينى دشمن سرسخت ابن حجر با او به مخالفت برخاست. سلطان از وكيل بيت المال زمینى را خريد و آن را وقف كرد. قضات شافعى و از جمله ابن حجر این وقف را تنفيذ كردند و قاضى حنفى با آن مخالفت كرد. علمالدين بلقينى كه شافعى بود نيز مخالفت كرد و گفت وكيل در این معامله مانند خود موكلّ (يعنى سلطان) است و اگر سلطان از وكيل بيت المال زمینى كه متعلق به بيت المال است بخرد، مثل این است كه خودش هم بايع و هم مشترى يا هم موجب و هم قابل باشد و این امر سبب بطلان بيع مى‌شود. ابن حجر در پاسخ گفت كه وكيل بيت المال وكيل سلطان نيست بلكه وكيل همۀ مسلمانان است و بنابراین اتحاد بايع و مشترى لازم نمى‌آيد. سرانجام پس از بحث و جدال بسيار وقف تنفيذ شد.<ref>ابن حجر، انباء، 175/8-178</ref>
در ربيع الآخر 833 دعواى مهم ديگرى پيش آمد كه در آن علم‌الدين بلقينى دشمن سرسخت ابن حجر با او به مخالفت برخاست. سلطان از وكيل بيت المال زمینى را خريد و آن را وقف كرد. قضات شافعى و از جمله ابن حجر این وقف را تنفيذ كردند و قاضى حنفى با آن مخالفت كرد. علم‌الدين بلقينى كه شافعى بود نيز مخالفت كرد و گفت وكيل در این معامله مانند خود موكلّ (يعنى سلطان) است و اگر سلطان از وكيل بيت المال زمینى كه متعلق به بيت المال است بخرد، مثل این است كه خودش هم بايع و هم مشترى يا هم موجب و هم قابل باشد و این امر سبب بطلان بيع مى‌شود. ابن حجر در پاسخ گفت كه وكيل بيت المال وكيل سلطان نيست بلكه وكيل همۀ مسلمانان است و بنابراین اتحاد بايع و مشترى لازم نمى‌آيد. سرانجام پس از بحث و جدال بسيار وقف تنفيذ شد.<ref>ابن حجر، انباء، 175/8-178</ref>


در ربيع الآخر 832 ابن حجر در منصب قاضى القضاتى در مسأله‌اى مالى و اقتصادى دخالت كرد و مشكلى مهم از مشكلات اقتصادى مردم را برطرف ساخت. این مشكل دربارۀ پول رايج كه فلوس خوانده مى‌شد، پيش آمد. معاملات با فلوس صورت مى‌گرفت، اما قيمت آن بالا و پايين مى‌رفت و مردم متضرر مى‌شدند. در ماه مذكور قيمت فلوس را در مقايسه با نقره بالا بردند و هر رطل آن را 18 درهم اعلام كردند.
در ربيع الآخر 832 ابن حجر در منصب قاضى القضاتى در مسأله‌اى مالى و اقتصادى دخالت كرد و مشكلى مهم از مشكلات اقتصادى مردم را برطرف ساخت. این مشكل دربارۀ پول رايج كه فلوس خوانده مى‌شد، پيش آمد. معاملات با فلوس صورت مى‌گرفت، اما قيمت آن بالا و پايين مى‌رفت و مردم متضرر مى‌شدند. در ماه مذكور قيمت فلوس را در مقايسه با نقره بالا بردند و هر رطل آن را 18 درهم اعلام كردند.
خط ۱۶۷: خط ۱۶۷:
ابن حجر گفت كه چنين الزامى به طور مطلق لازم نيست و تابع شروط معامله است. پس دستور داده شد كه در هيچ معامله و صداق و غير آن سندى بدون تعيين نقره و طلا ننویسند. زيرا در اسناد معاملات فلوس مى‌نوشتند در صورتى كه گاهى فلوس بدست نمى‌آمد. ابن حجر مى‌گوید این قضيه به دست او حل و فصل شد و خداوند او را به این كار موفق ساخت.<ref>همان، 169/8-170، 295</ref>
ابن حجر گفت كه چنين الزامى به طور مطلق لازم نيست و تابع شروط معامله است. پس دستور داده شد كه در هيچ معامله و صداق و غير آن سندى بدون تعيين نقره و طلا ننویسند. زيرا در اسناد معاملات فلوس مى‌نوشتند در صورتى كه گاهى فلوس بدست نمى‌آمد. ابن حجر مى‌گوید این قضيه به دست او حل و فصل شد و خداوند او را به این كار موفق ساخت.<ref>همان، 169/8-170، 295</ref>


ابن حجر در صفر 833 از سمت قاضى القضاتى شافعيه بركنار شد و به جاى او علمالدين بلقينى مخالف ابن حجر قاضى القضات شافعيه گرديد و دوباره در 26 جمادى الاول 834 به این منصب گماشته شد و نظارت جامع ابن طولون و ناصريه را نيز به او واگذار كردند. ابن حجر در این سمت این بار در حدود شش سال و چهار ماه دوام كرد.<ref>سخاوى، الذيل، 81-82</ref>
ابن حجر در صفر 833 از سمت قاضى القضاتى شافعيه بركنار شد و به جاى او علم‌الدين بلقينى مخالف ابن حجر قاضى القضات شافعيه گرديد و دوباره در 26 جمادى الاول 834 به این منصب گماشته شد و نظارت جامع ابن طولون و ناصريه را نيز به او واگذار كردند. ابن حجر در این سمت این بار در حدود شش سال و چهار ماه دوام كرد.<ref>سخاوى، الذيل، 81-82</ref>


در ذيقعدۀ 835 دوباره مخالفت او و علمالدين بلقينى بالا گرفت. بلقينى مى‌خواست كه وظايف نظارت بر جمع ابن طولون و مدرسۀ ناصريه را از ابن حجر بگيرند و به او واگذار كنند و در برابر این كار او از كوشش برای دست يافتن به منصب قضا صرف نظر كند. ابن حجر به این كار رضايت داد، اما بلقينى از سلطان تشكر كرد و چون سلطان گفت كه این تشكر را بايد از ابن حجر كند در پاسخ گفت كه این مناصب را من از سلطان دارم. این از حماقت بلقينى بود، زيرا واقف موقوفات جامع ابن طولون و ناصريه در نظارت، نظر قاضى شافعى را شرط كرده بود نه نظر سلطان را، و اگر سلطان بدون رضايت قاضى شافعى چنين اجازه‌اى مى‌داد، بر خلاف نظر واقف عمل كرده بود. ابن حجر با شنيدن این خبر حكم به عزل بلقينى از وظايف مذكور كرد، ولى بلقينى اعتنايى نكرد و به كار خود ادامه داد. در این میان مسألۀ خانۀ ابن النقاش پيش آمد. این خانه متصل به جامع طولون بود و بلقينى دستور داده بود تا خانۀ مذكور را خراب كنند. ابن حجر و قاضى مالكى بر خلاف رأى بلقينى حكم كردند و قضاى حنفى از بلقينى طرفدارى كرد، اما سرانجام نظر ابن حجر غالب آمد.<ref>ابن حجر، همان، 255/8- 256</ref>
در ذيقعدۀ 835 دوباره مخالفت او و علم‌الدين بلقينى بالا گرفت. بلقينى مى‌خواست كه وظايف نظارت بر جمع ابن طولون و مدرسۀ ناصريه را از ابن حجر بگيرند و به او واگذار كنند و در برابر این كار او از كوشش برای دست يافتن به منصب قضا صرف نظر كند. ابن حجر به این كار رضايت داد، اما بلقينى از سلطان تشكر كرد و چون سلطان گفت كه این تشكر را بايد از ابن حجر كند در پاسخ گفت كه این مناصب را من از سلطان دارم. این از حماقت بلقينى بود، زيرا واقف موقوفات جامع ابن طولون و ناصريه در نظارت، نظر قاضى شافعى را شرط كرده بود نه نظر سلطان را، و اگر سلطان بدون رضايت قاضى شافعى چنين اجازه‌اى مى‌داد، بر خلاف نظر واقف عمل كرده بود. ابن حجر با شنيدن این خبر حكم به عزل بلقينى از وظايف مذكور كرد، ولى بلقينى اعتنايى نكرد و به كار خود ادامه داد. در این میان مسألۀ خانۀ ابن النقاش پيش آمد. این خانه متصل به جامع طولون بود و بلقينى دستور داده بود تا خانۀ مذكور را خراب كنند. ابن حجر و قاضى مالكى بر خلاف رأى بلقينى حكم كردند و قضاى حنفى از بلقينى طرفدارى كرد، اما سرانجام نظر ابن حجر غالب آمد.<ref>ابن حجر، همان، 255/8- 256</ref>


ابن حجر در 836ق به عنوان قاضى القضاة در سفر سلطان اشرف برسباى به شام و ديار بكر همراه او بود. ابن حجر.<ref>همان، 274/8- 283</ref>شرح این سفر و منازل سر راه را نوشته است. سلطان و همراهان در نيمۀ شعبان سال مذكور وارد دمشق شدند و ابن حجر در 16 همان ماه مجلس املاء ترتيب داد و مستملى قاضى نورالدين بن سالم بود و علماى ديگر مانند حافظ شمس‌الدين بن ناصرالدين و ديگران در این مجلس شركت جستند. روز پنجشنبه 24 شعبان به بيرون شهر حمص رسيدند و بعد به راه افتادند و پنجم رمضان با موكبى با شكوه وارد حلب گرديدند و 15 روز در آن شهر ماندند. پس از آن به راه افتادند و ابن حجر بعد از مدتى همراهى با سلطان به حلب بازگشت. در 28 شوال كسوفى اتفاق افتاد و ابن حجر در جامع كبير حلب با مردم نماز آيات خواند. این سفر كه به قصد جنگ با امیر عثمان قرايولوك امیر تركمانان آق قویونلوا بود، نفعى به حال سلطان نداشت و محاصرۀ آمد ناكام ماند. سلطان پس از آشتى با قرايولوك به حلب بازگشت و از آنجا به دمشق آمد. در آغاز محرم 837 سلطان روى به مصر نهاد و ابن حجر همراه او بود و پس از گذشتن از غزوه روز پنجشنبه عاشوراى آن سال به قاهره رسيدند.
ابن حجر در 836ق به عنوان قاضى القضاة در سفر سلطان اشرف برسباى به شام و ديار بكر همراه او بود. ابن حجر.<ref>همان، 274/8- 283</ref>شرح این سفر و منازل سر راه را نوشته است. سلطان و همراهان در نيمۀ شعبان سال مذكور وارد دمشق شدند و ابن حجر در 16 همان ماه مجلس املاء ترتيب داد و مستملى قاضى نورالدين بن سالم بود و علماى ديگر مانند حافظ شمس‌الدين بن ناصرالدين و ديگران در این مجلس شركت جستند. روز پنجشنبه 24 شعبان به بيرون شهر حمص رسيدند و بعد به راه افتادند و پنجم رمضان با موكبى با شكوه وارد حلب گرديدند و 15 روز در آن شهر ماندند. پس از آن به راه افتادند و ابن حجر بعد از مدتى همراهى با سلطان به حلب بازگشت. در 28 شوال كسوفى اتفاق افتاد و ابن حجر در جامع كبير حلب با مردم نماز آيات خواند. این سفر كه به قصد جنگ با امیر عثمان قرايولوك امیر تركمانان آق قویونلوا بود، نفعى به حال سلطان نداشت و محاصرۀ آمد ناكام ماند. سلطان پس از آشتى با قرايولوك به حلب بازگشت و از آنجا به دمشق آمد. در آغاز محرم 837 سلطان روى به مصر نهاد و ابن حجر همراه او بود و پس از گذشتن از غزوه روز پنجشنبه عاشوراى آن سال به قاهره رسيدند.
خط ۱۷۵: خط ۱۷۵:
ملك اشرف در جمادى الآخر 837 بيمار شد و ابن حجر دوبار از او عيادت كرد. در شعبان همین سال بنا به رسم همیشگى در قلعۀ قاهره شروع به قرائت [[صحيح بخارى]] كردند و مردى به نام ابن الحلاج ادعا كرد كه صد و بيست علم مى‌داند و از ابن حجر مسائل مشكلى پرسيد. ائمه و قضات به او سوء ظن پيدا كردند و او را مورد اهانت قرار دادند. این شخص بعدها از ابن حجر پوزش طلبيد و گفت او را برای توهين به ابن حجر و كاستن ارزش او به این كار واداشته بودند.<ref>همان، 301/8-302</ref>
ملك اشرف در جمادى الآخر 837 بيمار شد و ابن حجر دوبار از او عيادت كرد. در شعبان همین سال بنا به رسم همیشگى در قلعۀ قاهره شروع به قرائت [[صحيح بخارى]] كردند و مردى به نام ابن الحلاج ادعا كرد كه صد و بيست علم مى‌داند و از ابن حجر مسائل مشكلى پرسيد. ائمه و قضات به او سوء ظن پيدا كردند و او را مورد اهانت قرار دادند. این شخص بعدها از ابن حجر پوزش طلبيد و گفت او را برای توهين به ابن حجر و كاستن ارزش او به این كار واداشته بودند.<ref>همان، 301/8-302</ref>


در محرم 837 رسولى از جانب ایران به نام تاج‌الدين عبداللّه حسینى شيرازى با هداياى فراوان به قاهره آمد و از طرف شاهرخ پسر امیر تيمور از سلطان تقاضا كرد تا اجازه دهد او نيز پوششى برای كعبه بفرستد. سلطان دستور داد تا در ماه صفر همان سال مجلسى از قضات در با فرستادۀ شاهرخ تشكيل شود و در این باره تصمیم بگيرند. قضات در مجلس مذكور این تقاضا را رد كردند برای آنكه بهانه‌اى مى‌شود تا سلاطين و امراى ديگر نيز چنين تقاضايى بكنند. سلطان مى‌خواست این تقاضا بى چون و چرا و بطور مطلق رد شود و از جهت نرمى پاسخ قضات خشمگين گرديد. همۀ علما و قضات جز ابن حجر كه همان جواب سابق خود را تأييد كرد، برای استرضاى سلطان حكم به منع مطلق دادند، اما سلطان نوشته‌هاى آنها را نپسنديد و علمالدين بلقينى نارضايى سلطان را فرصت شمرد و در صدد گرفتن منصب قضا از دست ابن حجر برآمد و قاضى شمس‌الدين تفهنى نيز او را تأييد كرد.اما سعى هيچ یک نتيجه‌اى نداد.<ref>همان، 328/8-330</ref>
در محرم 837 رسولى از جانب ایران به نام تاج‌الدين عبداللّه حسینى شيرازى با هداياى فراوان به قاهره آمد و از طرف شاهرخ پسر امیر تيمور از سلطان تقاضا كرد تا اجازه دهد او نيز پوششى برای كعبه بفرستد. سلطان دستور داد تا در ماه صفر همان سال مجلسى از قضات در با فرستادۀ شاهرخ تشكيل شود و در این باره تصمیم بگيرند. قضات در مجلس مذكور این تقاضا را رد كردند برای آنكه بهانه‌اى مى‌شود تا سلاطين و امراى ديگر نيز چنين تقاضايى بكنند. سلطان مى‌خواست این تقاضا بى چون و چرا و بطور مطلق رد شود و از جهت نرمى پاسخ قضات خشمگين گرديد. همۀ علما و قضات جز ابن حجر كه همان جواب سابق خود را تأييد كرد، برای استرضاى سلطان حكم به منع مطلق دادند، اما سلطان نوشته‌هاى آنها را نپسنديد و علم‌الدين بلقينى نارضايى سلطان را فرصت شمرد و در صدد گرفتن منصب قضا از دست ابن حجر برآمد و قاضى شمس‌الدين تفهنى نيز او را تأييد كرد.اما سعى هيچ یک نتيجه‌اى نداد.<ref>همان، 328/8-330</ref>


اما علمالدين بلقينى از كوشش در به دست آوردن قضاى شافعيه باز نمى‌ايستاد. در این میان حمصى قاضى شام كه معزول شده بود، به قاهره آمد و بلقينى او را بر آن داشت كه نامه‌اى بنویسد و قضاى شافعيه را در قاهره به جاى ابن حجر برای خود بخواهد. و چون از این معنى پرسيده شد، گفتند برای این است كه این شخص مبلغ زيادى برای این كار مى‌پردازد و اگر كسى ديگر كه سزاوارتر از اوست همین مبلغ را پيشنهاد كند، او را قاضى مى‌كنند. مقصود این است كه حمصى به تحریک بلقينى مبلغ زيادى برای گرفتن قضا از دست ابن حجر پيشنهاد كرده بود، اما این حيله‌اى بيش نبود، زيرا بلقينى كه سزاوارتر از او بود، فورا همین مبلغ را قبول مى‌كرد و به مقصود خود كه رسيدن به مسند قضا بود نايل مى‌آمد. سلطان به این پيشنهاد مايل شد، ولى تا پایان ماه رمضان ساكت ماند. در ماه شوال آن شخص كه برای قضاى بلقينى مى‌كوشيد پيشنهاد خود را دوباره مطرح كرد. سلطان به یکى از خواص خود گفت تا با ابن حجر سخن بگوید و از او برای پرداخت مبلغى (برای ابقاء در منصب) سؤال كند. اما ابن حجر از پرداخت مبلغ سرباز زد و در روز پنجشنبه 5 شوال از منصب قضا بر كنار شد و قاضى علمالدين بلقينى به جاى او منصوب گرديد.
اما علم‌الدين بلقينى از كوشش در به دست آوردن قضاى شافعيه باز نمى‌ايستاد. در این میان حمصى قاضى شام كه معزول شده بود، به قاهره آمد و بلقينى او را بر آن داشت كه نامه‌اى بنویسد و قضاى شافعيه را در قاهره به جاى ابن حجر برای خود بخواهد. و چون از این معنى پرسيده شد، گفتند برای این است كه این شخص مبلغ زيادى برای این كار مى‌پردازد و اگر كسى ديگر كه سزاوارتر از اوست همین مبلغ را پيشنهاد كند، او را قاضى مى‌كنند. مقصود این است كه حمصى به تحریک بلقينى مبلغ زيادى برای گرفتن قضا از دست ابن حجر پيشنهاد كرده بود، اما این حيله‌اى بيش نبود، زيرا بلقينى كه سزاوارتر از او بود، فورا همین مبلغ را قبول مى‌كرد و به مقصود خود كه رسيدن به مسند قضا بود نايل مى‌آمد. سلطان به این پيشنهاد مايل شد، ولى تا پایان ماه رمضان ساكت ماند. در ماه شوال آن شخص كه برای قضاى بلقينى مى‌كوشيد پيشنهاد خود را دوباره مطرح كرد. سلطان به یکى از خواص خود گفت تا با ابن حجر سخن بگوید و از او برای پرداخت مبلغى (برای ابقاء در منصب) سؤال كند. اما ابن حجر از پرداخت مبلغ سرباز زد و در روز پنجشنبه 5 شوال از منصب قضا بر كنار شد و قاضى علم‌الدين بلقينى به جاى او منصوب گرديد.


در 6 شوال 841 ابن حجر به منصب قضا بازگشت. در 9 ربيع الآخر 842 نامۀ سلطنت چقمق (ملك ظاهر) كه در 19 ربيع‌الاول بر تخت نشسته بود، در قصر خوانده شد و سخنى دربارۀ قضات پيش آمد (ظاهرا در عيب جویى از آنان). ابن حجر كه قاضى شافعى بود گفت: «عزلت نفسى»، من خود را از قضا عزل كردم. ملك چقمق در پاسخ گفت: «اعدتك»، ترا برگرداندم. ابن حجر پذيرفت و سلطان به او و يارانش خلعت داد و اوقافى را كه از دست قاضى شافعى بيرون شده بود، به او باز پس گردانيد. این اوقاف در زمان قضاى ولىالدين عراقى وقف قراقوش و درزمان تصدى بلقينى وقف تنبغا بود. همۀ این اوقاف با فرمان تازه‌اى بازگردانده شد.<ref>همان، 42/9</ref>
در 6 شوال 841 ابن حجر به منصب قضا بازگشت. در 9 ربيع الآخر 842 نامۀ سلطنت چقمق (ملك ظاهر) كه در 19 ربيع‌الاول بر تخت نشسته بود، در قصر خوانده شد و سخنى دربارۀ قضات پيش آمد (ظاهرا در عيب جویى از آنان). ابن حجر كه قاضى شافعى بود گفت: «عزلت نفسى»، من خود را از قضا عزل كردم. ملك چقمق در پاسخ گفت: «اعدتك»، ترا برگرداندم. ابن حجر پذيرفت و سلطان به او و يارانش خلعت داد و اوقافى را كه از دست قاضى شافعى بيرون شده بود، به او باز پس گردانيد. این اوقاف در زمان قضاى ولىالدين عراقى وقف قراقوش و درزمان تصدى بلقينى وقف تنبغا بود. همۀ این اوقاف با فرمان تازه‌اى بازگردانده شد.<ref>همان، 42/9</ref>


ابن حجر در روز دوشنبه آخر ربيع الآخر برای تهنيت سلطنت پيش سلطان رفت و از او خواست كه به آنچه از اوقاف و نظارتها به وى سپرده است، گواهى دهد و او نيز در حضور قضات گواهى داد. آنگاه ابن حجر شكايت كرد كه ملك اشرف بر سباى در زمان سلطنت چيزهایى از او گرفته و به علمالدين بلقينى بخشيده است. سلطان دستور بررسى داد و ناظر الجيوش وساطت كرد تا بلقينى نصف آنچه را كه گرفته بود، باز پس داد.<ref>همان، 46/9</ref>
ابن حجر در روز دوشنبه آخر ربيع الآخر برای تهنيت سلطنت پيش سلطان رفت و از او خواست كه به آنچه از اوقاف و نظارتها به وى سپرده است، گواهى دهد و او نيز در حضور قضات گواهى داد. آنگاه ابن حجر شكايت كرد كه ملك اشرف بر سباى در زمان سلطنت چيزهایى از او گرفته و به علم‌الدين بلقينى بخشيده است. سلطان دستور بررسى داد و ناظر الجيوش وساطت كرد تا بلقينى نصف آنچه را كه گرفته بود، باز پس داد.<ref>همان، 46/9</ref>


در 24 جمادى الاول 842 حسن بن حسین الامیوطى كه در خانه‌هاى قضات وكالت مى‌كرد و نقيب قاضى علمالدين بلقينى بود، بر اثر شكايات زياد مورد تعقيب قرار گرفت و یکى از شكايت كنندگان ولوى بلقينى از اقارب علمالدين بلقينى بود. سرانجام به وساطت ناظر الجيش ابن حجر رأى به عدم تعقيب داد. تفصيل داستان را سخاوى.<ref>الضوء، 98/3، 99</ref>آورده است، اما در انباء (48/9) نام او به غلط حسین بن حسن آمده است و میان كلمۀ «شكا» و نام او جمله‌اى افتاده است كه متضمن نام شاكى بوده است. بدون این تذكر مطلب انباء (چاپ حيدر آباد) قابل فهم نيست.
در 24 جمادى الاول 842 حسن بن حسین الامیوطى كه در خانه‌هاى قضات وكالت مى‌كرد و نقيب قاضى علم‌الدين بلقينى بود، بر اثر شكايات زياد مورد تعقيب قرار گرفت و یکى از شكايت كنندگان ولوى بلقينى از اقارب علم‌الدين بلقينى بود. سرانجام به وساطت ناظر الجيش ابن حجر رأى به عدم تعقيب داد. تفصيل داستان را سخاوى.<ref>الضوء، 98/3، 99</ref>آورده است، اما در انباء (48/9) نام او به غلط حسین بن حسن آمده است و میان كلمۀ «شكا» و نام او جمله‌اى افتاده است كه متضمن نام شاكى بوده است. بدون این تذكر مطلب انباء (چاپ حيدر آباد) قابل فهم نيست.


در رجب 844 ابن حجر حكمى صادر كرد كه دلالت بر بينش و وسعت مشرب او دارد. در آن روز در حضور سلطان بر ضدّ قاضى شمس‌الدين صفدى حنفى شكايت شد كه او گفته است مقيد به مذهب حنفى نيست بلكه گاهى به مذهب شافعى و گاهى به مذهب [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] و گاهى به مذهب مالك رأى مى‌دهد و علماى حنفيه گفته‌اند كه این كار او بازى با مذهب است و حكم او درست نيست. صفدى در پاسخ گفت كه او چنين نگفته است، بلكه گفته است به مذهب یکى از بزرگان حنفيه مقيد نيست و در مواقع مقتضى به رأى یکى از علماى مذكور عمل مى‌كند. مدعیان او گفتند كه دعوى در حكم به مذاهب مختلف است نه در درون یک مذهب و از این رو پاسخ او مطابق دعوى نيست. ابن حجر به كمك صفدى شتافت و گفت اگر رأى یک عالم حنفى مطابق با رأى شافعى باشد و روايت او از یک عالم حنفى ديگر مطابق با مذهب مالك باشد، جواب با ادعا مطابقت مى‌كند. سلطان قاضى را به طريق سابق (از روى اهليّت) منصوب مى‌كند و آنكه اهليت ترجيح یک رأى را دارد بر مقلّد صرف مقدّم است و صفدى اهليّت دارد و در این باب نمى‌توان بر او انكار كرد. سرانجام سلطان گفت اگر این ادعا بر او ثابت شود، چيزى بيشتر از تعزير بر او لازم نمى‌آيد و تعزيرش همین بود كه از دمشق به قاهره احضار شده است.<ref>ابن حجر، انباء، 133/9-134</ref>
در رجب 844 ابن حجر حكمى صادر كرد كه دلالت بر بينش و وسعت مشرب او دارد. در آن روز در حضور سلطان بر ضدّ قاضى شمس‌الدين صفدى حنفى شكايت شد كه او گفته است مقيد به مذهب حنفى نيست بلكه گاهى به مذهب شافعى و گاهى به مذهب [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] و گاهى به مذهب مالك رأى مى‌دهد و علماى حنفيه گفته‌اند كه این كار او بازى با مذهب است و حكم او درست نيست. صفدى در پاسخ گفت كه او چنين نگفته است، بلكه گفته است به مذهب یکى از بزرگان حنفيه مقيد نيست و در مواقع مقتضى به رأى یکى از علماى مذكور عمل مى‌كند. مدعیان او گفتند كه دعوى در حكم به مذاهب مختلف است نه در درون یک مذهب و از این رو پاسخ او مطابق دعوى نيست. ابن حجر به كمك صفدى شتافت و گفت اگر رأى یک عالم حنفى مطابق با رأى شافعى باشد و روايت او از یک عالم حنفى ديگر مطابق با مذهب مالك باشد، جواب با ادعا مطابقت مى‌كند. سلطان قاضى را به طريق سابق (از روى اهليّت) منصوب مى‌كند و آنكه اهليت ترجيح یک رأى را دارد بر مقلّد صرف مقدّم است و صفدى اهليّت دارد و در این باب نمى‌توان بر او انكار كرد. سرانجام سلطان گفت اگر این ادعا بر او ثابت شود، چيزى بيشتر از تعزير بر او لازم نمى‌آيد و تعزيرش همین بود كه از دمشق به قاهره احضار شده است.<ref>ابن حجر، انباء، 133/9-134</ref>
خط ۱۸۹: خط ۱۸۹:
در محرم 844 قضيۀ ديگرى پيش آمد كه سبب عزل موقت ابن حجر و بازگشت مجدد او به منصب قضا گرديد. تفصيل آن چنين است كه روز سه شنبه 27 محرم سال مذكور به سلطان شكايت كردند كه مردى پيش از مرگ خود شخصى را وصى خود كرده بود. پس از مرگ او قاضى شافعى (يعنى ابن حجر) شخص ديگرى را در وصايت با وصى اولى شریک كرده است و به سبب آن در تركه متوفى تفريط واقع شده است. سلطان هر دو وصى را خواست و نايب قاضى را كه اهليت وصى ديگر را تثبيت كرده بود، نيز خواست و دستور داد كه وصى تازه و نايب ابن حجر را در قلعه حبس كنند. پس از آن از وصى نخستين پرسش به عمل آورد و آن وصى سخنانى گفت كه موجب تغيّر خاطر سلطان بر ابن حجر گرديد، زيرا پنداشت كه آن شخص راست مى‌گوید.
در محرم 844 قضيۀ ديگرى پيش آمد كه سبب عزل موقت ابن حجر و بازگشت مجدد او به منصب قضا گرديد. تفصيل آن چنين است كه روز سه شنبه 27 محرم سال مذكور به سلطان شكايت كردند كه مردى پيش از مرگ خود شخصى را وصى خود كرده بود. پس از مرگ او قاضى شافعى (يعنى ابن حجر) شخص ديگرى را در وصايت با وصى اولى شریک كرده است و به سبب آن در تركه متوفى تفريط واقع شده است. سلطان هر دو وصى را خواست و نايب قاضى را كه اهليت وصى ديگر را تثبيت كرده بود، نيز خواست و دستور داد كه وصى تازه و نايب ابن حجر را در قلعه حبس كنند. پس از آن از وصى نخستين پرسش به عمل آورد و آن وصى سخنانى گفت كه موجب تغيّر خاطر سلطان بر ابن حجر گرديد، زيرا پنداشت كه آن شخص راست مى‌گوید.


اما حقيقت قضيه این بود كه آن وصى اول مشهور به دروغگویى و بهتان بود و قاضى برای مصلحت وراث شخص ديگر را در وصايت دخالت داده بود تا او نتواند خودسرانه هر چه مى‌خواهد بكند. اما وصى اول سخنانى گفت كه وصى دوم را متهم مى‌ساخت و سلطان خيال كرد كه این همه از قاضى (ابن حجر) است. پس بر قاضى خشم گرفت و دستور داد كه روز جمعه خطبه نخواند و یکى از نواب حكم به نام برهان‌الدين ابراهيم بن احمد، معروف به ابن المليق (د 867 ق) را برای خواندن خطبه تعيين كرد و از او برای تعيين قاضى آينده مشورت خواست. ابن المیلق، شمس ونائى را كه از قضاى دمشق منفصل شده بود، پيشنهاد كرد. علمالدين بلقينى رقيب ابن حجر كوشش زياد كرد كه او را به جاى ابن حجر منصوب كنند، اما توفيق نيافت و قضاى شمس ونائى محقق شد و این در روز شنبه 2 صفر سال مذكور بود. اما در همین روز در نتيجۀ مجلس تحقيقى كه به رياست نايب قلعه و حضور شهود و دو وصى مذكور و یکى از تجار معروف تشكيل گرديد، دغلبازى و دروغگویى وصى اول ثابت شد و برائت ابن حجر و نايب او مسلم گرديد. روز یکشنبه 3 صفر نايب قاضى و وصى دوم را از زندان آزاد كردند و پسر سلطان امیر ناصرالدين محمد كه شاگرد ابن حجر بود، دخالت كرد تا التيام خاطر ابن حجر به عمل آيد. با این كار قضاى شمس ونائى باطل شد و سلطان خلعتى از جبّۀ سمور به ابن حجر بخشيد. ابن حجر این خلعت را روز دوشنبه پوشيد. آن روز به قول ابن حجر روز «مشهودى» بود.<ref>همان، 120/9-121</ref>
اما حقيقت قضيه این بود كه آن وصى اول مشهور به دروغگویى و بهتان بود و قاضى برای مصلحت وراث شخص ديگر را در وصايت دخالت داده بود تا او نتواند خودسرانه هر چه مى‌خواهد بكند. اما وصى اول سخنانى گفت كه وصى دوم را متهم مى‌ساخت و سلطان خيال كرد كه این همه از قاضى (ابن حجر) است. پس بر قاضى خشم گرفت و دستور داد كه روز جمعه خطبه نخواند و یکى از نواب حكم به نام برهان‌الدين ابراهيم بن احمد، معروف به ابن المليق (د 867 ق) را برای خواندن خطبه تعيين كرد و از او برای تعيين قاضى آينده مشورت خواست. ابن المیلق، شمس ونائى را كه از قضاى دمشق منفصل شده بود، پيشنهاد كرد. علم‌الدين بلقينى رقيب ابن حجر كوشش زياد كرد كه او را به جاى ابن حجر منصوب كنند، اما توفيق نيافت و قضاى شمس ونائى محقق شد و این در روز شنبه 2 صفر سال مذكور بود. اما در همین روز در نتيجۀ مجلس تحقيقى كه به رياست نايب قلعه و حضور شهود و دو وصى مذكور و یکى از تجار معروف تشكيل گرديد، دغلبازى و دروغگویى وصى اول ثابت شد و برائت ابن حجر و نايب او مسلم گرديد. روز یکشنبه 3 صفر نايب قاضى و وصى دوم را از زندان آزاد كردند و پسر سلطان امیر ناصرالدين محمد كه شاگرد ابن حجر بود، دخالت كرد تا التيام خاطر ابن حجر به عمل آيد. با این كار قضاى شمس ونائى باطل شد و سلطان خلعتى از جبّۀ سمور به ابن حجر بخشيد. ابن حجر این خلعت را روز دوشنبه پوشيد. آن روز به قول ابن حجر روز «مشهودى» بود.<ref>همان، 120/9-121</ref>


روز دوشنبه 15 ذيقعدۀ 846 واقعه‌اى اتفاق افتاد كه منجر به عزل موقت ابن حجر از منصب قضا گرديد، ولى بعدا به منصب خود بازگشت. مسأله از این قرار بود كه دو خواهر در شام مدت 5 سال و یک ماه و 10 روز برای نظارت بر موقوفۀ پدرشان نزاع كردند تا آنكه حمصى قاضى شافعيه در دمشق حكم كرد كه هر دو در نظارت شریک باشند. پس از مدتى ونائى كه قاضى شده بود، به نفع خواهر بزرگ‌تر رأى داد و خواهر كوچك‌تر را از نظارت منع كرد. در حضور سلطان مجلس محاكمه‌اى برای این قضيه تشكيل شد و بزرگان جانب خواهر كوچك‌تر را گرفتند و گفتند حكم ونائى نمى‌تواند حكم حمصى را نقض كند. سلطان به ابن حجر دستور داد كه بررسى كند و هر دو خواهر را در نظارت شریک سازد. ابن حجر پس از مشاهده و تأمل در قضيه حكم ونائى را قابل نقض نديد. وكيل خواهر كوچك‌تر گفت كه حكم ونائى مبنى بر اسراف و تبذير و سفاهت خواهر كوچك‌تر در امر وقف است و چون معنى تبذير و سفاهت را بيان نكرده است، حكم او نافذ نيست، زيرا ممكن است بعض از شهود آنچه را كه او اسراف و سفاهت مى‌داند، اسراف و سفه ندانند و بر این ادعاى خود فتاواى جمعى از علماى شافعى را گرد آوردند. ابن حجر گفت اگر ونائى حاضر شود و بگوید سفاهت و اسراف را تفسير كرده است در حكم او قدحى نيست و سخن او پذيرفته است. وكيل و خواهر كوچك دست به دامن بعضى از بزرگان زدند و گفتند: ابن حجر جانب ونائى را گرفته است و سلطان به همین جهت ونائى و ابن حجر را از منصب قضا معزول ساخت. ابن حجر به خانه رفت و با كسى رفت و آمد نكرد. روز پنجشنبه 18 آن ماه سلطان ابن حجر را به حضور خواست و ابن حجر در حضور سلطان دعوى را به تفصيل مطرح كرد. سلطان از او پوزش طلبيد و منصب را به او باز گردانيد ولى ابن حجر تصمیم گرفته بود كه به منصب باز نگردد. پس از آن قاضى مالكى نزد ابن حجر رفت و گفت اگر تصمیم به بازگشت نگيرد خطرى متوجه مال و فرزند و آبروى او خواهد شد. ابن حجر به ناچار پذيرفت، اما سلطان اصرار كرد كه بايد هر دو خواهر را در نظارت شركت دهد. ابن حجر پس از مراجعه گفت كه حكم ونائى سالها پيش صادر شده است و ممكن است در طى این چند سال خواهر كوچك بر سر رشد و عقل آمده باشد و بايد چند تن به این كار شهادت دهند تا مسألۀ مشاركت صحيح باشد. شهادت شهود نزد نايب قاضى صورت گرفت و مسأله حل و تصفيه شد.<ref>همان، 187/9-189</ref>
روز دوشنبه 15 ذيقعدۀ 846 واقعه‌اى اتفاق افتاد كه منجر به عزل موقت ابن حجر از منصب قضا گرديد، ولى بعدا به منصب خود بازگشت. مسأله از این قرار بود كه دو خواهر در شام مدت 5 سال و یک ماه و 10 روز برای نظارت بر موقوفۀ پدرشان نزاع كردند تا آنكه حمصى قاضى شافعيه در دمشق حكم كرد كه هر دو در نظارت شریک باشند. پس از مدتى ونائى كه قاضى شده بود، به نفع خواهر بزرگ‌تر رأى داد و خواهر كوچك‌تر را از نظارت منع كرد. در حضور سلطان مجلس محاكمه‌اى برای این قضيه تشكيل شد و بزرگان جانب خواهر كوچك‌تر را گرفتند و گفتند حكم ونائى نمى‌تواند حكم حمصى را نقض كند. سلطان به ابن حجر دستور داد كه بررسى كند و هر دو خواهر را در نظارت شریک سازد. ابن حجر پس از مشاهده و تأمل در قضيه حكم ونائى را قابل نقض نديد. وكيل خواهر كوچك‌تر گفت كه حكم ونائى مبنى بر اسراف و تبذير و سفاهت خواهر كوچك‌تر در امر وقف است و چون معنى تبذير و سفاهت را بيان نكرده است، حكم او نافذ نيست، زيرا ممكن است بعض از شهود آنچه را كه او اسراف و سفاهت مى‌داند، اسراف و سفه ندانند و بر این ادعاى خود فتاواى جمعى از علماى شافعى را گرد آوردند. ابن حجر گفت اگر ونائى حاضر شود و بگوید سفاهت و اسراف را تفسير كرده است در حكم او قدحى نيست و سخن او پذيرفته است. وكيل و خواهر كوچك دست به دامن بعضى از بزرگان زدند و گفتند: ابن حجر جانب ونائى را گرفته است و سلطان به همین جهت ونائى و ابن حجر را از منصب قضا معزول ساخت. ابن حجر به خانه رفت و با كسى رفت و آمد نكرد. روز پنجشنبه 18 آن ماه سلطان ابن حجر را به حضور خواست و ابن حجر در حضور سلطان دعوى را به تفصيل مطرح كرد. سلطان از او پوزش طلبيد و منصب را به او باز گردانيد ولى ابن حجر تصمیم گرفته بود كه به منصب باز نگردد. پس از آن قاضى مالكى نزد ابن حجر رفت و گفت اگر تصمیم به بازگشت نگيرد خطرى متوجه مال و فرزند و آبروى او خواهد شد. ابن حجر به ناچار پذيرفت، اما سلطان اصرار كرد كه بايد هر دو خواهر را در نظارت شركت دهد. ابن حجر پس از مراجعه گفت كه حكم ونائى سالها پيش صادر شده است و ممكن است در طى این چند سال خواهر كوچك بر سر رشد و عقل آمده باشد و بايد چند تن به این كار شهادت دهند تا مسألۀ مشاركت صحيح باشد. شهادت شهود نزد نايب قاضى صورت گرفت و مسأله حل و تصفيه شد.<ref>همان، 187/9-189</ref>
خط ۲۴۰: خط ۲۴۰:
داستان این مجلس مناظره و توطئه‌اى كه طرفداران هروى و مخالفان او برای خوار داشتن یکديگر كرده بودند و رفتار سلطان مؤيّد در آن مجلس از داستانهاى بسيار جالب مباحثات علماست و ابن حجر در انباء آن را به تفصيل ذكر كرده است.<ref>172/7-179</ref>
داستان این مجلس مناظره و توطئه‌اى كه طرفداران هروى و مخالفان او برای خوار داشتن یکديگر كرده بودند و رفتار سلطان مؤيّد در آن مجلس از داستانهاى بسيار جالب مباحثات علماست و ابن حجر در انباء آن را به تفصيل ذكر كرده است.<ref>172/7-179</ref>


یکى ديگر از مخالفان او علمالدين بلقينى است. او سر سخت ترين دشمن ابن حجر بود و دائما مى‌كوشيد تا به مناصب و وظايف او دست يابد و دشمنى او تا بدانجا رسيد ‎كه پس از مرگ ابن حجر مى‌خواست با بيوۀ او ازدواج كند، ولى سخاوى او را از این كار بازداشت. چنانكه قبلا اشاره شد ابن حجر او را به حمق متصف و به تصرفات غير شرعى متهم كرده است.<ref>عز‌الدين، 179</ref>
یکى ديگر از مخالفان او علم‌الدين بلقينى است. او سر سخت ترين دشمن ابن حجر بود و دائما مى‌كوشيد تا به مناصب و وظايف او دست يابد و دشمنى او تا بدانجا رسيد ‎كه پس از مرگ ابن حجر مى‌خواست با بيوۀ او ازدواج كند، ولى سخاوى او را از این كار بازداشت. چنانكه قبلا اشاره شد ابن حجر او را به حمق متصف و به تصرفات غير شرعى متهم كرده است.<ref>عز‌الدين، 179</ref>


شمس‌الدين محمد بن على قاياتى نيز از مخالفان او بود و هنگامى كه به قضا رسيد، پسر ابن حجر را تحت تعقيب قرار داد.<ref>سخاوى، الذيل، 284</ref>همو به مساعدت و تحریک بلقينى وظيفۀ مشيخه و نظارت خانقاه بيبرسيه را از ابن حجر گرفت. ابن حجر ناگزير از خانقاه مذكور نقل مكان كرد و عيالش را به جاى ديگر برد.<ref>همان، 285-286</ref>با اينهمه ابن حجر در حق او خوبى كرد و پس از مرگش او را به «نزاهت» و «عفت» ستود.<ref>انباء، 247/9</ref>
شمس‌الدين محمد بن على قاياتى نيز از مخالفان او بود و هنگامى كه به قضا رسيد، پسر ابن حجر را تحت تعقيب قرار داد.<ref>سخاوى، الذيل، 284</ref>همو به مساعدت و تحریک بلقينى وظيفۀ مشيخه و نظارت خانقاه بيبرسيه را از ابن حجر گرفت. ابن حجر ناگزير از خانقاه مذكور نقل مكان كرد و عيالش را به جاى ديگر برد.<ref>همان، 285-286</ref>با اينهمه ابن حجر در حق او خوبى كرد و پس از مرگش او را به «نزاهت» و «عفت» ستود.<ref>انباء، 247/9</ref>
خط ۲۵۶: خط ۲۵۶:




ابن حجر در ذيقعدۀ 852 پس از پایان مجلس املاء بيمار شد. بيمارى او را مؤلف لحظ الالحاظ اسهال و استفراغ خون نوشته است. درمان اطباء مفيد نيفتاد و در شب شنبه 28 ذيحجۀ سال مذكور وفات يافت.<ref>ابن فهد مكى، 337</ref>مردم قاهره بازارها و دكانها را بستند و در تشييع جنازۀ او شركت جستند. عدۀ تشييع كنندگان را 50000 تن نوشته‌اند و مى‌گویند پس از تشييع جنازۀ [[ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم|ابن تيمیه]] چنين تشييعى ديده نشده بود. سلطان و خليفه در تشييع جنازه حاضر بودند و سلطان از خليفه خواست كه بر او نماز گزارد.<ref>عز‌الدين، 93- 94</ref>در حاشيۀ لحظ الالحاظ.<ref>ص 338</ref>به نقل از تاريخ ابن طولون دمشقى آمده است كه علمالدين بلقينى، دشمن سرسخت ابن حجر، به درخواست خليفه بر او نماز خواند. نعش او را به قرافۀ صغرى حمل كردند و در آنجا در گورستان بنى الخرّوبى میان مرقد امام شافعى و شيخ مسلم سلمى در برابر جامع ديلمى به خاک سپردند. مؤلف لحظ الالحاظ مى‌گوید: سلطان و رؤساى دولت جنازۀ او را به دوش كشيدند.<ref>ابن فهد مكى، 338</ref>
ابن حجر در ذيقعدۀ 852 پس از پایان مجلس املاء بيمار شد. بيمارى او را مؤلف لحظ الالحاظ اسهال و استفراغ خون نوشته است. درمان اطباء مفيد نيفتاد و در شب شنبه 28 ذيحجۀ سال مذكور وفات يافت.<ref>ابن فهد مكى، 337</ref>مردم قاهره بازارها و دكانها را بستند و در تشييع جنازۀ او شركت جستند. عدۀ تشييع كنندگان را 50000 تن نوشته‌اند و مى‌گویند پس از تشييع جنازۀ [[ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم|ابن تيمیه]] چنين تشييعى ديده نشده بود. سلطان و خليفه در تشييع جنازه حاضر بودند و سلطان از خليفه خواست كه بر او نماز گزارد.<ref>عز‌الدين، 93- 94</ref>در حاشيۀ لحظ الالحاظ.<ref>ص 338</ref>به نقل از تاريخ ابن طولون دمشقى آمده است كه علم‌الدين بلقينى، دشمن سرسخت ابن حجر، به درخواست خليفه بر او نماز خواند. نعش او را به قرافۀ صغرى حمل كردند و در آنجا در گورستان بنى الخرّوبى میان مرقد امام شافعى و شيخ مسلم سلمى در برابر جامع ديلمى به خاک سپردند. مؤلف لحظ الالحاظ مى‌گوید: سلطان و رؤساى دولت جنازۀ او را به دوش كشيدند.<ref>ابن فهد مكى، 338</ref>


ابن حجر خوش صورت با قدى مايل به كوتاهى و نحيف اندام و فصيح زبان بود. معاصرانش همه او را به قدرت حافظه و هوش تند و دانش زياد و موثق بودن ستوده‌اند، استادش شيخ زين‌الدين عراقى گواهى داده بود كه او داناترين اصحاب او به علم حديث است. شعر خوب مى‌گفت و اشعار زيادى حفظ داشت. بسيار روزه مى‌گرفت و بسيار عبادت مى‌كرد. متواضع و حليم و خوش معاشرت بود. محضرش دوست داشتنى و خلقش پسنديده بود. شاگردان فراوانى داشت و چندين نسل از علماء شاگردان او بودند. بزرگ ترين و مشهورترين شاگردان او شمس‌الدين محمد بن عبدالرحمن سخاوى مورخ مشهور قرن 8ق است و چنانكه سابقا گفته شد، کتابى در شرح حال استادش به نام الجواهر و الدرر تأليف كرده است.
ابن حجر خوش صورت با قدى مايل به كوتاهى و نحيف اندام و فصيح زبان بود. معاصرانش همه او را به قدرت حافظه و هوش تند و دانش زياد و موثق بودن ستوده‌اند، استادش شيخ زين‌الدين عراقى گواهى داده بود كه او داناترين اصحاب او به علم حديث است. شعر خوب مى‌گفت و اشعار زيادى حفظ داشت. بسيار روزه مى‌گرفت و بسيار عبادت مى‌كرد. متواضع و حليم و خوش معاشرت بود. محضرش دوست داشتنى و خلقش پسنديده بود. شاگردان فراوانى داشت و چندين نسل از علماء شاگردان او بودند. بزرگ ترين و مشهورترين شاگردان او شمس‌الدين محمد بن عبدالرحمن سخاوى مورخ مشهور قرن 8ق است و چنانكه سابقا گفته شد، کتابى در شرح حال استادش به نام الجواهر و الدرر تأليف كرده است.
خط ۲۷۷: خط ۲۷۷:
از جمله كتب مهم ابن حجر کتاب لسان المیزان است كه اختصار و تكمله‌اى است بر کتاب میزان الاعتدال [[ذهبى]] دربارۀ رجالى كه به قول اهل سنت از ضعفا و متروكين و مجهولین هستند. ابن حجر در لسان المیزان نام راویان كتب ستّه را كه مزّى در تهذيب الكمال ذكر كرده، در کتاب خویش نياورده است، زيرا حاجتى به تكرار آنها احساس نمى‌كرده است.<ref>لسان المیزان، 4/1</ref>[[ذهبى]] در میزان الاعتدال تشيع و غلو در تشيع را جزء بدعت كوچك شمرده است و مى‌گوید این گونه اشخاص در میان تابعين و اصحاب تابعين زياد بوده‌اند و اگر حديث آنها رد شود، مقدار زيادى از احاديث نبوى از میان مى‌رود، اما رفض را جزو بدعت كبرى شمرده است و آن عبارت از رد ابوبكر و عمر و نقص مقام آنان است و مى‌گوید در میان اهل رفض آدم راستگو ديده نمى‌شود.<ref>همان، 9/1</ref>ابن حجر در مقدمۀ لسان المیزان پس از نقل قول [[ذهبى]] مى‌گوید: مالك و اصحاب او و ابوبكر باقلانى قول مبتدعه (مانند رافضه و خوارج) را مطلقا منع مى‌كنند. [[ابن حیون، نعمان بن محمد|ابوحنيفه]] و ابویوسف روايت آنها را مطلقا قبول كرده‌اند، مگر اينكه بدعت راوى موجب كفر باشد، يا اينكه راوى كذب را حلال شمرد و از شافعى نيز چنين روايت شده است. اما بيشتر اهل حديث قائل به تفصيل شده‌اند، مثلاًبرخى از ايشان گفته‌اند: اگر مبتدع راستگو باشد و مبلّغ (داعى) نباشد، حديث او مقبول است و فقط حديثى كه در تأييد بدعت خود نقل كند، مقبول نيست.<ref>همان، 10/1-11</ref>ابن حجر و [[ذهبى]] فراموش كرده‌اند كه در میان اهل سنت هم راویانى هستند كه دشمنان سرسخت شيعه بوده‌اند و احاديثى دربارۀ شيعه و مذهب ايشان و نفى عقايد شيعه نقل كرده‌اند. اگر میزان رد حديث، حديثى باشد كه مبلغ يا داعى در تأييد قول خود مى‌آورد، فرقى میان شيعه و اهل سنت نبايد باشد.
از جمله كتب مهم ابن حجر کتاب لسان المیزان است كه اختصار و تكمله‌اى است بر کتاب میزان الاعتدال [[ذهبى]] دربارۀ رجالى كه به قول اهل سنت از ضعفا و متروكين و مجهولین هستند. ابن حجر در لسان المیزان نام راویان كتب ستّه را كه مزّى در تهذيب الكمال ذكر كرده، در کتاب خویش نياورده است، زيرا حاجتى به تكرار آنها احساس نمى‌كرده است.<ref>لسان المیزان، 4/1</ref>[[ذهبى]] در میزان الاعتدال تشيع و غلو در تشيع را جزء بدعت كوچك شمرده است و مى‌گوید این گونه اشخاص در میان تابعين و اصحاب تابعين زياد بوده‌اند و اگر حديث آنها رد شود، مقدار زيادى از احاديث نبوى از میان مى‌رود، اما رفض را جزو بدعت كبرى شمرده است و آن عبارت از رد ابوبكر و عمر و نقص مقام آنان است و مى‌گوید در میان اهل رفض آدم راستگو ديده نمى‌شود.<ref>همان، 9/1</ref>ابن حجر در مقدمۀ لسان المیزان پس از نقل قول [[ذهبى]] مى‌گوید: مالك و اصحاب او و ابوبكر باقلانى قول مبتدعه (مانند رافضه و خوارج) را مطلقا منع مى‌كنند. [[ابن حیون، نعمان بن محمد|ابوحنيفه]] و ابویوسف روايت آنها را مطلقا قبول كرده‌اند، مگر اينكه بدعت راوى موجب كفر باشد، يا اينكه راوى كذب را حلال شمرد و از شافعى نيز چنين روايت شده است. اما بيشتر اهل حديث قائل به تفصيل شده‌اند، مثلاًبرخى از ايشان گفته‌اند: اگر مبتدع راستگو باشد و مبلّغ (داعى) نباشد، حديث او مقبول است و فقط حديثى كه در تأييد بدعت خود نقل كند، مقبول نيست.<ref>همان، 10/1-11</ref>ابن حجر و [[ذهبى]] فراموش كرده‌اند كه در میان اهل سنت هم راویانى هستند كه دشمنان سرسخت شيعه بوده‌اند و احاديثى دربارۀ شيعه و مذهب ايشان و نفى عقايد شيعه نقل كرده‌اند. اگر میزان رد حديث، حديثى باشد كه مبلغ يا داعى در تأييد قول خود مى‌آورد، فرقى میان شيعه و اهل سنت نبايد باشد.


از کتاب‌هاى مهم ابن حجر در تاريخ، الدرر الكامنة في اعيان المائة الثامنة است. در مقدمۀ کتاب مى‌گوید: در این کتاب ترجمۀ احوال اعيان و ملوك و امرا و نویسندگان و وزرا و ادبا و شعرا و روات حديث نبوى را در قرن 8ق گرد آورده است و در آن از اعيان العصر و اعوان النصر صفدى و مجانى العصر ابوحيان محمد بن يوسف اندلسى (د 745 ق) و ذهبية العصر شهاب‌الدينبن فضل‌الله العمرى و ذيل سير النّبلاى [[ذهبى]] و ديگران استفاده كرده است. تأليف کتاب در 830ق تمام شده ولى تا 837ق آن را تكمیل مى‌كرده، با این حال كامل نشده است. از مطالعۀ متن کتاب و تراجم اشخاص برمى‌آيد كه کتاب به طور كامل از سواد به بياض نيامده است. بعضى از نواقص کتاب را سخاوى تكمیل كرده است. اصل کتاب شامل 4500 ترجمه است و سخاوى 900 ترجمه بر آن افزوده است. چاپى كه در مصر با مقدمۀ محمد سيد‌‎جاد الحق منتشر شده، در پنج جلد است و شامل 204، 5 ترجمه است.<ref>الدرر الكامنة، 2/1-3، نك‍: عز‌الدين، 475-476</ref>کتاب مهم ديگر ابن حجر در تاريخ انباء الغمر بابناء العمر است. ابن حجر در این کتاب حوادث زمان خود را از 773ق تا 850ق آورده و در آن تاريخ پادشاهان و امرا و بزرگان و روات حديث و مشايخ خود را ذكر كرده است. و در تأليف آن از کتاب‌هاى ناصرالدين ابن الفرات و صارمالدين ابن دقماق و ابن حجّى دمشقى و [[مقریزی، احمد بن علی|مقريزى]] و تقى‌الدين محمد بن احمد فاسى و اقفهسى و بدر‌الدين محمد عينى استفاده كرده، ولى کتاب عينى را سخت مورد انتقاد قرار داده و گفته است: عينى گاهى یک ورقۀ كامل را از روى تاريخ ابن دقماق استنساخ و حتى اغلاط او را تكرار كرده است. و در بعضى موارد نيز مدعى شده كه شاهد وقوع حادثه‌اى بوده است كه در مصر رخ داده، در حالى كه او در شهر خود عينتاب بوده است.<ref>انباء، 2/1-3</ref>
از کتاب‌هاى مهم ابن حجر در تاريخ، الدرر الكامنة في اعيان المائة الثامنة است. در مقدمۀ کتاب مى‌گوید: در این کتاب ترجمۀ احوال اعيان و ملوك و امرا و نویسندگان و وزرا و ادبا و شعرا و روات حديث نبوى را در قرن 8ق گرد آورده است و در آن از اعيان العصر و اعوان النصر صفدى و مجانى العصر ابوحيان محمد بن يوسف اندلسى (د 745 ق) و ذهبية العصر شهاب‌الدينبن فضل‌الله العمرى و ذيل سير النّبلاى [[ذهبى]] و ديگران استفاده كرده است. تأليف کتاب در 830ق تمام شده ولى تا 837ق آن را تكمیل مى‌كرده، با این حال كامل نشده است. از مطالعۀ متن کتاب و تراجم اشخاص برمى‌آيد كه کتاب به طور كامل از سواد به بياض نيامده است. بعضى از نواقص کتاب را سخاوى تكمیل كرده است. اصل کتاب شامل 4500 ترجمه است و سخاوى 900 ترجمه بر آن افزوده است. چاپى كه در مصر با مقدمۀ محمد سيد‌‎جاد الحق منتشر شده، در پنج جلد است و شامل 204، 5 ترجمه است.<ref>الدرر الكامنة، 2/1-3، نك‍: عز‌الدين، 475-476</ref>کتاب مهم ديگر ابن حجر در تاريخ انباء الغمر بابناء العمر است. ابن حجر در این کتاب حوادث زمان خود را از 773ق تا 850ق آورده و در آن تاريخ پادشاهان و امرا و بزرگان و روات حديث و مشايخ خود را ذكر كرده است. و در تأليف آن از کتاب‌هاى ناصرالدين ابن الفرات و صارم‌الدين ابن دقماق و ابن حجّى دمشقى و [[مقریزی، احمد بن علی|مقريزى]] و تقى‌الدين محمد بن احمد فاسى و اقفهسى و بدر‌الدين محمد عينى استفاده كرده، ولى کتاب عينى را سخت مورد انتقاد قرار داده و گفته است: عينى گاهى یک ورقۀ كامل را از روى تاريخ ابن دقماق استنساخ و حتى اغلاط او را تكرار كرده است. و در بعضى موارد نيز مدعى شده كه شاهد وقوع حادثه‌اى بوده است كه در مصر رخ داده، در حالى كه او در شهر خود عينتاب بوده است.<ref>انباء، 2/1-3</ref>


کتاب انباء الغمر از کتاب‌هاى مهم تاريخ ممالیک در اواخر قرن 8 و نيمه اول سدۀ 9ق است و در آن مؤلف نه تنها به حوادث سياسى و نظامى زمان خود توجه كرده، بلكه اوضاع مالى و اقتصادى و كشاورزى مصر را نيز از نظر دور نداشته است و به جزئياتى از قبيل وضع هوا و باران و قحطيها و بيماريهاى مسرى مخصوصاً طاعون كه در آن زمان در سالهاى مختلف در مصر و شام كشتار وحشتناك مى‌كرده، پرداخته است. در شرح حال علما و امرا به خصوصيات اخلاقى آنها اشاره كرده و از انتقاد بسيارى از معاصران غفلت نكرده است. ابن حجر این کتاب را كاملا به بياض نياورده است، لذا در آن نقص و تكرار بسيار ديده مى‌شود.
کتاب انباء الغمر از کتاب‌هاى مهم تاريخ ممالیک در اواخر قرن 8 و نيمه اول سدۀ 9ق است و در آن مؤلف نه تنها به حوادث سياسى و نظامى زمان خود توجه كرده، بلكه اوضاع مالى و اقتصادى و كشاورزى مصر را نيز از نظر دور نداشته است و به جزئياتى از قبيل وضع هوا و باران و قحطيها و بيماريهاى مسرى مخصوصاً طاعون كه در آن زمان در سالهاى مختلف در مصر و شام كشتار وحشتناك مى‌كرده، پرداخته است. در شرح حال علما و امرا به خصوصيات اخلاقى آنها اشاره كرده و از انتقاد بسيارى از معاصران غفلت نكرده است. ابن حجر این کتاب را كاملا به بياض نياورده است، لذا در آن نقص و تكرار بسيار ديده مى‌شود.
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش