حاجی، تو چرا؟: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه ای تازه حاوی «<div class='wikiInfo'> [[پرونده:NUR18336J1.jpg|بندانگش» ایجاد کرد.)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۱: خط ۳۱:
|-class='articleCode'
|-class='articleCode'
|کد اتوماسیون  
|کد اتوماسیون  
|data-type='automationCode'|18336
|data-type='automationCode'|AUTOMATIONCODE18336AUTOMATIONCODE
|}
|}
</div>
</div>
خط ۵۵: خط ۵۵:
2. برداشته‌ايم آنچه بگذاشتنى است... يك سو نشسته بودم، با كاغذ و دفترى در دست. گفت: نكند «گفتم، گفت» مى‌نويسى؟ گفتم: بگذار اين بار «گفت» از تو باشد و «گفتم» از من. گفت: اگر مى‌نويسى، حرفى براى گفتن دارم. گفتم: بگو، كه در انتظارم. گفت: بى‌تاب و بى‌قرارم، حوصله كارى ندارم. گفتم: مرد نبايد كه تنگ‌حوصله باشد. گفت: دوست نبايد از دوست، در گله باشد. بگذريم. در زندگى رنج بسيار و تلخى بى‌شمار ديده‌ام. دنبال دلى هستم نسوز و نشكن. گفتم: دلا بسوز، كه سوز تو كارها بكند... (متن كتاب، ص22).
2. برداشته‌ايم آنچه بگذاشتنى است... يك سو نشسته بودم، با كاغذ و دفترى در دست. گفت: نكند «گفتم، گفت» مى‌نويسى؟ گفتم: بگذار اين بار «گفت» از تو باشد و «گفتم» از من. گفت: اگر مى‌نويسى، حرفى براى گفتن دارم. گفتم: بگو، كه در انتظارم. گفت: بى‌تاب و بى‌قرارم، حوصله كارى ندارم. گفتم: مرد نبايد كه تنگ‌حوصله باشد. گفت: دوست نبايد از دوست، در گله باشد. بگذريم. در زندگى رنج بسيار و تلخى بى‌شمار ديده‌ام. دنبال دلى هستم نسوز و نشكن. گفتم: دلا بسوز، كه سوز تو كارها بكند... (متن كتاب، ص22).


3. كمبود خواب: از خواب كه بلند شد، آفتاب از پنجره به اتاق مى‌تابيد. گفت: پس چرا مرا بيدار نكردند؟ قرار بود من هم با آنها بروم. گفتم: چند بار صدايت كردند، بلند نشدى. هر بار كه صدايت كردند، فقط گفتى: «ها»! گفت: نگفتم صدا كنند، گفتم بيدارم كنند. خوابم كمى سنگين است. گفتم: كسى كه شوق نماز صبح در مسجد الحرام را داشته باشد، بايد از خوابش بزند. تو كسرى خواب‌هاى ايران را هم اينجا جبران مى‌كنى. گفت: خيلى دلم مى‌خواهد با آنها بروم، ولى اين خواب لعنتى مرا به زمين چسبانده است. مى‌گويم الآن بلند مى‌شوم، الآن بلند مى‌شوم، يك چرت ديگر... كه يك وقت مى‌بينم آنها رفته‌اند و من مانده‌ام. گفتم: در ايران چه مى‌كنى كه سر وقت به اداره‌ات مى‌رسى؟ گفت: آن حسابش جداست. اگر دير برسم، با كارتكس و توبيخ و درج در پرونده و... روبه‌رو مى‌شوم. گفتم: اصلًا تا به حال صبح‌ها مسجد الحرام رفته‌اى؟ گفت: نه! هنوز موفق نشده‌ام. گفتم: كسى كه لذت حضور سحرگاهان در بيت‌الله را بچشد، صبح‌ها خودبه‌خود، خواب از چشمش مى‌پرد و به‌موقع، بيدار مى‌شود. عشق، تنبل‌ها را هم زرنگ مى‌كند. گفت: آخر خواب طرف‌هاى صبح هم شيرين است. گفتم: {|  class="wikitable poem"
3. كمبود خواب: از خواب كه بلند شد، آفتاب از پنجره به اتاق مى‌تابيد. گفت: پس چرا مرا بيدار نكردند؟ قرار بود من هم با آنها بروم. گفتم: چند بار صدايت كردند، بلند نشدى. هر بار كه صدايت كردند، فقط گفتى: «ها»! گفت: نگفتم صدا كنند، گفتم بيدارم كنند. خوابم كمى سنگين است. گفتم: كسى كه شوق نماز صبح در مسجد الحرام را داشته باشد، بايد از خوابش بزند. تو كسرى خواب‌هاى ايران را هم اينجا جبران مى‌كنى. گفت: خيلى دلم مى‌خواهد با آنها بروم، ولى اين خواب لعنتى مرا به زمين چسبانده است. مى‌گويم الآن بلند مى‌شوم، الآن بلند مى‌شوم، يك چرت ديگر... كه يك وقت مى‌بينم آنها رفته‌اند و من مانده‌ام. گفتم: در ايران چه مى‌كنى كه سر وقت به اداره‌ات مى‌رسى؟ گفت: آن حسابش جداست. اگر دير برسم، با كارتكس و توبيخ و درج در پرونده و... روبه‌رو مى‌شوم. گفتم: اصلًا تا به حال صبح‌ها مسجد الحرام رفته‌اى؟ گفت: نه! هنوز موفق نشده‌ام. گفتم: كسى كه لذت حضور سحرگاهان در بيت‌الله را بچشد، صبح‌ها خودبه‌خود، خواب از چشمش مى‌پرد و به‌موقع، بيدار مى‌شود. عشق، تنبل‌ها را هم زرنگ مى‌كند. گفت: آخر خواب طرف‌هاى صبح هم شيرين است. گفتم:  
|-
 
! «خواب نوشين بامداد رحيل !! بازدارد پياده را ز سبيل»
{{شعر}}
|} (همان، ص30-31).
{{ب|''خواب نوشين بامداد رحيل''|2=''بازدارد پياده را ز سبيل''}}
{{پایان شعر}}
(همان، ص30-31).


4. حاجى، تو چرا؟! گفت: خيلى نگرانم حاجى! گفتم: از چه؟ حادثه‌اى پيش آمده؟ گفت: نه، از اينكه خداى نكرده نتوانم از عهده‌اش برآيم. مسئوليتش سنگين است. تنها اين نيست كه يك كلمه «حاجى» به اسم آدم اضافه شود. هزار و يك جور توقع و انتظار است. تا آدم كمترين خطايى كند، مى‌گويند: «حاجى، تو چرا؟ تو كه كعبه را بوسيده‌اى. تو كه...». گفتم: درست است كه تكليف انسان را سخت‌تر مى‌كند، ولى يك «توفيق جبرى» براى خوب شدن و پاك ماندن است. همين كه به‌خاطر ملاحظه مردم هم، آدم خودش را كنترل كند، خوب است. گفت: در ايران، مردم ما به حاجى به چشم ديگرى نگاه مى‌كنند. انگار حاجى نبايد خلاف و خطا كند. ترس من هم از همين است كه نتوانم بار اين «عنوان» را بردارم. گفتم: تنها در ايران نيست، همه جا اين توقع هست. مردم انتظار دارند كسى كه به حج رفته، محرم شده، طواف كرده، قربانى كرده، در عرفات اشك ريخته، آمرزيده شده، با گذشته‌اش فرق كند. چه خسارتى بالاتر از اينكه باز هم پس از پاك شدن، خود را به گناه آلوده كند!... گفت: دلم شور مى‌زند، از خودم مطمئن نيستم. گفتم: اين وسوسه شيطانى است. توكل به خدا كن. چه افتخارى بالاتر از اينكه انسان، به‌خاطر حاجى بودن، مورد اعتماد و حسن ظن و احترام ديگران باشد؟ گفتم كه خود اين حالت، سبب مى‌شود انسان بيشتر مواظب خودش باشد؛ مثل كسى كه احترام لباس، نام، خانواده و اداره خود را بايد حفظ كند. خود اين وابستگى و عنوان، آدم را تحت كنترل درمى‌آورد. گفت: دعايى، ذكرى، چيزى نمى‌دانى كه بخوانم تا اين حالت و وضعيت در من باقى باشد؟ گفتم: بالاتر از هر دعا و ذكر، تصميم خود توست. كسى كه لذت قرب به خدا را بچشد، راضى نمى‌شود كه از خدا فاصله بگيرد... گفت: خدا كند بتوانم پاك بمانم. گفتم: خدا كه مى‌خواهد، خودت هم بايد بخواهى (همان، ص50-52).
4. حاجى، تو چرا؟! گفت: خيلى نگرانم حاجى! گفتم: از چه؟ حادثه‌اى پيش آمده؟ گفت: نه، از اينكه خداى نكرده نتوانم از عهده‌اش برآيم. مسئوليتش سنگين است. تنها اين نيست كه يك كلمه «حاجى» به اسم آدم اضافه شود. هزار و يك جور توقع و انتظار است. تا آدم كمترين خطايى كند، مى‌گويند: «حاجى، تو چرا؟ تو كه كعبه را بوسيده‌اى. تو كه...». گفتم: درست است كه تكليف انسان را سخت‌تر مى‌كند، ولى يك «توفيق جبرى» براى خوب شدن و پاك ماندن است. همين كه به‌خاطر ملاحظه مردم هم، آدم خودش را كنترل كند، خوب است. گفت: در ايران، مردم ما به حاجى به چشم ديگرى نگاه مى‌كنند. انگار حاجى نبايد خلاف و خطا كند. ترس من هم از همين است كه نتوانم بار اين «عنوان» را بردارم. گفتم: تنها در ايران نيست، همه جا اين توقع هست. مردم انتظار دارند كسى كه به حج رفته، محرم شده، طواف كرده، قربانى كرده، در عرفات اشك ريخته، آمرزيده شده، با گذشته‌اش فرق كند. چه خسارتى بالاتر از اينكه باز هم پس از پاك شدن، خود را به گناه آلوده كند!... گفت: دلم شور مى‌زند، از خودم مطمئن نيستم. گفتم: اين وسوسه شيطانى است. توكل به خدا كن. چه افتخارى بالاتر از اينكه انسان، به‌خاطر حاجى بودن، مورد اعتماد و حسن ظن و احترام ديگران باشد؟ گفتم كه خود اين حالت، سبب مى‌شود انسان بيشتر مواظب خودش باشد؛ مثل كسى كه احترام لباس، نام، خانواده و اداره خود را بايد حفظ كند. خود اين وابستگى و عنوان، آدم را تحت كنترل درمى‌آورد. گفت: دعايى، ذكرى، چيزى نمى‌دانى كه بخوانم تا اين حالت و وضعيت در من باقى باشد؟ گفتم: بالاتر از هر دعا و ذكر، تصميم خود توست. كسى كه لذت قرب به خدا را بچشد، راضى نمى‌شود كه از خدا فاصله بگيرد... گفت: خدا كند بتوانم پاك بمانم. گفتم: خدا كه مى‌خواهد، خودت هم بايد بخواهى (همان، ص50-52).
خط ۸۴: خط ۸۶:
[[رده:مباحث خاص فقه]]
[[رده:مباحث خاص فقه]]
[[رده:عبادات]]
[[رده:عبادات]]
۸۵

ویرایش