خاطرات مدرسه ما: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'مي‌' به 'می'
جز (جایگزینی متن - 'نويسنده' به 'نویسنده')
جز (جایگزینی متن - 'مي‌' به 'می')
خط ۵۶: خط ۵۶:
در ویراستاری خاطرات این جگر گوشه‌گان نوجوان و جوان به گونه‌ای که خواندن نوشتار روان شود کار شده است تا کمتر دارای دست انداز باشد اما بیشترانعکاس حرف دل این دانش آموزان مد نظر بوده است نه ویراستاری ادبی نوشتار آنان.
در ویراستاری خاطرات این جگر گوشه‌گان نوجوان و جوان به گونه‌ای که خواندن نوشتار روان شود کار شده است تا کمتر دارای دست انداز باشد اما بیشترانعکاس حرف دل این دانش آموزان مد نظر بوده است نه ویراستاری ادبی نوشتار آنان.


آن چه نگارنده را وادار به این کار نمود خاطرات پر فراز و نشیب روزگار کودکی‌ام بود که عفریت جنگ ابلهانه صدام حسین از خانه و کاشانه آواره‌مان کرده بود. در اين روزهاي دم کرده و پرشرجي پس از جشن نوروز، در بندر عباس، جنوبي‌ترين منطقه ايران هنگامی كه در انديشه‌ي انجام يك فعاليت ماندگار بودم، به یاد يكي از آموزگاران دبستان افتادم. آن آموزگار آقاي مرادي نام داشت. نمي‌دانم هم اکنون در کجای ایران و در چه سن و سالی هستند، اما آرزویم این است در هر كجا که هستند تندرست و شادکام باشند و دیگر این که آرزومندم این برگ سبز دانش آموز دیروز به گونه‌ای به دست پر مهر ایشان برسد. تا در پندار خود از فاصله‌ي دور، درود فرستاده و بر دستان پر مهرشان بوسه بزنم. مي‌خواهم به ايشان بگويم، شما تا همیشه در یاد و خاطر من و هم کلاسی‌ها جا دارید و فراموش نمی‌کنم با چه وسواسی تلاش داشتید به ما دانش آموزان دبستان بیاموزید تا با اندیشه سازندگی در کارزار اجتماع کوشا باشیم. مي‌خواهم بگويم كه امروز و در این سن و سالی که از دانش شما توشه برگرفتم و به پیروی از رهنمودهای شما با نسل جدیدی دانش آموز و دانشجو سرکار دارم بغض بر گلويم پنجه در انداخته و اشك در چشمانم حلقه زده و مي‌خواهم از شما انسان ارزشمند سپاسگزار باشم. هيچ‌‌گاه از يادنمي‌‌برم روزگار تلخ‌تر از زهر جنگ ابلهانه صدام حسین با کشورمان را، كه مجبور شدیم با خانواده به نورآباد ممسني كوچ کنیم و پندهای شما کلید گوشم شد و در سرماي زمستان به عنوان دانش آموزی جنگ زده، در چادر به همراه ايلات و عشاير درس خواندم. هميشه یاد آن روزها آویزه‌ي خاطر من است و یاد و صفای شما نگین انگشتر روزهای نوجوانی من بوده است. بزرگواری شما هست و تا همیشه در کاکل خاطر این دانش آموز دیروز شماست که گفته‌اند: "العلم فی الصغر کل نقش فی الحجر" (دانشی که از کودکی بیاموزی همچون نگاره‌ای کنده شده بر سنگ است). آن روزگار به دلیل سن کم با خود می‌اندیشیدم چطور كودكي نازپرورده شهرستانی خواهد توانست در یک روستای دورافتاده‌ و در سرماي شديد زمستان درس بخواند. اما راهی نبود. جنگ زده بودیم و می‌بایست تحمل کرد تا پوزه دشمن را برادران رزمجو به گل بمالند.
آن چه نگارنده را وادار به این کار نمود خاطرات پر فراز و نشیب روزگار کودکی‌ام بود که عفریت جنگ ابلهانه صدام حسین از خانه و کاشانه آواره‌مان کرده بود. در اين روزهاي دم کرده و پرشرجي پس از جشن نوروز، در بندر عباس، جنوبي‌ترين منطقه ايران هنگامی كه در انديشه‌ي انجام يك فعاليت ماندگار بودم، به یاد يكي از آموزگاران دبستان افتادم. آن آموزگار آقاي مرادي نام داشت. نمیدانم هم اکنون در کجای ایران و در چه سن و سالی هستند، اما آرزویم این است در هر كجا که هستند تندرست و شادکام باشند و دیگر این که آرزومندم این برگ سبز دانش آموز دیروز به گونه‌ای به دست پر مهر ایشان برسد. تا در پندار خود از فاصله‌ي دور، درود فرستاده و بر دستان پر مهرشان بوسه بزنم. میخواهم به ايشان بگويم، شما تا همیشه در یاد و خاطر من و هم کلاسی‌ها جا دارید و فراموش نمی‌کنم با چه وسواسی تلاش داشتید به ما دانش آموزان دبستان بیاموزید تا با اندیشه سازندگی در کارزار اجتماع کوشا باشیم. میخواهم بگويم كه امروز و در این سن و سالی که از دانش شما توشه برگرفتم و به پیروی از رهنمودهای شما با نسل جدیدی دانش آموز و دانشجو سرکار دارم بغض بر گلويم پنجه در انداخته و اشك در چشمانم حلقه زده و میخواهم از شما انسان ارزشمند سپاسگزار باشم. هيچ‌‌گاه از يادنمی‌برم روزگار تلخ‌تر از زهر جنگ ابلهانه صدام حسین با کشورمان را، كه مجبور شدیم با خانواده به نورآباد ممسني كوچ کنیم و پندهای شما کلید گوشم شد و در سرماي زمستان به عنوان دانش آموزی جنگ زده، در چادر به همراه ايلات و عشاير درس خواندم. هميشه یاد آن روزها آویزه‌ي خاطر من است و یاد و صفای شما نگین انگشتر روزهای نوجوانی من بوده است. بزرگواری شما هست و تا همیشه در کاکل خاطر این دانش آموز دیروز شماست که گفته‌اند: "العلم فی الصغر کل نقش فی الحجر" (دانشی که از کودکی بیاموزی همچون نگاره‌ای کنده شده بر سنگ است). آن روزگار به دلیل سن کم با خود می‌اندیشیدم چطور كودكي نازپرورده شهرستانی خواهد توانست در یک روستای دورافتاده‌ و در سرماي شديد زمستان درس بخواند. اما راهی نبود. جنگ زده بودیم و می‌بایست تحمل کرد تا پوزه دشمن را برادران رزمجو به گل بمالند.


دوست دارم آموزگار پايه‌ي دوم خودم را هم ببينم و با بوسه‌اي گرم بر دستان پر مهرش سپاس‌گزار تلاش و زحمات ایشان باشم. چرا كه در سایه‌ي تلاش و با صمیمیت به گونه‌ي یک پدر دلسوز، طعم حقيقت را به من چشاندند و به نقطه‌ای در کنج کلاس خیره بودند و رو به من و دانش آموزان هم کلاسی با سخنانی گرم و دلنشین گفتند: "زندگی سردي و گرمي‌ و بالا و پائین دارد اما کسانی که خود را برای مبارزه با ناملایمات آبدیده می‌کنند و در تلاش برای بهتر کردن آن هستند، پیروز کارزار زندگی خواهند بود و چه خوش گفت سخنوری که گفته است: "خاطرات را بايد به يادها سپرد. شايد روزي بادي بوزد و بوي تلخ و شيرين آن را به مشام ما برساند. آن وقت است كه يا اشك در چشمانمان حلقه مي‌زند و يا از شوق و ذوق فراوان لبخندي كوچك گوشه‌ي لبمان را به بالا مي‌برد و ما را در ياد آن روزها غوطه‌ور مي‌سازد".
دوست دارم آموزگار پايه‌ي دوم خودم را هم ببينم و با بوسه‌اي گرم بر دستان پر مهرش سپاس‌گزار تلاش و زحمات ایشان باشم. چرا كه در سایه‌ي تلاش و با صمیمیت به گونه‌ي یک پدر دلسوز، طعم حقيقت را به من چشاندند و به نقطه‌ای در کنج کلاس خیره بودند و رو به من و دانش آموزان هم کلاسی با سخنانی گرم و دلنشین گفتند: "زندگی سردي و گرمی و بالا و پائین دارد اما کسانی که خود را برای مبارزه با ناملایمات آبدیده می‌کنند و در تلاش برای بهتر کردن آن هستند، پیروز کارزار زندگی خواهند بود و چه خوش گفت سخنوری که گفته است: "خاطرات را بايد به يادها سپرد. شايد روزي بادي بوزد و بوي تلخ و شيرين آن را به مشام ما برساند. آن وقت است كه يا اشك در چشمانمان حلقه میزند و يا از شوق و ذوق فراوان لبخندي كوچك گوشه‌ي لبمان را به بالا میبرد و ما را در ياد آن روزها غوطه‌ور میسازد".


پس از آن کوچ غریب که جنگ مسبب آن بود و از آبادان شهر زیبا برکنده شدم، در کلاس درس آموزگاران پر توان و با سوادي به شاگردي نشستم و از همان روزهای نخست خود را مهیا کردم تااگر روزی آموزگار شدم همچون آموزگاران ارزشمند روزگار نوجوانی خود کمر همت ببندم و در تلاش برای تربیت آیندگانی باشم که سعادت و خوشبختی ملی ما در همه زمینه‌ها در گرو باروری رشد فکری آنان است. بي‌شك جای آن دارد تا با افتخار بر قایق خاطرات بنشینم و بر امواج اقیانوس اندیشه آموزگاران زخمت کش دیروز خود توشه‌ي فرا گرفته را در طبق اخلاص برای کودکان و نوجوانان امروز بگذارم. سرورانی از یاد نرفتنی چون آقاي دريس در كلاس سوم ابتدایی، آقاي موسوي كلاس چهارم ابتدایی، آقاي كياني كلاس پنجم ابتدایی و آموزگاراني كه در مقطع راهنمايي افتخار شاگردي آن‌ها را داشتم. همچنین مدير گرامی مدرسه راهنمايي گنج‌دانش جناب آقاي حلاف، معاون ارجمند و گران سنگ و دوست داشتني و آموزگار تاريخ و جغرافيا و مدني آقاي آلبوصوفي، آقاي برون دبير محترم درس علوم، آقاي دريايي دبير محترم زبان انگلیسی، آقاي شيخي مدير گرامی دبيرستان امیرکبیر آبادان (بوارده)، آقاي رحيمي  
پس از آن کوچ غریب که جنگ مسبب آن بود و از آبادان شهر زیبا برکنده شدم، در کلاس درس آموزگاران پر توان و با سوادي به شاگردي نشستم و از همان روزهای نخست خود را مهیا کردم تااگر روزی آموزگار شدم همچون آموزگاران ارزشمند روزگار نوجوانی خود کمر همت ببندم و در تلاش برای تربیت آیندگانی باشم که سعادت و خوشبختی ملی ما در همه زمینه‌ها در گرو باروری رشد فکری آنان است. بي‌شك جای آن دارد تا با افتخار بر قایق خاطرات بنشینم و بر امواج اقیانوس اندیشه آموزگاران زخمت کش دیروز خود توشه‌ي فرا گرفته را در طبق اخلاص برای کودکان و نوجوانان امروز بگذارم. سرورانی از یاد نرفتنی چون آقاي دريس در كلاس سوم ابتدایی، آقاي موسوي كلاس چهارم ابتدایی، آقاي كياني كلاس پنجم ابتدایی و آموزگاراني كه در مقطع راهنمايي افتخار شاگردي آن‌ها را داشتم. همچنین مدير گرامی مدرسه راهنمايي گنج‌دانش جناب آقاي حلاف، معاون ارجمند و گران سنگ و دوست داشتني و آموزگار تاريخ و جغرافيا و مدني آقاي آلبوصوفي، آقاي برون دبير محترم درس علوم، آقاي دريايي دبير محترم زبان انگلیسی، آقاي شيخي مدير گرامی دبيرستان امیرکبیر آبادان (بوارده)، آقاي رحيمي  
خط ۷۹: خط ۷۹:
'''- من در مسابقات فوتبال شرکت کردم، خط دفاع بودم. وقتی که با یکی از بچه‌ها منو تعویض کردن، تیم ما دو گل خورد اما ما امید خودمان را از دست ندادیم و بدون ناراحتی به بازی ادامه دادیم. یکی از بچه‌ها ناخواسته به تیم خودمان گل زد اما بعد یک گل به تیم حریف زد اما چه سود در نهایت تیم حریف اول شد. ماهم به آن ها  گفتیم هر شکستی مقدمه یک پیروزی است.           متین محمودزاده – پنجم خرد'''
'''- من در مسابقات فوتبال شرکت کردم، خط دفاع بودم. وقتی که با یکی از بچه‌ها منو تعویض کردن، تیم ما دو گل خورد اما ما امید خودمان را از دست ندادیم و بدون ناراحتی به بازی ادامه دادیم. یکی از بچه‌ها ناخواسته به تیم خودمان گل زد اما بعد یک گل به تیم حریف زد اما چه سود در نهایت تیم حریف اول شد. ماهم به آن ها  گفتیم هر شکستی مقدمه یک پیروزی است.           متین محمودزاده – پنجم خرد'''


'''- خاطره من از جایی آغاز شد که من توی حیاط مدرسه خیلی شیطون بودم و همیشه آقای دهقانی یا خانم ناظم به من تذكر مي‌دادند. از آقای دهقانی ممنون هستم همچنین از خانم ناظم. پس از چند روز با بهترین دوستم شهبازی به حیاط رفتیم و بازی کردیم.یک روز از طرف مدرسه برای روز درخت کاری به ما گفتند هر یکی یک نهال تهیه کنیم. فردایش به پارک جنگلی رفتم و میان انبوه درخت‌ها می گشتیم و نهال هم می کاشتیم. در اینجا دلم می خواهد ازهمه آموزگاران گرامی که بی سوادی را از ذهن ما می پرانند و با سوادی برای ذهن ما می آورند سپاسگزاری کنم. ابولپور تنبل بود اما حالا خیلی درس خوان شده است. اسدی هم بیش تر از ابولپور درسش خوب شده است. یادم هست که مشقم را نمی‌نوشتم و هميشه جریمه  مي شدم و سالاری بهترین دوست خوب من بود.                    مهدی ولی زاده – پنجم انديشه'''
'''- خاطره من از جایی آغاز شد که من توی حیاط مدرسه خیلی شیطون بودم و همیشه آقای دهقانی یا خانم ناظم به من تذكر میدادند. از آقای دهقانی ممنون هستم همچنین از خانم ناظم. پس از چند روز با بهترین دوستم شهبازی به حیاط رفتیم و بازی کردیم.یک روز از طرف مدرسه برای روز درخت کاری به ما گفتند هر یکی یک نهال تهیه کنیم. فردایش به پارک جنگلی رفتم و میان انبوه درخت‌ها می گشتیم و نهال هم می کاشتیم. در اینجا دلم می خواهد ازهمه آموزگاران گرامی که بی سوادی را از ذهن ما می پرانند و با سوادی برای ذهن ما می آورند سپاسگزاری کنم. ابولپور تنبل بود اما حالا خیلی درس خوان شده است. اسدی هم بیش تر از ابولپور درسش خوب شده است. یادم هست که مشقم را نمی‌نوشتم و هميشه جریمه  مي شدم و سالاری بهترین دوست خوب من بود.                    مهدی ولی زاده – پنجم انديشه'''


== کلاس ششم ==
== کلاس ششم ==
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش