پرش به محتوا

مولانا و دفاع از عقل: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'بـ' به 'ب'
جز (جایگزینی متن - 'قـ' به 'ق')
جز (جایگزینی متن - 'بـ' به 'ب')
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۵۲: خط ۵۲:
نویسنده در صفحه‌ی 16 اشاره می‌کند، [[مولانا]] در لابه لای حکایات خود که در [[مثنوی معنوی]] آورده بارها ازعقل سخن گفته و از آن دفاع نموده است. و لذا به زعم مؤلّف مولانا موضع خود را در برابر عقل به طور کامل آشکار کرده است، منتها اگر نگرشی اصولی و کلّی و دقیق به تمام آثار [[مولانا]] در کار نباشد قهراً استنباطهای غلط حاصل می‌شود و این غلط فهمیدن را به حساب آن می‌گذارند که [[مولانا]] عقل را باور ندارد و سخنان ضدّ عقل می‌گوید. مولانا در همین صفحه‌ی 16 با صراحت و با استناد به ابیان [[مولانا]] در [[مثنوی معنوی]] به این عقول اشاره می‌کند: عقل ایمانی، عقل اوّل، عقل کامل، عقل کلّ، عقل کلّی، عقلِ عقل، و از همه مهمتر عقل احمد است که بعداً هر یک را تشریح و تحلیل کرده و توضیحاتی درخور و ارزشمند می‌دهد.
نویسنده در صفحه‌ی 16 اشاره می‌کند، [[مولانا]] در لابه لای حکایات خود که در [[مثنوی معنوی]] آورده بارها ازعقل سخن گفته و از آن دفاع نموده است. و لذا به زعم مؤلّف مولانا موضع خود را در برابر عقل به طور کامل آشکار کرده است، منتها اگر نگرشی اصولی و کلّی و دقیق به تمام آثار [[مولانا]] در کار نباشد قهراً استنباطهای غلط حاصل می‌شود و این غلط فهمیدن را به حساب آن می‌گذارند که [[مولانا]] عقل را باور ندارد و سخنان ضدّ عقل می‌گوید. مولانا در همین صفحه‌ی 16 با صراحت و با استناد به ابیان [[مولانا]] در [[مثنوی معنوی]] به این عقول اشاره می‌کند: عقل ایمانی، عقل اوّل، عقل کامل، عقل کلّ، عقل کلّی، عقلِ عقل، و از همه مهمتر عقل احمد است که بعداً هر یک را تشریح و تحلیل کرده و توضیحاتی درخور و ارزشمند می‌دهد.


نویسنده در بخشی از کتاب خود می‌گوید: عقل و دل، در پیشگاه اندیشه‌ی [[مولانا]] در بدو امر مقامی‌یکسان و مُقامی‌مشابه دارند، و هردو آنان را «عرشی» و عقل را «نورانی» پنداشته است. با در نظر داشتن روایات حاصله از بزرگان دین، عقل را «صادرنخستین» و اوّلین موجود روحانی تلقّی کرده و با عقل پنداشتن موسی(ع) به آن ارج و بهایی که باید داده است.  از همه مهمتر حکایت پندی است که پیغمبر اسلام صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم  بـه [[امام علی علیه‌السلام|امام علی علیه السّلام]] می‌دهد و از بین همه‌ی امـور وی را به عقل می‌خواند و به سوی عاقلش روانه می‌سازد<ref>متن، ص 18</ref>.
نویسنده در بخشی از کتاب خود می‌گوید: عقل و دل، در پیشگاه اندیشه‌ی [[مولانا]] در بدو امر مقامی‌یکسان و مُقامی‌مشابه دارند، و هردو آنان را «عرشی» و عقل را «نورانی» پنداشته است. با در نظر داشتن روایات حاصله از بزرگان دین، عقل را «صادرنخستین» و اوّلین موجود روحانی تلقّی کرده و با عقل پنداشتن موسی(ع) به آن ارج و بهایی که باید داده است.  از همه مهمتر حکایت پندی است که پیغمبر اسلام صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم  به [[امام علی علیه‌السلام|امام علی علیه السّلام]] می‌دهد و از بین همه‌ی امـور وی را به عقل می‌خواند و به سوی عاقلش روانه می‌سازد<ref>متن، ص 18</ref>.


نویسنده همواره عقل را منظر [[مولانا]] هادی تلقّی کرده و آنچه که اسباب خلاف و فرود انسانیّت انسان می‌شود و آدمی ‌را خطا و انحطاط می‌کشاند مقوله‌ی وهم است. توهّم وقتی که در انسان قوّت بگیرد راه خطا نیز در پیش او صورتبندی می‌شود و در عمل هم بدان می‌گراید، چنانکه فرعون و دیگر شخصیتهای منفی در قرآن انحرافشان از همین وهم و توهّم بوده است. در بخش دیگری از متن آمده است: بر همین اساس که عقل و توهّم را از هم سوا می‌کند در مورد عقل دست به یک تـقسیم بندی دیگر می‌زند، ضمن ایـنکه عقل را بـا واژه‌هایی چون عقل اوّل، عقل بحثی34، عقل ایمانی، عقل تحصیلی35، عقل کامل، عقلِ عقل، عقل احمد، عقل بخششی36 و عقل مکسبی همـراه می‌کند، اعتقادش بر این است که عقل در اساس دوگانه است و این دوگانه بودن را در ضمن حکایتی در دفتر چهارم [[مثنوی]] آورده است<ref>متن، ص 25</ref>.
نویسنده همواره عقل را منظر [[مولانا]] هادی تلقّی کرده و آنچه که اسباب خلاف و فرود انسانیّت انسان می‌شود و آدمی ‌را خطا و انحطاط می‌کشاند مقوله‌ی وهم است. توهّم وقتی که در انسان قوّت بگیرد راه خطا نیز در پیش او صورتبندی می‌شود و در عمل هم بدان می‌گراید، چنانکه فرعون و دیگر شخصیتهای منفی در قرآن انحرافشان از همین وهم و توهّم بوده است. در بخش دیگری از متن آمده است: بر همین اساس که عقل و توهّم را از هم سوا می‌کند در مورد عقل دست به یک تـقسیم بندی دیگر می‌زند، ضمن ایـنکه عقل را با واژه‌هایی چون عقل اوّل، عقل بحثی34، عقل ایمانی، عقل تحصیلی35، عقل کامل، عقلِ عقل، عقل احمد، عقل بخششی36 و عقل مکسبی همـراه می‌کند، اعتقادش بر این است که عقل در اساس دوگانه است و این دوگانه بودن را در ضمن حکایتی در دفتر چهارم [[مثنوی]] آورده است<ref>متن، ص 25</ref>.


نویسنده در بخشیهای از این کتاب به بررسی ماهیت عقل جزئی می‌پردازد و کار و شیوه‌ی آن را تحلیل و تفسیر می‌کند، مثلاً می‌گوید: عقل جزئی توان ادراک حقیقت را ندارد، یا می‌گوید: عقل جزئی از آنجا که همنیشن وهم و ظن است روی به نور و حقیقت ندارد و در گمراهی است و گمراه کننده است. در تعابیری دیگر می‌گوید: این عقل به سان کر مادرزاد است  و چون کرکسان مردارخوار سروکارش با پلیدیها و جیفه‌هاست. علم تقلیدی  نیز ماحصل و بازتاب فعالیّت تاریک او به حساب می‌آید. عقل جزئی در برابر عقل کل، چون پوستی است در برابـر مـغز. و از آنچه که خام و سطحی بوده و جز پوست نیست چیزی جز سیاه شدن اوراق و هدر رفتن دفترها نمی‌توان انتظار داشت. عقل جزئی در مصاف با هواهای نفسانی کاملاً ضعیف و بی تدبیر است.  عقلی است «ماده»  و مغلوب هوای نفسی «نر» . خواهش و خواستش چنان است که او را غلام طبع سرکش کرده  و با سرعتی هرچه تمام‌تر به سوی زیان و خسران در حرکت است<ref>متن، ص 34</ref>.
نویسنده در بخشیهای از این کتاب به بررسی ماهیت عقل جزئی می‌پردازد و کار و شیوه‌ی آن را تحلیل و تفسیر می‌کند، مثلاً می‌گوید: عقل جزئی توان ادراک حقیقت را ندارد، یا می‌گوید: عقل جزئی از آنجا که همنیشن وهم و ظن است روی به نور و حقیقت ندارد و در گمراهی است و گمراه کننده است. در تعابیری دیگر می‌گوید: این عقل به سان کر مادرزاد است  و چون کرکسان مردارخوار سروکارش با پلیدیها و جیفه‌هاست. علم تقلیدی  نیز ماحصل و بازتاب فعالیّت تاریک او به حساب می‌آید. عقل جزئی در برابر عقل کل، چون پوستی است در برابر مـغز. و از آنچه که خام و سطحی بوده و جز پوست نیست چیزی جز سیاه شدن اوراق و هدر رفتن دفترها نمی‌توان انتظار داشت. عقل جزئی در مصاف با هواهای نفسانی کاملاً ضعیف و بی تدبیر است.  عقلی است «ماده»  و مغلوب هوای نفسی «نر» . خواهش و خواستش چنان است که او را غلام طبع سرکش کرده  و با سرعتی هرچه تمام‌تر به سوی زیان و خسران در حرکت است<ref>متن، ص 34</ref>.


آخرین عبارت متن کتاب نیز چنین است: بدین سان مولوی با بیان حقیقت عقل، انواع عقل، رابطه‌ی عقل و عشق و ترجیح عشق بر عقل و تکیه بر نبوّت و وحی و توجّه دادن به مردان ربوبی و اولیاءالهی که به منزله‌ی عقل های کلّی هستند و چون شمس منیر در بین مردم می‌درخشند آنچه که پیش از او ناگفته یا مبهم مانده بود به وضوح و به تمامی‌بیان کرده و نه تنها مسیر بعدی‌ها را به خوبی مشخّص و هموار نموده بلکه مسئولیّت خویش را در «دفاع از عقل» تمام کرده است<ref>متن، ص 63</ref>.
آخرین عبارت متن کتاب نیز چنین است: بدین سان مولوی با بیان حقیقت عقل، انواع عقل، رابطه‌ی عقل و عشق و ترجیح عشق بر عقل و تکیه بر نبوّت و وحی و توجّه دادن به مردان ربوبی و اولیاءالهی که به منزله‌ی عقل های کلّی هستند و چون شمس منیر در بین مردم می‌درخشند آنچه که پیش از او ناگفته یا مبهم مانده بود به وضوح و به تمامی‌بیان کرده و نه تنها مسیر بعدی‌ها را به خوبی مشخّص و هموار نموده بلکه مسئولیّت خویش را در «دفاع از عقل» تمام کرده است<ref>متن، ص 63</ref>.
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش