قزوینی، یحیی بن عبداللطیف

امیر یحیى بن عبداللطیف حسنى سیفى قزوینى (886-962ق) از دانشمندان و مؤلفان معروف سده دهم هجریست. وى از سادات سیفى قزوین بود و در تسنن تعصب می‌‏ورزید و با این حال حاجی خلیفه وى را شیعى دانسته است در حالى‌‏که صمصام‌الدوله شاهنواز خان درباره خاندانش یعنى سادات سیفى گوید «این سلسله در ایران بتسنن مشهور» است[۱].

قزوینی، یحیی بن عبداللطیف
NUR09477.jpg
نام کاملامیر یحیى بن عبداللطیف حسنى سیفى قزوینى
نام پدرعبداللطیف
ولادتعصر روز پنجشنبه نوزدهم ذیقعده سال 886ق
رحلت962ق
طول عمر77سالگی
مذهباهل سنت
اطلاعات علمی
برخی آثارلب التواریخ

محمد امین بن احمد رازى درباره او نوشته است که «امیر یحیى از علوم عقلى و نقلى بهره و بخشى داشته، اما در فن تاریخ و سیر فرید عصر و وحید دهر و مهارتش درین شیوه بحدى بوده که از ابتداى طلوع نیر جهان ‏افروز نبوت و رسالت تا انتهاى حیات خود که نهصد و شصت و دو بوده از وقایع هر سال که ازو استفسار می‌‏نمودند، خبر می‌‏داده و تاریخ تولد و فوت اکثر سلاطین و وزرا و مشایخ و علما و شعرا را در ذکر داشته و در فصاحت و شیرین زبانى و سلاست و نکته‌‏دانى، مشهور جهان و بى‏‌مثل دوران بوده، کتاب لب (لب التواریخ) که تاریخ مختصر مفید است از مؤلفات اوست و هفتاد و هفت سال عمر داشته و در نهصد و شصت و دو از عالم فانى بجهان جاودانى نقل نموده و گاهى بزلال این نوع ابیات رطب اللسان می‌‏گشته: «اى که بر لاله تر زلف سمن‏سا دارى/ قصد شوریدگى عاشق شیدا دارى- ساعد سیم نمایى و دل از دست برى/ تو درین کار نگارا ید بیضا دارى»‏ و نهال این روضه امیر غیاث‌الدین على امروز درین سده سنیه بسان نصرت و دولت مقیم بوده بخطاب نقیب خانى مخصوص است و در تاریخ‌‏دانى و خط‌شناسى و دیگر صفات همال و نظیرى ندارد»[۲].

شاهنواز خان بعد از آنکه تقریبا همین مطلب‌هاى امین بن احمد رازى را درباره امیر یحیى تکرار نموده، اضافه کرده است که: «... ابتدا در خدمت شاه طهماسب صفوى معزز و معتبر بوده شاه او را یحیى معصوم می‌‏گفت تا آنکه ارباب عناد مزاج شاهى را ازو منحرف ساختند، که میریحیى و پسرش میر عبداللطیف مذهب اهل سنت و جماعت دارند و مقتداى سنیان قزوین‏اند. شاه از حدود آذربایجان قورچى تعیین نمود که میر را با اهل و عیال بصفاهان برده مقید نگاه دارد. در آن هنگام پسر دوم او میر علاء الدوله کامی‌ تخلص مؤلف تذکره نفائس المآثر در آذربایجان بود، مسرعى فرستاده ازین خبر بپدر آگهى داد.

وفات

میر یحیى بنابر ضعف پیرى نتوانست فرار گزید، همراه قورچى بصفاهان رفته بعد یک سال و ده ماه سنه 962ق بعمر هفتاد و هفت سالگى ودیعت حیات سپرد»[۳].

فرزندان

پسر بزرگ میریحیى، میر عبداللطیف بعد از دریافت خبر از برادر خویش، قزوین را ترک گفت و به گیلان و از آنجا به هند گریخت و در آغاز پادشاهى جلال‌الدین اکبر (سال 963ق) با خاندانش به هند رسید و مورد قبول و اکرام آن پادشاه گردید و در سال دوم به معلمی‌ وى برگزیده شد چنانکه گاهى غزل‌هاى حافظ را نزد او می‌‏خواند. میر عبداللطیف هم مانند پدر از دانش‌ها آگاه و در وسعت مشرب و آزادمنشى معروف بود و بدین جهت بقول میر عبدالرزاق خوافى (شاهنواز خان) در عراق (مقصود ایرانست) بتسنن و در هند بتشیع اشتهار داشت و باز بقول همان مؤلف «همانا رفتار میر بصوب دار الامان صلح کل بوده که غالیان هر طایفه او را مطعون دارند». معلوم است که سخن شاهنواز خان در این مورد مأخوذ از گفتار ابوالفضل علامی‌ مؤلف اکبرنامه است که در ضمن حوادث سال 963ق می‌‏نویسد: «از سوانح این ایام سعادت قرین آنست که نقاوه اکابر عراق، معدن مکارم اخلاق، میر عبداللطیف از قزوین رسیده ادراک محفل عالى [یعنى درگاه جلال‌الدین اکبر که تازه سال جلوسش بود] نمود و مشمول انواع اعزاز و اکرام شد و ولد ارشد اعز او میر غیاث الدین على که بعاطفت خسروانى بخطاب نقیب‏خانى سربلندى یافته، از خاصان بساط قرب شاهنشاهیست، همراه بود. میر بفنون علوم و فضائل و طلاقت لسان و اطمینان قلب و دیگر شرائف صفات امتیاز تمام داشت و از عدم تعصب و وسعت صدر در هند بتشیع و در عراق بتسنن زبانزد روزگار بود، همانا که رفتار میر بصوب دارالامان صلح کل بود که غالیان هر طایفه او را مطعون می‌‏داشتند»[۴].

میرعبداللطیف مردى پرهیزگار بود و در رفع نیازمندی‌هاى حاجت‌مندان همتى بلند داشت و بنیک‌‏نفسى و هشیار مغزى می‌‏زیست تا بسال 981ق در قصبه فتح پورسیگرى درگذشت[۵].

پسر او میرغیاث الدین على که در نقل قول از ابوالفضل علامی‌ و از محمد امین رازى نامش را دیده‌‏ایم، جاى او را گرفت و در سال بیست و ششم از پادشاهى اكبر (989ق) خطاب نقیب خانى یافت. نقیب خان هم در حدیث و سیر و اسماء رجال و تاریخ بى‏‌همتا بود و بقول شاهنواز خان «گویند هفت جلد روضه الصفا سر زبان و در جفر نیز مهارتى داشت». وى بعد از اكبر در پادشاهى نورالدین جهانگیر نیز مقام و مرتبه بلند داشت و به سال 1023ق كه در موكب جهانگیر در اجمیر بسر می‌‏برد، درگذشت و پسرش میرعبداللطیف منصب و مقام عمده یافت. نقیب خان چنانكه می‌‏دانیم از مترجمان مهابهارت است[۶].

اما میرعلاءالدوله كامی‌ پسر دیگر میریحیى كه پدر را از سوء قصد شاه تهماسب آگاه كرده بود، به همراه برادرش میرعبداللطیف در همان سال 963ق وارد هند شد و مانند برادر ه بلطف در دربار اكبر و در ردیف شاعران آن درگاه پذیرفته شد. وى شعر می‌‏گفت و كامی‌ تخلص می‌‏كرد و مردى دانشمند و ادب‏شناس بود. در غزل دست داشت و كتاب مشهورى بنام «نفائس المآثر» دارد كه درباره شاعران خاصه گویندگان دربار اكبر تألیف كرد و ملا عبدالقادر بداؤنى مؤلف «منتخب التواریخ» فصل پایان كتاب خود را در بیان احوال شاعران دربار جلال‌الدین اكبر از آن كتاب گرفت؛ و اگرچه بعضى پنداشته‌‏اند كه مرگ او در حدود سال 982ق است ولى گویا درین مورد تاریخ ختم «نفائس المآثر» را بجاى تاریخ وفات مؤلف گرفته‏‌اند، در حالى‏‌كه كامی‌ بر كتاب خود بعد از آن سال مطالبى افزود و تاریخ‌هایى در این افزایش‌ها تا سال 998ق ثبت كرد. وى در این كتاب علاوه بر مطالبى درباره شعر و اصناف سخن و شاعران عهد تیموریان هند از عهد بابر تا دوران اكبر (تا سال 982ق)، اطلاعات تاریخى و جغرافیایى سودمندى را هم آورده است و جز این كتاب رساله‏‌یى در صنایع شعرى و رساله‏‌یى دیگر بنام «صحیفه الارقام» در هنر خوشنویسى داشت كه در نفائس المآثر از آن نام برده است[۷].

آثار

مهمترین اثر او، کتاب «لب التواریخ» می‌باشد که خلاصه‌ای است از تاریخ عمومی‌ تا سال 948ق. به خاطر اهمیتی که این کتاب داشته است، پس از تألیف، مورد استناد نویسندگان بعد از خود قرار گرفته به طوری که اثر مستقیم و غیر مستقیم آن را در کتاب‌های «خلاصه التواریخ» و «تاریخ ایلچی» نظام شاه و «منتخب التواریخ» مظفری می‌بینم[۸].

مذهب

درباره مذهب وی، اکثر تذکره‌نویسان، او را سنی دانسته‌اند. همان‌طور که درباره زکریای قزوینی، فردوسی، ابن سینا و دانشمندان دیگر هم گفته شده است. همان‌طور که از گفته استاد فقید دکتر ذبیح‌الله صفا مستفاد می‌شود، چون وی نمی‌خواسته و نمی‌توانسته تشع صفوی را بپذیرد، بنابراین، معاندین این وصله را به او چسبانده‌اند. در سراسر کتاب او هم مطلبی که دلالت بر سنی بودن او بکند، دیده نمی‌شود[۹].

یکی از بزرگترین منابع کتاب‌شناختی اهل تسنن- «کشف الظنون»- او را به صراحت شیعه می‌داند و مهم‌ترین مرجع کتاب‌شناسی تشیع- «الذریعه»- هم او را در عداد مؤلفین شیعه آورده است. شرح حال وی هم در «طبقات اعلام الشیعه» آمده است. به عنوان مثال، حاجی خلیفه چلپی در «کشف الظنون» گفته: «لب التواریخ فارسی مختصر لامیر یحیی بن عبداللطیف القزوینی الشیعی...». اسماعیل پاشا بغدادی در «ایضاح المکنون» هم که ذیلی است بر «کشف الظنون»، درباره این کتاب گفته: «لب التواریخ فارسی فی وفیات العلماء و الشعراء و السلاطین! للامیر یحیی بن عبداللطیف القزوینی الشیعی»[۱۰].

قزوینی به تصریح خود در عصر روز پنجشنبه نوزدهم ذیقعده سال 886ق، به دنیا آمده و اگر سال تألیف «لب التواریخ» را 948ق بدانیم، بنابراین در هنگام تألیف این کتاب، شصت و دو ساله بوده است. وفات وی را هم در 962ق نوشته‌اند. یعنی در هنگام مرگ، هفتاد و شش سال داشته است[۱۱].

وی قبل از مغضوب شدن، در رکاب شاه طهماسب بوده است. چون وقتی فتح قلعه‌های گلخندان و استا می‌رسد و کشته شدن مرادبیک و به آتش سوزاندن او و سپس خوردن گوشت وی را توسط سپاه کینه‌خواه!! شرح می‌دهد، می‌نویسد: «مؤلف این مختصر در این سفر، دولت آسا در رکاب ظفر انتساب بود و مشاهده این وقایع می‌نمود»[۱۲].

پانویس

  1. صفا، ذبیح الله، ج5، بخش سوم، ص1634 و نیز قزوینی، یحیی بن عبداللطیف، ص7
  2. همان، ص1634- 1635 و همان، ص7- 8
  3. همان، ص1635 و همان، ص8
  4. همان، ص1636 و همان، ص8- 9
  5. همان
  6. صفا، ذبیح الله، ج5، بخش سوم، ص1636- 1637 و نیز قزوینی، یحیی بن عبداللطیف، ص9
  7. همان ص1637 و همان، ص9- 10
  8. ر.ک: قزوینی، یحیی بن عبداللطیف، ص11
  9. ر.ک: همان
  10. همان، ص11- 12
  11. همان، ص12
  12. همان

منابع

  1. صفا، ذبیح الله، «تاریخ ادربیان در ایران و در قلمرو زبان پارسی از آغاز سده دهم تا میانه سده دوازدهم هجری»، تهران، فردوس، چاپ دهم، 1378.
  2. قزوینی، یحیی بن عبداللطیف، «لب التواریخ»، تصحیح میرهاشم محدث، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1386.

وابسته‌ها