نهاية الحكمة (ط. جامعه مدرسین): تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'علامه طباطبايى' به 'علامه طباطبايى'
جز (جایگزینی متن - 'علامه طباطبايى' به 'علامه طباطبايى')
خط ۷۹: خط ۷۹:
#:الف)- ايشان ثابت كرده كه جنس، نوع مبهم است و فصل، نوع محصّل و همچنين نوع، همان ماهيت تامه است، بدون نظر به ابهام و تحصّل و بنابراين ايشان حمل هريك از جنس و فصل بر نوع را حمل اولى دانسته است <ref>همان، ص 81</ref>.
#:الف)- ايشان ثابت كرده كه جنس، نوع مبهم است و فصل، نوع محصّل و همچنين نوع، همان ماهيت تامه است، بدون نظر به ابهام و تحصّل و بنابراين ايشان حمل هريك از جنس و فصل بر نوع را حمل اولى دانسته است <ref>همان، ص 81</ref>.
#:ب)- ايشان گرچه در «بداية الحكمة»، صفحه 126، مقوله «اين» را به مقوله وضع، ارجاع داده و نوشته است: «هرچند مشهور در بين حكما اين است كه «اين»، خودش مقوله‌اى است، ولى اين مطلب جاى بحث و تأمل دارد و «اين»، نوعى از وضع است، پس حركت اينيه هم نوعى از حركت وضعى است»، ولى در كتاب حاضر چنين آورده است: «در حقيقت مقوله اين، اختلاف شده و پنج قول گفته شده و قول ششم آن است كه برخى مكان را انكار كرده‌اند و چون امارات و نشانه‌هاى متعدد، نشان از آن دارد كه مقوله مكان بديهى است و شكى در آن نيست، پس چاره‌اى ندارند جز آنكه آن را به مقوله وضع برگشت دهند و... <ref>همان، ص 129 - 130</ref>. سپس ايشان اشكالى را در اين زمينه مطرح كرده است.
#:ب)- ايشان گرچه در «بداية الحكمة»، صفحه 126، مقوله «اين» را به مقوله وضع، ارجاع داده و نوشته است: «هرچند مشهور در بين حكما اين است كه «اين»، خودش مقوله‌اى است، ولى اين مطلب جاى بحث و تأمل دارد و «اين»، نوعى از وضع است، پس حركت اينيه هم نوعى از حركت وضعى است»، ولى در كتاب حاضر چنين آورده است: «در حقيقت مقوله اين، اختلاف شده و پنج قول گفته شده و قول ششم آن است كه برخى مكان را انكار كرده‌اند و چون امارات و نشانه‌هاى متعدد، نشان از آن دارد كه مقوله مكان بديهى است و شكى در آن نيست، پس چاره‌اى ندارند جز آنكه آن را به مقوله وضع برگشت دهند و... <ref>همان، ص 129 - 130</ref>. سپس ايشان اشكالى را در اين زمينه مطرح كرده است.
#:ج)- ذيمقراطيس بر اين باور بود كه جسم، مجموعه‌اى است از اجزاى لا يتجزى كه قبول قسمت وهمى و عقلى مى‌كنند، اما در خارج قابل قسمت نيستند. علامه طباطبايى كه در بداية الحكمة، قول ذيمقراطيس را با قدرى اصلاح پذيرفته است <ref>بداية الحكمة، ص 72</ref>، در كتاب نهاية الحكمة، نظرات گوناگون در مورد حقيقت جسم را بيان كرده و افزوده هركدام از اين نظرات، يك يا چند نقطه ضعف دارد و بعد به‌تفصيل وارد بحث نقد اين آرا شده است <ref>نهاية الحكمة، ص 94 - 99</ref>.
#:ج)- ذيمقراطيس بر اين باور بود كه جسم، مجموعه‌اى است از اجزاى لا يتجزى كه قبول قسمت وهمى و عقلى مى‌كنند، اما در خارج قابل قسمت نيستند. [[طباطبایی، محمدحسین|علامه طباطبايى]] كه در بداية الحكمة، قول ذيمقراطيس را با قدرى اصلاح پذيرفته است <ref>بداية الحكمة، ص 72</ref>، در كتاب نهاية الحكمة، نظرات گوناگون در مورد حقيقت جسم را بيان كرده و افزوده هركدام از اين نظرات، يك يا چند نقطه ضعف دارد و بعد به‌تفصيل وارد بحث نقد اين آرا شده است <ref>نهاية الحكمة، ص 94 - 99</ref>.
#:د)- علامه با بيان تباين بين وحدت و كثرت و اينكه وحدت و كثرت از زمره مفاهيم كلى، مانند وجوب و امكان است كه تصورشان ضرورى و بى‌نياز از تعريف است و هرچه به‌عنوان تعريف گفته‌اند، لفظى است و خالى از دور نيست، به اين مطلب پرداخته است كه تقابل وحدت و كثرت، به اختلاف تشكيكى برمى‌گردد و در واقع اين مطلب همان اختلافات تشكيكى است كه براى حقيقت مشكك وجود هست <ref>همان، ص 138 - 139</ref>.
#:د)- علامه با بيان تباين بين وحدت و كثرت و اينكه وحدت و كثرت از زمره مفاهيم كلى، مانند وجوب و امكان است كه تصورشان ضرورى و بى‌نياز از تعريف است و هرچه به‌عنوان تعريف گفته‌اند، لفظى است و خالى از دور نيست، به اين مطلب پرداخته است كه تقابل وحدت و كثرت، به اختلاف تشكيكى برمى‌گردد و در واقع اين مطلب همان اختلافات تشكيكى است كه براى حقيقت مشكك وجود هست <ref>همان، ص 138 - 139</ref>.
#:ه)- استاد علامه، در مورد فاعل بالجبر و فاعل بالعنايه، توضيحاتى عرضه كرده و افزوده است كه در اينكه فاعل بالجبر و فاعل بالقصد، دو نوع جداگانه از فاعل بالقصد پنداشته شود، جاى نظر و تأمّل است و... فعل اجبارى، مباين با فعل اختيارى نيست و انقسام فعل به اجبارى و اختيارى، اعتبارى است نه حقيقى؛ بله عاقلان در سنت اجتماعى خودشان فعل اختيارى را از فعل جبرى تفكيك كرده‌اند. همچنين فاعل بالعنايه نوعى از فاعل بالقصد است <ref>همان، ص 175</ref>.
#:ه)- استاد علامه، در مورد فاعل بالجبر و فاعل بالعنايه، توضيحاتى عرضه كرده و افزوده است كه در اينكه فاعل بالجبر و فاعل بالقصد، دو نوع جداگانه از فاعل بالقصد پنداشته شود، جاى نظر و تأمّل است و... فعل اجبارى، مباين با فعل اختيارى نيست و انقسام فعل به اجبارى و اختيارى، اعتبارى است نه حقيقى؛ بله عاقلان در سنت اجتماعى خودشان فعل اختيارى را از فعل جبرى تفكيك كرده‌اند. همچنين فاعل بالعنايه نوعى از فاعل بالقصد است <ref>همان، ص 175</ref>.
خط ۸۶: خط ۸۶:
#:ح)- استاد علامه در مورد مقولاتى كه در آن حركت واقع مى‌شود، گفته است: «مشهور در بين حكيمان آن است كه در چهار مقوله (كم، كيف، اين و وضع) حركت واقع مى‌شود و در ساير مقولات حركت واقع نمى‌شود». سپس به نقد اين نظر پرداخته و اثبات كرده است كه حركت در تمامى مقولات واقع مى‌شود <ref>همان، ص 205 - 207</ref>.
#:ح)- استاد علامه در مورد مقولاتى كه در آن حركت واقع مى‌شود، گفته است: «مشهور در بين حكيمان آن است كه در چهار مقوله (كم، كيف، اين و وضع) حركت واقع مى‌شود و در ساير مقولات حركت واقع نمى‌شود». سپس به نقد اين نظر پرداخته و اثبات كرده است كه حركت در تمامى مقولات واقع مى‌شود <ref>همان، ص 205 - 207</ref>.
#:ط)- استاد علامه، هرچند انحصار حركت در مقولات چهارگانه را بين قدما مشهور دانسته، ولى «حركت در حركت» را پذيرفته است <ref>همان، ص 207 - 209</ref>.
#:ط)- استاد علامه، هرچند انحصار حركت در مقولات چهارگانه را بين قدما مشهور دانسته، ولى «حركت در حركت» را پذيرفته است <ref>همان، ص 207 - 209</ref>.
#:ى)- علامه طباطبايى از صدرالمتألهين شيرازى نقل كرده است كه تقابل بين سرعت و بطء، تقابل تضايف نيست، بلكه تضاد است و بعد خودش به نقد پرداخته و نوشته است: شرط تضاد آن است كه بين دو طرفش غايت اختلاف باشد و در سرعت و بطء چنين نيست؛ چون هيچ سريعى نيست جز آنكه مى‌توان سريع‌تر از آن را هم تصور كرد و همچنين هيچ بطيئى نيست كه مى‌شود بطيئ‌تر از آن را نيز به ذهن آورد. البته اين مطلب در مورد سرعت و بطء اضافى است، ولى سرعت و بطء به معناى جريان و سيلان، اختصاص به مطلق حركت دارد و در برابرش بطء نيست <ref>همان، ص 218</ref>.
#:ى)- [[طباطبایی، محمدحسین|علامه طباطبايى]] از صدرالمتألهين شيرازى نقل كرده است كه تقابل بين سرعت و بطء، تقابل تضايف نيست، بلكه تضاد است و بعد خودش به نقد پرداخته و نوشته است: شرط تضاد آن است كه بين دو طرفش غايت اختلاف باشد و در سرعت و بطء چنين نيست؛ چون هيچ سريعى نيست جز آنكه مى‌توان سريع‌تر از آن را هم تصور كرد و همچنين هيچ بطيئى نيست كه مى‌شود بطيئ‌تر از آن را نيز به ذهن آورد. البته اين مطلب در مورد سرعت و بطء اضافى است، ولى سرعت و بطء به معناى جريان و سيلان، اختصاص به مطلق حركت دارد و در برابرش بطء نيست <ref>همان، ص 218</ref>.
#:ك)- علامه طباطبايى، علم حصولى را به علم حضورى ارجاع داده است. ايشان بر آن است كه بر اساس نظر ابتدايى، انقسام علم به دو قسمت، تقسيم انحصارى است و حضور معلوم براى عالم يا با ماهيتش است و يا با وجودش. در صورت اول علم حصولى است و در صورت دوم علم حضورى و... <ref>همان، ص 236 - 239</ref>.
#:ك)- [[طباطبایی، محمدحسین|علامه طباطبايى]]، علم حصولى را به علم حضورى ارجاع داده است. ايشان بر آن است كه بر اساس نظر ابتدايى، انقسام علم به دو قسمت، تقسيم انحصارى است و حضور معلوم براى عالم يا با ماهيتش است و يا با وجودش. در صورت اول علم حصولى است و در صورت دوم علم حضورى و... <ref>همان، ص 236 - 239</ref>.
#:ل)- بنا بر نظر استاد علامه، اراده از صفات ذاتى واجب نيست، بلكه اراده‌اى كه به او نسبت داده مى‌شود از مقام فعل انتزاع مى‌گردد، پس اراده صفت فعلى است و... <ref>همان، ص 300</ref>.
#:ل)- بنا بر نظر استاد علامه، اراده از صفات ذاتى واجب نيست، بلكه اراده‌اى كه به او نسبت داده مى‌شود از مقام فعل انتزاع مى‌گردد، پس اراده صفت فعلى است و... <ref>همان، ص 300</ref>.
#:م)- برخى، كلام را يكى از صفات ذاتى خداى تعالى شمرده‌اند، ولى نظر علامه طباطبايى اين است كه كلام، صفت فعل اوست و صفت ذاتش نيست <ref>همان، ص 307 - 308</ref>.
#:م)- برخى، كلام را يكى از صفات ذاتى خداى تعالى شمرده‌اند، ولى نظر [[طباطبایی، محمدحسین|علامه طباطبايى]] اين است كه كلام، صفت فعل اوست و صفت ذاتش نيست <ref>همان، ص 307 - 308</ref>.
#:ن)- استاد علامه، قاعده امكان اشرف را از راه ارجاع اشرفيت و اخسيت، به عليت و معلوليت اثبات كرده است. اين راه براى اثبات برهان امكان اشرف به نظر ايشان بهتر و آسان‌تر است <ref>همان، ص 320 - 321</ref>.
#:ن)- استاد علامه، قاعده امكان اشرف را از راه ارجاع اشرفيت و اخسيت، به عليت و معلوليت اثبات كرده است. اين راه براى اثبات برهان امكان اشرف به نظر ايشان بهتر و آسان‌تر است <ref>همان، ص 320 - 321</ref>.
#تأمّل و انديشيدن در آخرين كلامى كه استاد علامه در اين كتاب آورده (در پاسخ اشكالى در مورد دوام فيض الهى)، آموزنده است و مى‌تواند به برخى از شبهات پاسخ دهد. آن سخن چنين است: «و ما قيل إن الأفلاك و الأجرام العلوية، دائمة الوجود بأشخاصها و... يدفعه عدم دليل يدل على كون هذه العلل، تامة منحصرة... على أن القول بالأفلاك و الأجرام غير القابلة للتغير و غير ذلك، كانت أصولا موضوعة من الهيئة و الطبيعيات القديمتين و قد انفسخ اليوم هذه الآراء» <ref>همان، ص 326</ref>.
#تأمّل و انديشيدن در آخرين كلامى كه استاد علامه در اين كتاب آورده (در پاسخ اشكالى در مورد دوام فيض الهى)، آموزنده است و مى‌تواند به برخى از شبهات پاسخ دهد. آن سخن چنين است: «و ما قيل إن الأفلاك و الأجرام العلوية، دائمة الوجود بأشخاصها و... يدفعه عدم دليل يدل على كون هذه العلل، تامة منحصرة... على أن القول بالأفلاك و الأجرام غير القابلة للتغير و غير ذلك، كانت أصولا موضوعة من الهيئة و الطبيعيات القديمتين و قد انفسخ اليوم هذه الآراء» <ref>همان، ص 326</ref>.
#:اين كلام، پاسخى جالب است به مخالفان فلسفه و مدعيان مكتب تفكيك كه پنداشته‌اند با فروپاشى نظريه افلاك بطلميوسى، فلسفه نيز ويران شده است و فيلسوفان اسلامى از تحولات علوم خبرى ندارند. مخالفان فلسفه از آنجا كه توان علمى مقابله با برهان عقلى را ندارند و عاجزتر از آن هستند كه براهين متعدد و استدلال‌هاى فراوان عقلى مطرح‌شده در فلسفه اسلامى را يكايك با روشى عالمانه تضعيف كنند، به مغالطه روى كرده و به پندار خود با روشى آسان و بدون رنج، به گنج مقصودشان؛ يعنى فروپاشى فلسفه رسيده‌اند؛ زيربنايى براى فلسفه اسلامى از پيش خود ساختند و بعد خبر دادند كه همان زيربنا ويران شده است؛ درحالى‌كه نينديشيده و ندانسته‌اند كه آن فرضيه فقط ارزشش در حدّ يك مثال و يك شاهد بود و به‌صورت اصل موضوعى و بنا بر فرض در فلسفه مطرح مى‌شد و زيربناى فلسفه اسلامى نبود تا گمان رود با تغييرش، زوال فلسفه و انديشه عقلى را مشاهده خواهيم كرد.
#:اين كلام، پاسخى جالب است به مخالفان فلسفه و مدعيان مكتب تفكيك كه پنداشته‌اند با فروپاشى نظريه افلاك بطلميوسى، فلسفه نيز ويران شده است و فيلسوفان اسلامى از تحولات علوم خبرى ندارند. مخالفان فلسفه از آنجا كه توان علمى مقابله با برهان عقلى را ندارند و عاجزتر از آن هستند كه براهين متعدد و استدلال‌هاى فراوان عقلى مطرح‌شده در فلسفه اسلامى را يكايك با روشى عالمانه تضعيف كنند، به مغالطه روى كرده و به پندار خود با روشى آسان و بدون رنج، به گنج مقصودشان؛ يعنى فروپاشى فلسفه رسيده‌اند؛ زيربنايى براى فلسفه اسلامى از پيش خود ساختند و بعد خبر دادند كه همان زيربنا ويران شده است؛ درحالى‌كه نينديشيده و ندانسته‌اند كه آن فرضيه فقط ارزشش در حدّ يك مثال و يك شاهد بود و به‌صورت اصل موضوعى و بنا بر فرض در فلسفه مطرح مى‌شد و زيربناى فلسفه اسلامى نبود تا گمان رود با تغييرش، زوال فلسفه و انديشه عقلى را مشاهده خواهيم كرد.


فلسفه اسلامى، نه بر پايه فرضيه‌هاى علمى، بلكه بر اساس برهان عقلى بنا شده است. متأسفانه مخالفان فلسفه، با تاريخ علم و سرگذشت انديشه‌هاى عقلى و فلسفى كمتر آشنا هستند و ادعاهايى بدون استناد مطرح مى‌كنند، ولى علامه طباطبايى با علم و اشراف بر تغيير و تحولاتى كه در تاريخ علوم و انديشه بشرى روى داده به نگارش آثار فلسفى مانند «بداية الحكمة» و «نهاية الحكمة» و «اصول فلسفه و روش رئاليسم» و تعليقات بر «الحكمة المتعالية في الأسفار الأربعة العقلية» پرداخته و از اين‌گونه مباحث غافل نبوده است.
فلسفه اسلامى، نه بر پايه فرضيه‌هاى علمى، بلكه بر اساس برهان عقلى بنا شده است. متأسفانه مخالفان فلسفه، با تاريخ علم و سرگذشت انديشه‌هاى عقلى و فلسفى كمتر آشنا هستند و ادعاهايى بدون استناد مطرح مى‌كنند، ولى [[طباطبایی، محمدحسین|علامه طباطبايى]] با علم و اشراف بر تغيير و تحولاتى كه در تاريخ علوم و انديشه بشرى روى داده به نگارش آثار فلسفى مانند «بداية الحكمة» و «نهاية الحكمة» و «اصول فلسفه و روش رئاليسم» و تعليقات بر «الحكمة المتعالية في الأسفار الأربعة العقلية» پرداخته و از اين‌گونه مباحث غافل نبوده است.


== وضعيت كتاب ==
== وضعيت كتاب ==
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش