۸۱٬۶۹۴
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'ت های' به 'تهای') |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'ی اش ' به 'یاش ') |
||
(۳ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۴۸: | خط ۴۸: | ||
== کلاس چهارم == | == کلاس چهارم == | ||
- امروز زاد روز ٢٥ سالگی من است. یکی از دوستانم برای من خاطره یازده | - امروز زاد روز ٢٥ سالگی من است. یکی از دوستانم برای من خاطره یازده سالگیاش را تعریف کرد و من را به یاد روزهایی انداخت که کلاس چهارم بودم. یاد روزی که به همراه آقای حسینی به موزه مردم شناسی رفتیم. در آنجا شمشیرهای قدیمی تذهیب شده بود و سنگهایی که انسانها در گذشته با آن آتش میساختند. از این نوع سنگها در جهان بسیار کم است. خمرههای بزرگی در آنجا بود که پس از مرگ افراد را در آن میگذاشتند و با بسیاری از ابزارهایی که درگذشته انسانها از آن استفاده میکردند، آشنا شدیم. علی هاشمی پور- چهارم حکمت | ||
- بهترین خاطره من این بود که ما را برای اردو به پارک جنگلی بردند و من و دوستان نهال درخت کاشتیم. دوستم آیین نهال پرتغال کاشت و من نهال اکالیپتوس کاشتم. یک روز دیگر ما را به موزه بردند. من با دیدن آثاری در موزه احساس کردم در سفرهای روزگاران پیش هستم. یک روز دیگر ما را به نمایشگاه کتاب بردند و دوستم آیین کتابی در مورد صحرا و من کتاب تصویری خریدم. من به کلاس دانش افتخار میکنم چون ما در مسابقه رده بندی رتبه اول را بدست آوردیم واین بخاطر همت آموزگار خوب ما بود. کسری ابراهیم پور- چهارم دانش | - بهترین خاطره من این بود که ما را برای اردو به پارک جنگلی بردند و من و دوستان نهال درخت کاشتیم. دوستم آیین نهال پرتغال کاشت و من نهال اکالیپتوس کاشتم. یک روز دیگر ما را به موزه بردند. من با دیدن آثاری در موزه احساس کردم در سفرهای روزگاران پیش هستم. یک روز دیگر ما را به نمایشگاه کتاب بردند و دوستم آیین کتابی در مورد صحرا و من کتاب تصویری خریدم. من به کلاس دانش افتخار میکنم چون ما در مسابقه رده بندی رتبه اول را بدست آوردیم واین بخاطر همت آموزگار خوب ما بود. کسری ابراهیم پور- چهارم دانش | ||
خط ۵۷: | خط ۵۷: | ||
- من در مسابقات فوتبال شرکت کردم، خط دفاع بودم. وقتی که با یکی از بچهها منو تعویض کردن، تیم ما دو گل خورد اما ما امید خودمان را از دست ندادیم و بدون ناراحتی به بازی ادامه دادیم. یکی از بچهها ناخواسته به تیم خودمان گل زد اما بعد یک گل به تیم حریف زد اما چه سود در نهایت تیم حریف اول شد. ماهم به آنها گفتیم هر شکستی مقدمه یک پیروزی است. متین محمودزاده – پنجم خرد | - من در مسابقات فوتبال شرکت کردم، خط دفاع بودم. وقتی که با یکی از بچهها منو تعویض کردن، تیم ما دو گل خورد اما ما امید خودمان را از دست ندادیم و بدون ناراحتی به بازی ادامه دادیم. یکی از بچهها ناخواسته به تیم خودمان گل زد اما بعد یک گل به تیم حریف زد اما چه سود در نهایت تیم حریف اول شد. ماهم به آنها گفتیم هر شکستی مقدمه یک پیروزی است. متین محمودزاده – پنجم خرد | ||
- خاطره من از جایی آغاز شد که من توی حیاط مدرسه خیلی شیطون بودم و همیشه آقای دهقانی یا خانم ناظم به من تذكر میدادند. از آقای دهقانی ممنون هستم همچنین از خانم ناظم. پس از چند روز با بهترین دوستم شهبازی به حیاط رفتیم و بازی کردیم.یک روز از طرف مدرسه برای روز درخت کاری به ما گفتند هر یکی یک نهال تهیه کنیم. فردایش به پارک جنگلی رفتم و میان انبوه درختها میگشتیم و نهال هم میکاشتیم. در اینجا دلم میخواهد ازهمه آموزگاران گرامی که بی سوادی را از ذهن ما میپرانند و با سوادی برای ذهن ما میآورند سپاسگزاری کنم. ابولپور تنبل بود اما حالا خیلی درس خوان شده است. اسدی هم | - خاطره من از جایی آغاز شد که من توی حیاط مدرسه خیلی شیطون بودم و همیشه آقای دهقانی یا خانم ناظم به من تذكر میدادند. از آقای دهقانی ممنون هستم همچنین از خانم ناظم. پس از چند روز با بهترین دوستم شهبازی به حیاط رفتیم و بازی کردیم.یک روز از طرف مدرسه برای روز درخت کاری به ما گفتند هر یکی یک نهال تهیه کنیم. فردایش به پارک جنگلی رفتم و میان انبوه درختها میگشتیم و نهال هم میکاشتیم. در اینجا دلم میخواهد ازهمه آموزگاران گرامی که بی سوادی را از ذهن ما میپرانند و با سوادی برای ذهن ما میآورند سپاسگزاری کنم. ابولپور تنبل بود اما حالا خیلی درس خوان شده است. اسدی هم بیشتر از ابولپور درسش خوب شده است. یادم هست که مشقم را نمینوشتم و هميشه جریمه مي شدم و سالاری بهترین دوست خوب من بود. مهدی ولی زاده – پنجم انديشه | ||
== کلاس ششم == | == کلاس ششم == | ||
- یادمه آخرین اردویی که داشتیم، پارک جنگلی بود.آن روز با بهترین دوستم محمد رضا رحیمی بودم و خیلی به من خوش گذشت. رحیمی هم یک پلاستیک پر آجیل آورده بود همه را خوردیم و زیر آفتاب گرم و داغ کلی بازی کردیم. وقت ناهار که شد رحیمی نفری یک نان بزرگ، دو ورق کالباس و یک سس به هر یکی داد. آقای دهقانی معلم پرورشی خیلی جوسازی میکرد، خیلی خوب بود، خوش گذشت و آخر سر هم موقع برگشتن توی مینی بوس حسابی پوست تخمه به همدیگر پرت کردیم و کلی خندیدیم آن روز. روز با صفائی بود. امیر حسین هلالی – ششم دانا | - یادمه آخرین اردویی که داشتیم، پارک جنگلی بود.آن روز با بهترین دوستم محمد رضا رحیمی بودم و خیلی به من خوش گذشت. رحیمی هم یک پلاستیک پر آجیل آورده بود همه را خوردیم و زیر آفتاب گرم و داغ کلی بازی کردیم. وقت ناهار که شد رحیمی نفری یک نان بزرگ، دو ورق کالباس و یک سس به هر یکی داد. آقای دهقانی معلم پرورشی خیلی جوسازی میکرد، خیلی خوب بود، خوش گذشت و آخر سر هم موقع برگشتن توی مینی بوس حسابی پوست تخمه به همدیگر پرت کردیم و کلی خندیدیم آن روز. روز با صفائی بود. امیر حسین هلالی – ششم دانا | ||
- یکی از بهترین خاطرات من مسابقات فوتبال بود که به مناسبت | - یکی از بهترین خاطرات من مسابقات فوتبال بود که به مناسبت دههی فجر برگزار شد. از ساعت دو تا هفت و نیم مسابقه داشتیم. مرحله اول بردیم ولی متأسفانه در مرحله دوم باختیم. اما من در مسابقهی طناب کشی اول شدم و جایزه گرفتم. آن روز خیلی خوش گذشت و آن را فراموش نمیکنم. یکی از روزهای سه شنبه همراه بچههای کلاس رفتیم بیرون از مدرسه چون میخواستیم رئیس جمهور جناب آقای حسن روحانی که به بندر عباس میآمدند را ببینیم. روز گرمی بود و همه زیر آفتاب داشتیم میسوختیم. اما ارزش داشت چون بالاخره رئیس جمهور آمد و ایشان را دیدیم و دست تکان دادیم. این یکی از بهترین اتفاقهای دوران سال تحصیلی من بود. روز خوبی بود حتی در کلاس تقویتی خاطرهی خوبی دارم که امیدوارم تکرار شود. رضا فرح بخش- ششم توانا | ||
== خاطرات بی نام و نشان == | == خاطرات بی نام و نشان == | ||
- روزی امتحان تاریخ داشتم و من آن را نادیده گرفتم. روز امتحان به سختی به سؤالات پاسخ دادم و متأسفانه | - روزی امتحان تاریخ داشتم و من آن را نادیده گرفتم. روز امتحان به سختی به سؤالات پاسخ دادم و متأسفانه نمرهی خوبی نگرفتم. اما با آن اشتباه یاد گرفتم زمانی که امتحان دارم باید خوب درسم را بخوانم تا نتیجهی خوبی بگیرم. چند روز به امتحان تاریخ مدنی مانده بود که مدرسه تمام شد. رفتم خانه ناهار مورد علاقه ام یعنی ماکارانی با سوسیس خوردم و کمی استراحت کردم و سپس مشق هایم را انجام دادم. درس تاریخ مدنی را هم خواندم و روز امتحان به سؤالات به راحتی پاسخ دادم و نمرهی ٢٠ گرفتم. | ||
- تیمها آماده شده بودند و همه منتظر روز آغاز مسابقات بودند. بیشتر دانش آموزان در | - تیمها آماده شده بودند و همه منتظر روز آغاز مسابقات بودند. بیشتر دانش آموزان در مسابقهی فوتبال شرکت کرده بودند. یادش بخیر ما از کلاس ششم شکست خوردیم. باخت ما باعث شد در بازی فینال چهارم و ششم بازی کنند. همه فکر میکردند که ششم با گل زیاد برنده میشود. و بازی را تماشا نکردند. مادرم آن روز به دنبال من نیامده بود و من بازی را تماشا کردم. در پایان بازی با تعجب چهارم پیروز شد. فردا در مدرسه خبر پیچید. ششم با سرافکندگی پاسخ هیچ کسی را نمیداد. پس از آن روز هیچ کس یادش نبود و موضوع پایان یافت. | ||
==منابع مقاله== | ==منابع مقاله== |